سيد ميثم رمضاني

بخارها كه ته نشين شد ٬ زن رديف سوسك ها راديد وجسد نيم خورده ئ مرد را. جيغ زد٬ جیغ زد٬ جیغ زد و پله هاي آپارتمان راهولي رفت پايين . مرد ولي آوازش هنوز بود


سوسك ها
زن داد زد : آروم تر ...همسايه ها خوابن...
مرد پاي دوش ايستاده بود وهنوز آواز مي خواند : نبسته ام به كس دل ...نبسته كس به من دل ...
زن از لاي در سرك كشيد داخل حمام . سياهي اندام مرد را توي بخار ديد : با توام ! يواش تر ...مردم صداشون در مياد آآ...
- چو تخته پاره بر موج ...رها رها رها من...
- يه چن وقته ازتو كفشوي٬ سوسك هاي گنده ميان تو!
- زمن هرآنكه او دور ...
- من كه ازشون خيلي مي ترسم !
- چودل به سينه نزديك ...
- شما تو سربازي بهش چی مي گفتين؟... تاكسي قرمز ؟!
- به من هر آنكه نزديك ...از او جدا جدا من...
- باشه خفه خون مي گيرم ...توهم يه خورده ولوم شو بيار پايين...الانه که مامورا بريزن اينجا !!
زن برگشت توي آشپزخانه و ميز شام را چيد . منتظر كه شد ٬ مرد نيامد . كلافه سمت حمام رفت و در را تا انتها باز كرد . ذرات بخاررا تندی روي صورتش حس كرد و بعد بوي شامپوي پرتقال را .
- شام سرد شد ...نمياي ؟!
مرد هنوز مي خواند : دلم گرفته ٬ اي دوست ...هواي گريه با من ...
بخارها كه ته نشين شد ٬ زن رديف سوسك ها راديد وجسد نيم خورده ئ مرد را. جيغ زد٬ جیغ زد٬ جیغ زد و پله هاي آپارتمان راهولي رفت پايين . مرد ولي آوازش هنوز بود . بلندتر از قبل :
ستاره ها نهفته اند... در آسمان ابري ...دلم گرفته اي دوست ...هواي گريه بامن ...هواي گريه بامن ...


سید میثم رمضانی - قم – تیرماه ١٣٨٨