1-
null


از اينكه خاكستر مرا
با خود برد
اين هندوي غرق در خلسة بودا

از اين چشمها
كه حرف اول شهرند
از اينكه باد
مانده معطل پشتِ كوه
تا كوچه اي خزيده به
بن بست
از آن كه مرا با خود برد
خواهد برد
از اين رها
از اين همه
تا
تو .


2-
سبدي لباس براي بند رخت
اتاقي درهم
با پراكندگي امواجي منتشر
بناني خسته
(من از روز ازل ديوانه بودم)
كه تن به آشفتگي شعرهاي تو دادم
شاعر
كلاه را از سرت بردار
آقاي شعر!



3-
آفتابي در خانه
آفتابگرداني در دل
گلي كه ميوه مي دهد
وقتي نگاهش به گلدانها مي افتد
ابر مي شود و
مي ريزد
بر آبچكان روي ظرفشويي
چقدر سهمت از زندگي
كم است
خانم (لام)




4-
نشسته اي رو ي نُت آخر و
تار مي زني
حالا كه گيج مي شوي از سمفوني مرگ
پاهايت را بلند كن
چهار پايه زمين را نگه مي دارد
تار شكسته ‌ات را
آويزة گوش ديوار
بايد كرد