شهريار مندني پور

محوِ نظام مندِ خاطره های گذشته راهِ آینده را هم درایران می بندد.

(از آلمانی) / نویه تسورشر تسایتونگ / 10/03/20
شهریار مندنی پور / مترجم:ح.پدرام 10



ایران سرزمین تکرارهاست. هیچ کشور دیگری در خاورمیانه به ایران نمی ماند. در سال 1905 ایران تنها کشور منطقه بود که انقلابی – انقلاب مشروطه - با روح آزادیخواهانه و دمکراتیک در آن اتفاق افتاد. اما این انقلاب در پایان تنها برای ما شکلی از دیکتاتوری به ارمغان آورد.
بعد از دوران محرومیت و سرکوبی از نوانقلاب کردیم و از نو زیر یوغ رفتیم. در سال 1953 محمد مصدق، نخست وزیری که ملی کردن صنعت نفت را پیش برد، با کودتای سازمان دهی شده به دست آمریکا سقوط کرد و ایران بزرگترین بخت تاریخی خود را برای تغییری دمکراتیک از دست داد. به جای آن: دورۀ دیگری از سرکوب و اعدام. در دهه های بعدی چرخۀ انقلاب و سرکوب در ابعاد کوچکتری بارها تکرار شد.
بدون تصوری از آینده
بهترین و با استعدادترین دانشجویان ما به گروه های مخالف و سازمان های زیرزمینی پیوستند؛ بسیاری بهای این کار را با جان خود پرداختند. بعد انقلاب اسلامی 1979 آمد. خیلی خوب می دانستیم چه نمی خواهیم، اما نمی دانستیم چه می خواهیم. در زمان شاه تنگناهای بزرگ مادی نداشتیم – فقط آزادی می خواستیم.
بدین گونه بود که باز هم انقلاب کردیم و دولتی دیگر بر سرکار آوردیم. اما آزادی برای ما فقط یک واژه بود، یک شعار که از آن خوشمان می آمد. تصور دقیقی نداشتیم که آزادی چیست. خیلی زود صدها حزب پا به عرصۀ سیاسی گذاشتند و از آنجا که فهم درستی از دموکراسی نداشتیم خیلی زود به جان هم افتادند و به یکدیگر خرده گرفتند که دنبال منفعت دولت های خارجی هستند. هیچیک از گروه های سیاسی تصوری از آینده نداشت. در میان آشوب ها نشریه های زیادی بنیاد گذاشته شد که گروه های سیاسی جنگ لفظی خود را در آنها ادامه دادند. این درگیری ها تا جایی گسترش پیدا کرد که فرصت طلبان قدرت را به دست گرفتند. و ایران آن چیزی شد که هست.
اکنون در ایران بار دیگر تاریخ تکرار می شود. نسل من، که در این فاصله پنجاه سال را پشت سر گذاشته، آرزوهای خود را یکی بعد از دیگری بر باد رفته می دید. در تابستان 2009 نسل تازه ای اعتراض خود را با شهامت به خیابان کشاند. تظاهرات کنندگان را کتک زدند و به زندان انداختند و شکنجه کردند، و وقتی نیروهای امنیتی کسی را زیر شکنجه کشتند جنازه را فقط برخلاف میلشان به خانواده اش دادند؛ در بسیاری از موارد اجازۀ مراسم عزای درخور هم داده نشد.
مشکل ایرانیان بویژه در این است که همواره شکاف ژرفی نسلی را از نسل بعدی جدا می کند. بدین ترتیب نسل جوان نمی تواند از تجربه های تلخ نسل قبلی درس بگیرد و از نو همان اشتباه ها را تکرار می کند.
یک دلیل این دورِ باطلِ تکرار، سانسورِ ریشه دوانده در ایران است. هر حکومت جدیدی درابتدای کار می خواسته گذشته را از یاد مردم ببرد و از اینرو کتاب های درسی تاریخ را در مدرسه و دانشگاه از نو می نوشته است. کتاب هایِ تا آن زمان معتبر اجازۀ چاپ نیافته اند و بیشتر وقت ها نام خیابان ها و میدان ها را هم عوض کرده اند که یاد آور شخصیت های معروف و واقعه های مهم بوده اند. یک دلیل دیگر نیز برای این دور باطل این است که روزنامه ها و مجله های مستقل را ممنوع کرده اند بگونه ای که نسل گذشته نتوانسته تجربه های خود را در اختیار نسل جدید بگذارد.
یک دلیل این دورباطل این است که ایرانیان اینقدر کم می خوانند – برای جمعیت بیش از 70 میلیون نفری ایران شمارگان کتاب های انتشاراتی های مستقل 700 است. چنین می نماید که ما در حال بازگشت به دوران قبل از گوتنبرگ هستیم. یک دلیل این دور باطل این است که به گذشتۀ خود چسبیده ایم و کمتر نگاه به آینده داریم. به تاریخ درخشان خود می بالیم و به آن دلخوش می داریم. مدرن بودن ما پوستۀ نازکی بیش نیست. جدیدترین مدل های بنز و بی ام و را در خیابان هایمان می رانیم. آسمان خراش و مرکز خرید و بوتیک با طراحی پسامدرن می سازیم. اما بسیاری از ما هنوزهم که هنوز است فرهنگ تعصب و افراط گرایی مذهبی را در خون داریم. و شاید به تکرار دور باطل محکومیم زیرا ایران درورۀ نوزایی نداشته است.
مردمی بدون رهبر
در تابستان 2009 دوری جدید از مقاومت و سرکوب در ایران شروع شده است. نیروهای امنیتی مجهز به جدیدترین وسایلی که اروپا برای عرضه دارد تظاهرات خیابانی را سرکوب کردند. به کمک نرم افزارهای جدید که آنها هم از غرب تهیه شده جلوی هزاران سایت و وبگاه گرفته شد. سرعت اینترنت را دلبخواه پایین آوردند تا مردم کشوری که بیشترین وبلاگ نویس ها را در خاورمیانه دارد تا حد زیادی به خبردهی دهن به دهن بازگردند. ادبیات ایران که با وجود سانسور در دهۀ هفتاد و هشتاد شکوفا بود در زمان احمدی نژاد درحال خفگی است، بی هیچ چشم اندازی زیرا تشکیلات ممیزی خشن تر و بی منطق تر از گذشته می شود.
ایران توان این را دارد که یکی از مرفه ترین و با فرهنگ ترین کشورها شود. به جای آن، طبق آمار رسمی دولت ایران بیش از نیمی از مردم زیر خط فقر زندگی می کنند و من برآنم این میزان بیشتر هم هست.
می توان درک کرد که مردم ایران خشم دارند. سی سال است که زیر فشار سیاسی و اجتماعی و اقتصادی زندگی می کنند. حتی آزاد نیستند پوشش خود را انتخاب کنند. برخی دو برابر زمان معمول کار می کنند تا حداقلی را برای خانوادۀ خود فراهم بیاورند. از این جهت تعجبی ندارد که مردم برای اعتراض به خیابان بروند. مشکلی که البته در ماه های گذشته پیوسته ملموس تر شده نبود رهبری است که ایرانی ها همیشه بدان نیاز داشته اند. بیشتر کسانی که در اوضاع موجود می توانستند جنبش مخالف را رهبری کنند یا کشته شده اند یا در زندان در هم شکسته اند و یا تنها در چهار دیواری خود پیر شده اند. از اینرو گمان می کنم تاریخ در ایران بار دیگر تکرار خواهد شد. زیرا اگر هم ایرانیان بتوانند حکومت فعلی را بربیندازند یا اصلاح کنند – بعد چی؟ قدم بعدی ما چیست؟ این پرسش را اکنون پاسخی نیست.
* شهریار مندنی پور، زادۀ 1957 در شیراز، ابتدا به تحصیل در علوم سیاسی پرداخت و بعد به ادبیات روی آورد و چندین بار برای آثارش جایزه گرفت.
شهریار مندنی پور / مترجم:ح.پدرام (از آلمانی) / نویه تسورشر تسایتونگ / 10/03/2010