نصرت اله مسعودی -----واژه های ساییده به آن لب
واژه های ساییده به آن لب
چه طعمی دارند این واژه ها!
دستم را نگیر
من این ØØ¯ÛŒØ« ØÚ© شده
بر هستی خمره ها را
تا قطره ی آخررها نمی کنم
وآنقدر این کت وشانه را
به شانه ی دیوار های ممنوع می کوبم
که بوی تبرک
چون سکوت٠پرهمهمه ی معابدی که ما می شناسیم
در سینه ی تو
بند ناشده
شعر همیشه شود.
Ú¯ÙØªÙ… به او نگرد
که این دست
همیشه اش را
بر ویرانی بنا کرده است
وساده می تواند
صدا های سیلی خورده را
با سرخوشی ÙØ±Ù†Ú¯ ÙÙواره
در بوسه و شب همنوا کند
و هم می تواند بی اسطرلاب
به تو بگوید
چند کودک
خواب های سرد ونارس شان هنوز
کنار شانه های شکسته ی شالیزار
بی تعبیر مانده است.
...............
به شانه ی مالیخولیا غلتیده است!
تیمور هم دیروز
کنار رودی که صدایش را
هیچ تر از Ú©Ù
ک٠دستش گذاشت
چند بارچنگ کشید
تا این پیاله را
ازبار این قاÙله بقاپد
اما هنوزاهنوز
Ú©Ù‡ Ø®ÙØ±Øª Ùˆ Ù¾ÙØ±ØªØ´
خراب Ùگرمای رقص ماست.
..........
چه رنگین کمانی دارند
این واژه های ساییده به آن لب
ÙˆÚ†Ù‡ Ø±Ø§ØØª تمشک از آن ها رنگ Ù…ÛŒ گیرد
و تو که من باشم و٠بسیاری
چه شعله کشیده
Ù‡ÛŒ به تاریکی ÙØªÛŒÙ…ور خنده مان Ù…ÛŒ گیرد
Ú©Ù‡ بی درک ÙØ¬Ø±Ø¹Ù‡ ای
در به در
به دنبال ÙØªØ¹Ø¨ÛŒØ± این پیاله هاست
که از صدای تو زاده می شوند!
نصرت اله مسعودی
چه طعمی دارند این واژه ها!

دستم را نگیر
من این ØØ¯ÛŒØ« ØÚ© شده
بر هستی خمره ها را
تا قطره ی آخررها نمی کنم
وآنقدر این کت وشانه را
به شانه ی دیوار های ممنوع می کوبم
که بوی تبرک
چون سکوت٠پرهمهمه ی معابدی که ما می شناسیم
در سینه ی تو
بند ناشده
شعر همیشه شود.
Ú¯ÙØªÙ… به او نگرد
که این دست
همیشه اش را
بر ویرانی بنا کرده است
وساده می تواند
صدا های سیلی خورده را
با سرخوشی ÙØ±Ù†Ú¯ ÙÙواره
در بوسه و شب همنوا کند
و هم می تواند بی اسطرلاب
به تو بگوید
چند کودک
خواب های سرد ونارس شان هنوز
کنار شانه های شکسته ی شالیزار
بی تعبیر مانده است.
...............
به شانه ی مالیخولیا غلتیده است!
تیمور هم دیروز
کنار رودی که صدایش را
هیچ تر از Ú©Ù
ک٠دستش گذاشت
چند بارچنگ کشید
تا این پیاله را
ازبار این قاÙله بقاپد
اما هنوزاهنوز
Ú©Ù‡ Ø®ÙØ±Øª Ùˆ Ù¾ÙØ±ØªØ´
خراب Ùگرمای رقص ماست.
..........
چه رنگین کمانی دارند
این واژه های ساییده به آن لب
ÙˆÚ†Ù‡ Ø±Ø§ØØª تمشک از آن ها رنگ Ù…ÛŒ گیرد
و تو که من باشم و٠بسیاری
چه شعله کشیده
Ù‡ÛŒ به تاریکی ÙØªÛŒÙ…ور خنده مان Ù…ÛŒ گیرد
Ú©Ù‡ بی درک ÙØ¬Ø±Ø¹Ù‡ ای
در به در
به دنبال ÙØªØ¹Ø¨ÛŒØ± این پیاله هاست
که از صدای تو زاده می شوند!
نصرت اله مسعودی
مرتضي نوشت
Ú†Ù‡ رنگي در ÙØ¶Ø§ÙŠ Ø§ØØ³Ø§Ø³Ù… نقش مي بندد از رنگين كمان شعرت .
براستي چگونه مي شود تعبير كرد صداي كه از تو زاده مي شود .