شکستن در چهارده قطعه ی نو برای رؤیا و عروسی و مرگ
گاهی اوقات بعضی اتÙاقات Ùˆ برخی جریانات برخی را بر سر ادعاهایی واهی نگاه Ù…ÛŒ دارد Ùˆ آن ها چیز هایی را برای خودشان Ù…ÛŒ باÙند Ú©Ù‡ انگار در زمانه ای خارج از زمانه ÛŒ ما اتÙاق اÙتاده است . پس گاهی اوقات انگشت اشارت به جای انگشت اتهام باید قرار داد Ùˆ نشان داد Ú©Ù‡ این است آن Ú†Ù‡ بوده ونه Ú©Ù… Ùˆ نه زیاد . پس به Øسب نیازپ این شعر از جناب دکتر براهنی در این جا Ù…ÛŒ آید تا با خوانشی دوباره به برخی ماخذ ها برگردند خیلی ها...
با چشم سرخ Ùیل Ú©Ù‡ از روی برگ Ù…ÛŒ گذرد
با کودک آتش گرÙته روی رود قدسی
در ایستگاه مرگ که اندام های مرا تنها تا بهار آینده می خواهد
امروز در کمال شجاعت سپیده دم بارید
با چشم سرخ Ùیل Ú©Ù‡ از روی برگ Ù…ÛŒ گذرد
با دست های کاهگلی Ú©Ù‡ از هند ØŒ هند خجسته بر Ù…ÛŒ خیزد Ùریاد Ù…ÛŒ زند
که من اگرچه همین نیز با
Ùˆ خواب ایستاده Ú©Ù‡ توÙان کنج نهÙته را برساند به Ø³Ø·Ø Ø¢Ø¨
و در به روی پنجره / من خسته
ساØÙ„ از زیر پای زنان Ù…ÛŒ کشد عقب ØŒ همه در دریا / Ùˆ چادرها بر روی موج ها
هم خانه گاهی با کوسه ها در اصطبل های نهان در آب ها
و نه همان که شاید را می بینند و یکی از آن ها که می جهد از روی من
می گیرمش ببوسمش / می خندد و غرق می شود
Ùˆ چشم سرخ Ùیل Ú©Ù‡ از روی برگ Ù…ÛŒ گذرد
نه بی با / بی با نه / با بی نه با نه / با / با
دستی شبیه پنجره با رگ های توری آوازی از تو را که در پرنده
کشیده ی پرده بر چهره ای که یشم شبکلاهش نیز
یک روز هم پدرم این جا از روی برگ ها و برهنه بی آن که با بهشت
Ùˆ میوه Ù…Øبوب دندان هایم ماه / با گازها Ú©Ù‡ من از رویش
Ùˆ Ùوج های بوسه Ú©Ù‡ بیگانه
و انسانی با چشم های گالینگور
Ùˆ گراور اقلیدسی Ú©Ù‡ از تنگه های تند / ببوسم Ú¯Ùتم
مثل شراع هیچ چیز
ساکت، د٠از Ø´Ú©Ù… عالم عبور کرد Ùˆ مصر به اهرام Ú¯Ùت بلند
بیدی که روی سینه من طاس شد / و داغ مثل یخ
Øالا اگر نبوسی ام / من در گذشته هم نبودم
د٠ایستاده روی قله آن که بلندترین است
هرمس و صادقی انگشت های ارتجالی خود را در هم تنیده اند در اطرا٠این هرم
و ماه / با گازها که من از رویش
وقتی که او بشکه را با شمشیرش دو نیم کرد / من خواب بودم
ـ و یک درشکه با اسب های سبزش در سطر دوم این شعر بر کناره ی ما ایستاده بود ـ
بیدار هم نشدم
در نیمی از بشکه یک عده مست تماشایم می کردند
Ùˆ نیمه ÛŒ دیگر ارکستر بود Ú©Ù‡ دیوانه وار مثل موج به صخره در ابدیت ØŒ مکرر Ù…ÛŒ Ú©ÙˆÙت
من خواب بودم / آن ها تماشایم می کردند
بیدار هم نشدم
من بشکه ی دو نیم بودم
وقتی Ú©Ù‡ برگ های علامت را بر روی خاک های دیوار غربال Ù…ÛŒ کردم Ú¯Ùتی بیا مرا ببوس
من لب نداشتم
برگشتم دیوار نیمه تمام از چشمم بالا رÙت
در پنجره / شب نام بود / ما می دویدیم
و ماه مثل شگردی به دور خود می چرخید
من با برادرم بودم و شما ؟ از یک هزاره دیگر بودید و با زبان پوپک ها با هم معاشقه می کردید
مهمان ها را بر بال خود سوار کردیم و در درونشان به گردش بردیم
پدرم صد سال پیش مرد
صدسال دیگر من مرده ام / و مادرم هم مرده
دنیا عوض شده نیویورک صد بار از نیویورک زمان ما بلند تر شده
در تبریز یک مورچه به سرعت بیمار می دود
و مقبره مثل همیشه از شعرا خالی است
Øالا بگو نه ØŸ
از زیر شبکلاه / چشمان شهریار شما را تشخیص می دهد
مردی مرا هماره به بوی تو می رواند
زیباست Ùصل کبوتر به چابهار
قولنج کلمه ی پیچاپیچی است که در نخاع شعر به قنداق می رسد
Øالا Ù†Ú¯Ùˆ Ú©Ù‡ شهر مرا Ø¢Ùتاب Ù…ÛŒ رواند
یک زن نمی رواند
مرا به او بخواهانید / شخصا مرا نمی خواهد
Ú¯Ùت
تنگ شراب را ، مستی ابریشم را ، ماهی نه متن چشم در زیر پای زن را
Ùˆ در راه زعÙران تند دویده بر آسمان بشقاب چینی کاشی را
بردار
و بیار
ـ او کیست آن که می گوید این ها را
ـ او آن کسی است که این ها را می آوراند
معنای آورندگی این هاست
تنها
طبلی که کاملا خالی باشد
و پوستش خشکیده باشد
و نا بینا هم باشد
Ùریاد دارد
شش از هوا خالی Ú©Ù† تا Ùریاد باشی
Øالا Ú©Ù‡ روز Ùˆ شبم در چراغ سرخ جهان Ù…ÛŒ دوانی ام دیوانه وار
می آورانی ام در پیش خویش / و بعد از خویش می روانی ام
دیگر چه چیز برایم مانده به جز این که می دوانی ام ، می آورانی ام و می روانی ام ؟
جز طبل سینه که چیزی برایم نمانده
Øالا Ú©Ù‡ Øالا Øالا Øالا Ú©Ù‡
یک عده آن Øقیقت روشن را Ù…ÛŒ گویند
یک عده آن Øقیقت نا Ú¯Ùته را Ù…ÛŒ گویند
من آن Øقیقت ناگÙتنی را Ù…ÛŒ گویم
این را :
مرا به دیدن جسمانی تو هیچ نیازی نیست
چنان پرم از تو چنان پر که بیشتر شبیه شوخی زیبایی هستم
و عصر باز خانواده بینایی به خواستگاری ام آمد
Ùˆ خواستگار ØŒ جوان Ùˆ شق Ùˆ رق ØŒ Ùˆ Ú¯Ù„ به دست ØŒ Ú©Ù‡ من Ú¯Ùتم
شما که ریش مرا دیده اید
Ùˆ مادرم Ú¯Ù„ ها را گرÙت ØŒ گذاشت در گلدان Ùˆ Ú¯Ùت چرا با جوان عاشق شوخی ØŸ
Ùˆ چادرش را به روی شانه اش انداخت Ùˆ شربت Ùˆ شیرینی گرÙت ØŒ Ùˆ لبخند زد
چنان پرم از تو که دیگر
Ùˆ خواستگار بی مقدمه Ùریاد زد ØŒ قلم Ùˆ کارت بلانش Ùˆ مهر !
و گریه کرد / دلم سوخت چون که عاشق بود
Ùˆ مادرم Ú¯Ùت ØŒ مسئله پیچیده است ØŒ جهیزش Øاضر نیست
برادر بزرگترش رÙته هند Ú©Ù‡ طوطی Ùˆ ØŒ بودا بیاورد
Ùˆ خواستگار نامه ای از کنسول Ùرانسه به من داد Ú©Ù‡ در اصÙهان سÙر Ù…ÛŒ کرد
و عینک و ، کلاه خود به سر داشت
و خواهر کوچکترم که از لای پرده می خندید ، چه ناز بود ! هنوز سیم به دندان داشت
و صورت پدر خواستگار در آیینه ، انعکاس عینک و ابرو بود
و چشم هایش را به صورت من بیچاره دوخته بود / و هیز بود
ومن بلند شدم ØŒ اریب توی آینه رÙتم
و از هزار بندر و دریاچه عبور کردم
Ùˆ بادبان های کشتی ها را به نام تو اÙراشتم
Ùˆ رÙتم از دکلی بالا ØŒ نشستم آن سر
و بوی دریا می آمد و عطر نای نهنگان عاشق را نسیم می آورد
Ùˆ خواستگار Ú©Ù‡ Ø´Ú©Ù„ بØر خزر بود پیش آمد ØŒ تمام ساØÙ„ Ùˆ جنگل را به دست داشت
Ùˆ گریه کرد / Ùˆ Ùریاد زد / شبیه من
پرم من از تو چنان پر که دیگرم به دیدن جسمانی تو هیچ نیازی نیست
Ùˆ رÙت
Ùˆ مادرم Ú©Ù‡ چشم نامØرم را دور دید ØŒ چادرش را برداشت
و روی عرشه ی کشتی به رقص در آمد
بقیه برگشتند
من می پرم نشستن من بر گل ، معنایی از عسل
Ùˆ از ایلخچی تا عاشوراده تمامی جنگل Ùˆ جاده Ùˆ ØŒ ساØÙ„ قورق شده
وقتی که شیشه ماشین را پایین کشیده اید و می گویید چقدر هوا گرم است !
ما نیش Ù…ÛŒ زنیم شما داد Ù…ÛŒ زنید Ùˆ دریا بی اعتنا به ساØÙ„ Ù…ÛŒ کوبد
هزاران کندو را امواج برده اند
پاهای بچه ها Ùˆ زن ها گاهی طعم مدÙوع ما را دارند Ùˆ شما آن را Ù…ÛŒ لیسید
گاهی برادران من از Ø´Ú©Ù… ماهی سÙید بیرون Ù…ÛŒ آیند
Ùˆ مادران ما در آب های خزر خون Ù…ÛŒ خورند Ú©Ù‡ این بچه های ما کجا رÙتند
من کارخانه پرنده ای از تولید به مصر٠هستم
مدÙوع ناب مرا بر سر سÙره ØŒ عروس به داماد Ù…ÛŒ خوراند داماد به عروس Ùˆ همه Ù…ÛŒ خندد
وقتی که من پرواز می کنم می خوابم آواز هم که می خوانم می خوابم
وقتی نشسته ام ØŒ یا Ù…ÛŒ Ù…Ú©Ù… یا نیش Ù…ÛŒ زنم یا دÙع Ù…ÛŒ کنم
Ùˆ آب بØر خزر صد هزار کندو بالا رÙت / همین دیشب
امشب هزاره هزارم زنبور است
دریا از نسل ما کوچک تر است
دیشب شما عروسی کردید Øالا بگیرید ! من نیش Ù…ÛŒ زنم پاداش انگشت های عسل
آب را Ùˆ کاÙÛŒ را ترکیب Ù…ÛŒ کنند
گل می چکد به روی نمی دانم
پس Øاضری تو Ùˆ ØŒ تولد من در باران
پیش از تولد تو بود که من عاشق تو شدم
گل می چکد
و از زمین پرتاب می رود یا می پرم
Ùˆ عمه من از Ù…Ùرغ Ùˆ پاپیروس Ù…ÛŒ خوابد
از دوست داشتنی تر از با نیست
خوردم به خواب دوش مرا خواب خورده ای گل می چکد
Øالا دو روز تربت من در راه است
با آب کاÙÛŒ هم عاشق شدن را پریده بودم
غسل گنجشک با تگرگ روی تیر چراغ برق
گل می چکد ، کبوتر می گوید یکشنبه ، یا یکشبه
با هم که دوست داشتنی تر از از نیست
وقتی مرا به سمرقند هم نخواهد برد
Øالا دیگر بلند شو برویم وقت خوابیدن
Øالا Ú©Ù‡ وقت نداریم سال آینده Ù…ÛŒ خوابیم
Ùˆ Øالا مادر مرا Ù…ÛŒ زاید
و صورت مثالی لجن از بیضه هایم آویزان است
Øالا Ú©Ù‡ وقت نداریم سال آینده به دنیا Ù…ÛŒ آییم
شش روز مانده به پایان برج بلدرچین
Ùˆ شب پره از شب به روی پله شب دیگر پرید Ú©Ù‡ Ú¯Ùتند شب پره
Ùˆ Ù…Ùرغ Ùˆ پاپیروس در عمه زار ØµØ¨Ø Ø³Ù…Ø±Ù‚Ù†Ø¯
وقتی کنیزک را آماده Ù…ÛŒ کنند تا مولوی Ùˆ طوطی Ùˆ ØŒ تاجر ØŒ همراه Ù†ÛŒ ØŒ بعد از نماز دست بیÙشانند
نترسید برقصید ØŒ من هم کنار شما خواهم رقصید Øالا مرا بسازید
من ساخته شدنی هستم
من را بیاوران
من را بخوابان
بر روی جاده ابریشم Ùˆ در کنار ØÙره گنجشکی
لالایی لله از لب هایت این پیرمرد جوان را به خرناسه ابدی می برد یا می براند
خرناسه در قلمرو خرسی نیست در قلمرو انسان است
موهای تو در تارهای Øنجره ام گیر کرده اند / از خواب Ù…ÛŒ پرانی ام
Øالا مرا دوباره بخوابان
در زیر Ø¢Ùتاب بخوابان
از دیگران جدا بخوابان / تنها بخوابان
ودر کنار ØÙره گنجشکی بخوابان
و در بهار بخوابان
از پشت سر بیا و ، نگاهم کن / و روز و شب نگرانم باش / آن گاه
بی دغدغه مرا بمیران / این جا / همین جا
من اهل هند رÙتن Ùˆ این Øر٠ها نیستم تو هند را بیاوران این جا همین جا
Ùˆ در بهار / Ùˆ در کنار ØÙره گنجشکی
وقتی که بوی نیمروی تو می پیچد
و پارچ آب از یخ تازه شبنم می گیرد
این جا / آری همین جا مرا بخوابان
رÙتم Ú©Ù‡ رÙتن من عین رÙتن من باشد
Ùˆ Ùرق داشته باشد با رÙتن آندیگران
Øالا تو Ùرق Ø±ÙˆØ Ù…Ø±Ø§ با ناخن هایت واکن
من عاشق Ùرق سرم
و پارچ آب را بر خاک تازه بریزان / می بینم / تو را هم می بینم
آن سو ترک کنار درخت ایستاده ای / و می درخشی در اشک
و بازگشت من است این به سوی بی بازگشتگی
دیگر نیاوراندم او سوی تو
من را بخوابان
آیینه را هم بر روی من بخوابان
اغمای آن سوی مردن چقدر خوب جزء به جزیی شدن دارد
Øالا من از تو Ù…ÛŒ روم Ùˆ تو Ù…ÛŒ روانی ام
از هرچه از ، از هرچه با ، از هرچه گرچه ، تو می روانی ام
تقسیم من به سوی نیست شدن مثل خواب زبان که در سکوت صداهاست
Øالا به روز Øالا به شب Øالا به هرچه شب Ùˆ روز
و بیست و چار ساعت من یک جا تمام شد
Øالا من Ù…ÛŒ تراوم دستی مرا به سوی هیچ چیز Ù…ÛŒ تراواند
تکرار می شوند صداهای خیس تراوش
Øالا کسی مرا Ù…ÛŒ شاشد بر کهکشان
شاشی که از تراوش من پاشیده شادا که کهکشان
من را بخوابان
من را بیاوران
من مثل شعر تقطیع می شوم سوی پرنده های تطبیقی
من هیچ چیز را به سوی هیچ در آواز هیچ
زنبیلی از زبانه زیبایی در کنج ØÙره گنجشکی / Ùˆ هیچ
استخری از طراوت پاشیدن در شیشه شکسته
Øالا ببین چقدر گمشدنم را خمیده ام
می آوراندم اکنون به سوی خویش
صاÙÙ… به Ø´Ú©Ù„ لیس Ú©Ù‡ بی Øس Ù…ÛŒ آوراندم
Ùˆ ذره مرا در ذره های آندیگران Ùرو کرده Øتا خود او هم این Ù…ÛŒ گویاند
از Ú¯Ù‡ گذشته ام Øالا به سوی آن Ú†Ù‡ لجن رابه Ø´Ú©Ù„ رنگ به خورشیدمی کشاند،خوابیده ام
Øالا تو هرچه هستی من آن هستم / من را بخوابانم
Ùˆ این Ù„Øا٠آینه را هم به روی من بخوابان
Ùˆ ناگهان صدای Ú¯Ùتن او Ù…ÛŒ آید / Ùˆ مرا Ù…ÛŒ گویاند
این چیزها را Ú©Ù‡ Øالا Ú¯Ùتم Ù…ÛŒ گویاند
او کیست ؟ / آن کسی که مرا می گویاند ؟
من را بخوابان / من را بیاوران و بخوابان
Ùˆ Øالا / بی بازگشتگی ام را کامل Ú©Ù† دیگر نیاوران خوابیده ام
ای آوراننده ! ای آورانندگی من را / دیگر نیاوران !
دبیر Ùارسی ماه Ù…Ú¯
پویا عزیزی
شکستن در چهارده قطعه ی نو برای رؤیا و عروسی و مرگ
رضا براهنی
با چشم سرخ Ùیل Ú©Ù‡ از روی برگ Ù…ÛŒ گذرد
با کودک آتش گرÙته روی رود قدسی
در ایستگاه مرگ که اندام های مرا تنها تا بهار آینده می خواهد
امروز در کمال شجاعت سپیده دم بارید
با چشم سرخ Ùیل Ú©Ù‡ از روی برگ Ù…ÛŒ گذرد
با دست های کاهگلی Ú©Ù‡ از هند ØŒ هند خجسته بر Ù…ÛŒ خیزد Ùریاد Ù…ÛŒ زند
که من اگرچه همین نیز با
Ùˆ خواب ایستاده Ú©Ù‡ توÙان کنج نهÙته را برساند به Ø³Ø·Ø Ø¢Ø¨
و در به روی پنجره / من خسته
ساØÙ„ از زیر پای زنان Ù…ÛŒ کشد عقب ØŒ همه در دریا / Ùˆ چادرها بر روی موج ها
هم خانه گاهی با کوسه ها در اصطبل های نهان در آب ها
و نه همان که شاید را می بینند و یکی از آن ها که می جهد از روی من
می گیرمش ببوسمش / می خندد و غرق می شود
Ùˆ چشم سرخ Ùیل Ú©Ù‡ از روی برگ Ù…ÛŒ گذرد
نه بی با / بی با نه / با بی نه با نه / با / با
دستی شبیه پنجره با رگ های توری آوازی از تو را که در پرنده
کشیده ی پرده بر چهره ای که یشم شبکلاهش نیز
یک روز هم پدرم این جا از روی برگ ها و برهنه بی آن که با بهشت
Ùˆ میوه Ù…Øبوب دندان هایم ماه / با گازها Ú©Ù‡ من از رویش
Ùˆ Ùوج های بوسه Ú©Ù‡ بیگانه
و انسانی با چشم های گالینگور
Ùˆ گراور اقلیدسی Ú©Ù‡ از تنگه های تند / ببوسم Ú¯Ùتم
مثل شراع هیچ چیز
ساکت، د٠از Ø´Ú©Ù… عالم عبور کرد Ùˆ مصر به اهرام Ú¯Ùت بلند
بیدی که روی سینه من طاس شد / و داغ مثل یخ
Øالا اگر نبوسی ام / من در گذشته هم نبودم
د٠ایستاده روی قله آن که بلندترین است
هرمس و صادقی انگشت های ارتجالی خود را در هم تنیده اند در اطرا٠این هرم
و ماه / با گازها که من از رویش
وقتی که او بشکه را با شمشیرش دو نیم کرد / من خواب بودم
ـ و یک درشکه با اسب های سبزش در سطر دوم این شعر بر کناره ی ما ایستاده بود ـ
بیدار هم نشدم
در نیمی از بشکه یک عده مست تماشایم می کردند
Ùˆ نیمه ÛŒ دیگر ارکستر بود Ú©Ù‡ دیوانه وار مثل موج به صخره در ابدیت ØŒ مکرر Ù…ÛŒ Ú©ÙˆÙت
من خواب بودم / آن ها تماشایم می کردند
بیدار هم نشدم
من بشکه ی دو نیم بودم
وقتی Ú©Ù‡ برگ های علامت را بر روی خاک های دیوار غربال Ù…ÛŒ کردم Ú¯Ùتی بیا مرا ببوس
من لب نداشتم
برگشتم دیوار نیمه تمام از چشمم بالا رÙت
در پنجره / شب نام بود / ما می دویدیم
و ماه مثل شگردی به دور خود می چرخید
من با برادرم بودم و شما ؟ از یک هزاره دیگر بودید و با زبان پوپک ها با هم معاشقه می کردید
مهمان ها را بر بال خود سوار کردیم و در درونشان به گردش بردیم
پدرم صد سال پیش مرد
صدسال دیگر من مرده ام / و مادرم هم مرده
دنیا عوض شده نیویورک صد بار از نیویورک زمان ما بلند تر شده
در تبریز یک مورچه به سرعت بیمار می دود
و مقبره مثل همیشه از شعرا خالی است
Øالا بگو نه ØŸ
از زیر شبکلاه / چشمان شهریار شما را تشخیص می دهد
مردی مرا هماره به بوی تو می رواند
زیباست Ùصل کبوتر به چابهار
قولنج کلمه ی پیچاپیچی است که در نخاع شعر به قنداق می رسد
Øالا Ù†Ú¯Ùˆ Ú©Ù‡ شهر مرا Ø¢Ùتاب Ù…ÛŒ رواند
یک زن نمی رواند
مرا به او بخواهانید / شخصا مرا نمی خواهد
Ú¯Ùت
تنگ شراب را ، مستی ابریشم را ، ماهی نه متن چشم در زیر پای زن را
Ùˆ در راه زعÙران تند دویده بر آسمان بشقاب چینی کاشی را
بردار
و بیار
ـ او کیست آن که می گوید این ها را
ـ او آن کسی است که این ها را می آوراند
معنای آورندگی این هاست
تنها
طبلی که کاملا خالی باشد
و پوستش خشکیده باشد
و نا بینا هم باشد
Ùریاد دارد
شش از هوا خالی Ú©Ù† تا Ùریاد باشی
Øالا Ú©Ù‡ روز Ùˆ شبم در چراغ سرخ جهان Ù…ÛŒ دوانی ام دیوانه وار
می آورانی ام در پیش خویش / و بعد از خویش می روانی ام
دیگر چه چیز برایم مانده به جز این که می دوانی ام ، می آورانی ام و می روانی ام ؟
جز طبل سینه که چیزی برایم نمانده
Øالا Ú©Ù‡ Øالا Øالا Øالا Ú©Ù‡
یک عده آن Øقیقت روشن را Ù…ÛŒ گویند
یک عده آن Øقیقت نا Ú¯Ùته را Ù…ÛŒ گویند
من آن Øقیقت ناگÙتنی را Ù…ÛŒ گویم
این را :
مرا به دیدن جسمانی تو هیچ نیازی نیست
چنان پرم از تو چنان پر که بیشتر شبیه شوخی زیبایی هستم
و عصر باز خانواده بینایی به خواستگاری ام آمد
Ùˆ خواستگار ØŒ جوان Ùˆ شق Ùˆ رق ØŒ Ùˆ Ú¯Ù„ به دست ØŒ Ú©Ù‡ من Ú¯Ùتم
شما که ریش مرا دیده اید
Ùˆ مادرم Ú¯Ù„ ها را گرÙت ØŒ گذاشت در گلدان Ùˆ Ú¯Ùت چرا با جوان عاشق شوخی ØŸ
Ùˆ چادرش را به روی شانه اش انداخت Ùˆ شربت Ùˆ شیرینی گرÙت ØŒ Ùˆ لبخند زد
چنان پرم از تو که دیگر
Ùˆ خواستگار بی مقدمه Ùریاد زد ØŒ قلم Ùˆ کارت بلانش Ùˆ مهر !
و گریه کرد / دلم سوخت چون که عاشق بود
Ùˆ مادرم Ú¯Ùت ØŒ مسئله پیچیده است ØŒ جهیزش Øاضر نیست
برادر بزرگترش رÙته هند Ú©Ù‡ طوطی Ùˆ ØŒ بودا بیاورد
Ùˆ خواستگار نامه ای از کنسول Ùرانسه به من داد Ú©Ù‡ در اصÙهان سÙر Ù…ÛŒ کرد
و عینک و ، کلاه خود به سر داشت
و خواهر کوچکترم که از لای پرده می خندید ، چه ناز بود ! هنوز سیم به دندان داشت
و صورت پدر خواستگار در آیینه ، انعکاس عینک و ابرو بود
و چشم هایش را به صورت من بیچاره دوخته بود / و هیز بود
ومن بلند شدم ØŒ اریب توی آینه رÙتم
و از هزار بندر و دریاچه عبور کردم
Ùˆ بادبان های کشتی ها را به نام تو اÙراشتم
Ùˆ رÙتم از دکلی بالا ØŒ نشستم آن سر
و بوی دریا می آمد و عطر نای نهنگان عاشق را نسیم می آورد
Ùˆ خواستگار Ú©Ù‡ Ø´Ú©Ù„ بØر خزر بود پیش آمد ØŒ تمام ساØÙ„ Ùˆ جنگل را به دست داشت
Ùˆ گریه کرد / Ùˆ Ùریاد زد / شبیه من
پرم من از تو چنان پر که دیگرم به دیدن جسمانی تو هیچ نیازی نیست
Ùˆ رÙت
Ùˆ مادرم Ú©Ù‡ چشم نامØرم را دور دید ØŒ چادرش را برداشت
و روی عرشه ی کشتی به رقص در آمد
بقیه برگشتند
من می پرم نشستن من بر گل ، معنایی از عسل
Ùˆ از ایلخچی تا عاشوراده تمامی جنگل Ùˆ جاده Ùˆ ØŒ ساØÙ„ قورق شده
وقتی که شیشه ماشین را پایین کشیده اید و می گویید چقدر هوا گرم است !
ما نیش Ù…ÛŒ زنیم شما داد Ù…ÛŒ زنید Ùˆ دریا بی اعتنا به ساØÙ„ Ù…ÛŒ کوبد
هزاران کندو را امواج برده اند
پاهای بچه ها Ùˆ زن ها گاهی طعم مدÙوع ما را دارند Ùˆ شما آن را Ù…ÛŒ لیسید
گاهی برادران من از Ø´Ú©Ù… ماهی سÙید بیرون Ù…ÛŒ آیند
Ùˆ مادران ما در آب های خزر خون Ù…ÛŒ خورند Ú©Ù‡ این بچه های ما کجا رÙتند
من کارخانه پرنده ای از تولید به مصر٠هستم
مدÙوع ناب مرا بر سر سÙره ØŒ عروس به داماد Ù…ÛŒ خوراند داماد به عروس Ùˆ همه Ù…ÛŒ خندد
وقتی که من پرواز می کنم می خوابم آواز هم که می خوانم می خوابم
وقتی نشسته ام ØŒ یا Ù…ÛŒ Ù…Ú©Ù… یا نیش Ù…ÛŒ زنم یا دÙع Ù…ÛŒ کنم
Ùˆ آب بØر خزر صد هزار کندو بالا رÙت / همین دیشب
امشب هزاره هزارم زنبور است
دریا از نسل ما کوچک تر است
دیشب شما عروسی کردید Øالا بگیرید ! من نیش Ù…ÛŒ زنم پاداش انگشت های عسل
آب را Ùˆ کاÙÛŒ را ترکیب Ù…ÛŒ کنند
گل می چکد به روی نمی دانم
پس Øاضری تو Ùˆ ØŒ تولد من در باران
پیش از تولد تو بود که من عاشق تو شدم
گل می چکد
و از زمین پرتاب می رود یا می پرم
Ùˆ عمه من از Ù…Ùرغ Ùˆ پاپیروس Ù…ÛŒ خوابد
از دوست داشتنی تر از با نیست
خوردم به خواب دوش مرا خواب خورده ای گل می چکد
Øالا دو روز تربت من در راه است
با آب کاÙÛŒ هم عاشق شدن را پریده بودم
غسل گنجشک با تگرگ روی تیر چراغ برق
گل می چکد ، کبوتر می گوید یکشنبه ، یا یکشبه
با هم که دوست داشتنی تر از از نیست
وقتی مرا به سمرقند هم نخواهد برد
Øالا دیگر بلند شو برویم وقت خوابیدن
Øالا Ú©Ù‡ وقت نداریم سال آینده Ù…ÛŒ خوابیم
Ùˆ Øالا مادر مرا Ù…ÛŒ زاید
و صورت مثالی لجن از بیضه هایم آویزان است
Øالا Ú©Ù‡ وقت نداریم سال آینده به دنیا Ù…ÛŒ آییم
شش روز مانده به پایان برج بلدرچین
Ùˆ شب پره از شب به روی پله شب دیگر پرید Ú©Ù‡ Ú¯Ùتند شب پره
Ùˆ Ù…Ùرغ Ùˆ پاپیروس در عمه زار ØµØ¨Ø Ø³Ù…Ø±Ù‚Ù†Ø¯
وقتی کنیزک را آماده Ù…ÛŒ کنند تا مولوی Ùˆ طوطی Ùˆ ØŒ تاجر ØŒ همراه Ù†ÛŒ ØŒ بعد از نماز دست بیÙشانند
نترسید برقصید ØŒ من هم کنار شما خواهم رقصید Øالا مرا بسازید
من ساخته شدنی هستم
من را بیاوران
من را بخوابان
بر روی جاده ابریشم Ùˆ در کنار ØÙره گنجشکی
لالایی لله از لب هایت این پیرمرد جوان را به خرناسه ابدی می برد یا می براند
خرناسه در قلمرو خرسی نیست در قلمرو انسان است
موهای تو در تارهای Øنجره ام گیر کرده اند / از خواب Ù…ÛŒ پرانی ام
Øالا مرا دوباره بخوابان
در زیر Ø¢Ùتاب بخوابان
از دیگران جدا بخوابان / تنها بخوابان
ودر کنار ØÙره گنجشکی بخوابان
و در بهار بخوابان
از پشت سر بیا و ، نگاهم کن / و روز و شب نگرانم باش / آن گاه
بی دغدغه مرا بمیران / این جا / همین جا
من اهل هند رÙتن Ùˆ این Øر٠ها نیستم تو هند را بیاوران این جا همین جا
Ùˆ در بهار / Ùˆ در کنار ØÙره گنجشکی
وقتی که بوی نیمروی تو می پیچد
و پارچ آب از یخ تازه شبنم می گیرد
این جا / آری همین جا مرا بخوابان
رÙتم Ú©Ù‡ رÙتن من عین رÙتن من باشد
Ùˆ Ùرق داشته باشد با رÙتن آندیگران
Øالا تو Ùرق Ø±ÙˆØ Ù…Ø±Ø§ با ناخن هایت واکن
من عاشق Ùرق سرم
و پارچ آب را بر خاک تازه بریزان / می بینم / تو را هم می بینم
آن سو ترک کنار درخت ایستاده ای / و می درخشی در اشک
و بازگشت من است این به سوی بی بازگشتگی
دیگر نیاوراندم او سوی تو
من را بخوابان
آیینه را هم بر روی من بخوابان
اغمای آن سوی مردن چقدر خوب جزء به جزیی شدن دارد
Øالا من از تو Ù…ÛŒ روم Ùˆ تو Ù…ÛŒ روانی ام
از هرچه از ، از هرچه با ، از هرچه گرچه ، تو می روانی ام
تقسیم من به سوی نیست شدن مثل خواب زبان که در سکوت صداهاست
Øالا به روز Øالا به شب Øالا به هرچه شب Ùˆ روز
و بیست و چار ساعت من یک جا تمام شد
Øالا من Ù…ÛŒ تراوم دستی مرا به سوی هیچ چیز Ù…ÛŒ تراواند
تکرار می شوند صداهای خیس تراوش
Øالا کسی مرا Ù…ÛŒ شاشد بر کهکشان
شاشی که از تراوش من پاشیده شادا که کهکشان
من را بخوابان
من را بیاوران
من مثل شعر تقطیع می شوم سوی پرنده های تطبیقی
من هیچ چیز را به سوی هیچ در آواز هیچ
زنبیلی از زبانه زیبایی در کنج ØÙره گنجشکی / Ùˆ هیچ
استخری از طراوت پاشیدن در شیشه شکسته
Øالا ببین چقدر گمشدنم را خمیده ام
می آوراندم اکنون به سوی خویش
صاÙÙ… به Ø´Ú©Ù„ لیس Ú©Ù‡ بی Øس Ù…ÛŒ آوراندم
Ùˆ ذره مرا در ذره های آندیگران Ùرو کرده Øتا خود او هم این Ù…ÛŒ گویاند
از Ú¯Ù‡ گذشته ام Øالا به سوی آن Ú†Ù‡ لجن رابه Ø´Ú©Ù„ رنگ به خورشیدمی کشاند،خوابیده ام
Øالا تو هرچه هستی من آن هستم / من را بخوابانم
Ùˆ این Ù„Øا٠آینه را هم به روی من بخوابان
Ùˆ ناگهان صدای Ú¯Ùتن او Ù…ÛŒ آید / Ùˆ مرا Ù…ÛŒ گویاند
این چیزها را Ú©Ù‡ Øالا Ú¯Ùتم Ù…ÛŒ گویاند
او کیست ؟ / آن کسی که مرا می گویاند ؟
من را بخوابان / من را بیاوران و بخوابان
Ùˆ Øالا / بی بازگشتگی ام را کامل Ú©Ù† دیگر نیاوران خوابیده ام
ای آوراننده ! ای آورانندگی من را / دیگر نیاوران !
دی Ùˆ آذر Ù‡Ùتادودو
Ù…Øسن نوشت
از ایمیل های مکرر شما منون اولا ودوم اینکه درین آشÙته بازار مارا از کجا ÷یداکرده اید نمی دانم
منتظر یک ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ú©ÙˆØªØ§Ù‡ میمانم...