لیلا فرجامی

تمام شب بارید
از پنجره ام
تهران مُهر باطله ای بود
که با خورشید خیسِ لس آنجلس
به اوراقِ گذرنامه های خاک نشست
و خشک شد.
قدم هایم را مثل سایه ای پشت سر حفظ می کنم
تا چشمهایم بی چراغ بازگردند
به خانه ای که دیگر نیست.
تمام شب بارید

2

چراغهای رابطه تاریکند
پشت چراغ قرمزی در لس آنجلس
از ماشین بغل:
"نانای نای نی ناش ناش..."
شیشه ها را بالا می دهم و می دانم
که قطره اشک زیر چشمهایم
مثل من
مهاجری تنهاست.

3

آخه اینم شد حرف؟
مصطفی گدا
پشت ویترین جواهرفروشی وست وود
پفک بالا می اندازد
و یاد هروئین می کند
من اسکناس از جیب در می آورم و می گویم: بیا.
بقال الکن اعتراض می کند:
خخخخا خا نو نوم کُ کُ کُ کمک نَه نه نه کُنین به به به اییییی اییی این
جا جا جا جا جججاک...
گفتم: جاکشا!

4

دندانهای چوبی
گیاه خرد می کنند
و دندانهای فلزی،
گوشت.
خبر:
دیروز شهرلس آنجلس با دندانهای پنبه ای اش
استخوانهای یک غول مهاجر را
در هم شکاند.

5

در لس آنجلس
وحی جبرئیل بوق ماشینی ست که از چراغ قرمز می گذرد
و پیامبری که در غار به انتظار نزول اش نشسته ست
همان راننده ای خواهد بود
که به اعتراض
انگشت میانه اش را بالا برده و می گوید:
fuck you!

6

تسلیت نامه
عزرائیل هم از غم غربت رفت.
مراسم ختم این متوفی به علت بی تفاوتی شهروندان
در لس آنجلس برگزار نخواهد شد.

7

خودکشی از راه تلقین
هر روز صبح با صدای بلند تکرار کنید:
من در لس آنجلس زندگی می کنم.

من در لس آنجلس زندگی می کنم.

من در لس آنجلس زندگی می کنم.

......

101. من در لس آنجلس زندگی می کنم.

8

لحظه ها، روزها
امروز همه ی گلها
زیر خاک روییدند.
فردا همه ی آدمها روی خاک می میرند.
میان گلها و آدمها فاصله ی ناچیزی ست:
نَفَسی از غبار