سوت كشتي درياي مرا زخمي كرد
روجا چمنكار (برداشت از سايت عليرضا بهنام)پ

و اين تازه شروع بازي بود ....كاپيتان!
حالا از من
فقط موهاي خيسم را به جا مي‌آوري
و ساعت شماطه‌داري كه زنگ نمي‌زد و مي‌لرزيد

مي‌لرزيد با نهنگ‌ها و وال‌ها
مي‌لرزيد با صخره‌ها و آب‌ها
مي لرزيد با شانه‌ها‌ش و دست‌هاش
رقاصه‌اي بدوي
روي عرشه من بودم .... كاپيتان
اين جنين مرده را از من بيرون بيار
بوي يك زندگي قديمي مي‌تركد توي دلم
و خيس مي‌كند
تمام خشكي‌ام را
اين جا پيچ خطرتاكي است .... برگرد!
اين شال گرم خاكستري براي تو بود
تا زندگي مرا دور خودت بپيچي
جهان سرد‌تر شده
گند زدي كاپيتان!
دستور بده هاله‌اي نامرئي دور سرم بكشند
و مرا به پست خودم برگردانند
و بادبان ها را از پوست دامنم بالا ببرند
دستور بده ! ... برگرد!
دستور بده ! ...برگرد!
دستور بده! ... لنگر نيانداز!
پهلو بگيري ... دريا را به آتش مي‌كشم
با يك زخم كهنه
اين بازي هنوز ادامه دارد
به نقش خود ادامه بده ... كاپيتان!

از مجموعه ي زير چاپ « لب هايم را از پشت بام فراري بده »
برداشت از سايت عليرضا بهنام