سرسختانه بر اسب چوبي دون كيشوت
... Ùˆ
هزاره ها گذشت
آدمها شيطان زائيدند
تا خدا مزه زفاف را
زير زبانش مز مزه كند
بي وزني بار آفرينش


آخر...
مثل زهد
آغاز!
زخم پير باوري بنام رسيدن شد
آنقدر بزرگ!
بزودي بيليون ها سال نوري
و زرهي سخت
تن بي سر
سر سختا نه بر اسب چوبي دن كيشوت
زير قياس هاي ناشناخته
انتظار زنگ زده...
همان تجربه فريبنده ديروز

جنگ
زد و بند هاي سياسي
تركيدن توپ خنده
بوي گند
زشت و زيبا
همه و همه زهره ترك
به لطف من!
هميشه خدا
رانده شده اي ست بي وطن
چرا كه تاريكي را بر نمي تابد
چنانكه نه ديروز،
نه امروز
و نه هيچ وقت
چقدر سپيد به ابليس مي آيد
حسن بصيري
2006