مهتابي سقÙ-پروين پورجوادي
Øتما ازجايي پرت شدم كه چيزي ته Øلقم جوشيد Ùˆ از دهانم پاشيد بيرون . مرد دستپاچه ماسك را از روي صورتم برداشت .Ùشّر تلخابه را اØساس كردم از گوشه دهانم تا كنار لاله گوش كه باز دلم Ú†Ù†Ú¯ خورد .مثل رختهايي كه ننه اكبر ØŒ نشسته بود كنار Øوض ومي شست .
مهتابي سقÙ
نه انگار كه كبريت بود Ùˆ انبار باروت آن آمپول ØŒ خود كبريت بود كه وقتي شعله كشيد ØŒ سوخت از Ùرق سرم تا نوك انگشتهاي پايم .
قبل تر همان صبØØ´ كه Øالا شب شده بود به گمانم ØŒ از سر درد ØŒ چشمم داشت از كاسه در مي آمد .تو بودي مگر نه كه وقتي تشت راگذاشتي روي دامنم تا با استÙراغم بيشتر ازاين گند نزنم لباس ÙˆÙرش را ،گÙتي چشات شده يه كاسه خون Ú†Ù‡ بلايي سر خودت آوردي؟
ومن كه، له له مي زدم از تشنگي ،هرچه مي كردم ØŒ سرم بالا نمي آمد تا تورا ببينم. Ùقط نوك آمپول مامور اورژانس را مي ديدم كه داشت مي چرخاندش توي خم بازوم ،كه خون بگيرد لابد! نشد دستم را دراز كنم، شلنگ آب پاسيو را بردارم Ùˆ آب بخورم ØŒ كوه شده بود از سنگيني .
تو كه بلندش كردي يكي كه من نبودم Ú¯Ùت آخ ! زبانم هم انگار سنگ شده بود ته چاله دهانم ،كه داشت خشك Ùˆ خشك تر مي شد، بخصوص وقتي كه مرد آن ماسك سبز را گذاشت روي Ø´.
وقتي كه خواباندنم وچرخها زير تنم راه اÙتادند ØŒ قد بلندت نرم نرم رÙت پشت پلكهام كه سنگيني سقÙØŒ انگار هوار مي شد روي آن.
Øتما ازجايي پرت شدم كه چيزي ته Øلقم جوشيد Ùˆ از دهانم پاشيد بيرون . مرد دستپاچه ماسك را از روي صورتم برداشت .Ùشّر تلخابه را اØساس كردم از گوشه دهانم تا كنار لاله گوش كه باز دلم Ú†Ù†Ú¯ خورد .مثل رختهايي كه ننه اكبر ØŒ نشسته بود كنار Øوض ومي شست .
دستهايم را تا آرنج Ùرو كردم توي آب ÙƒÙÙŽ تشتش ÙˆØباب ها را Ùوت كردم هوا. بعد پاشدم Ùˆ چرخ زدم دنبال رنگ وارنگي Øباب ها ولابه لابه ÙŠ ملاÙÙ‡ ها نم خنكشان هنوز ندويده بود روي صورتم ،كه صداي تيز ننه اكبر يك مشت كلمه ريخت توي گوشم .
كجاي سرم بود پيشاني ياشقيقه كه خورد به سرماي نرده اي دراز كه تهش پيدا نبودهرچه نگاه كردم! دستم كه بالارÙت لكه هاي سياه وزرد دويده بود، روي گلهاي آبي پيراهنم .مامان همين ديروزدوخته بود برايم ØŒ نبود تنم، نبود! Øتما براي اينكه كثيÙØ´ نكنم، چپانده بودش ته كمد كليد Ø´ را كجا گذاشته بود ØŸ! دنبال كليد لبه Ùرش را بالا زدم كه چيزي سÙت خزيد توي بيني Ù….
گلويم داشت سوراخ مي شد يا شايد پاره . مي خواستم سرم را بلند كنم اما نميتوانستم. Ùشار، Ùشارش مي دادند . ك٠دستم گرم شد بعد گرما دويد توي انگشتهام صداي نرمي گوشم را قلقلك داد . ديدم چتر سÙيد موهات را كنار صورتم ØŒ سرت را كه بردي بالا انگار خورد به مهتابي سق٠.
صورت زني آمد جلوي صورتت ودستم توي هوا ول شد .دهانم Ùرصت نداد زن خودش را كنار بكشد، سرنگ بزرگ پرت شد روي زمين واز داخلش چيز سياهي پاشيد روي سÙيدي لباس زن . تو دولا شدي سرم را گرÙتي وشانه ام ،ولي هردوتا شان ليز خوردند اززير دستت ØŒ وهمان جريان برق هميشگي هي كوبيدشان ك٠تخت .لابد دوباره موج برداشته بودم .
عمه پري بود مي Ú¯Ùت، يا تو ØŒ كه وقتي Øال ت خراب مي شه ،عين ماهي مي موني، كه توي خشكي بالا وپايين مي پره . بعدش هم از Øال مي ري با دهن ك٠كرده وزبون لوله شده .
عمه پري تازه از Øمام آمده بود،آب از دستكهاي روسري بزرگي كه پيچانده بود ،دور سرش مي چكيد .لخ لخ دم پايي هايش را كشيد روي زمين ØŒ خنده ØŒ دوباره روي صورتش پهن شده بود؛ آمد طرÙÙ… . هرچه انگشتهاي تو باريك بود Ùˆ Ùشار دستت كم ØŒ دستهاي سنگين پري داشت شانه ام را از جا در مي آورد .
خانم تكون نخور سÙرم ازدس س ت ت در ميا ا ا ا . . .
چقدر گرمم بود تَرك دوچرخه ات! خيس عرق شده بودم ،خواستم لباس را كه به تنم چسبيده بود، بال بال بدهم اما نتوانستم .ايستادي تا قدت به پدال دوچرخه برسد، Ùˆ پا زدي .Ú†Ù‡ تندهم، هي Ú¯Ùتم يواش مي ترسم، هي لج كردي وتندتر پا زدي، چاله را نديدي يا ديدي ÙˆÙرمان از دستت ول شد. هردوتامان كه خورديم زمين ودوچرخه اÙتاد روي مان، خنديدي.لابد براي اينكه گريه نكنم. وقتي بلندم كردي دستت مي لرزيد، وقتي هم كه داشتي خاكهاي سر Ùˆ صورتم را هم پاك مي كردي،بازدستت مي لرزيد.
- به مامانت نگيا .
- نه نترس، سرزانوت پاره شده خون مياد».
- عيبي نداره .
- مي لنگي آخه !
مرا و دوچرخه رابا هم بلند كردي : بيا ببرمت خونه .
- باشه.
دوباره كه نشستم تَرك دوچرخه، دستم را دور كمرت گره زدم . Ú¯ÙÙ„ سرم شكسته بود وباد مي زد زير موهام كه ريخته بود روي شانه .
- نزن ديگه نمي رم .
- چي خوردي؟ چن تا قرص خوردي خانم ؟
- ديگه نمي رم .
- كجا نمي ري ،پوكه قرصا رو آوردين ØŒ اَه لامصب Ú†Ù‡ كرده اينهمه قرص ! خانم گوش بده چشات رو واكن ،واكن ديگه، اكسيژن خونت اومده پايين، من كه نمي دونم Ú†Ù‡ جوري داري Ù†Ùس مي كشي، بايد آمپول ت بزنيم .
- نمي Ùهمه
- چرا بيداره، گوش كن خانم ديشب ازا ين قرصا هم خوردي ؟ اينو مي گم درست نگاش كن
. . .
- لااقل سرت رو تكون بده ! از اين قرصا هم خوردي يا نه؟
. . .
- اميداوارم نخورده باشه ،به هرØال چاره ايي نيست، بايد آمپول رو بهش بزنيم . لطÙا اول يك دوم .ده دقيقه بعد يك دوم ديگه
سوختم ØŒ Øتي Ù†Ùسم سوخت ونخ نخ موهاي سرم ،نÙهميدم كي دست انداخت Ùˆ چشمهام را ازهم دراند ØŒ سرم سنگين وسنگين تر شد . انگار Ùرو مي رÙت توي چاهي بي ته . جان كندم تا لبهايم باز شد ÙˆÚ¯Ùتم : سوختم. دستت را از روي صورتت برداشتي واز ميان لوله ها ،سَرم را بغل كردي.
كدام شب بود، ديشب يا قبل ترش، كه چمدانت را گذاشتي روي پادري Ùˆ ØŒ سرم را بغل كردي . ميان موهام Ù†Ùس عميقي كشيدي، انگار كه آهي بلند ! Ù†Ùس ت كه ريخت روي صورتم، اتاق تاريك شد ومهتابي هاي توي سق٠يكي يكي خاموش شدند ØŒ من كه نا نداشتم، نمي دانم چطور بلند شدم ورÙتم روي مبل بزرگ وسط هال نشستم .بيداري يكدÙعه ريخت به چشمهاي تبدارم، اشك جوشيد ØŒ صورت تو هم خيس بود، گريه كرده بودي مگر؟! هال كش آمد وبزرگ شد ،تخت كنار تخت ،با پرده ها ÙŠ صورتي جمع شده، وناله هايي كه مي پيچيد توي سرداغ وبزرگم كه Øالا ديگر توي بغل ت نبود !
كاغذي را كه دادي دستم ، هي بزرگ وبزرگ تر شد. اندازه ميزكنار مبل، لبه اش كش آمد تا ك٠اتاق، خودكار سياهت توي دستم لرزيد وامضايم كج شدگوشه اش، شبيه ضربدرهايي كه بچگي هامان مي زديم توي چارخانه كاغذها، تومي بردي ومن مي باختم هميشه !
باور نكردم سايه ات مي رود، تا برود با سهم آن ديگري كه زنت بوده پيش ازمن ، صداي در بلندم كرداز جا . گوشه ي پرده را كنار زدم، ديدمت هم تورا وهم قوطي قر ص هايي را كه جا گذاشته بودي . . .
پروين پورجوادي
10/6/88 تا 8/1/89