دو شعر از نصرت اله مسعودی
عروس كاشي‌هاي آبي
بخت خود را
با آن روسري٠سبز
كه از دست Ùرشته‌ها قاپيده بودي
به گياهان نورس كنار عالي‌قاپو گره زدي
و بخت مرا
به هيچ
.
آخر شه‌زاده‌ي شهر خارستان
جز تاجي از خار
و پاييزي در چشم
كه چيزي نبايد داشته باشد .
بخت مرا
به هر چه مي‌خواهي گره بزن
امّا بدان
كه آنقدر تكه تكه خيالت را
به در و ديوار كوبيده‌ام
كه خدا هم Ùرصت جمع‌ كردن‌شان را
ندارد .
و آنقدر
در تنهايي لبانت را خوانده‌ام
كه باغ‌هاي گيلاس
Øتي يك شب
دست از سر خواب‌هاي من برنمي‌دارند .
آي عروس باران‌هاي نم‌نم سي‌وسه پل
و شكوه٠برهنه‌ي كاشي‌ها بعد از باران !
مرا در يكي از خواب‌هايم
هزار سال٠پيش
كنار چناري در چهارباغ بالا
دÙÙ† كرده‌اند .
چادر خيس گلدار
پل از خاطره‌ها مي‌گذرد
با طعم باران و
مهرباني آن چادر چسبيده گلدار
كه راز آن خطوط پنهان را
برملا مي‌كند .
پل پاي در آب
تا بطري‌هاي خالي را
بو كند
تلو تلو مي‌خورد
و بر موج‌ها خم مي‌شود
و مي‌خواهد
خشت خشت٠طاق‌هايش را
به طنين ترانه آن ساØل‌نشين يله
بسپار
كه خاطره‌ي خنجر و شمشير و خون و درشكه‌هاي پرنخوت را
به آب داده است .
باز
دو بازوي روشن
با آن آستين‌هاي ريگنال
پل را ديوانه كرده است
آن سان كه بطري در مشت
با سي و سه دهان ترانه مي‌خواند .
-------
khanume doctor badihian salam
sheare zibaye sayareye kochak ra ke khandam hes kardam
nostalgi nesfe jahan hanoz dar ma namordeh ast
behamin khater 2shear barayetan miferstam ke fekr mikonam
khakestare garme khaterate in shahr hanoz dar anha
bar bad narafteh ast.
nosratolah masoudi
نوشین رضا یی نوشت
نوشین