كابوس - Ø±ÙˆØ Ø§Ù„Ù„Ù‡ كاملي
ØŒ دست چپم دسته‌ي Ùلزي ساطور را ول نمي‌کرد. انگار به آن چسبيده بود يا آن ساطور مشکي جزئي از دست چپم شده بود. ساطور را زير پايم گذاشتم Ùˆ هر Ú†Ù‡ تلاش کردم از دستم جدا نشد. نه دست چپم ساطور را ول مي‌کرد Ùˆ نه ساطور دستم را. وقتي بيشتر زور زدم تا کاري خلا٠خواسته‌ي دست چپم انجام بدهم، دست چپم ساطور را از زير پايم کشيد Ùˆ با پهناي ساطور به دست راستم کوبيد
کابوس
تعجب مي‌کنم Ú©Ù‡ با دست چپم مي‌توانم ÙŠÚ© کپور را به تکه‌هاي مساوي ببرم، چون ديروز نيمه‌ي Ú†Ù¾ بدنم تقريباً Ùلج شد. البته بدون هيچ پيش زمينه يا علتي. توي سردخانه با Ù„ÙŠÙØªØ±Ø§Ú© سبدهاي پر از ماهي را جابجا مي‌کردم Ú©Ù‡ سوزشي در سمت Ú†Ù¾ Ù‚ÙØ³Ù‡ سينه‌ام ØØ³ کردم Ùˆ بعدش ديگر نمي‌توانستم با دست چپم ÙØ±Ù…ان Ù„ÙŠÙØªØ±Ø§Ú© را بگيرم. وقتي اوضاع ناجورم را براي سر کارگر٠سردخانه ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯Ù…ØŒ ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ زد Ú©Ù‡ هر روز هزاران بار از اين بهانه‌ها مي‌شنود Ùˆ بعد هلم داد تا به کارم بازگردم Ùˆ Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ تنبلي باعث مي‌شود کارم را از ک٠بدهم. بعدش مي‌تواند با ÙŠÚ© سوت هزاران هزار کارگر بيکار را ÙØ±Ø§ بخواند. براي همين امروز به هر جان کندني بود سر کار آمدم. چون ØµØ¨Ø Ø§Ù…Ø±ÙˆØ² بشدت خسته Ùˆ خواب آلود بودم، ديشب تا به اطاقم پا گذاشتم Ùˆ چشمم به رخت‌خواب Ø§ÙØªØ§Ø¯ سستي Ùˆ خواب آلودگي سرتا پايم را ÙØ±Ø§ Ú¯Ø±ÙØª انگار بيش از اندازه از بدنم خون کشيده باشند Ùˆ بعدش Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… روي تخت Ùˆ ØµØ¨Ø Ø§Ø² تابش Ø¢ÙØªØ§Ø¨ به صورتم بيدار شدم. هنوز خمار خواب بودم اما تند بلند شدم تا لباس‌هاي کارم را پيدا کنم Ùˆ بپوشم، دنبالشان همه جا را گشتم Ùˆ بعد متوجه شدم پوشيدمشان، اصلاً با آنها خوابيده بودم، Ú†Ù‡ ÙØ±Ø§Ù…وشي‌اي Ùˆ بعد دو چيز را در ÙŠÚ© Ù„ØØ¸Ù‡ Ùهميدم، نيمه‌ي Ú†Ù¾ بدنم اندکي بهتر شده بود Ùˆ دوم اينکه تمام ديشب کابوس ديده بودم، کابوس‌هايي Ú©Ù‡ شبيه کابوس‌هاي ÙŠÚ© نيمه اÙليج نبودند، ÙŠÚ© ماهي رقصان Ú©Ù‡ لباس‌هاي خون آلود تنش بود Ùˆ ÙŠÚ© کره‌ي چشم٠سرخ رنگ Ú©Ù‡ در Ú©Ù٠سردخانه مي‌غلطيد Ùˆ از اين سو به آن سو Ù…ÙŠâ€ŒØ±ÙØª. بيشتر از اين درباره‌ي کابوس‌هايم Ùکر نکردم چون Ø¢ÙØªØ§Ø¨ بالا آمده بود Ùˆ زمان شروع کارم گذشته بود. مسير اطاقم را تا کارخانه به ÙŠÚ© سوت طي کردم Ùˆ آنجا سرکارگر با تشر به من Ùهماند Ú©Ù‡ ÙŠÚ© ساعت Ùˆ نيم ديرکرد برايم رد کرده، بي‌توجه به او مشغول شدم. من راست دستم Ùˆ جز پاک کردن Ú©ÙØ´â€ŒÙ‡Ø§ÙŠÙ… باقي را با دست راست انجام مي‌دهم، براي همين متعجب شدم وقتي خواستم ÙŠÚ© شير‌ماهي را براي بسته بندي قطعه قطعه کنم. وقتي دست راستم را پيش بردم تا ساطوري را بردارم Ú©Ù‡ تيغه‌اش زير نور مهتابي‌هاي سق٠مي‌درخشيد، ناگهان دست چپم پيش دستي کرد Ùˆ ساطور را برداشت Ùˆ بعد شروع کرد به قطعه قطعه کردن شيرماهي. البته متعجب شدم اما نمي‌توانستم از ÙØ±Ø²ÙŠ Ùˆ مهارت دست چپم گله داشته باشم، نيم ساعته کار ÙŠÚ© روزه را انجام داد Ùˆ ÙŠÚ© سبد٠پر شيرماهي قطعه قطعه شد. اصلاً Ø§ØØ³Ø§Ø³ خستگي Ùˆ سستي نمي‌کردم، انگشت‌هاي دست چپم همان طور دسته‌ي Ùلزي ساطور را Ù…ÙŠâ€ŒÙØ´Ø±Ø¯Ù†Ø¯ Ùˆ شادي Ùˆ جسارت در وجودم مي‌جوشيد Ùˆ زماني Ú©Ù‡ زنگ نهار زده شد با همان ساطور به سمت غذا خوري Ø±ÙØªÙ…. مسئول غذاخوري دم٠در، دستور داد تا ساطور را برگردانم Ùˆ دست‌هايم را بشورم تا ژتون‌ام را بدهد اما چنين چيزي براي من غير ممکن بود، دست چپم دسته‌ي Ùلزي ساطور را ول نمي‌کرد. انگار به آن چسبيده بود يا آن ساطور مشکي جزئي از دست چپم شده بود. ساطور را زير پايم گذاشتم Ùˆ هر Ú†Ù‡ تلاش کردم از دستم جدا نشد. نه دست چپم ساطور را ول مي‌کرد Ùˆ نه ساطور دستم را. وقتي بيشتر زور زدم تا کاري خلا٠خواسته‌ي دست چپم انجام بدهم، دست چپم ساطور را از زير پايم کشيد Ùˆ با پهناي ساطور به دست راستم کوبيد، آخ... مسئول آشپزخانه متعجب نگاهم مي‌کرد، شايد دقيقه‌اي بعد مي‌دويد Ùˆ اين کارم را گزارش مي‌کرد، اينجا همه در پي اينند Ú©Ù‡ کاري Ø®Ù„Ø§Ù Ø¹Ø§Ø¯ØªÙ Ú¯ÙØªÙ‡ شده ببينند Ùˆ Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ گزارشش را بدهند Ùˆ ترÙيع بگيرند. براي همين سريع به ØÙŠØ§Ø· Ø±ÙØªÙ… Ùˆ سعي کردم در سر Ùˆ صدايي Ú©Ù‡ از بيرون ØÙŠØ§Ø· مي‌آمد خودم را هر Ú†Ù‡ سريع‌تر از دست ساطور خلاص کنم شايد به نهار برسم اما دست چپم چندان دم به تله نمي‌داد، ØØªÙŠ Ø¯ÙŠÚ¯Ø± ساطور را زير پايم نمي‌گذاشت. بعد توپي از بالاي ديوار ØÙŠØ§Ø· آمد Ùˆ جلوي پاهايم به زمين Ø§ÙØªØ§Ø¯. بعدش سر پسرکي بالاي ديوار ظاهر شد Ùˆ داد زد: «شوتش کنيد». خواستم توپش را شوت کنم اما جرقه‌اي در ذهنم جوشيد، البته او مي‌توانست Ú©Ù…Ú©Ù… کند. Ú¯ÙØªÙ… بيا اينطر٠و صداهايي از آنطر٠ديوار تشويقش کردند Ú©Ù‡ بيايد. Ú¯ÙØªÙ…: «بيا Ùˆ توپتان را ببر». بچه‌هاي پشت ديوار دستور دادند Ú©Ù‡ برود Ùˆ توپشان را شوت کند. پسرک آمد بالاي ديوار Ùˆ پريد اينطرÙ. تند دست چپم Ùˆ ساطورش را پشت سرم پنهان کردم، پسر بچه آهسته آهسته پيش آمد Ùˆ وقتي جلوي پاهايم خم شد تا توپ را بردارد Ú¯ÙØªÙ…: «اگر Ú©Ù…Ú©Ù… کني هر روز ÙŠÚ© ماهي برايت مي‌آورم». سرش را تکان داد Ùˆ دستم Ùˆ ساطور را نشانش دادم Ùˆ Ú¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ ساطور به دستم چسبيده. بدنش را به سمتم خم کرد Ùˆ ساطور را در دستم ديد زد. بعد با ÙŠÚ© دستش دست چپم را Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ با دست ديگر سعي کرد ساطور را از دستم بکشد Ú©Ù‡ ÙŠÚ©Ø¯ÙØ¹Ù‡ دست چپم بالا Ø±ÙØª Ùˆ با ساطور به سر پسرک ضربه زد، وقتي پسرک جلوي پايم Ø§ÙØªØ§Ø¯ØŒ دست چپم باز بالا Ø±ÙØª Ùˆ ضربه زد، سه ضربه‌ي کاري Ùˆ پسرک سه قطعه شد. هيچ صدايي برنخواسته بود. Ù…ØÙˆØ·Ù‡ Ùˆ ØÙŠØ§Ø· در سکوت نهار بود. ناگهان صداي بچه گانه‌اي از آنطر٠ديوار نعره زد: « شوتش کن» Ùˆ دست چپم با ساطور خون آلود توپ را شوت کرد Ùˆ توپ خوني در هوا چرخيد Ùˆ آنطر٠ديوار Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ سر Ùˆ صداي بچه‌ها Ú©Ù‡ دنباله‌ي بازيشان را Ú¯Ø±ÙØªÙ†Ø¯. تند سه تکه‌ي خون‌آلود پسرک را برداشتم Ùˆ به سردخانه بازگشتم، تکه‌هاي لباسش را کندم Ùˆ باز هم آن سه تکه را به تکه‌هاي کوچکتر تقسيم کردم Ùˆ ميان ماهي‌هاي تکه شده گذاشتمشان. وقتي تکه بريده‌هاي خون آلود لباسش را در کيسه‌هاي زباله مي‌گذاشتم کارگرها ÙŠÚ©ÙŠ ÙŠÚ©ÙŠ به سردخانه باز مي‌گشتند. ساعتي بعد هيچ Ø§ØØ³Ø§Ø³ÙŠ Ù†Ø¯Ø§Ø´ØªÙ…ØŒ دست چپم همانطور بدون لرزش Ùˆ اشتباه يا خستگي ماهيها را تکه تکه مي‌کرد Ùˆ شب با ØÚ©Ù… تشويقي کار بيش از ØØ¯ به اطاقم بازگشتم Ùˆ باز خستگي بيش از ØØ¯ بدون خوردن شام مرا در رختخواب انداخت. نيمه شب از درد بيدار شدم، انگشتهاي دست چپم به صورتم ناخن مي‌کشيدند. هر Ú†Ù‡ کردم نتوانستم دست چپم را از اين کار بازدارم. لغزندگي خون را بر صورت٠پر درد Ùˆ به گردن Ùˆ سينه‌ام ØØ³ مي‌کردم Ùˆ کمي بعد صورتم را Ú©Ù‡ هم‌چنان در زير ناخنهاي دست چپم خراشيده مي‌شد به ديوار کوبيدم اما هر Ú†Ù‡ Ù…ØÚ©Ù…تر مي‌کوبيدم ناخنهاي دست چپم شديدتر Ùˆ درنده‌تر در گوشت صورتم ÙØ±Ùˆ Ù…ÙŠâ€ŒØ±ÙØª. کورمال کورمال Ø±ÙØªÙ… Ùˆ شير آب سرد را باز کردم Ùˆ صورتم را زير آب Ú¯Ø±ÙØªÙ…ØŒ ÙŠÚ© Ù„ØØ¸Ù‡ آب سرد انگار دست چپم را سست کرده باشد از ÙØ´Ø§Ø± بر صورتم کاست Ùˆ وقتي تکه يخي را با دست راست روي دست چپم گذاشتم دستم کاملاً شل شد Ùˆ بعد از پهلويم آويزان شد.
با چسب پهن انگشتهاي دست چپم را به هم چسباندم وبعد با طناب دست چپم را Ù…ØÚ©Ù… به لوله‌ي گاز کنار رختخوابم بستم Ùˆ خوابيدم، اما درد خراشها Ùˆ زخمهاي صورتم نمي‌گذاشت بخوابم. کمي بعد صداي گريه شنيدم، انگار از سق٠مي‌آمد Ùˆ در اطاقم مي‌پيچيد. به دقت گوش دادم، صداي گريه‌ي ØØ²Ù† انگيز Ùˆ کشيده‌اي بود Ú©Ù‡ ØØ¯Ø³ مي‌زدم از سق٠در اطاقم مي‌پيچيد Ùˆ بعد متوجه شدم از انگشتهاي دست چپم قطره‌هاي آب مي‌چکد. انگشتهاي دست چپم مي‌لرزيدند Ùˆ از سر انگشتهايم پنچ قطره در ØØ§Ù„ چکيدن بود Ùˆ صداي گريه هر Ù„ØØ¸Ù‡ کشيده‌تر Ùˆ سوزناک‌تر مي‌شد Ùˆ بعدش خودم گريه‌ام Ú¯Ø±ÙØª... شوري اشک زخمهاي صورتم را ناطور مي‌سوزاند...
Ø±ÙˆØ Ø§Ù„Ù„Ù‡ کاملي
کابوس
تعجب مي‌کنم Ú©Ù‡ با دست چپم مي‌توانم ÙŠÚ© کپور را به تکه‌هاي مساوي ببرم، چون ديروز نيمه‌ي Ú†Ù¾ بدنم تقريباً Ùلج شد. البته بدون هيچ پيش زمينه يا علتي. توي سردخانه با Ù„ÙŠÙØªØ±Ø§Ú© سبدهاي پر از ماهي را جابجا مي‌کردم Ú©Ù‡ سوزشي در سمت Ú†Ù¾ Ù‚ÙØ³Ù‡ سينه‌ام ØØ³ کردم Ùˆ بعدش ديگر نمي‌توانستم با دست چپم ÙØ±Ù…ان Ù„ÙŠÙØªØ±Ø§Ú© را بگيرم. وقتي اوضاع ناجورم را براي سر کارگر٠سردخانه ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯Ù…ØŒ ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ زد Ú©Ù‡ هر روز هزاران بار از اين بهانه‌ها مي‌شنود Ùˆ بعد هلم داد تا به کارم بازگردم Ùˆ Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ تنبلي باعث مي‌شود کارم را از ک٠بدهم. بعدش مي‌تواند با ÙŠÚ© سوت هزاران هزار کارگر بيکار را ÙØ±Ø§ بخواند. براي همين امروز به هر جان کندني بود سر کار آمدم. چون ØµØ¨Ø Ø§Ù…Ø±ÙˆØ² بشدت خسته Ùˆ خواب آلود بودم، ديشب تا به اطاقم پا گذاشتم Ùˆ چشمم به رخت‌خواب Ø§ÙØªØ§Ø¯ سستي Ùˆ خواب آلودگي سرتا پايم را ÙØ±Ø§ Ú¯Ø±ÙØª انگار بيش از اندازه از بدنم خون کشيده باشند Ùˆ بعدش Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… روي تخت Ùˆ ØµØ¨Ø Ø§Ø² تابش Ø¢ÙØªØ§Ø¨ به صورتم بيدار شدم. هنوز خمار خواب بودم اما تند بلند شدم تا لباس‌هاي کارم را پيدا کنم Ùˆ بپوشم، دنبالشان همه جا را گشتم Ùˆ بعد متوجه شدم پوشيدمشان، اصلاً با آنها خوابيده بودم، Ú†Ù‡ ÙØ±Ø§Ù…وشي‌اي Ùˆ بعد دو چيز را در ÙŠÚ© Ù„ØØ¸Ù‡ Ùهميدم، نيمه‌ي Ú†Ù¾ بدنم اندکي بهتر شده بود Ùˆ دوم اينکه تمام ديشب کابوس ديده بودم، کابوس‌هايي Ú©Ù‡ شبيه کابوس‌هاي ÙŠÚ© نيمه اÙليج نبودند، ÙŠÚ© ماهي رقصان Ú©Ù‡ لباس‌هاي خون آلود تنش بود Ùˆ ÙŠÚ© کره‌ي چشم٠سرخ رنگ Ú©Ù‡ در Ú©Ù٠سردخانه مي‌غلطيد Ùˆ از اين سو به آن سو Ù…ÙŠâ€ŒØ±ÙØª. بيشتر از اين درباره‌ي کابوس‌هايم Ùکر نکردم چون Ø¢ÙØªØ§Ø¨ بالا آمده بود Ùˆ زمان شروع کارم گذشته بود. مسير اطاقم را تا کارخانه به ÙŠÚ© سوت طي کردم Ùˆ آنجا سرکارگر با تشر به من Ùهماند Ú©Ù‡ ÙŠÚ© ساعت Ùˆ نيم ديرکرد برايم رد کرده، بي‌توجه به او مشغول شدم. من راست دستم Ùˆ جز پاک کردن Ú©ÙØ´â€ŒÙ‡Ø§ÙŠÙ… باقي را با دست راست انجام مي‌دهم، براي همين متعجب شدم وقتي خواستم ÙŠÚ© شير‌ماهي را براي بسته بندي قطعه قطعه کنم. وقتي دست راستم را پيش بردم تا ساطوري را بردارم Ú©Ù‡ تيغه‌اش زير نور مهتابي‌هاي سق٠مي‌درخشيد، ناگهان دست چپم پيش دستي کرد Ùˆ ساطور را برداشت Ùˆ بعد شروع کرد به قطعه قطعه کردن شيرماهي. البته متعجب شدم اما نمي‌توانستم از ÙØ±Ø²ÙŠ Ùˆ مهارت دست چپم گله داشته باشم، نيم ساعته کار ÙŠÚ© روزه را انجام داد Ùˆ ÙŠÚ© سبد٠پر شيرماهي قطعه قطعه شد. اصلاً Ø§ØØ³Ø§Ø³ خستگي Ùˆ سستي نمي‌کردم، انگشت‌هاي دست چپم همان طور دسته‌ي Ùلزي ساطور را Ù…ÙŠâ€ŒÙØ´Ø±Ø¯Ù†Ø¯ Ùˆ شادي Ùˆ جسارت در وجودم مي‌جوشيد Ùˆ زماني Ú©Ù‡ زنگ نهار زده شد با همان ساطور به سمت غذا خوري Ø±ÙØªÙ…. مسئول غذاخوري دم٠در، دستور داد تا ساطور را برگردانم Ùˆ دست‌هايم را بشورم تا ژتون‌ام را بدهد اما چنين چيزي براي من غير ممکن بود، دست چپم دسته‌ي Ùلزي ساطور را ول نمي‌کرد. انگار به آن چسبيده بود يا آن ساطور مشکي جزئي از دست چپم شده بود. ساطور را زير پايم گذاشتم Ùˆ هر Ú†Ù‡ تلاش کردم از دستم جدا نشد. نه دست چپم ساطور را ول مي‌کرد Ùˆ نه ساطور دستم را. وقتي بيشتر زور زدم تا کاري خلا٠خواسته‌ي دست چپم انجام بدهم، دست چپم ساطور را از زير پايم کشيد Ùˆ با پهناي ساطور به دست راستم کوبيد، آخ... مسئول آشپزخانه متعجب نگاهم مي‌کرد، شايد دقيقه‌اي بعد مي‌دويد Ùˆ اين کارم را گزارش مي‌کرد، اينجا همه در پي اينند Ú©Ù‡ کاري Ø®Ù„Ø§Ù Ø¹Ø§Ø¯ØªÙ Ú¯ÙØªÙ‡ شده ببينند Ùˆ Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ گزارشش را بدهند Ùˆ ترÙيع بگيرند. براي همين سريع به ØÙŠØ§Ø· Ø±ÙØªÙ… Ùˆ سعي کردم در سر Ùˆ صدايي Ú©Ù‡ از بيرون ØÙŠØ§Ø· مي‌آمد خودم را هر Ú†Ù‡ سريع‌تر از دست ساطور خلاص کنم شايد به نهار برسم اما دست چپم چندان دم به تله نمي‌داد، ØØªÙŠ Ø¯ÙŠÚ¯Ø± ساطور را زير پايم نمي‌گذاشت. بعد توپي از بالاي ديوار ØÙŠØ§Ø· آمد Ùˆ جلوي پاهايم به زمين Ø§ÙØªØ§Ø¯. بعدش سر پسرکي بالاي ديوار ظاهر شد Ùˆ داد زد: «شوتش کنيد». خواستم توپش را شوت کنم اما جرقه‌اي در ذهنم جوشيد، البته او مي‌توانست Ú©Ù…Ú©Ù… کند. Ú¯ÙØªÙ… بيا اينطر٠و صداهايي از آنطر٠ديوار تشويقش کردند Ú©Ù‡ بيايد. Ú¯ÙØªÙ…: «بيا Ùˆ توپتان را ببر». بچه‌هاي پشت ديوار دستور دادند Ú©Ù‡ برود Ùˆ توپشان را شوت کند. پسرک آمد بالاي ديوار Ùˆ پريد اينطرÙ. تند دست چپم Ùˆ ساطورش را پشت سرم پنهان کردم، پسر بچه آهسته آهسته پيش آمد Ùˆ وقتي جلوي پاهايم خم شد تا توپ را بردارد Ú¯ÙØªÙ…: «اگر Ú©Ù…Ú©Ù… کني هر روز ÙŠÚ© ماهي برايت مي‌آورم». سرش را تکان داد Ùˆ دستم Ùˆ ساطور را نشانش دادم Ùˆ Ú¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ ساطور به دستم چسبيده. بدنش را به سمتم خم کرد Ùˆ ساطور را در دستم ديد زد. بعد با ÙŠÚ© دستش دست چپم را Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ با دست ديگر سعي کرد ساطور را از دستم بکشد Ú©Ù‡ ÙŠÚ©Ø¯ÙØ¹Ù‡ دست چپم بالا Ø±ÙØª Ùˆ با ساطور به سر پسرک ضربه زد، وقتي پسرک جلوي پايم Ø§ÙØªØ§Ø¯ØŒ دست چپم باز بالا Ø±ÙØª Ùˆ ضربه زد، سه ضربه‌ي کاري Ùˆ پسرک سه قطعه شد. هيچ صدايي برنخواسته بود. Ù…ØÙˆØ·Ù‡ Ùˆ ØÙŠØ§Ø· در سکوت نهار بود. ناگهان صداي بچه گانه‌اي از آنطر٠ديوار نعره زد: « شوتش کن» Ùˆ دست چپم با ساطور خون آلود توپ را شوت کرد Ùˆ توپ خوني در هوا چرخيد Ùˆ آنطر٠ديوار Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ سر Ùˆ صداي بچه‌ها Ú©Ù‡ دنباله‌ي بازيشان را Ú¯Ø±ÙØªÙ†Ø¯. تند سه تکه‌ي خون‌آلود پسرک را برداشتم Ùˆ به سردخانه بازگشتم، تکه‌هاي لباسش را کندم Ùˆ باز هم آن سه تکه را به تکه‌هاي کوچکتر تقسيم کردم Ùˆ ميان ماهي‌هاي تکه شده گذاشتمشان. وقتي تکه بريده‌هاي خون آلود لباسش را در کيسه‌هاي زباله مي‌گذاشتم کارگرها ÙŠÚ©ÙŠ ÙŠÚ©ÙŠ به سردخانه باز مي‌گشتند. ساعتي بعد هيچ Ø§ØØ³Ø§Ø³ÙŠ Ù†Ø¯Ø§Ø´ØªÙ…ØŒ دست چپم همانطور بدون لرزش Ùˆ اشتباه يا خستگي ماهيها را تکه تکه مي‌کرد Ùˆ شب با ØÚ©Ù… تشويقي کار بيش از ØØ¯ به اطاقم بازگشتم Ùˆ باز خستگي بيش از ØØ¯ بدون خوردن شام مرا در رختخواب انداخت. نيمه شب از درد بيدار شدم، انگشتهاي دست چپم به صورتم ناخن مي‌کشيدند. هر Ú†Ù‡ کردم نتوانستم دست چپم را از اين کار بازدارم. لغزندگي خون را بر صورت٠پر درد Ùˆ به گردن Ùˆ سينه‌ام ØØ³ مي‌کردم Ùˆ کمي بعد صورتم را Ú©Ù‡ هم‌چنان در زير ناخنهاي دست چپم خراشيده مي‌شد به ديوار کوبيدم اما هر Ú†Ù‡ Ù…ØÚ©Ù…تر مي‌کوبيدم ناخنهاي دست چپم شديدتر Ùˆ درنده‌تر در گوشت صورتم ÙØ±Ùˆ Ù…ÙŠâ€ŒØ±ÙØª. کورمال کورمال Ø±ÙØªÙ… Ùˆ شير آب سرد را باز کردم Ùˆ صورتم را زير آب Ú¯Ø±ÙØªÙ…ØŒ ÙŠÚ© Ù„ØØ¸Ù‡ آب سرد انگار دست چپم را سست کرده باشد از ÙØ´Ø§Ø± بر صورتم کاست Ùˆ وقتي تکه يخي را با دست راست روي دست چپم گذاشتم دستم کاملاً شل شد Ùˆ بعد از پهلويم آويزان شد.
با چسب پهن انگشتهاي دست چپم را به هم چسباندم وبعد با طناب دست چپم را Ù…ØÚ©Ù… به لوله‌ي گاز کنار رختخوابم بستم Ùˆ خوابيدم، اما درد خراشها Ùˆ زخمهاي صورتم نمي‌گذاشت بخوابم. کمي بعد صداي گريه شنيدم، انگار از سق٠مي‌آمد Ùˆ در اطاقم مي‌پيچيد. به دقت گوش دادم، صداي گريه‌ي ØØ²Ù† انگيز Ùˆ کشيده‌اي بود Ú©Ù‡ ØØ¯Ø³ مي‌زدم از سق٠در اطاقم مي‌پيچيد Ùˆ بعد متوجه شدم از انگشتهاي دست چپم قطره‌هاي آب مي‌چکد. انگشتهاي دست چپم مي‌لرزيدند Ùˆ از سر انگشتهايم پنچ قطره در ØØ§Ù„ چکيدن بود Ùˆ صداي گريه هر Ù„ØØ¸Ù‡ کشيده‌تر Ùˆ سوزناک‌تر مي‌شد Ùˆ بعدش خودم گريه‌ام Ú¯Ø±ÙØª... شوري اشک زخمهاي صورتم را ناطور مي‌سوزاند...
Ø±ÙˆØ Ø§Ù„Ù„Ù‡ کاملي