شب به خیر

معلوم نیست که امتداد این سایه از لابه لای کدام کلمه سر در آورد

هرچه بیشتر کش می آید کمتر می نویسم



تا دستی برسد و این سایه را بر طاقچه جا بدهد

معلوم نیست باشم یا نه

نه اینکه بودن یا عکس بودن .

فقط راهی باید باشد تا بتوان پا شد و یا دوری باشد تا بتوان دور تر بود .

اول گفتم دستی ببرم تا این همه موی آشفته را بترسانم تا اثری از لبهای این ماه

بر چهار گوشه آسمان بچسبانم .

بعد گفتم همین که سینه ات دریا باشد موج خودش پا می شود و تازه هر ساحلی که بخواهی

آغوشت می دهد .

من تمام این سالها از خودم بودم و دستی که می سرود

از همه چیز بود الا خودش

تو از شب چیزی می دانی؟ که سطل رنگ کدام نقاش از دستش افتاده تا سیاهی این همه غلیظ


من در تو جا دارم ؟

اتاقی حتا در حفره ای از قلبت ؟ قول می دهم اگر باشم ضر بانی بشوم در نبضت

و گاه گریه از چشمانت بریزم تا مگر از تو بجوشم .

تو در من کجای منی ؟ پاک کنم را بردار و بمال

تا مگر پاک بشوم از اندیشه ای که تویی .

معلوم نیست که باشم یا ...

آخرین سیگار را که بکشم می توانم ممنون بشوم از قرصهایی که در من ته گرفته اند .

ودیگر دغدغه ی پریدن از خواب در من نباشد .

.....................................................................................................................................


قبر



د ارد از شانه های این قصه پر می کشد

چه قدر پرنده از دستم برخاسته یا نشسته چه اندازه برشانه هایم

راهی که در من زبانه کشید از ابتدای این خیابان دراز تر راهی تر مرا ترساند

مرا کشاند .


چقدر دورم از خودم دورتر از تمام شما

تا کنون ادامه تر از باران بوده ای ؟ کدام قله را به دندان زدی ؟ دریایی در بغلت جان گرفته آیا ؟

ببین که عاشقم مادرم از چشمم می ریزد چقدر زنانه ام
پدرم در پایم اگرچه بی رمق

آلتی چونان اشارتی به دور که آینده را می سازد

من اینجا منم چه راحت می پرم از خطوط از خودم از خودکار

استوای این جا معتدل عشق است راهی بشوی راهستانی عجیب در من است .

از چه برمی خیزداین راه ؟ نه بیابانی است دورادور

نه کوهی کمر شکن دارد .از چشمهای این قصه بر می خیزد

بعد چشمی که در آن لانه می زایی

خبرت هست ؟

من در ته ته این همه ماجرا ته گرفته ام

مرغم پروازی خسته بسته تا فقط همین حوالی

چقدر شال دور این همه زمستان بپیچم

در این 1*2چه راحت می شود تابید نه خوابید

و خورشید هرچه ساده تر می چرخی گرمترت می کند از شانه ای به شانه ای دیگر

فقط کمی شبها سوزی سرد میهمانانم را می آزارد

کرمهایی ملول

و تازه شمعی خسته چشمت را می زند

ای هو هو هو

کمی پاشنه ها تق تقیند که خوابی ساده را بر نمی تابند

همه چیز مهیاست الا فاتحه ای که خواب از سرم می پراند
سامان بختیاری