چشمان آنابل.......M.Badihian
مهناز بدیهیان
چشمان آنابل.......
از دروازه های تمدن
که می گذشتم.
تصویر انیشتن به Øیرتم واداشت.
صدای ÙˆØشتی بود،
که در کوچه های بیگاری.
از گلوی تنگ "خوزه" بیرون می پرید.
درخت ها چه کدر بودند ،
از رنج تنهایی.
پشت دروازه ها
آواز غمزده ای
در گلوی شب پیچید.
وزآن طر٠سیم های خار دار،
پنجه های خونین تمدن
Ú©Ù‡ از سÙری در سیر جهان
بر می گشت، نگاره ای بود
بر دامان عروسان جهان،
از خون مردان بر باد رÙته.
از تو می پرسم..
جیره ی آمدن به این جهان را
چه کسی تقسیم کرده بود
که سورمه ی چشمان "آنابل" غبار غم است،
و " مادونا" از بهشت دل سیراست ؟
مهناز بدیهیان- سانÙرانسیسکو اول Ù…ÛŒ 2006
چشمان آنابل.......
از دروازه های تمدن
که می گذشتم.
تصویر انیشتن به Øیرتم واداشت.
صدای ÙˆØشتی بود،
که در کوچه های بیگاری.
از گلوی تنگ "خوزه" بیرون می پرید.
درخت ها چه کدر بودند ،
از رنج تنهایی.
پشت دروازه ها
آواز غمزده ای
در گلوی شب پیچید.
وزآن طر٠سیم های خار دار،
پنجه های خونین تمدن
Ú©Ù‡ از سÙری در سیر جهان
بر می گشت، نگاره ای بود
بر دامان عروسان جهان،
از خون مردان بر باد رÙته.
از تو می پرسم..
جیره ی آمدن به این جهان را
چه کسی تقسیم کرده بود
که سورمه ی چشمان "آنابل" غبار غم است،
و " مادونا" از بهشت دل سیراست ؟
مهناز بدیهیان- سانÙرانسیسکو اول Ù…ÛŒ 2006
پرستو نوشت