مهناز بدیهیان
www.theblacklibrary.com

چشمان آنابل.......

از دروازه های تمدن
که می گذشتم.
تصویر انیشتن به حیرتم واداشت.
صدای وحشتی بود،
که در کوچه های بیگاری.
از گلوی تنگ "خوزه" بیرون می پرید.
درخت ها چه کدر بودند ،
از رنج تنهایی.


پشت دروازه ها
آواز غمزده ای
در گلوی شب پیچید.
وزآن طرف سیم های خار دار،
پنجه های خونین تمدن
که از سفری در سیر جهان
بر می گشت، نگاره ای بود
بر دامان عروسان جهان،
از خون مردان بر باد رفته.

از تو می پرسم..
جیره ی آمدن به این جهان را
چه کسی تقسیم کرده بود
که سورمه ی چشمان "آنابل" غبار غم است،
و " مادونا" از بهشت دل سیراست ؟
مهناز بدیهیان- سانفرانسیسکو اول می 2006