بدون یک کلمه
سکوت را
درتوانتظارمی کشم


ازآنچه که می پوشاند
پریشانی پرده ای را
که می افتد –
میان من وتو.
دستانم پرازنوازش است
تاسرتا سرتورا تعریف کند
درحسی که حساب وهندسه را
ضرب می کند درتنم .
تو
پرمی شوی ازا حساسی که
توا نایی آن را
تا پرتگاه همان نگاه اول
به دوش می کشی .
ازپشت پیرا هنم
تا روبروی روز
دستهایت را دربسته های دربسته ای که
روزهایم را رزرو می کند جا می گذاری
ومن
درآغوش گرمی که
به تنهایی توا نا یی چیزی را ندارد
ازمرزلذت فرو می ریزم .
آنگاه
دستها یمان را قفل می کنیم
درتاریکی هزارو یک شب و
جاده ای که
جهنم را جا می گذارد میان تنمان .
31/6/85
2ازمارپیچ جملات
واژه دهان می گشاید
تا بخش های کلمه ای که ادا نمی شود
همین که می رسی به واژه های پوسیده صدا
تنها
درهمین تاکستان مست می شوم
نه شراب کهنه ای که
به شیرینی شبهایم ریختی .
من
تا دهان مسموم لحظه ها سقوط کرده ام
وتو
آغازشاخه گل شماره بعدی را
انتظار می کشی
تا پشت کنم
به آنچه که نمی چکد ازچشمانم .
روزی دوباره دهانم را بازمی کنم
پشت پرده های انگشتانم
به روی کسی که
سرم را دردوران برگ می چرخاندو
مرگ دایره می کشد با انگشت اشاره ام
دور بچه گیهایت
تو
دوستم داری و
نمی رسی به واژه های سرد الفبا
پشت دستانم را
همین جهنم می سوزاند .

27/6/85 کنگان