مظاهر شهامت - شعر بادام های تلخ Mazaher Shahamat
بادام های تلخ

صدا هنوز هم می رود از گوشم قطارقطار از همیشه ساعـت ها از هر نوع
به سوی همیشه غروب Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ بر کول کوهی کدر در انتهای منی Ú©Ù‡ دورم بسیارتر
Ú¯Ø±ÙØªØ§Ø±Ù… در دست دست برنمی دارم از چانه
و تکه ابری هم هست چسبیده سیاهی اش را بر کنجی از مس تکان نمی رود به هر طر٠و
Ù†ÙØ³Ù… شماره شماره گیر Ù…ÛŒ کند در آسمی از ØÙ„Ù‚ آویز مردی نه دیگر در Ø³ØØ±Ú¯Ø§Ù‡ میدانی
Ú©Ù‡ در گوشه اتاقی در جغراÙیای یک داستان نانوشته یا نوشته بر یال بادی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ گرداندش در هر دم
- یکی بود یکی نبود بود و نبود از بود یا نبودی که ندانیم بود یا نه
یکی ازبلند رعشه پرید Ú©ÛŒ چرا ØŸ نپرسید Ø§ÙØ³Ø§Ù†Ù‡ است شاید
یکی از بلند شرقی ترش Ø§ÙØªØ§Ø¯ زخمی در سینه اش ببینید پنهان Ù…ÛŒ کند
یکی برید در روز روشن پیش چشم همه خنده اش را
با چاقوی تیز جهان با مرمتی از نوع هسته ایش
خونی اگر ریخت بر گونه یکی نبود ما ندیدیم
Ùˆ آنانکه دیدند ØØ§Ø´Ø§ کردند Ùˆ بعد در دیرگاه شبی هم کوچیدند
یکی نبود در را بست از اتاق تاریک Ùˆ Ú¯ÙØª :
« رویاهای مرده برای من خوشمزه تر است »
Ú¯ÙØª Ùˆ نتکاند هیچ بار خواب خود را در بادی Ú©Ù‡ همیشه از کنار Ù…ÛŒ Ø±ÙØª
یکی ...
یکی ...
یکی ...
ØØ§Ù„ا تو باز هم سنگ بزن بال سنجاقکی را آبی Ú†Ù‡ بشود Ú©Ù‡ ØŸ
به زمین دیگر می پرد به زمین دیگر
دیگر دیگر
اصلا به آسمانی ØØ§Ù„ا آوار شود آبی هم به درد دود سیگار من نمی خورد کج برود یا بالا به هوا
Ú¯ÙØªÙ‡ بودی :
صدا به صدا هم برسد Ù…ÛŒ میرد دست های بر گردن ØØ±ÙˆÙ Ùˆ کلمه Ùˆ بوسه
Ùˆ بوسه از Ùلق Ù…ÛŒ امد تک سوار Ù…ÛŒ تاخت سÙید بود
سÙید نبود اگر پیاده ای بود Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ کنار سنگی خیال ما را نمی برد
Ùˆ Ùلق Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ بود در یک کاسه آب درست وسط دشتی
و کاسه مس بود از جنس بادام های تلخ وقتی از گلوی زنان آزرده می گذرد
Ùˆ آب مانده بود از Ú©ÙˆÚ† آخرین دریا Ø±ÙØªÙ‡ بود دشت دشت تا Ú¯Ù… چشم کار Ù…ÛŒ کرد
و دریا اقیانوس را به رقص و سیگار لو داده بود پنهانی سنگ راهی کوره
وقتی دست هایمان چشم ها را بیشتر می بندد
و سیگار می سوخت هم بدمزه بود آینه را عصبانی می کرد
Ùˆ عصبانی Ù…ÛŒ کرد مرا Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ بودم درون مخمصه تمنای بیات آمده از گردش گیج Ùˆ نا به هنگام عقربه ها
و ساعت میان گل ولای هر خیابانی تیکاتیک خود را می کشت »
Ùˆ Ú¯ÙØªÙ‡ بودم :
- ÙلسÙÙ‡ اگر بباÙÛŒ همینطور همینطور Ù…ÛŒ میریم در تنگ Ú©ÙˆÚ†Ù‡ ها برادر نیستند Ùˆ ÙØ±Ø²Ù†Ø¯Ø§Ù† خیابان
مردان Ù†ÙØ±ÛŒÙ† شده اند زنده شوند دشنه Ù…ÛŒ کشند دشنه برکشند آواز برهوت تاریخ است
ما اکنون بی که بدانیم از همیشه خطر می رویم عبور
از عبور می کنیم گذر از لبه خنجرهای تیز و عصبیت خاموش اما زنده
کوچه ها نقشه می کشند مثل طناب داری که کشتن را ناچار است
روزی یا شبی نمی دانم دهان که گشوده اند می بلعند
Ùˆ ÙØ±ØµØª کمتر از آن است به Ù†ØØ³ پلاک های 1+12 Ùکر کنیم
بیا از رگ های ک٠دستت بگذرم در هوای آمیخته به بوی بوسه Ùˆ خنجر Ù†ÙØ³ÛŒ عمیق بکشم بگذار
لب های آخر را گرد مرده بودی کشته شدی ؟ اینجا همه بهانه های مرگ یکسان است
در کنجی اش صدا قطارقطار می رود سوت می زند در زمانی که نه می آید و می رود نه
روی ریل ها می دوم با دامنی پر از پروانه های مرده و بادام های تلخ
آدمیان را بگو بگریزند این یک عملیات Ø§Ù†ØªØØ§Ø±ÛŒ است
Ø§Ù†ÙØ¬Ø§Ø± بعدی ÙØ±Ø§ØªØ± است از بیابانی Ú©Ù‡ پناه برده اید
نقاشی من دریاهای خون است
در چشم شما تا انتهای دست هایتان جاری می شوم