روایت راوی در روایتش /الیاس قنواتی
این اثر را با چشم های باز به جنبش آزادی خواهانه ÛŒ سبز Ùˆ جعÙر پناهی هنرمند سبز در بند هدیه Ù…ÛŒ کنم امید دارم یک سال کار بی وقÙÙ‡ من لیاقت من ها را داشته باشد چرا Ú©Ù‡ باور دارم ما سبزها بیشمار یکی هستیم با اندیشه های متÙاوت .
الیاس قنواتی
.......
روایت راوی در روایتش
الیاس قنواتی
چاپ نخست زمستان 1388
نشر صÙØÙ‡
Ø·Ø±Ø Ø¬Ù„Ø¯ از مجید کیاسالار
هرگونه استÙاده از این اثر تنها با مجوز ناشر امکان پذیر است
Nashr.safhe@gmail.com
این اثر را با چشم های باز به جنبش آزادی خواهانه ÛŒ سبز Ùˆ جعÙر پناهی هنرمند سبز در بند هدیه Ù…ÛŒ کنم امید دارم یک سال کار بی وقÙÙ‡ من لیاقت من ها را داشته باشد چرا Ú©Ù‡ باور دارم ما سبزها بیشمار یکی هستیم با اندیشه های متÙاوت .
الیاس قنواتی
تاریکی
صدای زمخت و خش داری آغازگر می شود . ( همیشه همین طوری شروع می شه)
نور در چند مرØله به اوج خود Ù…ÛŒ رسد.
ته سن سمت راست شخصی با پالتوی بلندی تا نوک پا دیده Ù…ÛŒ شود. پالتويی کلاه دار Ú©Ù‡ کلاهش را بر سر انداخته Ùˆ پشت به صØنه ایستاده.
شخص پشت به صØنه : ماده انسان ها Ø´Ú©Ù„ÛŒ از اشکال انسان ها هستن. این ساده ترین تعری٠از اون هاست Ùˆ این مثالی ازاون ها ( ماده انسان سر در Ú¯Ù… انگار Ú¯Ù… شده باشد با ملایمت Ùˆ پر از استرس وارد صØنه Ù…ÛŒ شود) Ùˆ اما نر انسان بیا تو (نر انسان از سوی دیگر سن وارد Ù…ÛŒ شود. سر به زیر متین Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ خسته به سمت ماده انسان Øرکت Ù…ÛŒ کند ).
ماده انسان نگاهی به نر انسان Ù…ÛŒ اندازد Ùˆ به Øر٠می آید : سلام برگشتی ØŸ ]صدايی از Øنجره ÛŒ ماده انسان بیرون نمی آید Ùˆ تنها لب Ù…ÛŒ زند Ùˆ این راوی پشت به صØنه است Ú©Ù‡ با صدای خود به لب زدن او صدا Ù…ÛŒ دهد . [
نر انسان : آزار دهنده است Ú©Ù‡ آدم برگرده به جايی Ú©Ù‡ نمی شناسش یا شاید اصلا نبوده] باز هم راوی ست Ú©Ù‡ صاØب صداست Ùˆ نر انسان تنها لب میزند. (این اتÙاق در ادامه نمایش نامه هم ادامه خواهد داشت Ú©Ù‡ در ادامه از Ú¯Ùتن آن چشم پوشی میکنم )[.
ماده انسان : می شه چشم هات رو ببندی ؟
نر انسان : Ù…ÛŒ شه بگی برای Ú†ÛŒ باید این کار اØمقانه رو بکنم ØŸ
ماده انسان : چون می خوام تولدت رو بهت تبریک بگم ؟
نر انسان : ]سرد بی Ø±ÙˆØ Ùˆ خسته با پوزخندی غمگین [ بالاخره به دنیا اومدم ØŸ از این بازی ها بگذریم، من نمی دونم کجام Ùˆ چرا اینجام Ùˆ اولین چیزی Ú©Ù‡ باید بدونم اینه . پس باید چشم هام رو باز کنم ØŒ نه ببندم بهم بگو اینجا کجاست ØŸ ما اینجا Ú†ÛŒ میخوایم؟
ماده انسان : یک جوری میگی انگاری من می دونم ، در ضمن مثل مجرم ها نگام نکن ، من نه خواستم من اینجا باشه که هست ، نه تو که هستی من هستت کردم . پس دهنت رو ببند بگیر بشین واست چای می یارم هر چند تو یکی لیاقت خوبی های من رو نداری.
نر انسان : چیه Ú†ÛŒ شده من Ú©Ù‡ چیزی Ù†Ú¯Ùتم منظورم این بود Ú©Ù‡ خسته هستم Ùˆ سر در Ú¯Ù… همین.
ماده انسان : Ùˆ من هم Ú¯Ùتم بگیر بشین واست چای میارم.
نر انسان : من هم می گم ممنونم لط٠می کنید.
ماده انسان : من هم ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒØ¯Ù… هیچی Ù†Ú¯Ù… Ùˆ چای Ùˆ به شما تقدیم کنم.
] چند Ù„Øظه ای در سکوت مشغول چای خوردن Ùˆ به نگاه کردن Ù…ÛŒ گذر انند . [
نر انسان : تا Øالا به این Ùکر کردی Ú©Ù‡ اینجا کجاست ØŸ تو Ú©ÛŒ هستی ØŸ چرا اینجایی ØŸ
ماده انسان( با شوق تمسخر آمیز) : تو بلدی Ùکر Ú©Ù†ÛŒ ØŸ خوبه Ø¢Ùرین Ø¢Ùرین.
نر انسان (عصبی و آرام) : جدی پرسیدم.
ماده انسان : Ú†Ù‡ زشت عصبی میشی . معلومه Ú©Ù‡ Ùکر کردم ØŒ Ù…Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ شه Ùکر نکرد ØŸ اما زیاد خوشØال نباش به جواب نرسیدم به این چیزا چیکار داری خره؟ زندگیت رو بکن .
نر انسان : زندگی یعنی Ú†ÛŒ ØŸ Øالا باید چیکار کرد ØŸ
ماده انسان : خب بزار Ùکر کنم - Øالا باید نهار خورد مثلا این جا همش باید خورد Ùˆ خوابید.
نر انسان : معلومه Ú©Ù‡ تو طناب رو Ù…ØÚ©Ù… توی دستات گرÙتی.
ماده انسان : از کدوم طناب Øر٠میزنی ØŸ آهان !
شاید اما زیاد مطمئن نباش .
نر انسان :( در Øال نهار خوردن ) سرت رو بنداز پایین Ùˆ نگام Ù†Ú©Ù† وهیچی Ù†Ú¯Ùˆ Ù…ÛŒ خام بگم وقتی آدم تنهاست Ùˆ خسته خیلی زود اعتماد Ù…ÛŒ کنه باید بگم به همین زودی بهت عادت کردم ...
ماده انسان: یک ضرب المثل هست Ú©Ù‡ ماجرای نمک غذا رو Ø·Ø±Ø Ù…ÛŒ کنه این به اون ربط داره ØŸ
نر انسان : Ú¯Ùتم هیچی Ù†Ú¯Ùˆ خرابش کردی. ] نر انسان از روی میز غذا بلند Ù…ÛŒ شود وبا Ú¯Ùتن سیر شدم مرسی از صØنه بیرون Ù…ÛŒ رود ماده انسان هم با Ùاصله ÛŒ کوتاهی دنبال او Ù…ÛŒ رود [ .
تاريکی
راوی پشت به صØنه : خوب اون دوتا رÙتن یکم با هم تنها باشن . بهتره Ùعلا به اونا Ùکر نکنیم. من برای این Ú©Ù‡ Øوصله Ùتون سر نره یک داستان تعري٠می کنم . توی یک روز گرم Ùˆ Ø¢Ùتابی یک زنبور ملکه از ملکه بودن از خوردن Ùˆ خوابیدن از این Ú©Ù‡ Ú©Ù„ÛŒ کارگر زیردست Ùˆ خدم Ùˆ هشم زیر دستش جون Ù…ÛŒ کندن خسته شده بود Ù…ÛŒ خواست کاخ کندویش رو رها کنه Ùˆ پا به Ùرار بذاره . وقتی Øواس همه پرت شد بی سرو صدا از کاخش بیرون زد Ùˆ پرید Ùˆ بال زد Ùˆ بالا رÙت Ùˆ اوج گرÙت . از اون بالا Ù…ÛŒ خواست برای بار آخر کندو رو نگاه کنه تا خدا ØاÙظی با هاش کنه Ú©Ù‡ صØنه ÛŒ غریبی رو دید ØŒ دید یک عالمه زنبور نر دارن دنبالش میکنن وبا شدت تمام بال میزنن صدای Ù†Ùس هاشون رو Ù…ÛŒ شد شنید ØŒ به نظر مسابقه ÛŒ دو Ù…ÛŒ رسید. یکیشون Ú©Ù‡ گمان کنم جاستين گاتلين رکورد دار دو صد متر بود به اون یکی Ù…ÛŒ Ú¯Ùت این دÙÙ‡ دیگه نوبت منه . من Ú©Ù‡ همسر ملکه Ùˆ پدر Ú©Ù„ÛŒ بچه بشم . (Ù…Ú©Ø«ÛŒ کوتاه ) وباید بگم شد .
نور
نر انسان Ùˆ ماده انسان با هم وارد صØنه Ù…ÛŒ شوند . ] نر انسان روی صندلی Ù…ÛŒ نشیند[.
ماده انسان : قهوه می خوری ؟
نر انسان : قهوه ؟
ماده انسان : یک نوشیدنی گرم Ú©Ù‡ مقداری کاÙئین داره .
نر انسان : به تجربه کردنش می ارزه .
ماده انسان قهوه به دست رو به روی نر انسان می نشیند.
نر انسان (در Øال نوشیدن قهوه ) : تلخ Ùˆ خوشمزه است مثل وضعیتی Ú©Ù‡ با هم داریم. Ù…ÛŒ خوای Ùال قهوه واست بگیرم ØŸ
ماده انسان : اون دیگه چی هست ؟
نر انسان : اون نه این ØŒ Ùال قهوه اینه نه اون ØŒ یک جور سرنوشت خوانی هستش .
ماده انسان : (با لبخند) پس به تجربش می ارزه .
نر انسان : پس نعلبکی رو بزار روی کپ و برش گردون و به من بدش .
] ماده انسان با دقتی همراه با کنجکاوی این کار را می کند [ .
نر انسان Ú©Ù¾ به دست : تو انسان خوش بختی Ù…ÛŒ تونی باشی . شانس همیشه با توئه . تو دنیا رو یک روز تغییر میدی . تو عاشقی ØŒ عاشق کسی Ú©Ù‡ عاشقته . یک مرد جوون Ú©Ù‡ شعر Ù…ÛŒ نویسه اما شاعر معروÙÛŒ نیست . تقریبا هیچکس شعر های اون رو نخونده Ùˆ اون رو به عنوان شاعر نمی شناسه بجز چند Ù†Ùری Ú©Ù‡ دوستهاش هستن . او یک انسان صادق Ùˆ دوست داشتنیه Ùˆ تو رو درک Ù…ÛŒ کنه Ùˆ تو اون رو . شما تنها با هم خوشبختید Ùˆ نه غیر از اون . اون یک پسر قد بلند با چشم های قهویه Ùˆ اندام پری داره اول اسمش Ù .
ماده انسان : اون کجاست ؟ یعنی کجای اینجايی که ما هستیم ؟
نر انسان : بزار ببینم – اون از تو دوره Ùˆ داره دور تر میشه . Ùاصله خیلیه . اون داره از جو خارج Ù…ÛŒ شه اون دیگه نیست . Øالا دیگه کسی عاشقت نیست . Øالا تو عاشق کسی نیستی .
ماده انسان : یعنی چی ؟
نر انسان : هیچی بهش Ùکر Ù†Ú©Ù† ØŒ Ùراموش Ú©Ù† برای همه پیش میاد .
ماده انسان : خواهش Ù…ÛŒ کنم بگو Ú†ÛŒ شد ØŒ التماست Ù…ÛŒ کنم تØمل شنیدنش رو دارم ØŒ بگو Ù…ÛŒ خوام بشنوم .
نر انسان : اون توی یک شهر کوچیک از اسپانیا به نام گرنیکا زندگی میکرد ØŒ اما نمیدونم چطور بگم توی بمب باران نازی ها این شهر صا٠شد Ùˆ اون مرده . (ماده انسان صورتش را با دست Ù…ÛŒ پوشاند ) . اون مرد توی اون جنگ توی اون شب توی بمب بارون ØŒ اما هیچ خبر گزاری Ù†Ú¯Ùت Ú©Ù‡ توی اون بمب بارون یک شاعر کوچیک Ú©Ù‡ هیچکس نمیشناختش هم مرده اونا به سادگی Ú¯Ùتن مردن اما Ù†Ú¯Ùتن کیا مردن .
ماده انسان دستش را از صورت خیسش بر Ù…ÛŒ دارد Ùˆ به قصد بیرون رÙتن از صØنه از صندلی جدا Ù…ÛŒ شود .
نر انسان : کجا ØŸ چت شده ØŸ این ها همه مسخرست ØŒ واقعیت نداره ØŒ مزخرÙÙ‡ . Ù…ÛŒ بینی Ú©Ù‡ من Ùˆ تو Ùعلا با همیم Ùˆ خوشبخت Ùˆ عاشق . این تنها برای سرگرمی بود . اون منم Ú©Ù‡ دوستت دارم ببین منم Ú©Ù‡ عاشقتم درکم Ú©Ù† .
] ماده انسان بی Øر٠صØنه را ترک Ù…ÛŒ کند . [
نر انسان : ( نعلبکی را پرت Ù…ÛŒ کند ) چرا آدم گاهی Øر٠هايی میزنه Ú©Ù‡ مال خودش نیست ØŸ اینا رو Ú©ÛŒ Ú¯Ùت ØŸ Ùال قهوه چیه ØŸ من این رو از کجا یاد گرÙتم ØŸ
تاریکی
ماده انسان با چراغ دستی وارد صØنه Ù…ÛŒ شود Ùˆ در نزدیکی راوی پشت به صØنه Ù…ÛŒ نشیند .
ماده انسان : میدونم اینجا هستی اومدم باهات Øر٠بزنم هر چند نمی تونم باهات Øر٠بزنم چون این منی Ú©Ù‡ داره با تو Øر٠می زنه توئه Ú©Ù‡ داره با تو Øر٠می زنه ØŒ پس اول بهم صدا بده . من با تو Øر٠داره نه این من الانی Ú©Ù‡ تو اون منی Ú©Ù‡ من . من Ù…ÛŒ خوام زندگی ... (ماده انسان تکه ÛŒ آخر را با صدای خودش بیان Ù…ÛŒ کند Ùˆ شوکه Ù…ÛŒ شود.)}
ماده انسان با صدای بلند داد می زند : من صدا دارم . من می تونم با صدام داد بزنم .
نر انسان Ú©Ù‡ از خواب پریده است با ترس وارد صØنه Ù…ÛŒ شود : Ú†ÛŒ شده ØŸ اتÙاقی اÙتاده ØŸ (با صدای خودش)
ماده انسان به سمت او Ù…ÛŒ رود Ùˆ با شوق : ما صدا داریم Ù…ÛŒ تونیم با صدای خودمون Øر٠بزنیم .
نر انسان : Ù…Ú¯Ù‡ تا Øالا با صدای Ú©ÛŒ Øر٠می زدیم ØŸ
ماده انسان : هیچی شوخی کردم بریم بخوابیم .
] نر انسان Ùˆ ماده انسان به همراه چراغ دستی از صØنه خارج Ù…ÛŒ شوند [
راوی پشت به صØنه : اونا رÙتن بخوابن . من یک داستان تازه واستون دارم توی یک کندو یه زنبور نر عاشق یک زنبور کارگر شد . اونا شدیدا عاشق هم شده بودن Ùˆ Ù„Øظه های عجیب Ùˆ پر لذتی رو Ù…ÛŒ گذروندن . یک روز زنبور نر به چندتا از دوستاش Ú©Ù‡ اون ها هم زنبور نر بودن از عشق هنجار شکنانش به یک زنبور کارگر Ú¯Ùت . Ú¯Ùت Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ آرزوهايی دارن Ùˆ چقدر لذت Ù…ÛŒ برن . اونا هم شنیدن Ù…ÛŒ Ù…ÛŒ خواستن تجربه کنن پس عاشق شدن Ùˆ از عشقشون برای دوستاشون Ú¯Ùتن Ùˆ اون ها هم زنبور نر بودن Ùˆ شنیدن Ùˆ Ù…ÛŒ خواستن تجربه کنن . نرها همیشه آماده ان برای تجربه کردن Ùˆ کردن Ùˆ Ú¯Ùتن Ùˆ خواستن Ùˆ کردن تا این Ú©Ù‡ تمام زنبور های کارگر کارگری رو ول کردن Ùˆ توی Øجره هاشون لم دادن Ùˆ به عشق Ùکر کردن Ùˆ این بی Ø´Ú© زیبا ست . اما چند روزی Ú©Ù‡ گذشت همه عاشق Ùˆ خوشنود Ùˆ دل باخته در زیبا ترین Ø´Ú©Ù„ از گرسنگی مردن . این رو یکی از همون زنبور های نر Ú¯Ùت Ú©Ù‡ آخرسر دزدکی با عشقش از کندو در رÙته بودن Ùˆ به یک کندوی دیگه پناهنده شوده بودن اون Ù…ÛŒ Ú¯Ùت جداً به تجربش Ù…ÛŒ ارزید .
نور
] ماده انسان Ùˆ نر انسان بر روی میز صبØانه [
نر انسان : ببین بابت دیروز کثی٠باید بگم من ...
ماده انسان میانه ØرÙØ´ Ù…ÛŒ پرد : بسه - دیگه بهش Ùکر نمی کنم .
نر انسان : آخه ...
ماده انسان : Ú¯Ùتم تموم شد .
نر انسان : آخه اگر از این Øر٠نزنم اگر این ØÙ„ نشه نمی تونم از چیز دیگه ای Øر٠بزنم . Ù…Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ شه آدم هر ثانیه چیزای قدیمیش رو دور بریزه Ùˆ به چیزای تازه ای Ùکر کنه بدون این Ú©Ù‡ Ùکر کنه Ú©Ù‡ قبلی Ú†ÛŒ شد ؟چرا پیش اومد؟ Ú†Ù‡ تاثیری گذاشت ØŸ نمیشه Ùکر ها رو کشت . اونا برای خودشون دنیایی دارن ØŒ نمی شه کشتشون . Ùˆ لبخندی زد ÙˆÚ¯Ùت : من زندگی خوبی دارم خواهش Ù…ÛŒ کنم من رو ننداز دور ØŒ من رو Ù†Ú©Ø´ ØŒ لهم Ù†Ú©Ù† ØŒ چون من هم یک Ùکرم یک ØرÙÙ… یک صدام Øتی اگر عشقت نیستم کوچیکم Ù†Ú©Ù† Ùˆ بدون Ú©Ù‡ عاشقت هستم .
ماده انسان : یاد یه داستان اÙتادم جالب Ú©Ù‡ بشنویش .
یه روز یک زن Ùهمید Ú©Ù‡ همسرش اونی نیست Ú©Ù‡ باید باشه یعنی یک قسمت از دنیاش مال خودش نبود آخه یک مرد دیگه اومده بود Ùˆ ثابت کرده بود Ú©Ù‡ اسم همسرش شناسنامه ÛŒ همسرش خونه ÛŒ همسرش شغل همسرش مال اونه Ùˆ همسرش با اینای اون زندگی کرده Ùˆ زن Ùهمیده بود Ú©Ù‡ همسرش با دنیای اون همسرش شده . Ú©Ù„ÛŒ گیج شده بود Ú©Ù‡ اون همسرش یا همسرش همسرش زن یک تیکه از عشقش این ور بود Ùˆ قسمت دیگه اون ور .
نر انسان : اون چیکار کرد ؟
ماده انسان : اون کدومه؟ زن یا یک تیکه از همسرش یا اون یک تیکه از همسرش ؟
نر انسان : زن
ماده انسان : هیچی هنوز .
زن به این Ùکر Ù…ÛŒ کنه Ú©Ù‡ شاید به زودی یک تیکه از خودش هم از خودش جدا بشه . بعد یکیش با اون یکی بره Ùˆ یکی دیگش با اون یکی زن داره Ùکر Ù…ÛŒ کنه شاید قسمت شدن ØŒ دوتا شدن یک مرØله از زندگی Ù . شاید پدر Ùˆ مادرش هم یک روزی هر کدومشون دوتا شدن Ùˆ این یک راز زناشویی بوده Ùˆ به اون Ù†Ú¯Ùتن زن هنوز سر در گمه Ùˆ کاری نکرده اگر اتÙاقی اÙتاد بهت Ù…ÛŒ Ú¯Ù… .
نر انسان : ذهنم رو با چیزه تازه ی درگیر کردی که قبلی از یادم بره ؟
ماده انسان : Ùکر نمی کنم چون Ùکر Ù…ÛŒ کنم تمام چیزا یک چیزن . هر چیزی رو بگیری همون چیز قبلی رو گرÙتی . تنها یک خورده این ور اون ور ممکنه شده باشه . چیزا مدام Ø´Ú©Ù„ عوض Ù…ÛŒ کنن اما ماهیت شون همون باقی Ù…ÛŒ مونه .
نر انسان : سر گیجه گرÙتم .( نر انسان از روی میز شام بلند Ù…ÛŒ شود Ùˆ صØنه را ترک Ù…ÛŒ کند (
تاریکی
راوی پشت به صØنه : داستان امشب ماجرای یک کارگره یک زنبور کارگر Ú©Ù‡ یک روز اونقدر کار کرد کار کرد Ú©Ù‡ مرد .
]ماده انسان با چراغ دستی وارد صØنه Ù…ÛŒ شود Ùˆ در کنار راوی پشت به صØنه با Ùاصله ÛŒ Ú©Ù…ÛŒ Ù…ÛŒ نشیند[
ماده انسان : سلام Ù…ÛŒ دونم Ú©Ù‡ منتظرم بودی یه Ú©Ù…ÛŒ طول کشید عذر Ù…ÛŒ خوام راستی بابت دیشب خیلی ممنونم وای نمی دونی چقدر خوشØالم کردی من هم اومدم به قولم Ú©Ù‡ یک جورایی خواستم هم بود عمل کنم Ùˆ با تو Øر٠بزنم . راستش Ù…ÛŒ خوام یکم با تو راØت باشم خیلی راØت . آخه یه جورایی Øس خوبی نسبت به تو دارم نمی دونم چرا Øالا Ù…ÛŒ تونم با تو راØت باشم ØŸ
راوی پشت به صØنه : بگو Ùˆ از من نخواه Ú©Ù‡ Øر٠بزنم .
ماده انسان با ترس Ùˆ استرس : باشه باشه Ù…ÛŒ Ú¯Ù… . (Ù…Ú©Ø«) نمی دونم Ú†Ù‡ جوری بگم من خیلی تنهام Ù…ÛŒ خوام Øر٠بزنم اما هیچکی نیست . Ù…ÛŒ خوام گریه کنم Ú©Ù‡ یکی ببینم اما کسی نیست . Øالا Ú©Ù‡ هستی خوبه . Ù…ÛŒ دونی اون رو دوست دارم اما اون اون کسی نیست Ú©Ù‡ باید دوست داشته باشم . تو Ù…ÛŒ دونی ØŒ من میدونم ØŒ اون Ù…ÛŒ دونه . موضوع اون Ùال مسخره نیست اصلا به اون Ùکر نمی کنم ØŒ مسخرست Ú©Ù‡ باور کنم همه چیز توی یک نعلبکی اتÙاق Ù…ÛŒ اÙته ØŒ نه باور ندارم موضوع واقعیتیه Ú©Ù‡ وجود داره Ùˆ Øسش Ù…ÛŒ کنم . من عاشق یکی دیگم ازم نخواه Ú©Ù‡ بگم Ú©ÛŒ چون هنوز یکم باهات راØت نیستم . سعی Ú©Ù† Ùکر Ù†Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ یک خیانت کارم چون نیستم . اون خودش اومد توی زندگیم باید بیشتر با هم Øر٠بزنیم اون قدر Ú©Ù‡ همه چیز روشن باشه . موضوع اعتماد نیستا من به تو کاملا ایمان دارم اما یک Øسی درونم به من اجازه ÛŒ Ú¯Ùتنش رو نمیده . تا دیشب همه چیزه من رو تو Ù…ÛŒ دونستی چون همه ÛŒ ØرÙا از تو بود اما از دیشب تا Øالا خیلی اتÙاق ها اوÙتاده توی ذهن من Ùˆ تو خبر نداری . کنجکاوی Ù†Ú©Ù† خیلی زود بهت Ù…ÛŒ Ú¯Ù… همه چیزو قول میدم . Øالا باید برم Ù…ÛŒ ترسم اون بیدارشه . Ùعلا شب خوش .
راوی پشت به صØنه : شب خوش .
نور
نر انسان : کجایی ؟
صدای ماده انسان : اینجام کارم داری ؟
نر انسان : چیکار می کنی ؟
صدای ماده انسان : دارم Ùکر Ù…ÛŒ کنم نپرس به Ú†ÛŒ چون نمی تونم بگم .
نر انسان : می پرسم به چی ؟ چون نمی تونم ندونم خب بیا اینجا نخوام این قدر داد بزنم .
صدای ماده انسان ØŸ تو صدای من رو Ù…ÛŒ شنوی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Ú¯Ù… دارم Ùکر Ù…ÛŒ کنم نمی تونم بیام Ùˆ نمی تونم بهت بگم ØŸ
نر انسان: آره اما اینا واسه من مهم نیست و می خوام بیای و بگی .
ماده انسان در Øالی Ú©Ù‡ وارد صØنه Ù…ÛŒ شود : آره هیچوقت من برای تو مهم نیستم . باشه Ù…ÛŒ Ú¯Ù… داشتم به این Ùکر Ù…ÛŒ کردم Ú©Ù‡ خسته شدم .
نر انسان : چیه چی شده از چی خسته ای ؟
ماده انسان : از این زندگی لعنتی .
نر انسان : دقیقاً از کجای این زندگی لعنتی ؟ اونجایش که منم ؟
ماده انسان : بچه نشو دیونه من تو رو دوستت دارم .
نر انسان : معلومه ØŒ داره عشق از سر Ùˆ صورتت میریزه . سرد شدی بی Ø±ÙˆØ Ùˆ بی Øوصله . ناراØت نمی شم بگو Ú©Ù‡ از من خسته ای .
ماده انسان : اصلا ندارم Ú©Ù‡ چی؟ آره از تو خستم ØŒ از این دنیای مسخرت ØŒ از عشقت به من ØŒ از خوابیدنت ØŒ بیدار بودنت خستم . Ù…ÛŒ Ùهمی ØŸ خسته . تو اونی نیستی Ú©Ù‡ من Ù…ÛŒ خوام . تو عشق من نیستی . Ù…ÛŒ Ùهمی ØŸ دارم تØملت Ù…ÛŒ کنم . اØساس Ù…ÛŒ کنم دارم به عشقم خیانت Ù…ÛŒ کنم وقتی با تو هستم . Ùقط تØملت Ù…ÛŒ کنم . Ù…ÛŒ شنوی ØŸ تØمل . Ùˆ این عذاب آور ترین چیز دنیاست . پس به من نزدیک نشو Ùˆ بزار راØت باشم .
نر انسان : صدات رو ببند و گم شو برو دیگه نمی خوام ببینمت .
( ماده انسان صØنه را ترک Ù…ÛŒ کند )
نر انسان :( گویا با خودش Øر٠می زند ) اینا چیین Ú©Ù‡ دارن پیش میان ØŸ عشق چیه ØŸ من چرا بايد از اون عشق رو گدایی کنم ØŸ یاد یه داستان اÙتادم بذار تعریÙØ´ کنم واست . برای Ú©ÛŒ میخوای تعر٠کنی ØŸ کسی Ú©Ù‡ نیست ØŒ برای Ú©ÛŒ ØŸ برای من ØŒ منی Ú©Ù‡ مخاطب من اون رو میشه تو صدا زد ØŸ بذار داستانم رو بگم Ù‡ÛŒ نپر وسط ØرÙام نه بذار من هم Øر٠بزنم من هم یک داستان یادم اومده . تو Ú©ÛŒ هستی ØŸ تو همون من هستی Ú©Ù‡ من تو صداش Ù…ÛŒ کنه خب معلومه دیگه . باشه تو اول داستانت رو بگو میشنوم . یاد یه مرد اÙتادم Ú©Ù‡ از خواب بیدار شد Ùˆ Ùهمید Ú©Ù‡ اون همه تلاش اون همه عشق اون همه پول Ùˆ موقعیت توی خوابش پیش اومده بوده Ùˆ از دست رÙته اون ماتش زده بود Øر٠واسش نمی اومد Ùˆ نمی خواست دیگه تلاشی کنه تا دوباره به عشق پول Ùˆ موقعیت برسه چون Ù…ÛŒ ترسید Ú©Ù‡ دوباره توی یک زندگی سÙید دیگه از خواب بیدار بشه اون نمیتونست به یک اØتمال دیگه دل ببنده اون رÙت بالای یک کوه بلند Ùˆ خودش رو از اون بالا انداخت پاین Ùˆ توی یک زندگی دیگه از خواب بیدار شد Ùˆ رÙت بالای یک کوه بلند دیگه Ùˆ خودش رو انداخت پایین Ùˆ توی یک زندگی دیگه از خواب بیدار شد باز رÙت Ùˆ خودش رو پایین انداخت Ùˆ توی زندگی دیگه ای بیدار شد یکم Ùکر کرد Ùˆ این بار نرÙت بالای کوه توی رخت خوابش موند Ùˆ خوابید
Øا لا تو بگو خب آخرش Ú†ÛŒ شد ØŸ آخرش هنوز نشده Øالا تو داستانت رو بگو Ù…ÛŒ خوام بشنوم . یادم رÙت بيخیال . تنهام بزار تو تنهایی آره من تنهام پس این کیه ØŸ این منم Ú©Ù‡ ... اینجا Ú†Ù‡ خبره ØŸ من میرم بخوابم .
تاریکی
] ماده انسان با چراغ دستی وارد صØنه Ù…ÛŒ شود[
ماده انسان : دیر Ú©Ù‡ نشد ØŸ خوشØالم Ú©Ù‡ اینجام . گاهی وقتا با خودم Ùکر Ù…ÛŒ کنم اگر نبودی Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ شد؟ وای اصلا نمی خوام بهش Ùکر کنم . شب قشنگیه نه ØŸ قبل از این Ú©Ù‡ بخوابه داشت Ù…ÛŒ Ú¯Ùت بیا همه چیز رو Ùراموش کنیم . Ú¯Ùتم Ù…Ú¯Ù‡ Ùراموش شدنیه؟ Ù…ÛŒ دونی همه چیز از اونجا شروع شد Ú©Ù‡ اون از سÙر برگشته بود Ùˆ خورد Ùˆ عصبی Ùˆ داغون بود . اون یک پرستار Ù…ÛŒ خواست Ùˆ من یک عشق . من واسش پرستار شدم ( پوز خند ). همه چیز از اون جا شروع شد Ú©Ù‡ اسب رم کرده بود . اون دستاش قوی Ùˆ گنده ست . یک Ø´Ú©Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ انگار سیمانی باشه . اون با یک دست Ù…ÛŒ تونه من رو بلند کنه Ùˆ زمین بزنه مثل اسب Ú©Ù‡ رو کرده سینی تو دستم میلرزید صدای نعلبکی های عربی کمر باریک چیک Ùˆ چیک Ù…ÛŒ کرد . اون پای منقلش Ùˆ سیخ Ùˆ سنگش نشسته بود ØŒ Ú¯Ùت : کمر باریک برقص . همه Ú†ÛŒ از اونجا شروع شد ØŒ مغول ها Øمله کرده بودن ØŒ آسمون شهر پر گرد Ùˆ خاک بود ØŒ شهر بهم ریخته بود هرکی یه جایی Ù…ÛŒ رÙت . توی یک بیابونی توی یک خراب شده ای . Ú¯Ùتم بریم Ù…ÛŒ کشنمون . Ú¯Ùت : کمر باریک برقص . من هم رقص رو شروع کردم ضرب رو چهار چهارم گرÙت . یک چرخ برای جنگ ØŒ یک چرخ برای اون ØŒ یک چرخ برای من ØŒ سرم گیج Ù…ÛŒ رÙت . همش Ùکر مغول ها بودم . داشتم Ù…ÛŒ رقصیدم Ùˆ Øس Ù…ÛŒ کردم من هم یک جنگ جو هستم . وقتی Ù…ÛŒ چرخیدم اون شبیه مغول ها شده بود . سرم گیج Ù…ÛŒ رÙت Ùˆ یکی توی سرم یه چیزی Ù…ÛŒ Ú¯Ùت . کلمه ها مثل موتور سیکلت توی دیوار مرگ Ù…ÛŒ چرخیدن . Ù…ÛŒ چرخید Ù…ÛŒ چرخید دور دیواره ÛŒ سرم یک دÙعه یکیشون لیز خورد Ùˆ تق اÙتاد . تماشا گر ها یک دÙعه هو کشیدن Ùˆ خندیدن . انگار Øالا Ú©Ù‡ اÙتاده بود اونا رو خوشØال تر کرده بود . Ù…ÛŒ خندیدن Ùˆ بیرون Ù…ÛŒ رÙتن Ùˆ کاملا راضی بودن از وقت Ùˆ پولی Ú©Ù‡ هزینه کرده بودن . صدای پاهاشون روی پله های Ùلزی ضربی بود Ú©Ù‡ گرÙته بودن برای رقصم . جنگ آدما همیشه بین نر هاست . آره این بود Ú©Ù‡ اÙتاد اما من دیگه دلم نمیخواست بیستم بابا کرم . مغول ها پشت در بودن . اون هل شده بود ØŒ اون من رو کشید . من هیچی نمی شنیدم ØŒ اون با من Øر٠میزد . Ùکر کنم Ù…ÛŒ خواست بگه یا شاید Ú¯Ùت . اصلا باید همین رو Ù…ÛŒ Ú¯Ùت یک دست جام باده Ùˆ یک دست زل٠یار رقصی چنان میانه ÛŒ میدانم آرزوست . صدام در نمی اومد گوشم نمی شنید Ùˆ نگام تار شده بود . دیگه برام Ùرقی نمی کرد . مغول ها با اون . مهم رقص بود Ùˆ کسی Ú©Ù‡ بگÙت کمر باریک برقص.
تو چرا ساکتی یه چیزی بگو هرچی باشه من Ù…ÛŒ خوام با تو Øر٠بزنم Ù…ÛŒ خوام Ú©Ù‡ بگم اونی Ú©Ù‡ عاشقشم کیه . پس با من Øر٠بزن .
راوی پشت به صØنه : نمی دونم Ú†ÛŒ بگم. آخه یک خواب عجیب ذهنم رو مشغول کرده . خواب دیدم یک زنبور ملکه داره شهد Ú¯Ù„ جمع Ù…ÛŒ کنه ØŒ Øضور من رو Ú©Ù‡ Øس کرد برگشت Ùˆ نگاهم کرد Ùˆ Ú¯Ùت : Ù…ÛŒ بینی به Ú†Ù‡ روزی اÙتادم ØŸ آخه توی کندوی ما سلطنت خواهی شکست خورده Ùˆ جمهوری جاش رو گرÙته ØŒ توی انتخابات یک زنبور کارگر رای آورد . بعد از خواب پریدم Ùˆ دارم Ùکر Ù…ÛŒ کنم یعنی Ú†ÛŒ ØŸ
ماده انسان : میدونی از روزی Øس کردم هستی آرامش گرÙتم Øس Ù…ÛŒ کنم اگر قراره عشقی برای من وجود داشته باشه اون تو هستی Øالا زود باش یک چیزی بگو تا نمردم زود باش استرس وجودم رو گرÙته
راوی پشت به صØنه : Ùکر Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ این درسته Ú©Ù‡ من Ùˆ تو عاشق هم باشیم ØŸ این معنیش این نیست Ú©Ù‡ عاشقت نیستم این معنیش اینه Ú©Ù‡ هستم اما نمی دونم باید چیکار کنم .
ماده انسان : Ú†Ù‡ لذت بخشه . Ú†Ù‡ اØساس خوبی به من میده وقتی جمع Ù…ÛŒ بندی خودت رو با من . از Ú†ÛŒ دلهره داری ØŸ دلهره رو من باید داشته باشم Ú©Ù‡ باهاش کنار اومدم . دلهره از Ú†ÛŒ ØŸ
راوی پشت به صØنه : با اون چکار کنیم ØŸ
ماده انسان : اون عشق من نیست ، تو عشق منی .
راوی پشت به صØنه : اما اون این رو نمی تونه بپذیره .
ماده انسان : Øاضرم برای عشقم هر کاری بکنم .
راوی پشت به صØنه : Øاضری اون رو بکشی ØŸ
ماده انسان : کشتن ØŸ نمی دونم بیا Ùعلا از عشق با من Øر٠بزن من . با رویای عشق تو زندگی کردم Øالا Ú©Ù‡ هستی بهم اØساس بده .
راوی پشت به صØنه : من دارم از عشق با تو Øر٠میزنم ØŒ این نهایت عشق من رو نشون Ù…ÛŒ ده . Øالا Ùکر Ù…ÛŒ کنم بزرگ ترین جنایت کارهای جهان عاشق ترین ها هستن . Øالا این رو درک Ù…ÛŒ کنم . دارم Ùکر Ù…ÛŒ کنم به عشق قبلیم Ú©Ù‡ یک زنبور بود . اون بار چشمام رو بستم Ùˆ هیچ جنایتی نکردم . اما عشقی هم به دست نیاوردم . این بار دیگه نمی خوام عشقم رو از دست بدم دارم از عشق به تو Øر٠می زنم .
ماده انسان : درک Ù…ÛŒ کنم . من هم Øس تو رو دارم Ùˆ به هر قیمتی شده نمی زارم عشقم از دست بره . من به روزی Ùکر Ù…ÛŒ کنم باهم روی اون میز بشینیم Ùˆ زیبا ترین Øر٠ها رو بزنیم . هر کاری لازم باشه برای اون روز Ù…ÛŒ کنم قتل ØŒ غارت ØŒ شرارت . اما Ú©Ù…Ú©Ù… Ú©Ù† نمی دونم Ú†Ù‡ جور تمومش کنم . Ù…ÛŒ خوام Ùردا شب ما آزادانه با هم باشیم Ùˆ اونی وجود نداشته باشه . اگر جنایت عشقم رو به تو ثابت Ù…ÛŒ کنه من دنیا رو برای تو نابود Ù…ÛŒ کنم . Ù…ÛŒ بینی این قدر خون سرد از این جنایت Øر٠می زنم؟ بی Ø´Ú© برای Øضورت بهم آرامش میدی خره .
Øالا باید برم چون Ù…ÛŒ ترسم بیدار بشه Ùˆ آخرین روز عمرش به این Ùکر کنه Ú©Ù‡ بهش خیانت شده . من اون رو دوست داشتم Ùˆ Ù…ÛŒ خوام روز آخر رو با اون Ú©Ù„ÛŒ خوش بگذرونم اگر تو Øسودیت نشه .
راوی پشت به صØنه : من چشمام رو Ù…ÛŒ بندم وگوشام رو Ù…ÛŒ گیرم . چون بی Ø´Ú© Øسودیم Ù…ÛŒ شه . به روز های خوب آینده Ùکر Ù…ÛŒ کنم . من هم باید Ùردا با جایگام خداØاÙظی کنم مطمعا ما نیازی به راوی نداره .
ماده انسان : شب خوش .
راوی پشت به صØنه : خواب خوبی واست آرزو Ù…ÛŒ کنم .
ماده انسان در Øال خارج شدن از صØنه : شوق با تو بودن اگر بذاره بخوابم .
نور
تاریکی
صدای ماده انسان : کجا هستی؟ زود باش آماده باش Ú©Ù‡ اومدم . چشمات رو باز Ú©Ù† Ùˆ پنبه های گوشت هم در بیار Ú©Ù‡ من با Ú©Ù„ÛŒ انرژی اینجاست .] ماده انسان با چراغ دستی وارد صØنه Ù…ÛŒ شود[ بزار چراغ رو روشن کنم. ] نور صØنه را پر Ù…ÛŒ کند چراغ دستی را خاموش Ù…ÛŒ کند Ùˆ روی صندلی Ù…ÛŒ نشیند [ زود باش بیا اینجا واست یک عالمه عشق یک شاخه Ú¯Ù„ Ùˆ یک هدیه دارم Ú©Ù‡ وقتی اومدی روی صندلی رو به روی من نشستی روش Ù…ÛŒ کنم .
راوی پشت به صØنه : ( بغض کرده ) انگار گیر کردم انگار نمی تونم تکون بخورم Ù…ÛŒ دونستم نمیشه . اگر نتونم Ú†ÛŒ ØŸ
ماده انسان : Ùکرای بد Ù†Ú©Ù† تلاش Ú©Ù† ما Ù…ÛŒ تونیم دنیای خوبی در انتظارمونه .
راوی پشت به صØنه : نمیشه گیر کردم انگار اینجا چسب شدم .
ماده انسان : خواهش می کنم ، زود باش میشه میشه .
(راوی پشت به صØنه بسختی خودش را از جایش Ù…ÛŒ کند )
راوی پشت به صØنه : تمام شد Øالا آزادم .
ماده انسان : دیدی Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ میشه .
راوی پشت به صØنه : تنم خشک شده یک عمر اونجا بودم Ùˆ بجای خیلی ها تصمیم گرÙتم . تصمیم گرÙتن کاره سختیه . Ùکرش رو بکن بخوای بجای تمام دنیا Ùکر Ú©Ù†ÛŒ . زنبورهای بیچاره ÛŒ من نکنه تنها بمونن ØŸ
ماده انسان : این گل رو بگیر و آروم باش .
راوی پشت به صØنه : کشتیش ØŸ
ماده انسان : نمیخوام در این رابطه دیگه ØرÙÛŒ بزنیم . از من نخواه Ú©Ù‡ از مرگ بگم ØŒ از من از زندگی بپرس .
راوی پشت به صØنه : زود باش هدیه ات رو رو Ú©Ù† ØŒ دیگه نمی تونی زیرش بزنی من منتظرم .
ماده انسان : نه قرار نیست منصر٠بشم یک عمر منتظر این Ù„Øظه بودم Ú©Ù‡ این هدیه رو به تو بدم Ùقط قبلش میرم چای واست بیارم چون Ù…ÛŒ خوام Øسابی سورپرایزت کنم راوی پشت به صØنه ÛŒ من .
راوی پشت به صØنه : همیشه همه چیز رو Ù…ÛŒ دونستم Ùˆ هیچ وقت سورپرایز نشدم سورپرایز شدن یکی از آرزوهام بود . وای دارم آرزو هام رو اØساس Ù…ÛŒ کنم . Øس Ù…ÛŒ کنم نزدیک من هستن . در ضمن باید بگم Ú©Ù‡ من دیگه نه راوی هستم نه پشت به صØنه .
ماده انسان : چرا هستی اسم ها همیشه باقی Ù…ÛŒ مونن همیشه راوی پشت به صØنه ÛŒ من . Øالا آماده ای برای سوپراز شدن ØŸ زود باش چشمات رو ببند .
تاریکی
صدای راوی پشت به صØنه : بستم
صدای شلیک گلوله
صدای ماده انسان : راوی عزیز من Øالا اگر Ù…ÛŒ تونی چشمات رو باز Ú©Ù† . ببین Ú†Ù‡ سوپرایز بزرگی . یادم میاد یکی Ù…ÛŒ Ú¯Ùت جنایت کار ترین آدم دنیا بی Ø´Ú© عاشق ترین آدم دنیاست . این کثاÙت خونه رو تو ساختی Ù…Ú¯Ù‡ نه ØŸ راوی عزیز من! تو عشق من رو گرÙته بودی ØŒ مجبور بودم اون رو تØمل کنم چون تو Ù…ÛŒ خواستی من جایگاهت رو از تو گرÙتم Ùˆ تق . بیچاره من ØŒ بیچاره اون ØŒ بیچاره تو .
نور
ورق هایی روی صØنه پخش شده است Ùˆ خبری از راوی پشت به صØنه نیست . ماده انسان با دقت ورق ها را جمع Ù…ÛŒ کند Ùˆ به روی صØنه Ù…ÛŒ آید Ùˆ شروع به پاره کردن ورق ها Ù…ÛŒ کند . همزمان با پاره شدن ورق ها نور Ú©Ù… Ù…ÛŒ شود تا ورق ها به ریز ترین اندازه Ù…ÛŒ رسند Ùˆ تاریکی مطلق Ù…ÛŒ شود . ناگهان Ú¯ÙˆÛŒ نورانی غلتان غلتان صØنه را میغلتد Ùˆ ک٠سالن Ù…ÛŒ خورد Ùˆ Ù…ÛŒ شکند Ùˆ همزمان نور Ù…ÛŒ آید Ùˆ بلا Ùاصله تاریکی جای آن را Ù…ÛŒ گیرد .