دو شعر از Ùرزاد شجاع
بدون یک کلمه
سکوت را
درتوانتظارمی کشم
ازآنچه که می پوشاند
پریشانی پرده ای را
Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ اÙتد –
میان من وتو.
دستانم پرازنوازش است
تاسرتا سرتورا تعری٠کند
درØسی Ú©Ù‡ Øساب وهندسه را
ضرب می کند درتنم .
تو
پرمی شوی ازا Øساسی Ú©Ù‡
توا نایی آن را
تا پرتگاه همان نگاه اول
به دوش می کشی .
ازپشت پیرا هنم
تا روبروی روز
دستهایت را دربسته های دربسته ای که
روزهایم را رزرو می کند جا می گذاری
ومن
درآغوش گرمی که
به تنهایی توا نا یی چیزی را ندارد
ازمرزلذت Ùرو Ù…ÛŒ ریزم .
آنگاه
دستها یمان را Ù‚ÙÙ„ Ù…ÛŒ کنیم
درتاریکی هزارو یک شب و
جاده ای که
جهنم را جا می گذارد میان تنمان .
31/6/85
2ازمارپیچ جملات
واژه دهان می گشاید
تا بخش های کلمه ای که ادا نمی شود
همین که می رسی به واژه های پوسیده صدا
تنها
درهمین تاکستان مست می شوم
نه شراب کهنه ای که
به شیرینی شبهایم ریختی .
من
تا دهان مسموم Ù„Øظه ها سقوط کرده ام
وتو
آغازشاخه گل شماره بعدی را
انتظار می کشی
تا پشت کنم
به آنچه که نمی چکد ازچشمانم .
روزی دوباره دهانم را بازمی کنم
پشت پرده های انگشتانم
به روی کسی که
سرم را دردوران برگ می چرخاندو
مرگ دایره می کشد با انگشت اشاره ام
دور بچه گیهایت
تو
دوستم داری و
نمی رسی به واژه های سرد الÙبا
پشت دستانم را
همین جهنم می سوزاند .
27/6/85 کنگان
سکوت را
درتوانتظارمی کشم
ازآنچه که می پوشاند
پریشانی پرده ای را
Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ اÙتد –
میان من وتو.
دستانم پرازنوازش است
تاسرتا سرتورا تعری٠کند
درØسی Ú©Ù‡ Øساب وهندسه را
ضرب می کند درتنم .
تو
پرمی شوی ازا Øساسی Ú©Ù‡
توا نایی آن را
تا پرتگاه همان نگاه اول
به دوش می کشی .
ازپشت پیرا هنم
تا روبروی روز
دستهایت را دربسته های دربسته ای که
روزهایم را رزرو می کند جا می گذاری
ومن
درآغوش گرمی که
به تنهایی توا نا یی چیزی را ندارد
ازمرزلذت Ùرو Ù…ÛŒ ریزم .
آنگاه
دستها یمان را Ù‚ÙÙ„ Ù…ÛŒ کنیم
درتاریکی هزارو یک شب و
جاده ای که
جهنم را جا می گذارد میان تنمان .
31/6/85
2ازمارپیچ جملات
واژه دهان می گشاید
تا بخش های کلمه ای که ادا نمی شود
همین که می رسی به واژه های پوسیده صدا
تنها
درهمین تاکستان مست می شوم
نه شراب کهنه ای که
به شیرینی شبهایم ریختی .
من
تا دهان مسموم Ù„Øظه ها سقوط کرده ام
وتو
آغازشاخه گل شماره بعدی را
انتظار می کشی
تا پشت کنم
به آنچه که نمی چکد ازچشمانم .
روزی دوباره دهانم را بازمی کنم
پشت پرده های انگشتانم
به روی کسی که
سرم را دردوران برگ می چرخاندو
مرگ دایره می کشد با انگشت اشاره ام
دور بچه گیهایت
تو
دوستم داری و
نمی رسی به واژه های سرد الÙبا
پشت دستانم را
همین جهنم می سوزاند .
27/6/85 کنگان
koroshhamekhani نوشت