در ایستکاه اتوبوس / عباس ØµØØ±Ø§Ø¦ÛŒ
این ØØ³Ø§Ø¯Øª چیست Ú©Ù‡ مردان را در ØØ¯ نا جوری دست پاچه Ù…ÛŒ کند؟ ØØªØ§ آنجا Ú©Ù‡ ØÙ‚ ندارند،
...
در ایستکاه اتوبوس
عباس ØµØØ±Ø§Ø¦ÛŒ
ساعت هشت شب از کلاس Ú©Ù‡ آمدم بیرون. سوز سرمای اواخر دسامبر، لوله شد توی تنم Ùˆ تا ایستگاه اتوبوس Ú©Ù‡ چهل، پنجاه متر بیشتر نبود، چیزی نمانده بود Ú©Ù‡ یخ بزنم. داشت Ù†ÙØ³Ù… بند Ù…ÛŒ آمد. سرما از درون تسخیرم کرده بود، Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کردم رگهایم دارند Ù…ÛŒ بندند.
چشمانم پر از اشک بود Ùˆ سرم به شدت درد Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود. پوششم روبراه نبود. کلاه Ùˆ شال گردن نداشتم، پالتویم را هم نیاورده بودم.
به کلاس Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÙ…ØŒ نه هوا چنین بود Ùˆ نه قرار بود ناکهان دیوانه بشود.
هر چند مارک " پشم خالص نو ! " به کت Ùˆ شلوارم خورده بود، ولی جان, رو بروئی با بادی را Ú©Ù‡ Ø§ØØªÙ…الن از قطب Ù…ÛŒ آمد نداشت. گویا چنین است Ú©Ù‡ همه چیز با هم Ø§ØªÙØ§Ù‚ بی Ø§ÙØªØ¯ØŒ چون اتومبیل نیمه قراضه ام را نیز پس از ماهها بی توجهی ØµØ¨Ø Ù‡Ù…Ø§Ù† روز برده بودم تعمیرگاه.
چاره ای جز تØÙ…Ù„ ادامه سرما در ایستگاه اتوبوس را Ú©Ù‡ سر پناه درستی هم نداشت، Ùˆ بنظر Ù…ÛŒ رسید Ú©Ù‡ باد را بیشتر کوران Ù…ÛŒ دهد نداشتم. با تسلط ناپایدار برای توق٠لرزیدن، نگاهی به برنامه آمدن اتوبوس ها انداختم Ùˆ از زبان ساعت متوجه شدم Ú©Ù‡ ØØ¯ÙˆØ¯ بیست دقیقه بایستی سرما را تØÙ…Ù„ کنم. امکان Ø§ØØ¶Ø§Ø± تاکسی را هم نداشتم، Ùˆ چاره همان بود Ú©Ù‡ Ú¯ÙØªÙ…: " تØÙ…Ù„ ! "
شروع کردم به قدم زدن، با این تصور باطل که، گرمم بشود، Ùˆ ورانداز دو Ù†ÙØ±ÛŒ Ú©Ù‡ بعد از من آمده بودند، Ùˆ ØØ§Ù„ Ùˆ روزی بهتر نداشتند. ولی بنظر Ù…ÛŒ رسید Ú©Ù‡ سنگین رنگی تر سرما را دارند تØÙ…Ù„ Ù…ÛŒ کنند. خانمی پا به سن، Ùˆ دختر خانمی Ú©Ù‡ اگر سرما Ù…ÛŒ گذاشت، زیبائیش آرامش Ù…ÛŒ داد. با هم نبودند. به ÙØ§ØµÙ„Ù‡ آمده بودند. بنظر Ù…ÛŒ رسید آنها را قبلن دیده ام. شاید در همان آموزشگاه شبانه درس Ù…ÛŒ خواندند.
بیشتر خانم پا به سن را Ù…ÛŒ گویم، چون جوان تر، را اگر قبلن دیده بودم، زیبائیش ØØªÙ…Ù† جائی در یادم باز کرده بود.
به بهانه قدم زدن ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ام را برای دیدن بهتر زیبائی Ú©Ù‡ از " آن Ù " خاصی هم بر خوردار بود Ú©Ù… کردم. دیدن زیبائی، Ùˆ کششی Ú©Ù‡ دارد، برای خودش ØÚ©Ø§ÛŒØªÛŒ است. نه Ù…ÛŒ توان، یا در ØÙ‚یق٠نه Ù…ÛŒ شود، آن را نادیده Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ بی ØªÙØ§ÙˆØª از کنارش گذشت، Ùˆ نه ادب اجازه Ù…ÛŒ دهد Ú©Ù‡ خوب سرک بکشی، " بخصوص وقتی Ú©Ù‡ از بخت بد کسی را همراه داری، یا طر٠همراه کسی است. Ùˆ شور بختی است وقتی Ú©Ù‡ هر دو مانع! با هم باشند "
عطر خوب را سرما هم مانع نمی شود، وقتی پره های بینی ام به لرزه در آمدند، Ùهمیدم Ú©Ù‡ ریه هایم منتظرند، منتظر ØªÙ†ÙØ³ عمیقی Ú©Ù‡ ازروی آن زیبائی Ùˆ شادابی سوار بر رایØÙ‡ ای خوش Ú©Ù‡ ÙØ¶Ø§ÛŒ یخ زده را Ù…ÛŒ Ø´Ú©Ø§ÙØª Ù…ÛŒ آمد. Ùˆ این دلمشغولی مانع از دید لازم Ùˆ نگاه خریدارانه شد. سرمای بی ذوق هم، بی توجه به آشوبی Ú©Ù‡ داشت درونم را قلقلک Ù…ÛŒ داد کار خودش را Ù…ÛŒ کرد.
خانم پا به سن، با مهربانی خاصی بر اندازم کرد. در چشمانش قصد من بخوبی دیده Ù…ÛŒ شد. نزدیکش Ú©Ù‡ شدم Ú¯ÙØª:
" چه سرمای لوسی. "
سر ما همه چیز بود جز لوس. شاید داشت به من ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù† Ù…ÛŒ Ù…ÛŒ گذاشت. بهر ØØ§Ù„ نمی شد جواب خانم Ù…ØØªØ±Ù…ÛŒ را Ú©Ù‡ همدردی کرده بود نداد.
" Ùقط لوس نیست، بقول شاعر، نا جوانمرد هم هست....من Ú©Ù‡ ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ سردم است. "
و به دنبالش، مزه هم انداختم:
" چربی لازم را هم ندارم "
ولی Ù†Ú¯Ø±ÙØª. نه خندید Ùˆ نه جوابی داد. اما چرا، سر تا پایم را خوب نگاه کرد. به گمانم داشت دنبال چربی Ù…ÛŒ گشت.
ولی خوشگله تنهایم نگذاشت، ضمن چسباندن کتابی Ú©Ù‡ در دست داشت به سینه هایش، Ú¯ÙØª:
"....کار Ù†Ùوذ این باد، از چربی گذشته. منکه دارم کبود Ù…ÛŒ شوم "
بهانه ای شد Ú©Ù‡ Ø±Ø§ØØª نگاهش کنم. باز با چاشنی رقیقی از مزه، Ú¯ÙØªÙ…:
" منکه کبودی نمی بینم. بزنم به تخته، ØØªØ§ به در ماندگی من هم نیستید. "
کاش Ú¯ÙØªÙ‡ بودم:
" ...در عوض این باد و سوز، گل سرخ زیبائی را روی گونه هایت نشانده است که هر بیننده ای را کمی اذیت می کند. "
چراغ اتومبیلی از دور تاریکی Ùˆ سرما را باهم Ø´Ú©Ø§ÙØªØŒ Ùˆ ذرات معلق در ÙØ¶Ø§ را به رقص در آورد.
Ù…ÛŒ دانستم Ú©Ù‡ اتوبوس نیست. هنوز چند دقیقیه ای به آمدن آن مانده بود. نزدیک Ú©Ù‡ شد آهسته جلوی پای دختر ایستاد. نمی دانم چرا دلم Ú¯Ø±ÙØª. با Ú©Ù…ÛŒ دستپاچگی، سرم را برای دیدن راننده بردم جلو. قبل از آن Ú©Ù‡ متوجه بشوم راننده خانم است، از پشت سر، صدائی Ú©Ù‡ خالی از طنز نبود Ú¯ÙØª:
" مادرش است! "
این ØØ³Ø§Ø¯Øª چیست Ú©Ù‡ مردان را در ØØ¯ نا جوری دست پاچه Ù…ÛŒ کند؟ ØØªØ§ آنجا Ú©Ù‡ ØÙ‚ ندارند، مثل من در ایستگاه اتوبوس، در آن شب سرد.
دختر جلو Ø±ÙØªØŒ دستگیره در جلو را لمس کرد، سر بر گرداند، نگاهش را روی هر دوی ما انداخت Ùˆ Ú¯ÙØª:
" Ø¨ÙØ±Ù…ائید سوار شوید، از مادرم خواهش Ù…ÛŒ کنم شما را برساند. هوا خیلی سرد است، بیش از این منتظر اتوبوس نمانید. "
قبل از آنکه ØØ±ÙÛŒ بزنم، Ùˆ دنباله اÙکارم را عملن به اجرا بگذارم، خانم پا به سن بسیار قاطع Ú¯ÙØª:
" متشکریم، اتوبوس آمد "
سر Ú©Ù‡ بر گرداندم، از چراغ هایش Ùهمیدم Ú©Ù‡ همه چیز تمام شد. Ùˆ در این Ùکر بودم Ú©Ù‡ چرا، " متشکریم :
چرا از طر٠من برید و دوخت؟
آنچه برایم مانده بود اجرا کردم. جلو Ø±ÙØªÙ…ØŒ Ùˆ با تشکری دیگر، دستم را به سویش بردم، دست دادیم، ریه هایم را از مانده عطر دلنشین او پرکردم Ùˆ چشمانم را از آن همه زیبائی.
...
در ایستکاه اتوبوس
عباس ØµØØ±Ø§Ø¦ÛŒ
ساعت هشت شب از کلاس Ú©Ù‡ آمدم بیرون. سوز سرمای اواخر دسامبر، لوله شد توی تنم Ùˆ تا ایستگاه اتوبوس Ú©Ù‡ چهل، پنجاه متر بیشتر نبود، چیزی نمانده بود Ú©Ù‡ یخ بزنم. داشت Ù†ÙØ³Ù… بند Ù…ÛŒ آمد. سرما از درون تسخیرم کرده بود، Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کردم رگهایم دارند Ù…ÛŒ بندند.
چشمانم پر از اشک بود Ùˆ سرم به شدت درد Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود. پوششم روبراه نبود. کلاه Ùˆ شال گردن نداشتم، پالتویم را هم نیاورده بودم.
به کلاس Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÙ…ØŒ نه هوا چنین بود Ùˆ نه قرار بود ناکهان دیوانه بشود.
هر چند مارک " پشم خالص نو ! " به کت Ùˆ شلوارم خورده بود، ولی جان, رو بروئی با بادی را Ú©Ù‡ Ø§ØØªÙ…الن از قطب Ù…ÛŒ آمد نداشت. گویا چنین است Ú©Ù‡ همه چیز با هم Ø§ØªÙØ§Ù‚ بی Ø§ÙØªØ¯ØŒ چون اتومبیل نیمه قراضه ام را نیز پس از ماهها بی توجهی ØµØ¨Ø Ù‡Ù…Ø§Ù† روز برده بودم تعمیرگاه.
چاره ای جز تØÙ…Ù„ ادامه سرما در ایستگاه اتوبوس را Ú©Ù‡ سر پناه درستی هم نداشت، Ùˆ بنظر Ù…ÛŒ رسید Ú©Ù‡ باد را بیشتر کوران Ù…ÛŒ دهد نداشتم. با تسلط ناپایدار برای توق٠لرزیدن، نگاهی به برنامه آمدن اتوبوس ها انداختم Ùˆ از زبان ساعت متوجه شدم Ú©Ù‡ ØØ¯ÙˆØ¯ بیست دقیقه بایستی سرما را تØÙ…Ù„ کنم. امکان Ø§ØØ¶Ø§Ø± تاکسی را هم نداشتم، Ùˆ چاره همان بود Ú©Ù‡ Ú¯ÙØªÙ…: " تØÙ…Ù„ ! "
شروع کردم به قدم زدن، با این تصور باطل که، گرمم بشود، Ùˆ ورانداز دو Ù†ÙØ±ÛŒ Ú©Ù‡ بعد از من آمده بودند، Ùˆ ØØ§Ù„ Ùˆ روزی بهتر نداشتند. ولی بنظر Ù…ÛŒ رسید Ú©Ù‡ سنگین رنگی تر سرما را دارند تØÙ…Ù„ Ù…ÛŒ کنند. خانمی پا به سن، Ùˆ دختر خانمی Ú©Ù‡ اگر سرما Ù…ÛŒ گذاشت، زیبائیش آرامش Ù…ÛŒ داد. با هم نبودند. به ÙØ§ØµÙ„Ù‡ آمده بودند. بنظر Ù…ÛŒ رسید آنها را قبلن دیده ام. شاید در همان آموزشگاه شبانه درس Ù…ÛŒ خواندند.
بیشتر خانم پا به سن را Ù…ÛŒ گویم، چون جوان تر، را اگر قبلن دیده بودم، زیبائیش ØØªÙ…Ù† جائی در یادم باز کرده بود.
به بهانه قدم زدن ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ام را برای دیدن بهتر زیبائی Ú©Ù‡ از " آن Ù " خاصی هم بر خوردار بود Ú©Ù… کردم. دیدن زیبائی، Ùˆ کششی Ú©Ù‡ دارد، برای خودش ØÚ©Ø§ÛŒØªÛŒ است. نه Ù…ÛŒ توان، یا در ØÙ‚یق٠نه Ù…ÛŒ شود، آن را نادیده Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ بی ØªÙØ§ÙˆØª از کنارش گذشت، Ùˆ نه ادب اجازه Ù…ÛŒ دهد Ú©Ù‡ خوب سرک بکشی، " بخصوص وقتی Ú©Ù‡ از بخت بد کسی را همراه داری، یا طر٠همراه کسی است. Ùˆ شور بختی است وقتی Ú©Ù‡ هر دو مانع! با هم باشند "
عطر خوب را سرما هم مانع نمی شود، وقتی پره های بینی ام به لرزه در آمدند، Ùهمیدم Ú©Ù‡ ریه هایم منتظرند، منتظر ØªÙ†ÙØ³ عمیقی Ú©Ù‡ ازروی آن زیبائی Ùˆ شادابی سوار بر رایØÙ‡ ای خوش Ú©Ù‡ ÙØ¶Ø§ÛŒ یخ زده را Ù…ÛŒ Ø´Ú©Ø§ÙØª Ù…ÛŒ آمد. Ùˆ این دلمشغولی مانع از دید لازم Ùˆ نگاه خریدارانه شد. سرمای بی ذوق هم، بی توجه به آشوبی Ú©Ù‡ داشت درونم را قلقلک Ù…ÛŒ داد کار خودش را Ù…ÛŒ کرد.
خانم پا به سن، با مهربانی خاصی بر اندازم کرد. در چشمانش قصد من بخوبی دیده Ù…ÛŒ شد. نزدیکش Ú©Ù‡ شدم Ú¯ÙØª:
" چه سرمای لوسی. "
سر ما همه چیز بود جز لوس. شاید داشت به من ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù† Ù…ÛŒ Ù…ÛŒ گذاشت. بهر ØØ§Ù„ نمی شد جواب خانم Ù…ØØªØ±Ù…ÛŒ را Ú©Ù‡ همدردی کرده بود نداد.
" Ùقط لوس نیست، بقول شاعر، نا جوانمرد هم هست....من Ú©Ù‡ ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ سردم است. "
و به دنبالش، مزه هم انداختم:
" چربی لازم را هم ندارم "
ولی Ù†Ú¯Ø±ÙØª. نه خندید Ùˆ نه جوابی داد. اما چرا، سر تا پایم را خوب نگاه کرد. به گمانم داشت دنبال چربی Ù…ÛŒ گشت.
ولی خوشگله تنهایم نگذاشت، ضمن چسباندن کتابی Ú©Ù‡ در دست داشت به سینه هایش، Ú¯ÙØª:
"....کار Ù†Ùوذ این باد، از چربی گذشته. منکه دارم کبود Ù…ÛŒ شوم "
بهانه ای شد Ú©Ù‡ Ø±Ø§ØØª نگاهش کنم. باز با چاشنی رقیقی از مزه، Ú¯ÙØªÙ…:
" منکه کبودی نمی بینم. بزنم به تخته، ØØªØ§ به در ماندگی من هم نیستید. "
کاش Ú¯ÙØªÙ‡ بودم:
" ...در عوض این باد و سوز، گل سرخ زیبائی را روی گونه هایت نشانده است که هر بیننده ای را کمی اذیت می کند. "
چراغ اتومبیلی از دور تاریکی Ùˆ سرما را باهم Ø´Ú©Ø§ÙØªØŒ Ùˆ ذرات معلق در ÙØ¶Ø§ را به رقص در آورد.
Ù…ÛŒ دانستم Ú©Ù‡ اتوبوس نیست. هنوز چند دقیقیه ای به آمدن آن مانده بود. نزدیک Ú©Ù‡ شد آهسته جلوی پای دختر ایستاد. نمی دانم چرا دلم Ú¯Ø±ÙØª. با Ú©Ù…ÛŒ دستپاچگی، سرم را برای دیدن راننده بردم جلو. قبل از آن Ú©Ù‡ متوجه بشوم راننده خانم است، از پشت سر، صدائی Ú©Ù‡ خالی از طنز نبود Ú¯ÙØª:
" مادرش است! "
این ØØ³Ø§Ø¯Øª چیست Ú©Ù‡ مردان را در ØØ¯ نا جوری دست پاچه Ù…ÛŒ کند؟ ØØªØ§ آنجا Ú©Ù‡ ØÙ‚ ندارند، مثل من در ایستگاه اتوبوس، در آن شب سرد.
دختر جلو Ø±ÙØªØŒ دستگیره در جلو را لمس کرد، سر بر گرداند، نگاهش را روی هر دوی ما انداخت Ùˆ Ú¯ÙØª:
" Ø¨ÙØ±Ù…ائید سوار شوید، از مادرم خواهش Ù…ÛŒ کنم شما را برساند. هوا خیلی سرد است، بیش از این منتظر اتوبوس نمانید. "
قبل از آنکه ØØ±ÙÛŒ بزنم، Ùˆ دنباله اÙکارم را عملن به اجرا بگذارم، خانم پا به سن بسیار قاطع Ú¯ÙØª:
" متشکریم، اتوبوس آمد "
سر Ú©Ù‡ بر گرداندم، از چراغ هایش Ùهمیدم Ú©Ù‡ همه چیز تمام شد. Ùˆ در این Ùکر بودم Ú©Ù‡ چرا، " متشکریم :
چرا از طر٠من برید و دوخت؟
آنچه برایم مانده بود اجرا کردم. جلو Ø±ÙØªÙ…ØŒ Ùˆ با تشکری دیگر، دستم را به سویش بردم، دست دادیم، ریه هایم را از مانده عطر دلنشین او پرکردم Ùˆ چشمانم را از آن همه زیبائی.