www.vodolaz.org

هواي اين سردخانه بد است
پس مرا شناختيد؟!!
ببخشيد كه من با صورتي كاملاً متلاشي
شما را ...


اصلاً بجا نمي آورم حواسم را ، لبهام را
و چشم هاي تو را عزيزم
چند خيابان عقب تر
دو روز پيش
به تمام روزنامه ها نوشتم
كه هواي اين سرد خانه بد است
و من زير اين ملافه ي نازك
از تب صفر درجه مي ميرم
- اين از بخار نفسهات پيدا بود!
- بيا و بگو نه!
به سلامتي سطرهاي سپيدي
كه از تير باران شعرهام زنده برگشتند
- بيا و بگو نه!
به پرسپكتيوي كه آخر اين جهان موازي را
تنگ كرده
تا حتي براي كمي نشستن با تو...
آخ! وقتي كه جهان دلتنگي كند
دلتنگي هاي جهان از من از تو...
پاييز كه بيايد
جاي برگ از درخت ها پرنده مي ريزد
و پرنده مي ريزد
-و جز تو هيچكس اين جنازه را نمي شناسد
هواي اين سرد خانه بد است
براي تمام روزنامه ها نوشتم
كه چراغ چشمهاي تو گرم ام نمي كند.
18آذر1385 تهران