دووی آلبالوئی- آذر کیانیA.Kiani
دووی آلبالوئی
آذر کیانی
یک ماشین دووی آلبالوئی Ú©Ù‡ تازه از کارواش بیرون آمده است Ùˆ سمت راست خیابانی را گرÙته Ùˆ آرام آرام Ù…ÛŒ رود،Øتما دارد Ùکر Ù…ÛŒ کند Ùˆ چون Ùکر Ù…ÛŒ کند Ùˆ توجهی هم به کسی ندارد، بنابراین توجه کسی را هم به خودش جلب نمی کند. مثل همین دووی آلبالوئی Ú©Ù‡ آرام آرام از خیابان کناره گرÙته Ùˆ در متن تابستانی ناتمام Ùˆ پائیزی نا آغاز، رو به روی ساختمانی با نمای رومی سÙید دارد توق٠می کند.
راننده ÛŒ ماشین جوانی ست با عینک گربه ای رÙلکسی Ú©Ù‡ شبیه تمام جوان هائی ست Ú©Ù‡ عینک گربه ای دارند.مانند جوان دیروزی در Ùروشگاه یا جوان یک ماه قبل در اتوبان بین شهری.
جوان عینکش را از آسÙالت خیابان Ù…ÛŒ گیرد Ùˆ به پیاده رو Ù…ÛŒ بخشد Ùˆ به مجرد نگاه کردن به بالا،تمام نمای رومی بر روی شیشه های عینک او آوار Ù…ÛŒ شود.
در اتومبیل با صدائی Ú©Ù‡ در تمام اتومبیل های دنیا را باز Ù…ÛŒ کند،باز Ù…ÛŒ شود Ùˆ ابتدا یک Ú©ÙØ´ مشکی براق ØŒ بعد جÙت آن آسÙالت خیابان را لمس Ù…ÛŒ کند Ùˆ در تمام اتومبیل های دنیا بسته Ù…ÛŒ شود Ùˆ همه ÛŒ راننده های دنیا Ù…ÛŒ ایستند Ùˆ لباس های خود را صا٠و مرتب Ù…ÛŒ کنند Ùˆ یکبار دیگر نمای رومی بر روی عینک گربه ای این جوان آوار Ù…ÛŒ شود، اما بر روی تمام عینک های رانندگان دنیا این اتÙاق نمی اÙتد، به خصوص اگر این راننده یک Ú¯Ù„ ارکیده ÛŒ سÙید هم به یقه ÛŒ کت اش نصب کرده باشد Ùˆ بر زمینه ÛŒ مشکی کت Ùˆ شلوارش درخششی خاص داشته باشد.
خیلی آرام به طر٠درب ورودی ساختمان Øرکت Ù…ÛŒ کند Ùˆ دستش را به طر٠زنگ Ù…ÛŒ برد،دکمه را Ù…ÛŒ Ùشارد،پس از Ú©Ù…ÛŒ Ù…Ú©Ø«ØŒ در باز Ùˆ مجددا بسته Ù…ÛŒ شود.
پیاده رو از وجود جوان خالی Ù…ÛŒ شود Ùˆ برگ های تبریزی شیشه های جلو Ùˆ عقب ماشین را تکان Ù…ÛŒ دهند،خب این صØنه در خیابان بالاتر یا خیابان پائین تر Ùˆ در هر جای این شهر Ù…ÛŒ تواند تکرار شده باشد Ùˆ برای همه، اواخر تابستان باشد Ùˆ هوا مثل مگسی نیمه جان بلاتکلی٠پرواز خود باشد Ùˆ دود یک جت چنان خطی بر آسمان کشیده باشد Ú©Ù‡ جرات کودک کلاس اولی را Ú©Ù‡ برای اولین بار عجولانه با Ú¯Ú† خطی بر تخته کشیده باشد را تداعی کند.
تا اینجا اتÙاق خاصی Ù†ÛŒÙتاده است . Ù…ÛŒ توانیم تمام شهر را به طور ضربدری گشت بزنیم، بدون آنکه چشم هایمان بازتر از این بشود Ú©Ù‡ هست.
جوان از پله ها بالا رÙته ØŒ نمی دانیم به طبقه ÛŒ چندم.
نمی دانیم برای چه مدتی در آن ساختمان می ماند.
Ùˆ باز نمی دانیم چرا Ú©Ù…ÛŒ پس از رÙتن جوان، از پنجره ÛŒ نیمه باز این ساختمان، ناگهان کاغذی سÙید مثل کبوتری معصوم Ú©Ù‡ Ú¯Ù„ÛŒ در منقار دارد، به طر٠سرشاخه های تبریزی پرتاب Ù…ÛŒ شود Ùˆ بعد آرام آرام راه را Ø·ÛŒ Ù…ÛŒ کند تا به زمین برسد.
کاغذی سÙید سÙید Ú©Ù‡ Ùقط عصب متشنج انگشتانی را بر خود Øمل Ù…ÛŒ کند.
مطمئنا با نگاه کردن به بالا چیزی دستگیرمان نمی شود Ùˆ اگر این کبوتر آسیب دیده Øامل پیامی باشد،چه باید بکنیم؟ مطمئنا نمی توانیم پلیس را خبر کنیم Ùˆ یا Øتی از همسایه ها Ú©Ù…Ú© بگیریم. ولی Ù…ÛŒ توانیم ازین Ùصل بلاتکلی٠و هوا Ùˆ برگ ها Ùˆ آدم های بدتر ازآن، نتیجه بگیریم Ú©Ù‡ این بی قراری Ùˆ بلاتکلیÙÛŒ به جان همه چیز سرایت کرده، Øتی این ساختمان Ùˆ آدم هایش.
Øالا با این کاغذ سÙید Ùˆ Ú¯Ù„ ارکیده در این هوای تعلیقی Ú†Ù‡ چیزی دستگیرمان Ù…ÛŒ شود؟
اگر از ظاهر شیک Ùˆ آلامد جوان Øدس هائی بزنیم، باید دیدار جوانانه ÛŒ پر نشاطی باشد.
مثلا جوان پله ها را دوتایکی بالا Ù…ÛŒ رود تا نامزد خود را بیش ازین منتظر نگذارد Ùˆ دختر با موهای مشکی Ùˆ چشم Ùˆ ابروی مشکی تر بر آستانه ÛŒ در ظاهر Ùˆ در یک چشم به هم زدن،در بسته Ù…ÛŒ شود Ùˆ صاعقه ÛŒ عشق آن دو را به نزدیک ترین کاناپه Ù…ÛŒ کشاند. آنگاه آن ساختمان به صندوق پر از جواهری تبدیل Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ گویی از یک کشتی غرق شده به جای مانده است. صندوقی در اعماق دریا Ú©Ù‡ در سکوتی شگر٠Ùرو رÙته است Ùˆ در اطرا٠آن Ùقط زمزمه ÛŒ مرجان ها Ùˆ صد٠ها به گوش Ù…ÛŒ رسد، مثل همین جا Ú©Ù‡ صدای خش خش برگ ها اطرا٠این ساختمان را در بر گرÙته اند.
اما شکرانه ÛŒ صاعقه ÛŒ عشق نمی تواند این کبوتر سÙید آسیب دیده باشد Ùˆ نمی تواند این Ú¯Ù„ ارکیده را به پیاده رو بخشیده باشد.
پس چه می تواند رخ داده باشد؟
خب هنوز جا دارد Ú©Ù‡ این جوان را باز در وضعیتی دیگر هم قرار بدهیم، اما با این Ú¯Ù„ ارکیده Ùˆ کاغذ سÙید تکلیÙمان معلوم نیست.
البته همین Øالا، مثلا در همین شهر، صدها دوو سوار عینک گربه ای در هزاران وضعیت خاص هستند.در همین Øالای بلاتکلیÙÛŒ. اما مطمئنا Ú¯Ù„ Ùˆ کاغذ سÙید،مسئله ÛŒ همه ÛŒ آن ها نیست.بخصوص اگر متوجه بشویم Ú©Ù‡ در ساختمان برای بار دوم باز شده، عصایی بر روی اولین پله ظاهر شده است، یک پای لرزان Ùˆ پس از آن پای دیگر Ùˆ بعد تمام اندام Ùˆ موهای نقره ای Ú©Ù‡ زیر روسری سÙید تکلی٠اش ازین Ø¢Ùتاب Ú©Ù… زور هم روشن تر است ،در یک پیراهن راسته ÛŒ آبی Ú©Ù‡ از یقه تا پائین دامن با دکمه های سÙید بسته شده است Ùˆ یک اشارپ کاموایی لیموئی Ú©Ù‡ دوسر آن را دست های چروکیده ÛŒ پیر زنی گره زده است،نمای ساختمان رومی را نقاشی Ù…ÛŒ کند.
پیرزنی Øالا در پیاده رو ایستاده است Ùˆ چیزی را Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواهد نمی بیند. بالا،پائین،چپ Ùˆ راست را با دقت برانداز Ù…ÛŒ کند Ùˆ نا خواسته یک قدم جلو Ù…ÛŒ آید Ùˆ گوئی تعادل او در تکان ندادن سرش نهÙته است.
باز قدمی دیگر.این بار چیزی را می بیند و به سوی آن گام بر می دارد.
در قدمی ارکیده Ùˆ آن کاغذ سÙید را، با زØمت خم Ù…ÛŒ شود، بر Ù…ÛŒ دارد Ùˆ Ù…ÛŒ گوید، البته با صدای بلند، :
« تو بگو پسرم،وصیت نامه ام را چه کسی نزدیک تر از تو باید بنویسد.»
دووی آلبالوئی از جا کنده می شود.
کاغذ و ارکیده از عشق خیس می شوند.
پائیز 1376
ابن Ù…Øمود نوشت
در هر كلام شيوات، غش مي‫كنند بسيار
وز هر خرام زيبات، صد ÙƒÙØ´ مي‫شود Ú¯Ù…
ميرشكاك به شش روايت/
اÙت شمارگان كتاب در آمريكا/ وا نشرا، وامصيبتا، واويلا!
مكتب تÙكيك/ لطÙا لينك زنان را از مردان جدا كنيد
Ùردوسي هم سياسي از كار در آمد/ شاهنامه به روايت ابن Ù…Øمود
چقدر مطلب ناب ! اگر نبينيد خودتان ضرر ميكنيد.