سرگردانی-سروش علیزاده
بنويس نامه ات را براي معشوقه مومنه ات كه گرسنه اي Ùˆ گرسنه اي Ùˆ گرسنه Ùˆ قرار نيست Ùطيري از آسمان برسد Ùˆ اين روزها ديگر كسي شام Ùرزندانش را نمي دهد به در مانده اي چون تو كه مائده بهشتي از آسمان سÙره اش را رنگين كند Ùˆ گرسنگي كه شايد شنبه Ùˆ جمعه نمي شناسد
سر گرداني
سروش عليزاده
شلپ شلپ ØŒ Ú¯Ù„ Ùˆ لاي كوچه است كه شتك مي زند به شلوارت Ùˆ تو شايد بس كه نگاه كردي به زمين تا ميخي پونزي چيزي Ùرو نرود به پايت گردن درد گرÙته اي .
تو Øالا گرÙتار سر گرداني خود خواسته اي، هر شب پتويي در دست راست مي گيري Ùˆ چند تايي كارتن خالي با دست Ú†Ù¾. هميشه كه پهن شان نمي كني يك جا. شبي زير سينما سپيد رود مي خوابي Ùˆ چشم مي دوزي به ساعت برجك سÙيد ساختمان شهر داري Ùˆ گاهي زير سينما انقلاب Ùˆ به ÙƒÙØ´ هايي نگاه مي كني كه رنگ به رنگ ايستاده اند گرداگرد طبق هاي كباب Ùروشي .
برايت Ú†Ù‡ Ùرقي مي كند كه بايد هر شب سر خم كني Ùˆ زمين را بپايي. Øالا Ú†Ù‡ ماه باشد توي آسمان Ùˆ يا خيسي شر شر باران برسد به استخوان هايت. چهل روز Ùˆ شب است كه راه مي روي با ÙƒÙØ´ هايي كه تخت ندارند. اين به در به آن روز هايي كه مي نشستي روي « مبل خانه Ùر هنگ » Ùˆ با دوستان شاعرت به عكس نادر شاه مي خنديدي Ùˆ هي مي خنديدي Ùˆ مي Ú¯Ùتي : « لا مصب بس كه روز Ùˆ شب مي جنگيد روي پو تين هاش خزه سبز شده بود».
تو سهمت را از خانواده گرÙتي Ùˆ رÙتي Ùˆ Øالا بي خانمان شده اي Ùˆ اگر باز گردي در ميانشان جايي نداري. زير باران روي نيمكت هاي سبزه ميدان خوابت نمي برد Ùˆ يا چند كارتن خواب قلچماق جاي خوابت را اشغال كرده اند؟
همين جا بساطت را پهن كن. بخواب زير همين پاركينگ كه لا اقل لامپ دويست واتش روشن است و بنويس براي تامار عشقي كه سر گردانت كرد.
شايد توي اين كوچه خلوت پر از ساختمان هاي مرمري سÙيد Ùˆ در هاي بي پلاك Ùˆ باراني كه شر شر Ø´ موسيقي گوش نوازي است براي نوشتن نامه اي كه دوسوي پاكتش هيچ آدرسي ندارد Ùˆ مي داني كه نمي رسد به سر زمين آرزوهاي تامار تو .
Øالا كه پنج انگشت Ùرو كرده اي در ريش جو گندمي ات Ùˆ مي خارانيش به ياد مي آوري كه مي Ú¯Ùتي : «سØرت مي كنم ØŒ Ùقط مال مني».
تو سØر نكردي كه هيچ Ø› سØر هم شدي ØŒ سر گردان هم شدي .
شايد پيشاني نوشتت بود كه از بين آن همه كتاب كه رج به رج مي چيدي توي كتاب خانه، چشم كه مي بستي Ùˆ دست دراز مي كردي تا يكي را برداري ميان آن همه سمÙوني مردگان را بر مي داشتي Ùˆ چند روزي در خودت Ú¯Ù… مي شدي . روي مبل ØŒ رو به پنجره مي نشستي Ùˆ آيدين مي شدي Ùˆ دلت هواي شراب ارمني مي كرد. روي ديوار اتاقت، دو كمان ابرو مي كشيدي Ùˆ مست كه مي شدي مي سوختي Ùˆ پك به كونه سيگار پال مالت مي زدي Ùˆ عهد مي كردي با خودت :« Ùردا تركت مي كنم».
بنويس نامه ات را براي معشوقه مومنه ات كه گرسنه اي Ùˆ گرسنه اي Ùˆ گرسنه Ùˆ قرار نيست Ùطيري از آسمان برسد Ùˆ اين روزها ديگر كسي شام Ùرزندانش را نمي دهد به در مانده اي چون تو كه مائده بهشتي از آسمان سÙره اش را رنگين كند Ùˆ گرسنگي كه شايد شنبه Ùˆ جمعه نمي شناسد.
وقتي پيشاني مادر را كه روي سجاده ØªØ³Ø¨ÙŠØ Ù…ÙŠ زد بوسيدي Ùˆ Ú¯Ùتي مي روم دنبال سر نوشت شايد Ùكر نمي كردي كمرت خميده شود به اين زودي ها. رÙتي استامبول Ùˆ بي هد٠چرخيدي در خيابان هاي سنگÙرش، گشتي Ùˆ گشتي، عاقبت توي يك ديسكو،كمي ويسكي نوشيدي Ùˆ بعد گره كراوات شل كردي Ùˆ دل دادي به لب هاي انار Ùˆ صورت گونه دار دختري كه با تو رقصيد Ùˆ Ú¯Ùتي:« سØرت مي كنم » Ùˆ مي دانستي كه سØر مي شوي مثل آن ديگران كه مي خواستي سØرشان كني Ùˆ عاقبت خود سØرشان شدي Ùˆ دخيل مي بستي به Øضرت داناي علي Ùˆ Ùكر مي كردي اگر دويست تومان از سوراخ زري سر بدهي روي قبر ØŒ ديگر بايد داناي علي Ùˆ آن دختر Ùˆ هر كس ديگر Ùˆ ديگر Ùˆ ديگر، همه بنشينند Ùˆ به Øر٠هايت گوش كنند.
غم غربت به دلت Ú†Ù†Ú¯ زده بود وقتي Ùهميدي Ùارسي بلد است رهايش نكردي Ùˆ كت دامن پوشيده اش ميان آن همه رقص نور كه تن هاي عريان آن همه زيبا رو را رنگ به رنگ مي كرد وسوسه ات كرد؟
پشت ميز كا ÙÙ‡ هاي كنار ساØÙ„ مي نشستي Ùˆ به چشم هاي عسلي اش نگاه مي كردي Ùˆ او ماجراي ازدواج پدر Ùˆ مادرش را از تورات برايت مي خواند Ùˆ تو چشم گرد مي كردي كه چگونه برادر به Øجله خواهر مي رود Ùˆ گوش مي كردي به صداي ظريÙØ´ كه از بر مي Ú¯Ùت: « اي خواهر Ùˆ عروس من ØŒ به باغ خود آمدم . مرّ خود را با عطر هايم چيدم . شانه عسل خود را با عسل خويش خوردم. شراب خود را با شير خويش نوشيدم» Ùˆ مي خنديد Ùˆ رج دندان هاي سÙيد Ùˆ ريزش پيدا مي شد Ùˆ صورتش Ú¯Ù„ گون تر مي شد از لب هاي انارش Ùˆ مي Ú¯Ùت مادرش هم مي خوانده:« من در خواب هستم اما دلم بيدار است. آواز Ù…Øبوب من است كه در را مي كوبد؟» Ùˆ Ùكر مي كردي شايد پدرش شبيه خودت ريش بلندش را مي خاراند Ùˆ كلاه شاپو از سري بر مي داشت كه يك دسته موي از جلو باÙته شده دارد Ùˆ هم صدا با او تكرار مي كردي :« از براي من باز كن اي خواهر من ØŒ اي Ù…Øبوبه من Ùˆ كبوترم Ùˆ اي كامله من ØŒ زيرا كه سر من از شبنم Ùˆ زل٠هايم از ترشØات شب پر است.»
شايد يادت رÙته وقتي مي رÙتي به مادر Ú¯Ùتي : « مي روم دنبال سرنوشت خودم». اما در اين Ùرود گاه Ùˆ آن Ùرود گاه ØŒ از اين كشور به آن كشور، به دنبالش رÙتي Ùˆ پول هايت را در هتل ها خرج كردي Ùˆ دلت براي تامار مي تپيد Ùˆ دل او براي سرزمين آرزو هايش .
خسته كه شدي از Ù†Ùرين سر گرداني Ú¯Ùتي:« تامار، تامار جان، با من ازدواج مي كني »؟
Ùˆ او لب غنچه كرده بود Ùˆ ابرو بالا انداخته بود Ùˆ تو به موهاي صاÙØ´ نگاه مي كردي كه باÙته بود Ùˆ از پشت گردن به روي سينه انداخته بود Ùˆ يادت رÙته بود Ùقط يك آيه برايش بخواني كه ازدواج با Ù…Øارم Øرام است.
مي نشستيد توي لابي هتل و تو سيگار پشت سيگار مي گيراندي و او شراب هلو مزمزه مي كردو آلبوم خانوادگيشان را ورق مي زد .
يك عكس در اتريش Ùˆ عكسي ديگر توي لبنان Ùˆ چند عكس توي همين Ù…Øله ارمني بولاغ Ùˆ يهودي تپه خودتان. او رÙت Ùˆ تو ماندي ØŒ پول هايت تمام شده بود يا كه از نوشته آخرين برگ پاسپورتت ترسيدي كه نرÙتي به سر زمين آرزوهايش .
آخر روز كه گلي از باغچه Ùرود گاه چيدي Ùˆ ميان شست Ùˆ اشاره چرخاندي تا به او بدهي، همان دختري را مي گويم كه هيچ وقت با تو نخوابيد كه مبادا از خون پاكش Ùˆ خون نجس تو نطÙÙ‡ اي Øرام بنشيند توي زهدانش Ùˆ نبايد از تو بار مي گرÙت كه او پيشاني نوشتش را اين گونه خواسته بود.
بنويس Ùˆ به ياد بياور هنگام رÙتن وقتي پشت كرد به تو، Ùˆ سه قدم كه بر داشت سمت گيت Ùرود گاه ØŒ سر چر خاند Ùˆ
از روي شانه نگاهت كرد . به سويش رÙتي ØŒ بلند شد روي سينه پا Ùˆ دست Øلقه كرد دور گردنت تا ببوسدت.
گريه مي كردي و گريه مي كني .
هيچ Ùكر مي كردي كه اگر Ù‡Ùت پشتت عرق از صورت دختري چون تامار پاك مي كردند Ø› نجس مي شدند Ùˆ غسل
طهارت مي كردند.
Øالا هي Ùˆ هي موهاي سياه Ùˆ ژوليده ات را بخاران كه هميشه Ú†Ù†Ú¯ در اين موها مي انداخت Ùˆ پيشانيت را مي بوسيد.
مي تواني روي همين كاغذ سÙيد بنويسي همان طور كه او آرزويش را از تورات برايت خواند:« كاش كه مثل برادر من
ودي كه پستان هاي مادر مرا مكيد، مي بودي تا چون ترا بيرون مي ياÙتم. ترا مي بوسيدم Ùˆ مرا رسوا نمي ساختند. ترا
هبري مي كردم و به خانه مادرم در مي آوردم .تا مرا تعليم مي دادي تا شراب ممزوج و عصير انار خود را بتو مي
نوشانيدم. دست Ú†Ù¾ او زير سر من بود Ùˆ دست راست مرا در آغوش مي كشيد. اي دختران اورشليم ØŒ شما را قسم مي دهم كه Ù…Øبوب مرا تا خودش نخواهد بيدار نكنيد Ùˆ بر نينگيزانيد».
Øال كه صاØب خانه مي خواهد از جلوي پاركينگش بروي Ùˆ جاي ديگري بخوابي ØŒ تا چراغ سر در پاركيگ را خاموش
نكرده بنويس برايش كه اول روز كلمه نبود، آدم بود. و هم او بود كه عشق و دين را بر گزيد و چند پاره شد.
بايد بر خيزي Ùˆ سر گردان جاي ديگري شوي Øالا Ú†Ù‡ Ùردا به خانه ات بروي Ùˆ نروي . توي همين كوچه باشي يا در سر
زمين آرزو ها، يادت نرود اين جا پتو و كارتن هايت را پهن نكني.
پايان اين نامه ات كجاست؟ شايد پايان آن جاست، نا ديدني اما Øاضر، عشقي كه به اين چند جمله شكوه آن آغاز Ùˆ اين
Ùرجام را مي دهد
پاییز 85
مهربات یار نوشت
ممنون
لذت بردیم - عاشقانه - سوزناک - Ù…Ùهومی Ùˆ عمیق
زنده باشی و نویسا