داستان كوتاه باباي تلÙني - آرام كاكه ÙŠ ÙÙ„Ø§Ø -برگردان بابك صØرانورد
آشنايي با نويسنده:
آرام كاكه ÙŠ ÙÙ„Ø§Ø Ø§Ø² نويسندگان معتبر كردستان عراق، در سال 1963 در سليماني به دنيا آمد. نوشتن را از همان سال هاي آغازين دهه هشتاد ميلادي با نگارش داستان آغاز نموده است. اولين اثر چاپ شده از او داستان كوتاه «تابلو» نام داشت كه سال 1983 در روزنامه «همكاري» درعراق منتشر شده است.
آرام كاكه ÙŠ ÙÙ„Ø§Ø Ù…Ø¯Ø±Ùƒ ليسانس خود را در سال 1986 در رشته Ùيزيك از دانشگاه موصل درياÙت كرده است. پس از آن به مدت سه سال ساكن شهر خارك٠اوكراين مي شود Ùˆ در دانشگاه خارك٠شروع به آموختن زبان هاي روسي، انگليسي Ùˆ لاتين مي كند Ùˆ ادبيات روسي Ùˆ انگليسي را نيز Ùرا مي گيرد. او از سال 1991 در استكهلم سوئد زندگي مي كند.
از اين نويسنده تا كنون يك رمان، پنج مجموعه داستان Ùˆ يك مجموعه ديدار از جمله: انتظار(رمان)ØŒ دÙتر شعر یک Ú¯Ù„Ùروش(مجموعه داستان) Ùˆ تصاویر تکرار Ù…ÛŒ شوند (مجموعه داستان)منتشر شده است. برخي از آثارش در بسياري از نشريات Ùˆ ماهنامه های داخل Ùˆ خارج كردستان عراق منتشر شده است.
داستان كوتاه «باباي تلÙني» از مجموعه داستان «بليتي براي جهنم» انتخاب Ùˆ ترجمه شده است Ùˆ برای نخستین بار به زبان Ùارسی ترجمه شده است.
من پدر تلÙÙ†ÛŒ ام، دختری دارم Ú©Ù‡ روزها با هم تلÙÙ†ÛŒ صØبت Ù…ÛŒ کنیم. یک ساله بود Ú©Ù‡ من Ùˆ مادرش از هم جدا شدیم، الان پنج ساله ست Ùˆ سر شب ها وقتی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواهد بخوابد، باید به او تلÙÙ† کنم Ùˆ قصه ÛŒ تازه ای را برایش تعری٠کنم، بوسه ای از سیم تلÙÙ† برایش بÙرستم Ùˆ به او شب به خیر بگویم. اما بسیار وقت ها به شب به خیر هم نمی رسد Ú©Ù‡ او چون Ùرشته ای ناز Ùˆ معصوم بخواب Ù…ÛŒ رود. دکتر جان! من به این خاطرنزد شما آمدم، چون من هم Ù…ÛŒ خواهم بخوابم، من چهار سال است Ú©Ù‡ نخوابیده ام. اØساس Ù…ÛŒ کنم نخوابیدم، بهتر بگویم خیلی Ú©Ù… Ù…ÛŒ خوابم. شبها دو ساعت بیشتر نمی خوابم. بیشتر، دوستانم تشویقم کردند Ú©Ù‡ یک روانشناس متخصص پیدا کنم Ùˆ با او Øر٠بزنم. البته من از شما معذرت Ù…ÛŒ خواهم اگر بگویم من خیلی به این چیزها اعتقاد ندارم. من باور ندارم Ú©Ù‡ شما بتوانید مشکل من را ØÙ„ Ù…ÛŒ کنید، چرا Ú©Ù‡ مشکلم را خودم برای خودم ساختم. مثل این است Ú©Ù‡ خودم چاه عمیقی را کنده باشم Ùˆ با پای خودم داخل این چاه رÙته باشم. چاهی Ú©Ù‡ به جز من کسی آن را نمی بیند، هزار بار Ùریاد هم کنم، تا شما چاه را نبینید چطور Ù…ÛŒ خواهید من را نجات دهید؟ Øتی اگر شما طنابی هم به همراه داشته باشید، از کجا طناب را پایین Ù…ÛŒ اندازید. چرا به من نمی گویید؟
من شاید چند بار نزد شما بیایم Ùˆ روی تخت دراز بکشم Ùˆ داستان خودم را تعری٠کنم Ùˆ قلبم Ú©Ù…ÛŒ آسوده شود، شاید با Øر٠زدن سنگینی روی قلبم Ú©Ù…ÛŒ سبک شود، اما من آتشی ام Ú©Ù‡ با Ùوت کردن خاموش نمی شود Ùˆ به سر Ùˆ صورتم کشیده Ù…ÛŒ شود. این جنگ Ùˆ دعوا را نمی توانم به آسانی به پایان برسانم. دکتر جان! تعجب Ù†Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ این مثال ها را Ù…ÛŒ زنم. من وقتی Ú©Ù‡ قصد خوابیدن دارم انگار Ú©Ù‡ به جنگ Ù…ÛŒ روم. من هر شب اØساس Ù…ÛŒ کنم این جنگ را نمی توانم پایان دهم. من از سیزی٠بدترم Ú©Ù‡ به جای یک قلوه سنگ دو سنگ به دوش دارم. یک سنگ سزای خدایان است Ùˆ سنگ دیگر سزای خودم برای خودم است. یقین دارم Ú©Ù‡ با تشتی پر ازعرق کردن های شبانه Ùˆ چشمان آماسیده Ú©Ù‡ به کلوچه Ù…ÛŒ مانند ØµØ¨Ø Ù‡Ø§ با آن دو سنگ به قله ÛŒ کوه نمی رسم.
تجربه های این چند ساله این را به من آموخته Ú©Ù‡ تنها چیزی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ توانم انجام دهم این است Ú©Ù‡ خواب را چون جنگ Ùˆ دعوا نبینم به همین دلیل است Ú©Ù‡ نزد شما آمدم تا مرا با خواب آشتی دهی. نمی خواهم خوابیدن را به یک دشمن بدل کنم. نمی خواهم با خوابیدن دشمنی کنم. چرا Ú©Ù‡ همیشه Ùˆ هر باراین منم Ú©Ù‡ بازنده هستم. این منم Ú©Ù‡ Ù…Øتاج به اویم Ùˆ نه او به من . این منم Ú©Ù‡ هر روز گیج Ùˆ منگ کار Ù…ÛŒ کنم Ùˆ شب ها بر Ù…ÛŒ گردم نزد او. دکتر جان! به من بگویید چکار کنم؟
-اجازه بده در Øال Øاضر بر گردیم به شروع ØرÙاهایمان. موقعی Ú©Ù‡ داستان را برای دخترت پایان Ù…ÛŒ دهی Ùˆ گوشی تلÙÙ† در دستت است چون یک پدر Ú†Ù‡ Øسی داری؟
با Ù†Ùس هایش Ù…ÛŒ Ùهمم Ú©Ù‡ خوابیده. دوست ندارم الو الو کنم Ùˆ بیدارش کنم. با آرامی برای چند Ù„Øظه به Ù†Ùس هایش گوش Ù…ÛŒ سپارم. با خودم Ù…ÛŒ گویم: الو، الو ستاره ÛŒ آسمانی الو، تا اینکه مادرش گوشی را Ù…ÛŒ گیرد Ùˆ Ù…ÛŒ گوید دیگر خوابیده، ممنون .
تنها چیزی Ú©Ù‡ ØµØ¨Ø Ù‡Ø§ بعد از بیدار شدن به آن Ùکر Ù…ÛŒ کند این است Ú©Ù‡ کجای داستان خوابش برده، خواهش Ù…ÛŒ کنم خودت یک جا یادداشت Ú©Ù† تا اذیتم نکند Ùˆ سوال پیچم نکند.
-خب وقتی Ú©Ù‡ تلÙÙ† را Ù…ÛŒ گذاری Ú†Ù‡ اØساسی داری؟
اØساس Ù…ÛŒ کنم دخترم کنارم است. صدای Ù†Ùس هایش را Ù…ÛŒ شنوم اما نمی بینمش، مثل کوری Ú©Ù‡ روبروی آینه ای ایستاده باشد Ùˆ مطمن است اما یکدنده باشد به اینکه تصویرش در آینه مقابل ست اما نمی تواند ببیندش، منم چنین اØساسی دارم.
دختر خوبم، یکی بود یکی نبود، مورچه ریز زیبا Ùˆ باهوشی بود مثل تو، این مورچه پرتقالی رنگ بود. اینطور Ú©Ù‡ Øکایت Ù…ÛŒ کنند مادر این مورچه بچه اش را به مدت دو ماه در جایی دور اÙتاده Ùˆ آرام نگاه داشته بود تا کسی او را اذیت نکند. بعد از اینکه از خانه بیرون آمده بود رنگ سیاهش هم به رنگ پرتقالی درآمده بود.
دختر بابا ...Ùرشته من ! مورچه هر چند Ú©Ù‡ ریز Ùˆ Ú©ÙˆÚ†Ú© است هزار بارهم قوی Ùˆ بااراده است، تنها موجودی ست Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ تواند چندین برابراز جسم خودش بیشتر بردارد Ùˆ آخ هم نگوید. تو Ù…ÛŒ دانی Ú©Ù‡ چرا آخ نمی گوید؟
-برای اینکه مورچه کردی بلد نیست آخ بگوید. اینطور نیست بابا؟
- نه دخترم این مورچه کردی هم خوب می داند. او خستگی را نمی شناسد. برای همین است که منم دوست دارم تو هم مثل مورچه باشی، شجاع باشی و هیچ وقت با این کوچکی خودت، خودت را ناتوان و ضعی٠تصور نکنی.
-خب آن موقع Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ روی بخوابی به چیزی Ùکر Ù…ÛŒ کنی؟
به همه چیز Ùکر Ù…ÛŒ کنم دکتر، چیزهای آنقدر مزخر٠به مغزم خطور Ù…ÛŒ کنند Ú©Ù‡ نمی توانم کنترلشان کنم.
برای مثال دخترم خیلی بد Ù…ÛŒ خوابد. بعضی مواقع وقتی Ú©Ù‡ در خواب شیرین است پتویش را روی سر Ùˆ صورتش Ù…ÛŒ کشد، Ù…ÛŒ ترسم یک روز زیر پتویش یک چیزیش شود. یک بار این اتÙاق اÙتاده. به سرعت به دادش رسیدم. Ù†Ùسش گرÙته بود. الان هم بعد از دو سال این تصویر را نمی توانم Ùراموش کنم. این تصویر در اعماق چشمانم لانه کرده Ùˆ هر شب تلنگری نو به عمرم Ù…ÛŒ زند.
مادرش Øواسش به او نیست؟
چرا، من یچ شکایتی از مادرش ندارم، چندین بار شب ها آنطور Ú©Ù‡ خوش Ù…ÛŒ گوید سراغش Ù…ÛŒ رود، الان دیگر این کارها را نمی کند Ùˆ پتو را Ù…ÛŒ کشد روی سر Ùˆ صورتش، اما من Ù…ÛŒ خواهم راجع به خودم Øر٠بزنم.
بعضی اوقات هم گاه به گاه پتو را از روی خودش پس Ù…ÛŒ زند بعضی وقت ها Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ آید خانه ام Ùˆ پیش من Ù…ÛŒ خوابد تا ØµØ¨Ø ØµØ¯ بار به اتاقش سر Ù…ÛŒ زنم Ùˆ او را خوب Ù…ÛŒ پوشانم تا سردش نشود، با Ú©ÙˆÚ†Ú© ترین صدا از اتاقش، من در اتاقم بیدار Ù…ÛŒ شوم Ùˆ بعد با زØمت دوباره خوابم Ù…ÛŒ برد.
دختر خوشگلم این مورچه پرتقالی رنگ اگر Ú†Ù‡ همیشه بوی هلو Ù…ÛŒ داد اما عاشق سیب بود، یک درخت سیب را نشان کرده بود Ùˆ هر روز از آن بالا Ù…ÛŒ رÙت Ùˆ سیب Ù…ÛŒ خورد Ùˆ چند گاز هم به خانه اش Ù…ÛŒ برد. یک روز Ú©Ù‡ از درخت سیب بالا رÙت دید Ú©Ù‡ Øتی یک سیب هم به درخت نیست. این شاخه Ùˆ آن شاخه، از این برگ به آن برگ رÙت، خیلی عصبی Ùˆ بی قرار شد، تصور Ú©Ù† Ú©Ù‡ چندین ساعت از درخت بالا برود Ùˆ دست خالی، خیلی بیشتر هم طول بکشد تا از درخت پایین بیاید. گرسنگی توانش را بریده بود. وقتی Ú©Ù‡ پایین آمد، رÙت به خانه خرگوش سÙید زیبایی Ú©Ù‡ نزدیکترین خانه را کنار درخت سیب داشت Ùˆ در خانه اش را زد.
پس آن دو ساعتی که می گویی می خوابم، خوب می خوابی یا خیلی زود بیدار می شوی؟
نه دکتر خوب چی، هر ده دقیقه بیدار می شوم. در مدت آن دو ساعت ده ها خواب عجیب و بد می بینم. روزی خواب هایم مرا می کشد. دکتر جان، خواب هایم مرا می کشند.
خواب Ù…ÛŒ بینم Ú©Ù‡ از یک جای بلند پرت Ù…ÛŒ شوم. خواب Ù…ÛŒ بینم موبایلم Ù…ÛŒ اÙتد داخل آب Ùˆ در آن موقع Ú©Ù‡ با دخترم Øر٠می زنم Ùˆ او Ù…ÛŒ گوید بابا Ù…ÛŒ خواهم یک چیز مهم به شما بگویم Ùرصت نمی کنم ببینم Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ گوید، در زیر آب صداهایی چون ذوب شدن چند تکه یخ بزرگ را Ù…ÛŒ شنوم. یکی از خواب ها یک سال است Ú©Ù‡ ول کنم نیست Ùˆ هر شب به خوابم Ù…ÛŒ آید. Ù…ÛŒ خواهم به خانه برگردم Ùˆ خانه ام را پیدا نمی کنم. من در خواب هایم خیلی بی خانه، بی Øال Ùˆ خیلی بی دوست Ùˆ همدم هستم. به شهر کودکی ام بر Ù…ÛŒ گردم Ùˆ هیچ کس را نمی شناسم، کسی هم مرا نمی شناسد Ùˆ نص٠شهر هم نیمه دیگر را از یاد برده، نص٠دیگر هم ÙØØ´ Ù…ÛŒ دهد. از Ù…Øله خودمان عبور Ù…ÛŒ کنم Ùˆ همه چهره ها تازه اند. Ù…ÛŒ خواهم با کلید در خانه را باز کنم کلید ندارم. زنگ Ù…ÛŒ زنم Ùˆ کسی در را به رویم باز نمی کند. زنگ Ù…ÛŒ زنم Ùˆ برق نیست Ùˆ برق مرا Ù…ÛŒ گیرد.
وقتی مورچه در زد، خرگوش در را باز Ù…ÛŒ کند Ú¯Ùت کیه؟ منم، دوستت، مورچه نارنجی، Ù…ÛŒ تونم بیام تو؟
موقعی Ú©Ù‡ رÙت داخل Ùˆ صدها سیب دید Ùوراً Ùهمید این خرگوش بوده Ú©Ù‡ تمام سیب ها را از درخت چیده است، Ùˆ برای خود برداشته. خیلی ناراØت شد Ùˆ Ú¯Ùت: خرگوش جان! Ù…ÛŒ دانم شما آدم درستی هستی، اما همه سیب ها را برای خودت برداشتی. تو تنها به Ùکر خودت بودی. اینطوری Ú©Ù‡ نمی شود، آن درخت سیب برای همه ماست، خانه آباد!
-آخر من Ùکر زمستان بودم مورچه ÛŒ خوش بو، اگر زمستان آمد من Ú†Ù‡ کنم؟ تو مورچه ای Ùˆ از من زرنگ تری، غذایت را از دل زمین بیرون Ù…ÛŒ کشی؟ اما من چی؟ خرگوش در بین دوستان به خسیسی Ùˆ مورچه به زیرکی مشهور بود. Ú¯Ùت خب من گرسنه هستم، خانه شما هم پراز سیب است، وقتی Ú©Ù‡ دارم Ù…ÛŒ روم Ù…ÛŒ توانی یک سیب به من بدهی.
- Øتماً، یک سیب بهت Ù…ÛŒ دهم Ú©Ù‡ با خودت ببری.
- خیلی خوب، من الان می روم.
یک سیب گرÙت Ùˆ به خرگوش نیم نگاهی انداخت Ùˆ Ú¯Ùت:
خرگوش جان، من خیلی گرسنه هستم، می توانم سیبم راهمین جا بخورم؟
- مال خودته، هر طور که مایلی
- مورچه هم همه سیب را خورد.
ممنون، دیگه خوابید، خودت یاداشت Ú©Ù† تا کجا داستان را Ú¯Ùتی تا یادت نرود. Ùردا سر شب براش تمام Ú©Ù†ÛŒ وگرنه سوال پیچم Ù…ÛŒ کند دخترمون مثل خودت، آره ... دقیقاً مثل خودته، عاشق داستان Ùˆ واقعه است.
دکتر جان! تا ØµØ¨Ø Ù‡Ø± آدمی Ú©Ù‡ در کودکی از من دلگیر شده را به یادم Ù…ÛŒ آید، تمام آنهایی Ú©Ù‡ Ú©Ù‡ از من بدشان Ù…ÛŒ آمد را به یاد Ù…ÛŒ اورم. جلو چشمانم سبز Ù…ÛŒ شوند. اتاقم به جای اینکه اتاق خوابیدن باشد اتاق یادآوری ها Ù…ÛŒ شود. آن تختی Ú©Ù‡ روی اش Ù…ÛŒ خوابم به جای دراز کشیدن Ùˆ یک خواب خوش Ùˆ عمیق تا صبØØŒ به مکان زنده شدن یادهایم در کودکی در Ù…ÛŒ آمد. به جای آنکه خواب اغوش برایم بگشاید در آغوشم تردیدی جا خوش Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ تا Ùردا ØµØ¨Ø Ù‡Ø²Ø§Ø± گاز از تخم چشمانم Ù…ÛŒ گیرد، اما خیلی وقت ها هم در آن گشت Ùˆ گذارم آنقدر خسته Ù…ÛŒ شوم، خودم را Ùراموش Ù…ÛŒ کنم Ùˆ مثل این است Ú©Ù‡ غش کنم، Ù…ÛŒ اÙتم Ùˆ Ù…ÛŒ خوابم.
دختر خودم، میمیون خوشگله من، وقتی مورچه سیبش را خورد Ú¯Ùت ممنون دارم Ù…ÛŒ روم. آن سیبی را Ú©Ù‡ قول داده بودی با خودم ببرم به من بده، خرگوش Ú¯Ùت: تو Ú©Ù‡ آن را خوردی ØŸ
او هم Ú¯Ùت: تو Ú©Ù‡ به من قول دادی وقتی Ù…ÛŒ روم یک سیب با خودم ببرم، منم Ú©Ù‡ دارم Ù…ÛŒ روم. خرگوش مجبور شد یک سیب دیگر به او بدهد تا به قولش ÙˆÙا کند، بیا جانم! همینطور Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بینی به قول ÙˆÙادار ماندن، خیلی مهم است، به همین دلیل آدم باید هوشیار باشد Ú©Ù‡ قول Ù…ÛŒ دهد.
وقتی یک سیب دیگر بهش داد Ú¯Ùت: خرگوش جان، آیا Ù…ÛŒ توانم سیبم را اینجا بخورم؟ خب سیب خودته، هر طور میل داری.
او هم سیبش را خورد Ùˆ Ú¯Ùت: خب دارم Ù…ÛŒ روم، سیبم را بده تا بروم.
-تو که خوردی؟
-پس تو Ú†ÛŒ Ú¯Ùتی؟ تو Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ وقتی رÙتی یک سیب با خودت ببر. شما Ú©Ù‡ بدون سیب بیرونم نمی کنید؟
Ú¯Ù„ باغم؛ Ú¯Ù„ بابایی، به این ترتیب مورچه دهها سیب خورد تا بعد وقتی Ú¯Ùت Ù…ÛŒ توانم سیبم را اینجا بخورم، خرگوش به Øیله او Ù¾ÛŒ برد Ùˆ Ú¯Ùت: نه، اینجا نخور، خانه خاله Ú©Ù‡ نیست. بردار ببر به خانه خودت، خودم تا خانه ات برایت برمی دارم، به جای یک سیب سه تا Ù…ÛŒ دهم. یکی برای غذ ای Ùردا، یکی برای نهار یکی هم برای شامت. مورچه این را Ùرصت دانست Ùˆ Ú¯Ùت:
-خواهش Ù…ÛŒ کنم یکی هم برای Ú©ÙØ´ دوزک دوستم، یک سیب هم برای آن مگسی Ú©Ù‡ تازه هم Ù…Øله ای ما شده، یکی هم برای کرم کوچولوی قد کوتاه Ú©Ù‡ زاغچه ÛŒ بد ریخت مادرش را خورد Ú¯Ùت: باشه، منم از شما معذرت Ù…ÛŒ خواهم Ú©Ù‡ همه ÛŒ سیب ها را چیدم. چند تا سیب شد دخترم؟ شش تا. درسته، شش سیب گرÙت Ùˆ هر شش تا را برایش تا دم در خانه اش برد.
دکتر! بیدار Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ شوم Ùقط Ù…ÛŒ روم Ùˆ به تلویزیون نگاه Ù…ÛŒ کنم نکند Ú©Ù‡ دخترم تلÙÙ† کرده Ùˆ من نشنیده باشم
متاسÙÙ… وقتمون تمام شد، اینهایی Ú©Ù‡ شما Ú¯Ùتی، من یک بار دیگر باید بشنوم، اگر دوست داشتی ادامه بدهیم Ù…ÛŒ توانی چهارشنبه ساعت 10 ØµØ¨Ø Ø¨ÛŒØ§ÛŒÛŒ اینجا Ùˆ یک قسمت دیگر از زندگی ات را تعری٠کنی. نه دکتر، Ùکر نکنم بیایم. همینطور Ú©Ù‡ Ú¯Ùتم خیلی به این چیزها اعتقاد ندارم. اگر Ú†Ù‡ اØترام زیادی برای کار شما قایلم اما اØساس Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ این مشکل، مشکل خودم است، من باید خودم درستش کنم. من باید روزی از روزها جرات این را داشته باشم این داستان را قبل از همه برای خودم تعری٠کنم. بعد برای خودم بنویسم تا سر آخر بتوانم برای کس عزیزی چون شما تعری٠کنم، تا Ú©Ù…Ú©Ù… کنید. این چیزی Ú©Ù‡ امروز تعری٠کردم تنها قطره ای بود از دریایی Ú©Ù‡ این سو وآن سو ندارد. اما تا چهارشنبه اگر عقیده ام عوض شد Ù…ÛŒ آیم نزد شما Ùˆ داستانم را تمام Ù…ÛŒ کنم.
استکهلم- نوامبر 2007
آرام کاکه ÛŒ ÙلاØ
آرام كاكه ÙŠ ÙÙ„Ø§Ø Ø§Ø² نويسندگان معتبر كردستان عراق، در سال 1963 در سليماني به دنيا آمد. نوشتن را از همان سال هاي آغازين دهه هشتاد ميلادي با نگارش داستان آغاز نموده است. اولين اثر چاپ شده از او داستان كوتاه «تابلو» نام داشت كه سال 1983 در روزنامه «همكاري» درعراق منتشر شده است.
آرام كاكه ÙŠ ÙÙ„Ø§Ø Ù…Ø¯Ø±Ùƒ ليسانس خود را در سال 1986 در رشته Ùيزيك از دانشگاه موصل درياÙت كرده است. پس از آن به مدت سه سال ساكن شهر خارك٠اوكراين مي شود Ùˆ در دانشگاه خارك٠شروع به آموختن زبان هاي روسي، انگليسي Ùˆ لاتين مي كند Ùˆ ادبيات روسي Ùˆ انگليسي را نيز Ùرا مي گيرد. او از سال 1991 در استكهلم سوئد زندگي مي كند.
از اين نويسنده تا كنون يك رمان، پنج مجموعه داستان Ùˆ يك مجموعه ديدار از جمله: انتظار(رمان)ØŒ دÙتر شعر یک Ú¯Ù„Ùروش(مجموعه داستان) Ùˆ تصاویر تکرار Ù…ÛŒ شوند (مجموعه داستان)منتشر شده است. برخي از آثارش در بسياري از نشريات Ùˆ ماهنامه های داخل Ùˆ خارج كردستان عراق منتشر شده است.
داستان كوتاه «باباي تلÙني» از مجموعه داستان «بليتي براي جهنم» انتخاب Ùˆ ترجمه شده است Ùˆ برای نخستین بار به زبان Ùارسی ترجمه شده است.
من پدر تلÙÙ†ÛŒ ام، دختری دارم Ú©Ù‡ روزها با هم تلÙÙ†ÛŒ صØبت Ù…ÛŒ کنیم. یک ساله بود Ú©Ù‡ من Ùˆ مادرش از هم جدا شدیم، الان پنج ساله ست Ùˆ سر شب ها وقتی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواهد بخوابد، باید به او تلÙÙ† کنم Ùˆ قصه ÛŒ تازه ای را برایش تعری٠کنم، بوسه ای از سیم تلÙÙ† برایش بÙرستم Ùˆ به او شب به خیر بگویم. اما بسیار وقت ها به شب به خیر هم نمی رسد Ú©Ù‡ او چون Ùرشته ای ناز Ùˆ معصوم بخواب Ù…ÛŒ رود. دکتر جان! من به این خاطرنزد شما آمدم، چون من هم Ù…ÛŒ خواهم بخوابم، من چهار سال است Ú©Ù‡ نخوابیده ام. اØساس Ù…ÛŒ کنم نخوابیدم، بهتر بگویم خیلی Ú©Ù… Ù…ÛŒ خوابم. شبها دو ساعت بیشتر نمی خوابم. بیشتر، دوستانم تشویقم کردند Ú©Ù‡ یک روانشناس متخصص پیدا کنم Ùˆ با او Øر٠بزنم. البته من از شما معذرت Ù…ÛŒ خواهم اگر بگویم من خیلی به این چیزها اعتقاد ندارم. من باور ندارم Ú©Ù‡ شما بتوانید مشکل من را ØÙ„ Ù…ÛŒ کنید، چرا Ú©Ù‡ مشکلم را خودم برای خودم ساختم. مثل این است Ú©Ù‡ خودم چاه عمیقی را کنده باشم Ùˆ با پای خودم داخل این چاه رÙته باشم. چاهی Ú©Ù‡ به جز من کسی آن را نمی بیند، هزار بار Ùریاد هم کنم، تا شما چاه را نبینید چطور Ù…ÛŒ خواهید من را نجات دهید؟ Øتی اگر شما طنابی هم به همراه داشته باشید، از کجا طناب را پایین Ù…ÛŒ اندازید. چرا به من نمی گویید؟
من شاید چند بار نزد شما بیایم Ùˆ روی تخت دراز بکشم Ùˆ داستان خودم را تعری٠کنم Ùˆ قلبم Ú©Ù…ÛŒ آسوده شود، شاید با Øر٠زدن سنگینی روی قلبم Ú©Ù…ÛŒ سبک شود، اما من آتشی ام Ú©Ù‡ با Ùوت کردن خاموش نمی شود Ùˆ به سر Ùˆ صورتم کشیده Ù…ÛŒ شود. این جنگ Ùˆ دعوا را نمی توانم به آسانی به پایان برسانم. دکتر جان! تعجب Ù†Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ این مثال ها را Ù…ÛŒ زنم. من وقتی Ú©Ù‡ قصد خوابیدن دارم انگار Ú©Ù‡ به جنگ Ù…ÛŒ روم. من هر شب اØساس Ù…ÛŒ کنم این جنگ را نمی توانم پایان دهم. من از سیزی٠بدترم Ú©Ù‡ به جای یک قلوه سنگ دو سنگ به دوش دارم. یک سنگ سزای خدایان است Ùˆ سنگ دیگر سزای خودم برای خودم است. یقین دارم Ú©Ù‡ با تشتی پر ازعرق کردن های شبانه Ùˆ چشمان آماسیده Ú©Ù‡ به کلوچه Ù…ÛŒ مانند ØµØ¨Ø Ù‡Ø§ با آن دو سنگ به قله ÛŒ کوه نمی رسم.
تجربه های این چند ساله این را به من آموخته Ú©Ù‡ تنها چیزی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ توانم انجام دهم این است Ú©Ù‡ خواب را چون جنگ Ùˆ دعوا نبینم به همین دلیل است Ú©Ù‡ نزد شما آمدم تا مرا با خواب آشتی دهی. نمی خواهم خوابیدن را به یک دشمن بدل کنم. نمی خواهم با خوابیدن دشمنی کنم. چرا Ú©Ù‡ همیشه Ùˆ هر باراین منم Ú©Ù‡ بازنده هستم. این منم Ú©Ù‡ Ù…Øتاج به اویم Ùˆ نه او به من . این منم Ú©Ù‡ هر روز گیج Ùˆ منگ کار Ù…ÛŒ کنم Ùˆ شب ها بر Ù…ÛŒ گردم نزد او. دکتر جان! به من بگویید چکار کنم؟
-اجازه بده در Øال Øاضر بر گردیم به شروع ØرÙاهایمان. موقعی Ú©Ù‡ داستان را برای دخترت پایان Ù…ÛŒ دهی Ùˆ گوشی تلÙÙ† در دستت است چون یک پدر Ú†Ù‡ Øسی داری؟
با Ù†Ùس هایش Ù…ÛŒ Ùهمم Ú©Ù‡ خوابیده. دوست ندارم الو الو کنم Ùˆ بیدارش کنم. با آرامی برای چند Ù„Øظه به Ù†Ùس هایش گوش Ù…ÛŒ سپارم. با خودم Ù…ÛŒ گویم: الو، الو ستاره ÛŒ آسمانی الو، تا اینکه مادرش گوشی را Ù…ÛŒ گیرد Ùˆ Ù…ÛŒ گوید دیگر خوابیده، ممنون .
تنها چیزی Ú©Ù‡ ØµØ¨Ø Ù‡Ø§ بعد از بیدار شدن به آن Ùکر Ù…ÛŒ کند این است Ú©Ù‡ کجای داستان خوابش برده، خواهش Ù…ÛŒ کنم خودت یک جا یادداشت Ú©Ù† تا اذیتم نکند Ùˆ سوال پیچم نکند.
-خب وقتی Ú©Ù‡ تلÙÙ† را Ù…ÛŒ گذاری Ú†Ù‡ اØساسی داری؟
اØساس Ù…ÛŒ کنم دخترم کنارم است. صدای Ù†Ùس هایش را Ù…ÛŒ شنوم اما نمی بینمش، مثل کوری Ú©Ù‡ روبروی آینه ای ایستاده باشد Ùˆ مطمن است اما یکدنده باشد به اینکه تصویرش در آینه مقابل ست اما نمی تواند ببیندش، منم چنین اØساسی دارم.
دختر خوبم، یکی بود یکی نبود، مورچه ریز زیبا Ùˆ باهوشی بود مثل تو، این مورچه پرتقالی رنگ بود. اینطور Ú©Ù‡ Øکایت Ù…ÛŒ کنند مادر این مورچه بچه اش را به مدت دو ماه در جایی دور اÙتاده Ùˆ آرام نگاه داشته بود تا کسی او را اذیت نکند. بعد از اینکه از خانه بیرون آمده بود رنگ سیاهش هم به رنگ پرتقالی درآمده بود.
دختر بابا ...Ùرشته من ! مورچه هر چند Ú©Ù‡ ریز Ùˆ Ú©ÙˆÚ†Ú© است هزار بارهم قوی Ùˆ بااراده است، تنها موجودی ست Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ تواند چندین برابراز جسم خودش بیشتر بردارد Ùˆ آخ هم نگوید. تو Ù…ÛŒ دانی Ú©Ù‡ چرا آخ نمی گوید؟
-برای اینکه مورچه کردی بلد نیست آخ بگوید. اینطور نیست بابا؟
- نه دخترم این مورچه کردی هم خوب می داند. او خستگی را نمی شناسد. برای همین است که منم دوست دارم تو هم مثل مورچه باشی، شجاع باشی و هیچ وقت با این کوچکی خودت، خودت را ناتوان و ضعی٠تصور نکنی.
-خب آن موقع Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ روی بخوابی به چیزی Ùکر Ù…ÛŒ کنی؟
به همه چیز Ùکر Ù…ÛŒ کنم دکتر، چیزهای آنقدر مزخر٠به مغزم خطور Ù…ÛŒ کنند Ú©Ù‡ نمی توانم کنترلشان کنم.
برای مثال دخترم خیلی بد Ù…ÛŒ خوابد. بعضی مواقع وقتی Ú©Ù‡ در خواب شیرین است پتویش را روی سر Ùˆ صورتش Ù…ÛŒ کشد، Ù…ÛŒ ترسم یک روز زیر پتویش یک چیزیش شود. یک بار این اتÙاق اÙتاده. به سرعت به دادش رسیدم. Ù†Ùسش گرÙته بود. الان هم بعد از دو سال این تصویر را نمی توانم Ùراموش کنم. این تصویر در اعماق چشمانم لانه کرده Ùˆ هر شب تلنگری نو به عمرم Ù…ÛŒ زند.
مادرش Øواسش به او نیست؟
چرا، من یچ شکایتی از مادرش ندارم، چندین بار شب ها آنطور Ú©Ù‡ خوش Ù…ÛŒ گوید سراغش Ù…ÛŒ رود، الان دیگر این کارها را نمی کند Ùˆ پتو را Ù…ÛŒ کشد روی سر Ùˆ صورتش، اما من Ù…ÛŒ خواهم راجع به خودم Øر٠بزنم.
بعضی اوقات هم گاه به گاه پتو را از روی خودش پس Ù…ÛŒ زند بعضی وقت ها Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ آید خانه ام Ùˆ پیش من Ù…ÛŒ خوابد تا ØµØ¨Ø ØµØ¯ بار به اتاقش سر Ù…ÛŒ زنم Ùˆ او را خوب Ù…ÛŒ پوشانم تا سردش نشود، با Ú©ÙˆÚ†Ú© ترین صدا از اتاقش، من در اتاقم بیدار Ù…ÛŒ شوم Ùˆ بعد با زØمت دوباره خوابم Ù…ÛŒ برد.
دختر خوشگلم این مورچه پرتقالی رنگ اگر Ú†Ù‡ همیشه بوی هلو Ù…ÛŒ داد اما عاشق سیب بود، یک درخت سیب را نشان کرده بود Ùˆ هر روز از آن بالا Ù…ÛŒ رÙت Ùˆ سیب Ù…ÛŒ خورد Ùˆ چند گاز هم به خانه اش Ù…ÛŒ برد. یک روز Ú©Ù‡ از درخت سیب بالا رÙت دید Ú©Ù‡ Øتی یک سیب هم به درخت نیست. این شاخه Ùˆ آن شاخه، از این برگ به آن برگ رÙت، خیلی عصبی Ùˆ بی قرار شد، تصور Ú©Ù† Ú©Ù‡ چندین ساعت از درخت بالا برود Ùˆ دست خالی، خیلی بیشتر هم طول بکشد تا از درخت پایین بیاید. گرسنگی توانش را بریده بود. وقتی Ú©Ù‡ پایین آمد، رÙت به خانه خرگوش سÙید زیبایی Ú©Ù‡ نزدیکترین خانه را کنار درخت سیب داشت Ùˆ در خانه اش را زد.
پس آن دو ساعتی که می گویی می خوابم، خوب می خوابی یا خیلی زود بیدار می شوی؟
نه دکتر خوب چی، هر ده دقیقه بیدار می شوم. در مدت آن دو ساعت ده ها خواب عجیب و بد می بینم. روزی خواب هایم مرا می کشد. دکتر جان، خواب هایم مرا می کشند.
خواب Ù…ÛŒ بینم Ú©Ù‡ از یک جای بلند پرت Ù…ÛŒ شوم. خواب Ù…ÛŒ بینم موبایلم Ù…ÛŒ اÙتد داخل آب Ùˆ در آن موقع Ú©Ù‡ با دخترم Øر٠می زنم Ùˆ او Ù…ÛŒ گوید بابا Ù…ÛŒ خواهم یک چیز مهم به شما بگویم Ùرصت نمی کنم ببینم Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ گوید، در زیر آب صداهایی چون ذوب شدن چند تکه یخ بزرگ را Ù…ÛŒ شنوم. یکی از خواب ها یک سال است Ú©Ù‡ ول کنم نیست Ùˆ هر شب به خوابم Ù…ÛŒ آید. Ù…ÛŒ خواهم به خانه برگردم Ùˆ خانه ام را پیدا نمی کنم. من در خواب هایم خیلی بی خانه، بی Øال Ùˆ خیلی بی دوست Ùˆ همدم هستم. به شهر کودکی ام بر Ù…ÛŒ گردم Ùˆ هیچ کس را نمی شناسم، کسی هم مرا نمی شناسد Ùˆ نص٠شهر هم نیمه دیگر را از یاد برده، نص٠دیگر هم ÙØØ´ Ù…ÛŒ دهد. از Ù…Øله خودمان عبور Ù…ÛŒ کنم Ùˆ همه چهره ها تازه اند. Ù…ÛŒ خواهم با کلید در خانه را باز کنم کلید ندارم. زنگ Ù…ÛŒ زنم Ùˆ کسی در را به رویم باز نمی کند. زنگ Ù…ÛŒ زنم Ùˆ برق نیست Ùˆ برق مرا Ù…ÛŒ گیرد.
وقتی مورچه در زد، خرگوش در را باز Ù…ÛŒ کند Ú¯Ùت کیه؟ منم، دوستت، مورچه نارنجی، Ù…ÛŒ تونم بیام تو؟
موقعی Ú©Ù‡ رÙت داخل Ùˆ صدها سیب دید Ùوراً Ùهمید این خرگوش بوده Ú©Ù‡ تمام سیب ها را از درخت چیده است، Ùˆ برای خود برداشته. خیلی ناراØت شد Ùˆ Ú¯Ùت: خرگوش جان! Ù…ÛŒ دانم شما آدم درستی هستی، اما همه سیب ها را برای خودت برداشتی. تو تنها به Ùکر خودت بودی. اینطوری Ú©Ù‡ نمی شود، آن درخت سیب برای همه ماست، خانه آباد!
-آخر من Ùکر زمستان بودم مورچه ÛŒ خوش بو، اگر زمستان آمد من Ú†Ù‡ کنم؟ تو مورچه ای Ùˆ از من زرنگ تری، غذایت را از دل زمین بیرون Ù…ÛŒ کشی؟ اما من چی؟ خرگوش در بین دوستان به خسیسی Ùˆ مورچه به زیرکی مشهور بود. Ú¯Ùت خب من گرسنه هستم، خانه شما هم پراز سیب است، وقتی Ú©Ù‡ دارم Ù…ÛŒ روم Ù…ÛŒ توانی یک سیب به من بدهی.
- Øتماً، یک سیب بهت Ù…ÛŒ دهم Ú©Ù‡ با خودت ببری.
- خیلی خوب، من الان می روم.
یک سیب گرÙت Ùˆ به خرگوش نیم نگاهی انداخت Ùˆ Ú¯Ùت:
خرگوش جان، من خیلی گرسنه هستم، می توانم سیبم راهمین جا بخورم؟
- مال خودته، هر طور که مایلی
- مورچه هم همه سیب را خورد.
ممنون، دیگه خوابید، خودت یاداشت Ú©Ù† تا کجا داستان را Ú¯Ùتی تا یادت نرود. Ùردا سر شب براش تمام Ú©Ù†ÛŒ وگرنه سوال پیچم Ù…ÛŒ کند دخترمون مثل خودت، آره ... دقیقاً مثل خودته، عاشق داستان Ùˆ واقعه است.
دکتر جان! تا ØµØ¨Ø Ù‡Ø± آدمی Ú©Ù‡ در کودکی از من دلگیر شده را به یادم Ù…ÛŒ آید، تمام آنهایی Ú©Ù‡ Ú©Ù‡ از من بدشان Ù…ÛŒ آمد را به یاد Ù…ÛŒ اورم. جلو چشمانم سبز Ù…ÛŒ شوند. اتاقم به جای اینکه اتاق خوابیدن باشد اتاق یادآوری ها Ù…ÛŒ شود. آن تختی Ú©Ù‡ روی اش Ù…ÛŒ خوابم به جای دراز کشیدن Ùˆ یک خواب خوش Ùˆ عمیق تا صبØØŒ به مکان زنده شدن یادهایم در کودکی در Ù…ÛŒ آمد. به جای آنکه خواب اغوش برایم بگشاید در آغوشم تردیدی جا خوش Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ تا Ùردا ØµØ¨Ø Ù‡Ø²Ø§Ø± گاز از تخم چشمانم Ù…ÛŒ گیرد، اما خیلی وقت ها هم در آن گشت Ùˆ گذارم آنقدر خسته Ù…ÛŒ شوم، خودم را Ùراموش Ù…ÛŒ کنم Ùˆ مثل این است Ú©Ù‡ غش کنم، Ù…ÛŒ اÙتم Ùˆ Ù…ÛŒ خوابم.
دختر خودم، میمیون خوشگله من، وقتی مورچه سیبش را خورد Ú¯Ùت ممنون دارم Ù…ÛŒ روم. آن سیبی را Ú©Ù‡ قول داده بودی با خودم ببرم به من بده، خرگوش Ú¯Ùت: تو Ú©Ù‡ آن را خوردی ØŸ
او هم Ú¯Ùت: تو Ú©Ù‡ به من قول دادی وقتی Ù…ÛŒ روم یک سیب با خودم ببرم، منم Ú©Ù‡ دارم Ù…ÛŒ روم. خرگوش مجبور شد یک سیب دیگر به او بدهد تا به قولش ÙˆÙا کند، بیا جانم! همینطور Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بینی به قول ÙˆÙادار ماندن، خیلی مهم است، به همین دلیل آدم باید هوشیار باشد Ú©Ù‡ قول Ù…ÛŒ دهد.
وقتی یک سیب دیگر بهش داد Ú¯Ùت: خرگوش جان، آیا Ù…ÛŒ توانم سیبم را اینجا بخورم؟ خب سیب خودته، هر طور میل داری.
او هم سیبش را خورد Ùˆ Ú¯Ùت: خب دارم Ù…ÛŒ روم، سیبم را بده تا بروم.
-تو که خوردی؟
-پس تو Ú†ÛŒ Ú¯Ùتی؟ تو Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ وقتی رÙتی یک سیب با خودت ببر. شما Ú©Ù‡ بدون سیب بیرونم نمی کنید؟
Ú¯Ù„ باغم؛ Ú¯Ù„ بابایی، به این ترتیب مورچه دهها سیب خورد تا بعد وقتی Ú¯Ùت Ù…ÛŒ توانم سیبم را اینجا بخورم، خرگوش به Øیله او Ù¾ÛŒ برد Ùˆ Ú¯Ùت: نه، اینجا نخور، خانه خاله Ú©Ù‡ نیست. بردار ببر به خانه خودت، خودم تا خانه ات برایت برمی دارم، به جای یک سیب سه تا Ù…ÛŒ دهم. یکی برای غذ ای Ùردا، یکی برای نهار یکی هم برای شامت. مورچه این را Ùرصت دانست Ùˆ Ú¯Ùت:
-خواهش Ù…ÛŒ کنم یکی هم برای Ú©ÙØ´ دوزک دوستم، یک سیب هم برای آن مگسی Ú©Ù‡ تازه هم Ù…Øله ای ما شده، یکی هم برای کرم کوچولوی قد کوتاه Ú©Ù‡ زاغچه ÛŒ بد ریخت مادرش را خورد Ú¯Ùت: باشه، منم از شما معذرت Ù…ÛŒ خواهم Ú©Ù‡ همه ÛŒ سیب ها را چیدم. چند تا سیب شد دخترم؟ شش تا. درسته، شش سیب گرÙت Ùˆ هر شش تا را برایش تا دم در خانه اش برد.
دکتر! بیدار Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ شوم Ùقط Ù…ÛŒ روم Ùˆ به تلویزیون نگاه Ù…ÛŒ کنم نکند Ú©Ù‡ دخترم تلÙÙ† کرده Ùˆ من نشنیده باشم
متاسÙÙ… وقتمون تمام شد، اینهایی Ú©Ù‡ شما Ú¯Ùتی، من یک بار دیگر باید بشنوم، اگر دوست داشتی ادامه بدهیم Ù…ÛŒ توانی چهارشنبه ساعت 10 ØµØ¨Ø Ø¨ÛŒØ§ÛŒÛŒ اینجا Ùˆ یک قسمت دیگر از زندگی ات را تعری٠کنی. نه دکتر، Ùکر نکنم بیایم. همینطور Ú©Ù‡ Ú¯Ùتم خیلی به این چیزها اعتقاد ندارم. اگر Ú†Ù‡ اØترام زیادی برای کار شما قایلم اما اØساس Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ این مشکل، مشکل خودم است، من باید خودم درستش کنم. من باید روزی از روزها جرات این را داشته باشم این داستان را قبل از همه برای خودم تعری٠کنم. بعد برای خودم بنویسم تا سر آخر بتوانم برای کس عزیزی چون شما تعری٠کنم، تا Ú©Ù…Ú©Ù… کنید. این چیزی Ú©Ù‡ امروز تعری٠کردم تنها قطره ای بود از دریایی Ú©Ù‡ این سو وآن سو ندارد. اما تا چهارشنبه اگر عقیده ام عوض شد Ù…ÛŒ آیم نزد شما Ùˆ داستانم را تمام Ù…ÛŒ کنم.
استکهلم- نوامبر 2007
آرام کاکه ÛŒ ÙلاØ