شکستن در چهارده قطعه ی نو برای رؤیا و عروسی و مرگ
گاهی اوقات بعضی Ø§ØªÙØ§Ù‚ات Ùˆ برخی جریانات برخی را بر سر ادعاهایی واهی نگاه Ù…ÛŒ دارد Ùˆ آن ها چیز هایی را برای خودشان Ù…ÛŒ باÙند Ú©Ù‡ انگار در زمانه ای خارج از زمانه ÛŒ ما Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ است . پس گاهی اوقات انگشت اشارت به جای انگشت اتهام باید قرار داد Ùˆ نشان داد Ú©Ù‡ این است آن Ú†Ù‡ بوده ونه Ú©Ù… Ùˆ نه زیاد . پس به ØØ³Ø¨ نیازپ این شعر از جناب دکتر براهنی در این جا Ù…ÛŒ آید تا با خوانشی دوباره به برخی ماخذ ها برگردند خیلی ها...

با چشم سرخ Ùیل Ú©Ù‡ از روی برگ Ù…ÛŒ گذرد
با کودک آتش Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ روی رود قدسی
در ایستگاه مرگ که اندام های مرا تنها تا بهار آینده می خواهد
امروز در کمال شجاعت سپیده دم بارید
با چشم سرخ Ùیل Ú©Ù‡ از روی برگ Ù…ÛŒ گذرد
با دست های کاهگلی Ú©Ù‡ از هند ØŒ هند خجسته بر Ù…ÛŒ خیزد ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ Ù…ÛŒ زند
که من اگرچه همین نیز با
Ùˆ خواب ایستاده Ú©Ù‡ ØªÙˆÙØ§Ù† کنج Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ را برساند به Ø³Ø·Ø Ø¢Ø¨
و در به روی پنجره / من خسته
ساØÙ„ از زیر پای زنان Ù…ÛŒ کشد عقب ØŒ همه در دریا / Ùˆ چادرها بر روی موج ها
هم خانه گاهی با کوسه ها در اصطبل های نهان در آب ها
و نه همان که شاید را می بینند و یکی از آن ها که می جهد از روی من
می گیرمش ببوسمش / می خندد و غرق می شود
Ùˆ چشم سرخ Ùیل Ú©Ù‡ از روی برگ Ù…ÛŒ گذرد
نه بی با / بی با نه / با بی نه با نه / با / با
دستی شبیه پنجره با رگ های توری آوازی از تو را که در پرنده
کشیده ی پرده بر چهره ای که یشم شبکلاهش نیز
یک روز هم پدرم این جا از روی برگ ها و برهنه بی آن که با بهشت
Ùˆ میوه Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ دندان هایم ماه / با گازها Ú©Ù‡ من از رویش
Ùˆ Ùوج های بوسه Ú©Ù‡ بیگانه
و انسانی با چشم های گالینگور
Ùˆ گراور اقلیدسی Ú©Ù‡ از تنگه های تند / ببوسم Ú¯ÙØªÙ…
مثل شراع هیچ چیز
ساکت، د٠از Ø´Ú©Ù… عالم عبور کرد Ùˆ مصر به اهرام Ú¯ÙØª بلند
بیدی که روی سینه من طاس شد / و داغ مثل یخ
ØØ§Ù„ا اگر نبوسی ام / من در گذشته هم نبودم
د٠ایستاده روی قله آن که بلندترین است
هرمس و صادقی انگشت های ارتجالی خود را در هم تنیده اند در اطرا٠این هرم
و ماه / با گازها که من از رویش
وقتی که او بشکه را با شمشیرش دو نیم کرد / من خواب بودم
ـ و یک درشکه با اسب های سبزش در سطر دوم این شعر بر کناره ی ما ایستاده بود ـ
بیدار هم نشدم
در نیمی از بشکه یک عده مست تماشایم می کردند
Ùˆ نیمه ÛŒ دیگر ارکستر بود Ú©Ù‡ دیوانه وار مثل موج به صخره در ابدیت ØŒ مکرر Ù…ÛŒ Ú©ÙˆÙØª
من خواب بودم / آن ها تماشایم می کردند
بیدار هم نشدم
من بشکه ی دو نیم بودم
وقتی Ú©Ù‡ برگ های علامت را بر روی خاک های دیوار غربال Ù…ÛŒ کردم Ú¯ÙØªÛŒ بیا مرا ببوس
من لب نداشتم
برگشتم دیوار نیمه تمام از چشمم بالا Ø±ÙØª
در پنجره / شب نام بود / ما می دویدیم
و ماه مثل شگردی به دور خود می چرخید
من با برادرم بودم و شما ؟ از یک هزاره دیگر بودید و با زبان پوپک ها با هم معاشقه می کردید
مهمان ها را بر بال خود سوار کردیم و در درونشان به گردش بردیم
پدرم صد سال پیش مرد
صدسال دیگر من مرده ام / و مادرم هم مرده
دنیا عوض شده نیویورک صد بار از نیویورک زمان ما بلند تر شده
در تبریز یک مورچه به سرعت بیمار می دود
و مقبره مثل همیشه از شعرا خالی است
ØØ§Ù„ا بگو نه ØŸ
از زیر شبکلاه / چشمان شهریار شما را تشخیص می دهد
مردی مرا هماره به بوی تو می رواند
زیباست ÙØµÙ„ کبوتر به چابهار
قولنج کلمه ی پیچاپیچی است که در نخاع شعر به قنداق می رسد
ØØ§Ù„ا Ù†Ú¯Ùˆ Ú©Ù‡ شهر مرا Ø¢ÙØªØ§Ø¨ Ù…ÛŒ رواند
یک زن نمی رواند
مرا به او بخواهانید / شخصا مرا نمی خواهد
Ú¯ÙØª
تنگ شراب را ، مستی ابریشم را ، ماهی نه متن چشم در زیر پای زن را
Ùˆ در راه Ø²Ø¹ÙØ±Ø§Ù† تند دویده بر آسمان بشقاب چینی کاشی را
بردار
و بیار
ـ او کیست آن که می گوید این ها را
ـ او آن کسی است که این ها را می آوراند
معنای آورندگی این هاست
تنها
طبلی که کاملا خالی باشد
و پوستش خشکیده باشد
و نا بینا هم باشد
ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ دارد
شش از هوا خالی Ú©Ù† تا ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ باشی
ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ روز Ùˆ شبم در چراغ سرخ جهان Ù…ÛŒ دوانی ام دیوانه وار
می آورانی ام در پیش خویش / و بعد از خویش می روانی ام
دیگر چه چیز برایم مانده به جز این که می دوانی ام ، می آورانی ام و می روانی ام ؟
جز طبل سینه که چیزی برایم نمانده
ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ ØØ§Ù„ا ØØ§Ù„ا ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡
یک عده آن ØÙ‚یقت روشن را Ù…ÛŒ گویند
یک عده آن ØÙ‚یقت نا Ú¯ÙØªÙ‡ را Ù…ÛŒ گویند
من آن ØÙ‚یقت Ù†Ø§Ú¯ÙØªÙ†ÛŒ را Ù…ÛŒ گویم
این را :
مرا به دیدن جسمانی تو هیچ نیازی نیست
چنان پرم از تو چنان پر که بیشتر شبیه شوخی زیبایی هستم
و عصر باز خانواده بینایی به خواستگاری ام آمد
Ùˆ خواستگار ØŒ جوان Ùˆ شق Ùˆ رق ØŒ Ùˆ Ú¯Ù„ به دست ØŒ Ú©Ù‡ من Ú¯ÙØªÙ…
شما که ریش مرا دیده اید
Ùˆ مادرم Ú¯Ù„ ها را Ú¯Ø±ÙØª ØŒ گذاشت در گلدان Ùˆ Ú¯ÙØª چرا با جوان عاشق شوخی ØŸ
Ùˆ چادرش را به روی شانه اش انداخت Ùˆ شربت Ùˆ شیرینی Ú¯Ø±ÙØª ØŒ Ùˆ لبخند زد
چنان پرم از تو که دیگر
Ùˆ خواستگار بی مقدمه ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ زد ØŒ قلم Ùˆ کارت بلانش Ùˆ مهر !
و گریه کرد / دلم سوخت چون که عاشق بود
Ùˆ مادرم Ú¯ÙØª ØŒ مسئله پیچیده است ØŒ جهیزش ØØ§Ø¶Ø± نیست
برادر بزرگترش Ø±ÙØªÙ‡ هند Ú©Ù‡ طوطی Ùˆ ØŒ بودا بیاورد
Ùˆ خواستگار نامه ای از کنسول ÙØ±Ø§Ù†Ø³Ù‡ به من داد Ú©Ù‡ در اصÙهان Ø³ÙØ± Ù…ÛŒ کرد
و عینک و ، کلاه خود به سر داشت
و خواهر کوچکترم که از لای پرده می خندید ، چه ناز بود ! هنوز سیم به دندان داشت
و صورت پدر خواستگار در آیینه ، انعکاس عینک و ابرو بود
و چشم هایش را به صورت من بیچاره دوخته بود / و هیز بود
ومن بلند شدم ØŒ اریب توی آینه Ø±ÙØªÙ…
و از هزار بندر و دریاچه عبور کردم
Ùˆ بادبان های کشتی ها را به نام تو Ø§ÙØ±Ø§Ø´ØªÙ…
Ùˆ Ø±ÙØªÙ… از دکلی بالا ØŒ نشستم آن سر
و بوی دریا می آمد و عطر نای نهنگان عاشق را نسیم می آورد
Ùˆ خواستگار Ú©Ù‡ Ø´Ú©Ù„ Ø¨ØØ± خزر بود پیش آمد ØŒ تمام ساØÙ„ Ùˆ جنگل را به دست داشت
Ùˆ گریه کرد / Ùˆ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ زد / شبیه من
پرم من از تو چنان پر که دیگرم به دیدن جسمانی تو هیچ نیازی نیست
Ùˆ Ø±ÙØª
Ùˆ مادرم Ú©Ù‡ چشم Ù†Ø§Ù…ØØ±Ù… را دور دید ØŒ چادرش را برداشت
و روی عرشه ی کشتی به رقص در آمد
بقیه برگشتند
من می پرم نشستن من بر گل ، معنایی از عسل
Ùˆ از ایلخچی تا عاشوراده تمامی جنگل Ùˆ جاده Ùˆ ØŒ ساØÙ„ قورق شده
وقتی که شیشه ماشین را پایین کشیده اید و می گویید چقدر هوا گرم است !
ما نیش Ù…ÛŒ زنیم شما داد Ù…ÛŒ زنید Ùˆ دریا بی اعتنا به ساØÙ„ Ù…ÛŒ کوبد
هزاران کندو را امواج برده اند
پاهای بچه ها Ùˆ زن ها گاهی طعم مدÙوع ما را دارند Ùˆ شما آن را Ù…ÛŒ لیسید
گاهی برادران من از Ø´Ú©Ù… ماهی سÙید بیرون Ù…ÛŒ آیند
Ùˆ مادران ما در آب های خزر خون Ù…ÛŒ خورند Ú©Ù‡ این بچه های ما کجا Ø±ÙØªÙ†Ø¯
من کارخانه پرنده ای از تولید به مصر٠هستم
مدÙوع ناب مرا بر سر Ø³ÙØ±Ù‡ ØŒ عروس به داماد Ù…ÛŒ خوراند داماد به عروس Ùˆ همه Ù…ÛŒ خندد
وقتی که من پرواز می کنم می خوابم آواز هم که می خوانم می خوابم
وقتی نشسته ام ØŒ یا Ù…ÛŒ Ù…Ú©Ù… یا نیش Ù…ÛŒ زنم یا Ø¯ÙØ¹ Ù…ÛŒ کنم
Ùˆ آب Ø¨ØØ± خزر صد هزار کندو بالا Ø±ÙØª / همین دیشب
امشب هزاره هزارم زنبور است
دریا از نسل ما کوچک تر است
دیشب شما عروسی کردید ØØ§Ù„ا بگیرید ! من نیش Ù…ÛŒ زنم پاداش انگشت های عسل
آب را Ùˆ کاÙÛŒ را ترکیب Ù…ÛŒ کنند
گل می چکد به روی نمی دانم
پس ØØ§Ø¶Ø±ÛŒ تو Ùˆ ØŒ تولد من در باران
پیش از تولد تو بود که من عاشق تو شدم
گل می چکد
و از زمین پرتاب می رود یا می پرم
Ùˆ عمه من از Ù…ÙØ±Øº Ùˆ پاپیروس Ù…ÛŒ خوابد
از دوست داشتنی تر از با نیست
خوردم به خواب دوش مرا خواب خورده ای گل می چکد
ØØ§Ù„ا دو روز تربت من در راه است
با آب کاÙÛŒ هم عاشق شدن را پریده بودم
غسل گنجشک با تگرگ روی تیر چراغ برق
گل می چکد ، کبوتر می گوید یکشنبه ، یا یکشبه
با هم که دوست داشتنی تر از از نیست
وقتی مرا به سمرقند هم نخواهد برد
ØØ§Ù„ا دیگر بلند شو برویم وقت خوابیدن
ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ وقت نداریم سال آینده Ù…ÛŒ خوابیم
Ùˆ ØØ§Ù„ا مادر مرا Ù…ÛŒ زاید
و صورت مثالی لجن از بیضه هایم آویزان است
ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ وقت نداریم سال آینده به دنیا Ù…ÛŒ آییم
شش روز مانده به پایان برج بلدرچین
Ùˆ شب پره از شب به روی پله شب دیگر پرید Ú©Ù‡ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ شب پره
Ùˆ Ù…ÙØ±Øº Ùˆ پاپیروس در عمه زار ØµØ¨Ø Ø³Ù…Ø±Ù‚Ù†Ø¯
وقتی کنیزک را آماده Ù…ÛŒ کنند تا مولوی Ùˆ طوطی Ùˆ ØŒ تاجر ØŒ همراه Ù†ÛŒ ØŒ بعد از نماز دست Ø¨ÛŒÙØ´Ø§Ù†Ù†Ø¯
نترسید برقصید ØŒ من هم کنار شما خواهم رقصید ØØ§Ù„ا مرا بسازید
من ساخته شدنی هستم
من را بیاوران
من را بخوابان
بر روی جاده ابریشم Ùˆ در کنار ØÙره گنجشکی
لالایی لله از لب هایت این پیرمرد جوان را به خرناسه ابدی می برد یا می براند
خرناسه در قلمرو خرسی نیست در قلمرو انسان است
موهای تو در تارهای ØÙ†Ø¬Ø±Ù‡ ام گیر کرده اند / از خواب Ù…ÛŒ پرانی ام
ØØ§Ù„ا مرا دوباره بخوابان
در زیر Ø¢ÙØªØ§Ø¨ بخوابان
از دیگران جدا بخوابان / تنها بخوابان
ودر کنار ØÙره گنجشکی بخوابان
و در بهار بخوابان
از پشت سر بیا و ، نگاهم کن / و روز و شب نگرانم باش / آن گاه
بی دغدغه مرا بمیران / این جا / همین جا
من اهل هند Ø±ÙØªÙ† Ùˆ این ØØ±Ù ها نیستم تو هند را بیاوران این جا همین جا
Ùˆ در بهار / Ùˆ در کنار ØÙره گنجشکی
وقتی که بوی نیمروی تو می پیچد
و پارچ آب از یخ تازه شبنم می گیرد
این جا / آری همین جا مرا بخوابان
Ø±ÙØªÙ… Ú©Ù‡ Ø±ÙØªÙ† من عین Ø±ÙØªÙ† من باشد
Ùˆ ÙØ±Ù‚ داشته باشد با Ø±ÙØªÙ† آندیگران
ØØ§Ù„ا تو ÙØ±Ù‚ Ø±ÙˆØ Ù…Ø±Ø§ با ناخن هایت واکن
من عاشق ÙØ±Ù‚ سرم
و پارچ آب را بر خاک تازه بریزان / می بینم / تو را هم می بینم
آن سو ترک کنار درخت ایستاده ای / و می درخشی در اشک
و بازگشت من است این به سوی بی بازگشتگی
دیگر نیاوراندم او سوی تو
من را بخوابان
آیینه را هم بر روی من بخوابان
اغمای آن سوی مردن چقدر خوب جزء به جزیی شدن دارد
ØØ§Ù„ا من از تو Ù…ÛŒ روم Ùˆ تو Ù…ÛŒ روانی ام
از هرچه از ، از هرچه با ، از هرچه گرچه ، تو می روانی ام
تقسیم من به سوی نیست شدن مثل خواب زبان که در سکوت صداهاست
ØØ§Ù„ا به روز ØØ§Ù„ا به شب ØØ§Ù„ا به هرچه شب Ùˆ روز
و بیست و چار ساعت من یک جا تمام شد
ØØ§Ù„ا من Ù…ÛŒ تراوم دستی مرا به سوی هیچ چیز Ù…ÛŒ تراواند
تکرار می شوند صداهای خیس تراوش
ØØ§Ù„ا کسی مرا Ù…ÛŒ شاشد بر کهکشان
شاشی که از تراوش من پاشیده شادا که کهکشان
من را بخوابان
من را بیاوران
من مثل شعر تقطیع می شوم سوی پرنده های تطبیقی
من هیچ چیز را به سوی هیچ در آواز هیچ
زنبیلی از زبانه زیبایی در کنج ØÙره گنجشکی / Ùˆ هیچ
استخری از طراوت پاشیدن در شیشه شکسته
ØØ§Ù„ا ببین چقدر گمشدنم را خمیده ام
می آوراندم اکنون به سوی خویش
صاÙÙ… به Ø´Ú©Ù„ لیس Ú©Ù‡ بی ØØ³ Ù…ÛŒ آوراندم
Ùˆ ذره مرا در ذره های آندیگران ÙØ±Ùˆ کرده ØØªØ§ خود او هم این Ù…ÛŒ گویاند
از Ú¯Ù‡ گذشته ام ØØ§Ù„ا به سوی آن Ú†Ù‡ لجن رابه Ø´Ú©Ù„ رنگ به خورشیدمی کشاند،خوابیده ام
ØØ§Ù„ا تو هرچه هستی من آن هستم / من را بخوابانم
Ùˆ این Ù„ØØ§Ù آینه را هم به روی من بخوابان
Ùˆ ناگهان صدای Ú¯ÙØªÙ† او Ù…ÛŒ آید / Ùˆ مرا Ù…ÛŒ گویاند
این چیزها را Ú©Ù‡ ØØ§Ù„ا Ú¯ÙØªÙ… Ù…ÛŒ گویاند
او کیست ؟ / آن کسی که مرا می گویاند ؟
من را بخوابان / من را بیاوران و بخوابان
Ùˆ ØØ§Ù„ا / بی بازگشتگی ام را کامل Ú©Ù† دیگر نیاوران خوابیده ام
ای آوراننده ! ای آورانندگی من را / دیگر نیاوران !
دبیر ÙØ§Ø±Ø³ÛŒ ماه Ù…Ú¯
پویا عزیزی
شکستن در چهارده قطعه ی نو برای رؤیا و عروسی و مرگ
رضا براهنی

با چشم سرخ Ùیل Ú©Ù‡ از روی برگ Ù…ÛŒ گذرد
با کودک آتش Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ روی رود قدسی
در ایستگاه مرگ که اندام های مرا تنها تا بهار آینده می خواهد
امروز در کمال شجاعت سپیده دم بارید
با چشم سرخ Ùیل Ú©Ù‡ از روی برگ Ù…ÛŒ گذرد
با دست های کاهگلی Ú©Ù‡ از هند ØŒ هند خجسته بر Ù…ÛŒ خیزد ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ Ù…ÛŒ زند
که من اگرچه همین نیز با
Ùˆ خواب ایستاده Ú©Ù‡ ØªÙˆÙØ§Ù† کنج Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ را برساند به Ø³Ø·Ø Ø¢Ø¨
و در به روی پنجره / من خسته
ساØÙ„ از زیر پای زنان Ù…ÛŒ کشد عقب ØŒ همه در دریا / Ùˆ چادرها بر روی موج ها
هم خانه گاهی با کوسه ها در اصطبل های نهان در آب ها
و نه همان که شاید را می بینند و یکی از آن ها که می جهد از روی من
می گیرمش ببوسمش / می خندد و غرق می شود
Ùˆ چشم سرخ Ùیل Ú©Ù‡ از روی برگ Ù…ÛŒ گذرد
نه بی با / بی با نه / با بی نه با نه / با / با
دستی شبیه پنجره با رگ های توری آوازی از تو را که در پرنده
کشیده ی پرده بر چهره ای که یشم شبکلاهش نیز
یک روز هم پدرم این جا از روی برگ ها و برهنه بی آن که با بهشت
Ùˆ میوه Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ دندان هایم ماه / با گازها Ú©Ù‡ من از رویش
Ùˆ Ùوج های بوسه Ú©Ù‡ بیگانه
و انسانی با چشم های گالینگور
Ùˆ گراور اقلیدسی Ú©Ù‡ از تنگه های تند / ببوسم Ú¯ÙØªÙ…
مثل شراع هیچ چیز
ساکت، د٠از Ø´Ú©Ù… عالم عبور کرد Ùˆ مصر به اهرام Ú¯ÙØª بلند
بیدی که روی سینه من طاس شد / و داغ مثل یخ
ØØ§Ù„ا اگر نبوسی ام / من در گذشته هم نبودم
د٠ایستاده روی قله آن که بلندترین است
هرمس و صادقی انگشت های ارتجالی خود را در هم تنیده اند در اطرا٠این هرم
و ماه / با گازها که من از رویش
وقتی که او بشکه را با شمشیرش دو نیم کرد / من خواب بودم
ـ و یک درشکه با اسب های سبزش در سطر دوم این شعر بر کناره ی ما ایستاده بود ـ
بیدار هم نشدم
در نیمی از بشکه یک عده مست تماشایم می کردند
Ùˆ نیمه ÛŒ دیگر ارکستر بود Ú©Ù‡ دیوانه وار مثل موج به صخره در ابدیت ØŒ مکرر Ù…ÛŒ Ú©ÙˆÙØª
من خواب بودم / آن ها تماشایم می کردند
بیدار هم نشدم
من بشکه ی دو نیم بودم
وقتی Ú©Ù‡ برگ های علامت را بر روی خاک های دیوار غربال Ù…ÛŒ کردم Ú¯ÙØªÛŒ بیا مرا ببوس
من لب نداشتم
برگشتم دیوار نیمه تمام از چشمم بالا Ø±ÙØª
در پنجره / شب نام بود / ما می دویدیم
و ماه مثل شگردی به دور خود می چرخید
من با برادرم بودم و شما ؟ از یک هزاره دیگر بودید و با زبان پوپک ها با هم معاشقه می کردید
مهمان ها را بر بال خود سوار کردیم و در درونشان به گردش بردیم
پدرم صد سال پیش مرد
صدسال دیگر من مرده ام / و مادرم هم مرده
دنیا عوض شده نیویورک صد بار از نیویورک زمان ما بلند تر شده
در تبریز یک مورچه به سرعت بیمار می دود
و مقبره مثل همیشه از شعرا خالی است
ØØ§Ù„ا بگو نه ØŸ
از زیر شبکلاه / چشمان شهریار شما را تشخیص می دهد
مردی مرا هماره به بوی تو می رواند
زیباست ÙØµÙ„ کبوتر به چابهار
قولنج کلمه ی پیچاپیچی است که در نخاع شعر به قنداق می رسد
ØØ§Ù„ا Ù†Ú¯Ùˆ Ú©Ù‡ شهر مرا Ø¢ÙØªØ§Ø¨ Ù…ÛŒ رواند
یک زن نمی رواند
مرا به او بخواهانید / شخصا مرا نمی خواهد
Ú¯ÙØª
تنگ شراب را ، مستی ابریشم را ، ماهی نه متن چشم در زیر پای زن را
Ùˆ در راه Ø²Ø¹ÙØ±Ø§Ù† تند دویده بر آسمان بشقاب چینی کاشی را
بردار
و بیار
ـ او کیست آن که می گوید این ها را
ـ او آن کسی است که این ها را می آوراند
معنای آورندگی این هاست
تنها
طبلی که کاملا خالی باشد
و پوستش خشکیده باشد
و نا بینا هم باشد
ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ دارد
شش از هوا خالی Ú©Ù† تا ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ باشی
ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ روز Ùˆ شبم در چراغ سرخ جهان Ù…ÛŒ دوانی ام دیوانه وار
می آورانی ام در پیش خویش / و بعد از خویش می روانی ام
دیگر چه چیز برایم مانده به جز این که می دوانی ام ، می آورانی ام و می روانی ام ؟
جز طبل سینه که چیزی برایم نمانده
ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ ØØ§Ù„ا ØØ§Ù„ا ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡
یک عده آن ØÙ‚یقت روشن را Ù…ÛŒ گویند
یک عده آن ØÙ‚یقت نا Ú¯ÙØªÙ‡ را Ù…ÛŒ گویند
من آن ØÙ‚یقت Ù†Ø§Ú¯ÙØªÙ†ÛŒ را Ù…ÛŒ گویم
این را :
مرا به دیدن جسمانی تو هیچ نیازی نیست
چنان پرم از تو چنان پر که بیشتر شبیه شوخی زیبایی هستم
و عصر باز خانواده بینایی به خواستگاری ام آمد
Ùˆ خواستگار ØŒ جوان Ùˆ شق Ùˆ رق ØŒ Ùˆ Ú¯Ù„ به دست ØŒ Ú©Ù‡ من Ú¯ÙØªÙ…
شما که ریش مرا دیده اید
Ùˆ مادرم Ú¯Ù„ ها را Ú¯Ø±ÙØª ØŒ گذاشت در گلدان Ùˆ Ú¯ÙØª چرا با جوان عاشق شوخی ØŸ
Ùˆ چادرش را به روی شانه اش انداخت Ùˆ شربت Ùˆ شیرینی Ú¯Ø±ÙØª ØŒ Ùˆ لبخند زد
چنان پرم از تو که دیگر
Ùˆ خواستگار بی مقدمه ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ زد ØŒ قلم Ùˆ کارت بلانش Ùˆ مهر !
و گریه کرد / دلم سوخت چون که عاشق بود
Ùˆ مادرم Ú¯ÙØª ØŒ مسئله پیچیده است ØŒ جهیزش ØØ§Ø¶Ø± نیست
برادر بزرگترش Ø±ÙØªÙ‡ هند Ú©Ù‡ طوطی Ùˆ ØŒ بودا بیاورد
Ùˆ خواستگار نامه ای از کنسول ÙØ±Ø§Ù†Ø³Ù‡ به من داد Ú©Ù‡ در اصÙهان Ø³ÙØ± Ù…ÛŒ کرد
و عینک و ، کلاه خود به سر داشت
و خواهر کوچکترم که از لای پرده می خندید ، چه ناز بود ! هنوز سیم به دندان داشت
و صورت پدر خواستگار در آیینه ، انعکاس عینک و ابرو بود
و چشم هایش را به صورت من بیچاره دوخته بود / و هیز بود
ومن بلند شدم ØŒ اریب توی آینه Ø±ÙØªÙ…
و از هزار بندر و دریاچه عبور کردم
Ùˆ بادبان های کشتی ها را به نام تو Ø§ÙØ±Ø§Ø´ØªÙ…
Ùˆ Ø±ÙØªÙ… از دکلی بالا ØŒ نشستم آن سر
و بوی دریا می آمد و عطر نای نهنگان عاشق را نسیم می آورد
Ùˆ خواستگار Ú©Ù‡ Ø´Ú©Ù„ Ø¨ØØ± خزر بود پیش آمد ØŒ تمام ساØÙ„ Ùˆ جنگل را به دست داشت
Ùˆ گریه کرد / Ùˆ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ زد / شبیه من
پرم من از تو چنان پر که دیگرم به دیدن جسمانی تو هیچ نیازی نیست
Ùˆ Ø±ÙØª
Ùˆ مادرم Ú©Ù‡ چشم Ù†Ø§Ù…ØØ±Ù… را دور دید ØŒ چادرش را برداشت
و روی عرشه ی کشتی به رقص در آمد
بقیه برگشتند
من می پرم نشستن من بر گل ، معنایی از عسل
Ùˆ از ایلخچی تا عاشوراده تمامی جنگل Ùˆ جاده Ùˆ ØŒ ساØÙ„ قورق شده
وقتی که شیشه ماشین را پایین کشیده اید و می گویید چقدر هوا گرم است !
ما نیش Ù…ÛŒ زنیم شما داد Ù…ÛŒ زنید Ùˆ دریا بی اعتنا به ساØÙ„ Ù…ÛŒ کوبد
هزاران کندو را امواج برده اند
پاهای بچه ها Ùˆ زن ها گاهی طعم مدÙوع ما را دارند Ùˆ شما آن را Ù…ÛŒ لیسید
گاهی برادران من از Ø´Ú©Ù… ماهی سÙید بیرون Ù…ÛŒ آیند
Ùˆ مادران ما در آب های خزر خون Ù…ÛŒ خورند Ú©Ù‡ این بچه های ما کجا Ø±ÙØªÙ†Ø¯
من کارخانه پرنده ای از تولید به مصر٠هستم
مدÙوع ناب مرا بر سر Ø³ÙØ±Ù‡ ØŒ عروس به داماد Ù…ÛŒ خوراند داماد به عروس Ùˆ همه Ù…ÛŒ خندد
وقتی که من پرواز می کنم می خوابم آواز هم که می خوانم می خوابم
وقتی نشسته ام ØŒ یا Ù…ÛŒ Ù…Ú©Ù… یا نیش Ù…ÛŒ زنم یا Ø¯ÙØ¹ Ù…ÛŒ کنم
Ùˆ آب Ø¨ØØ± خزر صد هزار کندو بالا Ø±ÙØª / همین دیشب
امشب هزاره هزارم زنبور است
دریا از نسل ما کوچک تر است
دیشب شما عروسی کردید ØØ§Ù„ا بگیرید ! من نیش Ù…ÛŒ زنم پاداش انگشت های عسل
آب را Ùˆ کاÙÛŒ را ترکیب Ù…ÛŒ کنند
گل می چکد به روی نمی دانم
پس ØØ§Ø¶Ø±ÛŒ تو Ùˆ ØŒ تولد من در باران
پیش از تولد تو بود که من عاشق تو شدم
گل می چکد
و از زمین پرتاب می رود یا می پرم
Ùˆ عمه من از Ù…ÙØ±Øº Ùˆ پاپیروس Ù…ÛŒ خوابد
از دوست داشتنی تر از با نیست
خوردم به خواب دوش مرا خواب خورده ای گل می چکد
ØØ§Ù„ا دو روز تربت من در راه است
با آب کاÙÛŒ هم عاشق شدن را پریده بودم
غسل گنجشک با تگرگ روی تیر چراغ برق
گل می چکد ، کبوتر می گوید یکشنبه ، یا یکشبه
با هم که دوست داشتنی تر از از نیست
وقتی مرا به سمرقند هم نخواهد برد
ØØ§Ù„ا دیگر بلند شو برویم وقت خوابیدن
ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ وقت نداریم سال آینده Ù…ÛŒ خوابیم
Ùˆ ØØ§Ù„ا مادر مرا Ù…ÛŒ زاید
و صورت مثالی لجن از بیضه هایم آویزان است
ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ وقت نداریم سال آینده به دنیا Ù…ÛŒ آییم
شش روز مانده به پایان برج بلدرچین
Ùˆ شب پره از شب به روی پله شب دیگر پرید Ú©Ù‡ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ شب پره
Ùˆ Ù…ÙØ±Øº Ùˆ پاپیروس در عمه زار ØµØ¨Ø Ø³Ù…Ø±Ù‚Ù†Ø¯
وقتی کنیزک را آماده Ù…ÛŒ کنند تا مولوی Ùˆ طوطی Ùˆ ØŒ تاجر ØŒ همراه Ù†ÛŒ ØŒ بعد از نماز دست Ø¨ÛŒÙØ´Ø§Ù†Ù†Ø¯
نترسید برقصید ØŒ من هم کنار شما خواهم رقصید ØØ§Ù„ا مرا بسازید
من ساخته شدنی هستم
من را بیاوران
من را بخوابان
بر روی جاده ابریشم Ùˆ در کنار ØÙره گنجشکی
لالایی لله از لب هایت این پیرمرد جوان را به خرناسه ابدی می برد یا می براند
خرناسه در قلمرو خرسی نیست در قلمرو انسان است
موهای تو در تارهای ØÙ†Ø¬Ø±Ù‡ ام گیر کرده اند / از خواب Ù…ÛŒ پرانی ام
ØØ§Ù„ا مرا دوباره بخوابان
در زیر Ø¢ÙØªØ§Ø¨ بخوابان
از دیگران جدا بخوابان / تنها بخوابان
ودر کنار ØÙره گنجشکی بخوابان
و در بهار بخوابان
از پشت سر بیا و ، نگاهم کن / و روز و شب نگرانم باش / آن گاه
بی دغدغه مرا بمیران / این جا / همین جا
من اهل هند Ø±ÙØªÙ† Ùˆ این ØØ±Ù ها نیستم تو هند را بیاوران این جا همین جا
Ùˆ در بهار / Ùˆ در کنار ØÙره گنجشکی
وقتی که بوی نیمروی تو می پیچد
و پارچ آب از یخ تازه شبنم می گیرد
این جا / آری همین جا مرا بخوابان
Ø±ÙØªÙ… Ú©Ù‡ Ø±ÙØªÙ† من عین Ø±ÙØªÙ† من باشد
Ùˆ ÙØ±Ù‚ داشته باشد با Ø±ÙØªÙ† آندیگران
ØØ§Ù„ا تو ÙØ±Ù‚ Ø±ÙˆØ Ù…Ø±Ø§ با ناخن هایت واکن
من عاشق ÙØ±Ù‚ سرم
و پارچ آب را بر خاک تازه بریزان / می بینم / تو را هم می بینم
آن سو ترک کنار درخت ایستاده ای / و می درخشی در اشک
و بازگشت من است این به سوی بی بازگشتگی
دیگر نیاوراندم او سوی تو
من را بخوابان
آیینه را هم بر روی من بخوابان
اغمای آن سوی مردن چقدر خوب جزء به جزیی شدن دارد
ØØ§Ù„ا من از تو Ù…ÛŒ روم Ùˆ تو Ù…ÛŒ روانی ام
از هرچه از ، از هرچه با ، از هرچه گرچه ، تو می روانی ام
تقسیم من به سوی نیست شدن مثل خواب زبان که در سکوت صداهاست
ØØ§Ù„ا به روز ØØ§Ù„ا به شب ØØ§Ù„ا به هرچه شب Ùˆ روز
و بیست و چار ساعت من یک جا تمام شد
ØØ§Ù„ا من Ù…ÛŒ تراوم دستی مرا به سوی هیچ چیز Ù…ÛŒ تراواند
تکرار می شوند صداهای خیس تراوش
ØØ§Ù„ا کسی مرا Ù…ÛŒ شاشد بر کهکشان
شاشی که از تراوش من پاشیده شادا که کهکشان
من را بخوابان
من را بیاوران
من مثل شعر تقطیع می شوم سوی پرنده های تطبیقی
من هیچ چیز را به سوی هیچ در آواز هیچ
زنبیلی از زبانه زیبایی در کنج ØÙره گنجشکی / Ùˆ هیچ
استخری از طراوت پاشیدن در شیشه شکسته
ØØ§Ù„ا ببین چقدر گمشدنم را خمیده ام
می آوراندم اکنون به سوی خویش
صاÙÙ… به Ø´Ú©Ù„ لیس Ú©Ù‡ بی ØØ³ Ù…ÛŒ آوراندم
Ùˆ ذره مرا در ذره های آندیگران ÙØ±Ùˆ کرده ØØªØ§ خود او هم این Ù…ÛŒ گویاند
از Ú¯Ù‡ گذشته ام ØØ§Ù„ا به سوی آن Ú†Ù‡ لجن رابه Ø´Ú©Ù„ رنگ به خورشیدمی کشاند،خوابیده ام
ØØ§Ù„ا تو هرچه هستی من آن هستم / من را بخوابانم
Ùˆ این Ù„ØØ§Ù آینه را هم به روی من بخوابان
Ùˆ ناگهان صدای Ú¯ÙØªÙ† او Ù…ÛŒ آید / Ùˆ مرا Ù…ÛŒ گویاند
این چیزها را Ú©Ù‡ ØØ§Ù„ا Ú¯ÙØªÙ… Ù…ÛŒ گویاند
او کیست ؟ / آن کسی که مرا می گویاند ؟
من را بخوابان / من را بیاوران و بخوابان
Ùˆ ØØ§Ù„ا / بی بازگشتگی ام را کامل Ú©Ù† دیگر نیاوران خوابیده ام
ای آوراننده ! ای آورانندگی من را / دیگر نیاوران !
دی Ùˆ آذر Ù‡ÙØªØ§Ø¯ÙˆØ¯Ùˆ
Ù…ØØ³Ù† نوشت
از ایمیل های مکرر شما منون اولا ودوم اینکه درین Ø¢Ø´ÙØªÙ‡ بازار مارا از کجا ÷یداکرده اید نمی دانم
منتظر یک ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ú©ÙˆØªØ§Ù‡ میمانم...