نيمه‌ي سوم سوت

بوي آب و عليق مي‌دهي
بوي آستين بالا زده‌يي كه
كه مي‌خواهد چنان بالا بگيرد

كه بشود قفل باد
كه بشود بند پرنده
و صداي سيره و گنجشك را
آنقدر عقب بكشد
كه بوي پيراهن يوسف
در آرزو هم
تا كنعان نابرادري
هرگز قد ندهد .
بوي سهميه‌ي آب مي‌دهي ،
و عليق
با تو چنان جور است
كه اگر بغلتي و بغلتي
حتي هزار بار
هيچ از هيچ تو نمي‌كاهد
حتي ميخي از تاريكي طويله‌يي
كه تو صاحبان سوت را
سر در آب هم
فوت آبي ،
و من اين را اولين بار
از ريتم راه بردن موجودي دانستم
كه گوش‌هايش با گام‌هاي تو مو نمي‌زد .
چه مهرباني تو !
كه در نيمه‌ي سوت سوم
در سويي كه آب است و عليق
چنان غلت مي‌زني
كه از كوچ شبانه‌ي نسرين و نسترن
جز شانه‌ي شكسته صدايي
بجا نمي‌ماند .
بو مي‌دهي
و اگر آن آستين
كار دستت نمي‌داد
كه كار به اينجا نمي‌كشيد
تا من حرف آخرم را
اول بزنم
و لعنت اين باد هم
چنان بالا بگيرد
تا به بازويت برسد
كه خالكوبي هيچ است .
آب را به آب داده
از پي عليق و آب !
اگر شانه‌ي شكسته‌ي آن صدا
حرف توي حرف نمي‌آورد
من كه با كنعان و پيراهن يوسف
كاري نداشتم !
---------------------------