روایت راوی در روایتش /الیاس قنواتی
این اثر را با چشم های باز به جنبش آزادی خواهانه ÛŒ سبز Ùˆ Ø¬Ø¹ÙØ± پناهی هنرمند سبز در بند هدیه Ù…ÛŒ کنم امید دارم یک سال کار بی وقÙÙ‡ من لیاقت من ها را داشته باشد چرا Ú©Ù‡ باور دارم ما سبزها بیشمار یکی هستیم با اندیشه های Ù…ØªÙØ§ÙˆØª .
الیاس قنواتی
.......
روایت راوی در روایتش
الیاس قنواتی
چاپ نخست زمستان 1388
نشر ØµÙØÙ‡
Ø·Ø±Ø Ø¬Ù„Ø¯ از مجید کیاسالار
هرگونه Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ از این اثر تنها با مجوز ناشر امکان پذیر است
Nashr.safhe@gmail.com
این اثر را با چشم های باز به جنبش آزادی خواهانه ÛŒ سبز Ùˆ Ø¬Ø¹ÙØ± پناهی هنرمند سبز در بند هدیه Ù…ÛŒ کنم امید دارم یک سال کار بی وقÙÙ‡ من لیاقت من ها را داشته باشد چرا Ú©Ù‡ باور دارم ما سبزها بیشمار یکی هستیم با اندیشه های Ù…ØªÙØ§ÙˆØª .
الیاس قنواتی
تاریکی
صدای زمخت و خش داری آغازگر می شود . ( همیشه همین طوری شروع می شه)
نور در چند مرØÙ„Ù‡ به اوج خود Ù…ÛŒ رسد.
ته سن سمت راست شخصی با پالتوی بلندی تا نوک پا دیده Ù…ÛŒ شود. پالتويی کلاه دار Ú©Ù‡ کلاهش را بر سر انداخته Ùˆ پشت به صØÙ†Ù‡ ایستاده.
شخص پشت به صØÙ†Ù‡ : ماده انسان ها Ø´Ú©Ù„ÛŒ از اشکال انسان ها هستن. این ساده ترین تعری٠از اون هاست Ùˆ این مثالی ازاون ها ( ماده انسان سر در Ú¯Ù… انگار Ú¯Ù… شده باشد با ملایمت Ùˆ پر از استرس وارد صØÙ†Ù‡ Ù…ÛŒ شود) Ùˆ اما نر انسان بیا تو (نر انسان از سوی دیگر سن وارد Ù…ÛŒ شود. سر به زیر متین Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ خسته به سمت ماده انسان ØØ±Ú©Øª Ù…ÛŒ کند ).
ماده انسان نگاهی به نر انسان Ù…ÛŒ اندازد Ùˆ به ØØ±Ù Ù…ÛŒ آید : سلام برگشتی ØŸ ]صدايی از ØÙ†Ø¬Ø±Ù‡ ÛŒ ماده انسان بیرون نمی آید Ùˆ تنها لب Ù…ÛŒ زند Ùˆ این راوی پشت به صØÙ†Ù‡ است Ú©Ù‡ با صدای خود به لب زدن او صدا Ù…ÛŒ دهد . [
نر انسان : آزار دهنده است Ú©Ù‡ آدم برگرده به جايی Ú©Ù‡ نمی شناسش یا شاید اصلا نبوده] باز هم راوی ست Ú©Ù‡ ØµØ§ØØ¨ صداست Ùˆ نر انسان تنها لب میزند. (این Ø§ØªÙØ§Ù‚ در ادامه نمایش نامه هم ادامه خواهد داشت Ú©Ù‡ در ادامه از Ú¯ÙØªÙ† آن چشم پوشی میکنم )[.
ماده انسان : می شه چشم هات رو ببندی ؟
نر انسان : Ù…ÛŒ شه بگی برای Ú†ÛŒ باید این کار اØÙ…قانه رو بکنم ØŸ
ماده انسان : چون می خوام تولدت رو بهت تبریک بگم ؟
نر انسان : ]سرد بی Ø±ÙˆØ Ùˆ خسته با پوزخندی غمگین [ بالاخره به دنیا اومدم ØŸ از این بازی ها بگذریم، من نمی دونم کجام Ùˆ چرا اینجام Ùˆ اولین چیزی Ú©Ù‡ باید بدونم اینه . پس باید چشم هام رو باز کنم ØŒ نه ببندم بهم بگو اینجا کجاست ØŸ ما اینجا Ú†ÛŒ میخوایم؟
ماده انسان : یک جوری میگی انگاری من می دونم ، در ضمن مثل مجرم ها نگام نکن ، من نه خواستم من اینجا باشه که هست ، نه تو که هستی من هستت کردم . پس دهنت رو ببند بگیر بشین واست چای می یارم هر چند تو یکی لیاقت خوبی های من رو نداری.
نر انسان : چیه Ú†ÛŒ شده من Ú©Ù‡ چیزی Ù†Ú¯ÙØªÙ… منظورم این بود Ú©Ù‡ خسته هستم Ùˆ سر در Ú¯Ù… همین.
ماده انسان : Ùˆ من هم Ú¯ÙØªÙ… بگیر بشین واست چای میارم.
نر انسان : من هم می گم ممنونم لط٠می کنید.
ماده انسان : من هم ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒØ¯Ù… هیچی Ù†Ú¯Ù… Ùˆ چای Ùˆ به شما تقدیم کنم.
] چند Ù„ØØ¸Ù‡ ای در سکوت مشغول چای خوردن Ùˆ به نگاه کردن Ù…ÛŒ گذر انند . [
نر انسان : تا ØØ§Ù„ا به این Ùکر کردی Ú©Ù‡ اینجا کجاست ØŸ تو Ú©ÛŒ هستی ØŸ چرا اینجایی ØŸ
ماده انسان( با شوق تمسخر آمیز) : تو بلدی Ùکر Ú©Ù†ÛŒ ØŸ خوبه Ø¢ÙØ±ÛŒÙ† Ø¢ÙØ±ÛŒÙ†.
نر انسان (عصبی و آرام) : جدی پرسیدم.
ماده انسان : Ú†Ù‡ زشت عصبی میشی . معلومه Ú©Ù‡ Ùکر کردم ØŒ Ù…Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ شه Ùکر نکرد ØŸ اما زیاد Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ نباش به جواب نرسیدم به این چیزا چیکار داری خره؟ زندگیت رو بکن .
نر انسان : زندگی یعنی Ú†ÛŒ ØŸ ØØ§Ù„ا باید چیکار کرد ØŸ
ماده انسان : خب بزار Ùکر کنم - ØØ§Ù„ا باید نهار خورد مثلا این جا همش باید خورد Ùˆ خوابید.
نر انسان : معلومه Ú©Ù‡ تو طناب رو Ù…ØÚ©Ù… توی دستات Ú¯Ø±ÙØªÛŒ.
ماده انسان : از کدوم طناب ØØ±Ù میزنی ØŸ آهان !
شاید اما زیاد مطمئن نباش .
نر انسان :( در ØØ§Ù„ نهار خوردن ) سرت رو بنداز پایین Ùˆ نگام Ù†Ú©Ù† وهیچی Ù†Ú¯Ùˆ Ù…ÛŒ خام بگم وقتی آدم تنهاست Ùˆ خسته خیلی زود اعتماد Ù…ÛŒ کنه باید بگم به همین زودی بهت عادت کردم ...
ماده انسان: یک ضرب المثل هست Ú©Ù‡ ماجرای نمک غذا رو Ø·Ø±Ø Ù…ÛŒ کنه این به اون ربط داره ØŸ
نر انسان : Ú¯ÙØªÙ… هیچی Ù†Ú¯Ùˆ خرابش کردی. ] نر انسان از روی میز غذا بلند Ù…ÛŒ شود وبا Ú¯ÙØªÙ† سیر شدم مرسی از صØÙ†Ù‡ بیرون Ù…ÛŒ رود ماده انسان هم با ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ÛŒ کوتاهی دنبال او Ù…ÛŒ رود [ .
تاريکی
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : خوب اون دوتا Ø±ÙØªÙ† یکم با هم تنها باشن . بهتره ÙØ¹Ù„ا به اونا Ùکر نکنیم. من برای این Ú©Ù‡ ØÙˆØµÙ„Ù‡ ÙØªÙˆÙ† سر نره یک داستان تعري٠می کنم . توی یک روز گرم Ùˆ Ø¢ÙØªØ§Ø¨ÛŒ یک زنبور ملکه از ملکه بودن از خوردن Ùˆ خوابیدن از این Ú©Ù‡ Ú©Ù„ÛŒ کارگر زیردست Ùˆ خدم Ùˆ هشم زیر دستش جون Ù…ÛŒ کندن خسته شده بود Ù…ÛŒ خواست کاخ کندویش رو رها کنه Ùˆ پا به ÙØ±Ø§Ø± بذاره . وقتی ØÙˆØ§Ø³ همه پرت شد بی سرو صدا از کاخش بیرون زد Ùˆ پرید Ùˆ بال زد Ùˆ بالا Ø±ÙØª Ùˆ اوج Ú¯Ø±ÙØª . از اون بالا Ù…ÛŒ خواست برای بار آخر کندو رو نگاه کنه تا خدا ØØ§Ùظی با هاش کنه Ú©Ù‡ صØÙ†Ù‡ ÛŒ غریبی رو دید ØŒ دید یک عالمه زنبور نر دارن دنبالش میکنن وبا شدت تمام بال میزنن صدای Ù†ÙØ³ هاشون رو Ù…ÛŒ شد شنید ØŒ به نظر مسابقه ÛŒ دو Ù…ÛŒ رسید. یکیشون Ú©Ù‡ گمان کنم جاستين گاتلين رکورد دار دو صد متر بود به اون یکی Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª این دÙÙ‡ دیگه نوبت منه . من Ú©Ù‡ همسر ملکه Ùˆ پدر Ú©Ù„ÛŒ بچه بشم . (مکثی کوتاه ) وباید بگم شد .
نور
نر انسان Ùˆ ماده انسان با هم وارد صØÙ†Ù‡ Ù…ÛŒ شوند . ] نر انسان روی صندلی Ù…ÛŒ نشیند[.
ماده انسان : قهوه می خوری ؟
نر انسان : قهوه ؟
ماده انسان : یک نوشیدنی گرم Ú©Ù‡ مقداری Ú©Ø§ÙØ¦ÛŒÙ† داره .
نر انسان : به تجربه کردنش می ارزه .
ماده انسان قهوه به دست رو به روی نر انسان می نشیند.
نر انسان (در ØØ§Ù„ نوشیدن قهوه ) : تلخ Ùˆ خوشمزه است مثل وضعیتی Ú©Ù‡ با هم داریم. Ù…ÛŒ خوای ÙØ§Ù„ قهوه واست بگیرم ØŸ
ماده انسان : اون دیگه چی هست ؟
نر انسان : اون نه این ØŒ ÙØ§Ù„ قهوه اینه نه اون ØŒ یک جور سرنوشت خوانی هستش .
ماده انسان : (با لبخند) پس به تجربش می ارزه .
نر انسان : پس نعلبکی رو بزار روی کپ و برش گردون و به من بدش .
] ماده انسان با دقتی همراه با کنجکاوی این کار را می کند [ .
نر انسان Ú©Ù¾ به دست : تو انسان خوش بختی Ù…ÛŒ تونی باشی . شانس همیشه با توئه . تو دنیا رو یک روز تغییر میدی . تو عاشقی ØŒ عاشق کسی Ú©Ù‡ عاشقته . یک مرد جوون Ú©Ù‡ شعر Ù…ÛŒ نویسه اما شاعر معروÙÛŒ نیست . تقریبا هیچکس شعر های اون رو نخونده Ùˆ اون رو به عنوان شاعر نمی شناسه بجز چند Ù†ÙØ±ÛŒ Ú©Ù‡ دوستهاش هستن . او یک انسان صادق Ùˆ دوست داشتنیه Ùˆ تو رو درک Ù…ÛŒ کنه Ùˆ تو اون رو . شما تنها با هم خوشبختید Ùˆ نه غیر از اون . اون یک پسر قد بلند با چشم های قهویه Ùˆ اندام پری داره اول اسمش Ù .
ماده انسان : اون کجاست ؟ یعنی کجای اینجايی که ما هستیم ؟
نر انسان : بزار ببینم – اون از تو دوره Ùˆ داره دور تر میشه . ÙØ§ØµÙ„Ù‡ خیلیه . اون داره از جو خارج Ù…ÛŒ شه اون دیگه نیست . ØØ§Ù„ا دیگه کسی عاشقت نیست . ØØ§Ù„ا تو عاشق کسی نیستی .
ماده انسان : یعنی چی ؟
نر انسان : هیچی بهش Ùکر Ù†Ú©Ù† ØŒ ÙØ±Ø§Ù…وش Ú©Ù† برای همه پیش میاد .
ماده انسان : خواهش Ù…ÛŒ کنم بگو Ú†ÛŒ شد ØŒ التماست Ù…ÛŒ کنم تØÙ…Ù„ شنیدنش رو دارم ØŒ بگو Ù…ÛŒ خوام بشنوم .
نر انسان : اون توی یک شهر کوچیک از اسپانیا به نام گرنیکا زندگی میکرد ØŒ اما نمیدونم چطور بگم توی بمب باران نازی ها این شهر صا٠شد Ùˆ اون مرده . (ماده انسان صورتش را با دست Ù…ÛŒ پوشاند ) . اون مرد توی اون جنگ توی اون شب توی بمب بارون ØŒ اما هیچ خبر گزاری Ù†Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ توی اون بمب بارون یک شاعر کوچیک Ú©Ù‡ هیچکس نمیشناختش هم مرده اونا به سادگی Ú¯ÙØªÙ† مردن اما Ù†Ú¯ÙØªÙ† کیا مردن .
ماده انسان دستش را از صورت خیسش بر Ù…ÛŒ دارد Ùˆ به قصد بیرون Ø±ÙØªÙ† از صØÙ†Ù‡ از صندلی جدا Ù…ÛŒ شود .
نر انسان : کجا ØŸ چت شده ØŸ این ها همه مسخرست ØŒ واقعیت نداره ØŒ مزخرÙÙ‡ . Ù…ÛŒ بینی Ú©Ù‡ من Ùˆ تو ÙØ¹Ù„ا با همیم Ùˆ خوشبخت Ùˆ عاشق . این تنها برای سرگرمی بود . اون منم Ú©Ù‡ دوستت دارم ببین منم Ú©Ù‡ عاشقتم درکم Ú©Ù† .
] ماده انسان بی ØØ±Ù صØÙ†Ù‡ را ترک Ù…ÛŒ کند . [
نر انسان : ( نعلبکی را پرت Ù…ÛŒ کند ) چرا آدم گاهی ØØ±Ù هايی میزنه Ú©Ù‡ مال خودش نیست ØŸ اینا رو Ú©ÛŒ Ú¯ÙØª ØŸ ÙØ§Ù„ قهوه چیه ØŸ من این رو از کجا یاد Ú¯Ø±ÙØªÙ… ØŸ
تاریکی
ماده انسان با چراغ دستی وارد صØÙ†Ù‡ Ù…ÛŒ شود Ùˆ در نزدیکی راوی پشت به صØÙ†Ù‡ Ù…ÛŒ نشیند .
ماده انسان : میدونم اینجا هستی اومدم باهات ØØ±Ù بزنم هر چند نمی تونم باهات ØØ±Ù بزنم چون این منی Ú©Ù‡ داره با تو ØØ±Ù Ù…ÛŒ زنه توئه Ú©Ù‡ داره با تو ØØ±Ù Ù…ÛŒ زنه ØŒ پس اول بهم صدا بده . من با تو ØØ±Ù داره نه این من الانی Ú©Ù‡ تو اون منی Ú©Ù‡ من . من Ù…ÛŒ خوام زندگی ... (ماده انسان تکه ÛŒ آخر را با صدای خودش بیان Ù…ÛŒ کند Ùˆ شوکه Ù…ÛŒ شود.)}
ماده انسان با صدای بلند داد می زند : من صدا دارم . من می تونم با صدام داد بزنم .
نر انسان Ú©Ù‡ از خواب پریده است با ترس وارد صØÙ†Ù‡ Ù…ÛŒ شود : Ú†ÛŒ شده ØŸ Ø§ØªÙØ§Ù‚ÛŒ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ ØŸ (با صدای خودش)
ماده انسان به سمت او Ù…ÛŒ رود Ùˆ با شوق : ما صدا داریم Ù…ÛŒ تونیم با صدای خودمون ØØ±Ù بزنیم .
نر انسان : Ù…Ú¯Ù‡ تا ØØ§Ù„ا با صدای Ú©ÛŒ ØØ±Ù Ù…ÛŒ زدیم ØŸ
ماده انسان : هیچی شوخی کردم بریم بخوابیم .
] نر انسان Ùˆ ماده انسان به همراه چراغ دستی از صØÙ†Ù‡ خارج Ù…ÛŒ شوند [
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : اونا Ø±ÙØªÙ† بخوابن . من یک داستان تازه واستون دارم توی یک کندو یه زنبور نر عاشق یک زنبور کارگر شد . اونا شدیدا عاشق هم شده بودن Ùˆ Ù„ØØ¸Ù‡ های عجیب Ùˆ پر لذتی رو Ù…ÛŒ گذروندن . یک روز زنبور نر به چندتا از دوستاش Ú©Ù‡ اون ها هم زنبور نر بودن از عشق هنجار شکنانش به یک زنبور کارگر Ú¯ÙØª . Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ آرزوهايی دارن Ùˆ چقدر لذت Ù…ÛŒ برن . اونا هم شنیدن Ù…ÛŒ Ù…ÛŒ خواستن تجربه کنن پس عاشق شدن Ùˆ از عشقشون برای دوستاشون Ú¯ÙØªÙ† Ùˆ اون ها هم زنبور نر بودن Ùˆ شنیدن Ùˆ Ù…ÛŒ خواستن تجربه کنن . نرها همیشه آماده ان برای تجربه کردن Ùˆ کردن Ùˆ Ú¯ÙØªÙ† Ùˆ خواستن Ùˆ کردن تا این Ú©Ù‡ تمام زنبور های کارگر کارگری رو ول کردن Ùˆ توی ØØ¬Ø±Ù‡ هاشون لم دادن Ùˆ به عشق Ùکر کردن Ùˆ این بی Ø´Ú© زیبا ست . اما چند روزی Ú©Ù‡ گذشت همه عاشق Ùˆ خوشنود Ùˆ دل باخته در زیبا ترین Ø´Ú©Ù„ از گرسنگی مردن . این رو یکی از همون زنبور های نر Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ آخرسر دزدکی با عشقش از کندو در Ø±ÙØªÙ‡ بودن Ùˆ به یک کندوی دیگه پناهنده شوده بودن اون Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª جداً به تجربش Ù…ÛŒ ارزید .
نور
] ماده انسان Ùˆ نر انسان بر روی میز ØµØ¨ØØ§Ù†Ù‡ [
نر انسان : ببین بابت دیروز کثی٠باید بگم من ...
ماده انسان میانه ØØ±ÙØ´ Ù…ÛŒ پرد : بسه - دیگه بهش Ùکر نمی کنم .
نر انسان : آخه ...
ماده انسان : Ú¯ÙØªÙ… تموم شد .
نر انسان : آخه اگر از این ØØ±Ù نزنم اگر این ØÙ„ نشه نمی تونم از چیز دیگه ای ØØ±Ù بزنم . Ù…Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ شه آدم هر ثانیه چیزای قدیمیش رو دور بریزه Ùˆ به چیزای تازه ای Ùکر کنه بدون این Ú©Ù‡ Ùکر کنه Ú©Ù‡ قبلی Ú†ÛŒ شد ؟چرا پیش اومد؟ Ú†Ù‡ تاثیری گذاشت ØŸ نمیشه Ùکر ها رو کشت . اونا برای خودشون دنیایی دارن ØŒ نمی شه کشتشون . Ùˆ لبخندی زد ÙˆÚ¯ÙØª : من زندگی خوبی دارم خواهش Ù…ÛŒ کنم من رو ننداز دور ØŒ من رو Ù†Ú©Ø´ ØŒ لهم Ù†Ú©Ù† ØŒ چون من هم یک Ùکرم یک ØØ±ÙÙ… یک صدام ØØªÛŒ اگر عشقت نیستم کوچیکم Ù†Ú©Ù† Ùˆ بدون Ú©Ù‡ عاشقت هستم .
ماده انسان : یاد یه داستان Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… جالب Ú©Ù‡ بشنویش .
یه روز یک زن Ùهمید Ú©Ù‡ همسرش اونی نیست Ú©Ù‡ باید باشه یعنی یک قسمت از دنیاش مال خودش نبود آخه یک مرد دیگه اومده بود Ùˆ ثابت کرده بود Ú©Ù‡ اسم همسرش شناسنامه ÛŒ همسرش خونه ÛŒ همسرش شغل همسرش مال اونه Ùˆ همسرش با اینای اون زندگی کرده Ùˆ زن Ùهمیده بود Ú©Ù‡ همسرش با دنیای اون همسرش شده . Ú©Ù„ÛŒ گیج شده بود Ú©Ù‡ اون همسرش یا همسرش همسرش زن یک تیکه از عشقش این ور بود Ùˆ قسمت دیگه اون ور .
نر انسان : اون چیکار کرد ؟
ماده انسان : اون کدومه؟ زن یا یک تیکه از همسرش یا اون یک تیکه از همسرش ؟
نر انسان : زن
ماده انسان : هیچی هنوز .
زن به این Ùکر Ù…ÛŒ کنه Ú©Ù‡ شاید به زودی یک تیکه از خودش هم از خودش جدا بشه . بعد یکیش با اون یکی بره Ùˆ یکی دیگش با اون یکی زن داره Ùکر Ù…ÛŒ کنه شاید قسمت شدن ØŒ دوتا شدن یک مرØÙ„Ù‡ از زندگی Ù . شاید پدر Ùˆ مادرش هم یک روزی هر کدومشون دوتا شدن Ùˆ این یک راز زناشویی بوده Ùˆ به اون Ù†Ú¯ÙØªÙ† زن هنوز سر در گمه Ùˆ کاری نکرده اگر Ø§ØªÙØ§Ù‚ÛŒ Ø§ÙØªØ§Ø¯ بهت Ù…ÛŒ Ú¯Ù… .
نر انسان : ذهنم رو با چیزه تازه ی درگیر کردی که قبلی از یادم بره ؟
ماده انسان : Ùکر نمی کنم چون Ùکر Ù…ÛŒ کنم تمام چیزا یک چیزن . هر چیزی رو بگیری همون چیز قبلی رو Ú¯Ø±ÙØªÛŒ . تنها یک خورده این ور اون ور ممکنه شده باشه . چیزا مدام Ø´Ú©Ù„ عوض Ù…ÛŒ کنن اما ماهیت شون همون باقی Ù…ÛŒ مونه .
نر انسان : سر گیجه Ú¯Ø±ÙØªÙ… .( نر انسان از روی میز شام بلند Ù…ÛŒ شود Ùˆ صØÙ†Ù‡ را ترک Ù…ÛŒ کند (
تاریکی
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : داستان امشب ماجرای یک کارگره یک زنبور کارگر Ú©Ù‡ یک روز اونقدر کار کرد کار کرد Ú©Ù‡ مرد .
]ماده انسان با چراغ دستی وارد صØÙ†Ù‡ Ù…ÛŒ شود Ùˆ در کنار راوی پشت به صØÙ†Ù‡ با ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ÛŒ Ú©Ù…ÛŒ Ù…ÛŒ نشیند[
ماده انسان : سلام Ù…ÛŒ دونم Ú©Ù‡ منتظرم بودی یه Ú©Ù…ÛŒ طول کشید عذر Ù…ÛŒ خوام راستی بابت دیشب خیلی ممنونم وای نمی دونی چقدر Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„Ù… کردی من هم اومدم به قولم Ú©Ù‡ یک جورایی خواستم هم بود عمل کنم Ùˆ با تو ØØ±Ù بزنم . راستش Ù…ÛŒ خوام یکم با تو Ø±Ø§ØØª باشم خیلی Ø±Ø§ØØª . آخه یه جورایی ØØ³ خوبی نسبت به تو دارم نمی دونم چرا ØØ§Ù„ا Ù…ÛŒ تونم با تو Ø±Ø§ØØª باشم ØŸ
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : بگو Ùˆ از من نخواه Ú©Ù‡ ØØ±Ù بزنم .
ماده انسان با ترس Ùˆ استرس : باشه باشه Ù…ÛŒ Ú¯Ù… . (Ù…Ú©Ø«) نمی دونم Ú†Ù‡ جوری بگم من خیلی تنهام Ù…ÛŒ خوام ØØ±Ù بزنم اما هیچکی نیست . Ù…ÛŒ خوام گریه کنم Ú©Ù‡ یکی ببینم اما کسی نیست . ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ هستی خوبه . Ù…ÛŒ دونی اون رو دوست دارم اما اون اون کسی نیست Ú©Ù‡ باید دوست داشته باشم . تو Ù…ÛŒ دونی ØŒ من میدونم ØŒ اون Ù…ÛŒ دونه . موضوع اون ÙØ§Ù„ مسخره نیست اصلا به اون Ùکر نمی کنم ØŒ مسخرست Ú©Ù‡ باور کنم همه چیز توی یک نعلبکی Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ù…ÛŒ Ø§ÙØªÙ‡ ØŒ نه باور ندارم موضوع واقعیتیه Ú©Ù‡ وجود داره Ùˆ ØØ³Ø´ Ù…ÛŒ کنم . من عاشق یکی دیگم ازم نخواه Ú©Ù‡ بگم Ú©ÛŒ چون هنوز یکم باهات Ø±Ø§ØØª نیستم . سعی Ú©Ù† Ùکر Ù†Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ یک خیانت کارم چون نیستم . اون خودش اومد توی زندگیم باید بیشتر با هم ØØ±Ù بزنیم اون قدر Ú©Ù‡ همه چیز روشن باشه . موضوع اعتماد نیستا من به تو کاملا ایمان دارم اما یک ØØ³ÛŒ درونم به من اجازه ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø´ رو نمیده . تا دیشب همه چیزه من رو تو Ù…ÛŒ دونستی چون همه ÛŒ ØØ±Ùا از تو بود اما از دیشب تا ØØ§Ù„ا خیلی Ø§ØªÙØ§Ù‚ ها Ø§ÙˆÙØªØ§Ø¯Ù‡ توی ذهن من Ùˆ تو خبر نداری . کنجکاوی Ù†Ú©Ù† خیلی زود بهت Ù…ÛŒ Ú¯Ù… همه چیزو قول میدم . ØØ§Ù„ا باید برم Ù…ÛŒ ترسم اون بیدارشه . ÙØ¹Ù„ا شب خوش .
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : شب خوش .
نور
نر انسان : کجایی ؟
صدای ماده انسان : اینجام کارم داری ؟
نر انسان : چیکار می کنی ؟
صدای ماده انسان : دارم Ùکر Ù…ÛŒ کنم نپرس به Ú†ÛŒ چون نمی تونم بگم .
نر انسان : می پرسم به چی ؟ چون نمی تونم ندونم خب بیا اینجا نخوام این قدر داد بزنم .
صدای ماده انسان ØŸ تو صدای من رو Ù…ÛŒ شنوی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Ú¯Ù… دارم Ùکر Ù…ÛŒ کنم نمی تونم بیام Ùˆ نمی تونم بهت بگم ØŸ
نر انسان: آره اما اینا واسه من مهم نیست و می خوام بیای و بگی .
ماده انسان در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ وارد صØÙ†Ù‡ Ù…ÛŒ شود : آره هیچوقت من برای تو مهم نیستم . باشه Ù…ÛŒ Ú¯Ù… داشتم به این Ùکر Ù…ÛŒ کردم Ú©Ù‡ خسته شدم .
نر انسان : چیه چی شده از چی خسته ای ؟
ماده انسان : از این زندگی لعنتی .
نر انسان : دقیقاً از کجای این زندگی لعنتی ؟ اونجایش که منم ؟
ماده انسان : بچه نشو دیونه من تو رو دوستت دارم .
نر انسان : معلومه ØŒ داره عشق از سر Ùˆ صورتت میریزه . سرد شدی بی Ø±ÙˆØ Ùˆ بی ØÙˆØµÙ„Ù‡ . Ù†Ø§Ø±Ø§ØØª نمی شم بگو Ú©Ù‡ از من خسته ای .
ماده انسان : اصلا ندارم Ú©Ù‡ چی؟ آره از تو خستم ØŒ از این دنیای مسخرت ØŒ از عشقت به من ØŒ از خوابیدنت ØŒ بیدار بودنت خستم . Ù…ÛŒ Ùهمی ØŸ خسته . تو اونی نیستی Ú©Ù‡ من Ù…ÛŒ خوام . تو عشق من نیستی . Ù…ÛŒ Ùهمی ØŸ دارم تØÙ…لت Ù…ÛŒ کنم . Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کنم دارم به عشقم خیانت Ù…ÛŒ کنم وقتی با تو هستم . Ùقط تØÙ…لت Ù…ÛŒ کنم . Ù…ÛŒ شنوی ØŸ تØÙ…Ù„ . Ùˆ این عذاب آور ترین چیز دنیاست . پس به من نزدیک نشو Ùˆ بزار Ø±Ø§ØØª باشم .
نر انسان : صدات رو ببند و گم شو برو دیگه نمی خوام ببینمت .
( ماده انسان صØÙ†Ù‡ را ترک Ù…ÛŒ کند )
نر انسان :( گویا با خودش ØØ±Ù Ù…ÛŒ زند ) اینا چیین Ú©Ù‡ دارن پیش میان ØŸ عشق چیه ØŸ من چرا بايد از اون عشق رو گدایی کنم ØŸ یاد یه داستان Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… بذار ØªØ¹Ø±ÛŒÙØ´ کنم واست . برای Ú©ÛŒ میخوای تعر٠کنی ØŸ کسی Ú©Ù‡ نیست ØŒ برای Ú©ÛŒ ØŸ برای من ØŒ منی Ú©Ù‡ مخاطب من اون رو میشه تو صدا زد ØŸ بذار داستانم رو بگم Ù‡ÛŒ نپر وسط ØØ±Ùام نه بذار من هم ØØ±Ù بزنم من هم یک داستان یادم اومده . تو Ú©ÛŒ هستی ØŸ تو همون من هستی Ú©Ù‡ من تو صداش Ù…ÛŒ کنه خب معلومه دیگه . باشه تو اول داستانت رو بگو میشنوم . یاد یه مرد Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… Ú©Ù‡ از خواب بیدار شد Ùˆ Ùهمید Ú©Ù‡ اون همه تلاش اون همه عشق اون همه پول Ùˆ موقعیت توی خوابش پیش اومده بوده Ùˆ از دست Ø±ÙØªÙ‡ اون ماتش زده بود ØØ±Ù واسش نمی اومد Ùˆ نمی خواست دیگه تلاشی کنه تا دوباره به عشق پول Ùˆ موقعیت برسه چون Ù…ÛŒ ترسید Ú©Ù‡ دوباره توی یک زندگی سÙید دیگه از خواب بیدار بشه اون نمیتونست به یک Ø§ØØªÙ…ال دیگه دل ببنده اون Ø±ÙØª بالای یک کوه بلند Ùˆ خودش رو از اون بالا انداخت پاین Ùˆ توی یک زندگی دیگه از خواب بیدار شد Ùˆ Ø±ÙØª بالای یک کوه بلند دیگه Ùˆ خودش رو انداخت پایین Ùˆ توی یک زندگی دیگه از خواب بیدار شد باز Ø±ÙØª Ùˆ خودش رو پایین انداخت Ùˆ توی زندگی دیگه ای بیدار شد یکم Ùکر کرد Ùˆ این بار Ù†Ø±ÙØª بالای کوه توی رخت خوابش موند Ùˆ خوابید
ØØ§ لا تو بگو خب آخرش Ú†ÛŒ شد ØŸ آخرش هنوز نشده ØØ§Ù„ا تو داستانت رو بگو Ù…ÛŒ خوام بشنوم . یادم Ø±ÙØª بيخیال . تنهام بزار تو تنهایی آره من تنهام پس این کیه ØŸ این منم Ú©Ù‡ ... اینجا Ú†Ù‡ خبره ØŸ من میرم بخوابم .
تاریکی
] ماده انسان با چراغ دستی وارد صØÙ†Ù‡ Ù…ÛŒ شود[
ماده انسان : دیر Ú©Ù‡ نشد ØŸ Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„Ù… Ú©Ù‡ اینجام . گاهی وقتا با خودم Ùکر Ù…ÛŒ کنم اگر نبودی Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ شد؟ وای اصلا نمی خوام بهش Ùکر کنم . شب قشنگیه نه ØŸ قبل از این Ú©Ù‡ بخوابه داشت Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª بیا همه چیز رو ÙØ±Ø§Ù…وش کنیم . Ú¯ÙØªÙ… Ù…Ú¯Ù‡ ÙØ±Ø§Ù…وش شدنیه؟ Ù…ÛŒ دونی همه چیز از اونجا شروع شد Ú©Ù‡ اون از Ø³ÙØ± برگشته بود Ùˆ خورد Ùˆ عصبی Ùˆ داغون بود . اون یک پرستار Ù…ÛŒ خواست Ùˆ من یک عشق . من واسش پرستار شدم ( پوز خند ). همه چیز از اون جا شروع شد Ú©Ù‡ اسب رم کرده بود . اون دستاش قوی Ùˆ گنده ست . یک Ø´Ú©Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ انگار سیمانی باشه . اون با یک دست Ù…ÛŒ تونه من رو بلند کنه Ùˆ زمین بزنه مثل اسب Ú©Ù‡ رو کرده سینی تو دستم میلرزید صدای نعلبکی های عربی کمر باریک چیک Ùˆ چیک Ù…ÛŒ کرد . اون پای منقلش Ùˆ سیخ Ùˆ سنگش نشسته بود ØŒ Ú¯ÙØª : کمر باریک برقص . همه Ú†ÛŒ از اونجا شروع شد ØŒ مغول ها ØÙ…له کرده بودن ØŒ آسمون شهر پر گرد Ùˆ خاک بود ØŒ شهر بهم ریخته بود هرکی یه جایی Ù…ÛŒ Ø±ÙØª . توی یک بیابونی توی یک خراب شده ای . Ú¯ÙØªÙ… بریم Ù…ÛŒ کشنمون . Ú¯ÙØª : کمر باریک برقص . من هم رقص رو شروع کردم ضرب رو چهار چهارم Ú¯Ø±ÙØª . یک چرخ برای جنگ ØŒ یک چرخ برای اون ØŒ یک چرخ برای من ØŒ سرم گیج Ù…ÛŒ Ø±ÙØª . همش Ùکر مغول ها بودم . داشتم Ù…ÛŒ رقصیدم Ùˆ ØØ³ Ù…ÛŒ کردم من هم یک جنگ جو هستم . وقتی Ù…ÛŒ چرخیدم اون شبیه مغول ها شده بود . سرم گیج Ù…ÛŒ Ø±ÙØª Ùˆ یکی توی سرم یه چیزی Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª . کلمه ها مثل موتور سیکلت توی دیوار مرگ Ù…ÛŒ چرخیدن . Ù…ÛŒ چرخید Ù…ÛŒ چرخید دور دیواره ÛŒ سرم یک Ø¯ÙØ¹Ù‡ یکیشون لیز خورد Ùˆ تق Ø§ÙØªØ§Ø¯ . تماشا گر ها یک Ø¯ÙØ¹Ù‡ هو کشیدن Ùˆ خندیدن . انگار ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ بود اونا رو Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ تر کرده بود . Ù…ÛŒ خندیدن Ùˆ بیرون Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÙ† Ùˆ کاملا راضی بودن از وقت Ùˆ پولی Ú©Ù‡ هزینه کرده بودن . صدای پاهاشون روی پله های Ùلزی ضربی بود Ú©Ù‡ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بودن برای رقصم . جنگ آدما همیشه بین نر هاست . آره این بود Ú©Ù‡ Ø§ÙØªØ§Ø¯ اما من دیگه دلم نمیخواست بیستم بابا کرم . مغول ها پشت در بودن . اون هل شده بود ØŒ اون من رو کشید . من هیچی نمی شنیدم ØŒ اون با من ØØ±Ù میزد . Ùکر کنم Ù…ÛŒ خواست بگه یا شاید Ú¯ÙØª . اصلا باید همین رو Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª یک دست جام باده Ùˆ یک دست زل٠یار رقصی چنان میانه ÛŒ میدانم آرزوست . صدام در نمی اومد گوشم نمی شنید Ùˆ نگام تار شده بود . دیگه برام ÙØ±Ù‚ÛŒ نمی کرد . مغول ها با اون . مهم رقص بود Ùˆ کسی Ú©Ù‡ Ø¨Ú¯ÙØª کمر باریک برقص.
تو چرا ساکتی یه چیزی بگو هرچی باشه من Ù…ÛŒ خوام با تو ØØ±Ù بزنم Ù…ÛŒ خوام Ú©Ù‡ بگم اونی Ú©Ù‡ عاشقشم کیه . پس با من ØØ±Ù بزن .
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : نمی دونم Ú†ÛŒ بگم. آخه یک خواب عجیب ذهنم رو مشغول کرده . خواب دیدم یک زنبور ملکه داره شهد Ú¯Ù„ جمع Ù…ÛŒ کنه ØŒ ØØ¶ÙˆØ± من رو Ú©Ù‡ ØØ³ کرد برگشت Ùˆ نگاهم کرد Ùˆ Ú¯ÙØª : Ù…ÛŒ بینی به Ú†Ù‡ روزی Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… ØŸ آخه توی کندوی ما سلطنت خواهی شکست خورده Ùˆ جمهوری جاش رو Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ØŒ توی انتخابات یک زنبور کارگر رای آورد . بعد از خواب پریدم Ùˆ دارم Ùکر Ù…ÛŒ کنم یعنی Ú†ÛŒ ØŸ
ماده انسان : میدونی از روزی ØØ³ کردم هستی آرامش Ú¯Ø±ÙØªÙ… ØØ³ Ù…ÛŒ کنم اگر قراره عشقی برای من وجود داشته باشه اون تو هستی ØØ§Ù„ا زود باش یک چیزی بگو تا نمردم زود باش استرس وجودم رو Ú¯Ø±ÙØªÙ‡
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : Ùکر Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ این درسته Ú©Ù‡ من Ùˆ تو عاشق هم باشیم ØŸ این معنیش این نیست Ú©Ù‡ عاشقت نیستم این معنیش اینه Ú©Ù‡ هستم اما نمی دونم باید چیکار کنم .
ماده انسان : Ú†Ù‡ لذت بخشه . Ú†Ù‡ Ø§ØØ³Ø§Ø³ خوبی به من میده وقتی جمع Ù…ÛŒ بندی خودت رو با من . از Ú†ÛŒ دلهره داری ØŸ دلهره رو من باید داشته باشم Ú©Ù‡ باهاش کنار اومدم . دلهره از Ú†ÛŒ ØŸ
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : با اون چکار کنیم ØŸ
ماده انسان : اون عشق من نیست ، تو عشق منی .
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : اما اون این رو نمی تونه بپذیره .
ماده انسان : ØØ§Ø¶Ø±Ù… برای عشقم هر کاری بکنم .
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : ØØ§Ø¶Ø±ÛŒ اون رو بکشی ØŸ
ماده انسان : کشتن ØŸ نمی دونم بیا ÙØ¹Ù„ا از عشق با من ØØ±Ù بزن من . با رویای عشق تو زندگی کردم ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ هستی بهم Ø§ØØ³Ø§Ø³ بده .
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : من دارم از عشق با تو ØØ±Ù میزنم ØŒ این نهایت عشق من رو نشون Ù…ÛŒ ده . ØØ§Ù„ا Ùکر Ù…ÛŒ کنم بزرگ ترین جنایت کارهای جهان عاشق ترین ها هستن . ØØ§Ù„ا این رو درک Ù…ÛŒ کنم . دارم Ùکر Ù…ÛŒ کنم به عشق قبلیم Ú©Ù‡ یک زنبور بود . اون بار چشمام رو بستم Ùˆ هیچ جنایتی نکردم . اما عشقی هم به دست نیاوردم . این بار دیگه نمی خوام عشقم رو از دست بدم دارم از عشق به تو ØØ±Ù Ù…ÛŒ زنم .
ماده انسان : درک Ù…ÛŒ کنم . من هم ØØ³ تو رو دارم Ùˆ به هر قیمتی شده نمی زارم عشقم از دست بره . من به روزی Ùکر Ù…ÛŒ کنم باهم روی اون میز بشینیم Ùˆ زیبا ترین ØØ±Ù ها رو بزنیم . هر کاری لازم باشه برای اون روز Ù…ÛŒ کنم قتل ØŒ غارت ØŒ شرارت . اما Ú©Ù…Ú©Ù… Ú©Ù† نمی دونم Ú†Ù‡ جور تمومش کنم . Ù…ÛŒ خوام ÙØ±Ø¯Ø§ شب ما آزادانه با هم باشیم Ùˆ اونی وجود نداشته باشه . اگر جنایت عشقم رو به تو ثابت Ù…ÛŒ کنه من دنیا رو برای تو نابود Ù…ÛŒ کنم . Ù…ÛŒ بینی این قدر خون سرد از این جنایت ØØ±Ù Ù…ÛŒ زنم؟ بی Ø´Ú© برای ØØ¶ÙˆØ±Øª بهم آرامش میدی خره .
ØØ§Ù„ا باید برم چون Ù…ÛŒ ترسم بیدار بشه Ùˆ آخرین روز عمرش به این Ùکر کنه Ú©Ù‡ بهش خیانت شده . من اون رو دوست داشتم Ùˆ Ù…ÛŒ خوام روز آخر رو با اون Ú©Ù„ÛŒ خوش بگذرونم اگر تو ØØ³ÙˆØ¯ÛŒØª نشه .
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : من چشمام رو Ù…ÛŒ بندم وگوشام رو Ù…ÛŒ گیرم . چون بی Ø´Ú© ØØ³ÙˆØ¯ÛŒÙ… Ù…ÛŒ شه . به روز های خوب آینده Ùکر Ù…ÛŒ کنم . من هم باید ÙØ±Ø¯Ø§ با جایگام Ø®Ø¯Ø§ØØ§Ùظی کنم مطمعا ما نیازی به راوی نداره .
ماده انسان : شب خوش .
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : خواب خوبی واست آرزو Ù…ÛŒ کنم .
ماده انسان در ØØ§Ù„ خارج شدن از صØÙ†Ù‡ : شوق با تو بودن اگر بذاره بخوابم .
نور
تاریکی
صدای ماده انسان : کجا هستی؟ زود باش آماده باش Ú©Ù‡ اومدم . چشمات رو باز Ú©Ù† Ùˆ پنبه های گوشت هم در بیار Ú©Ù‡ من با Ú©Ù„ÛŒ انرژی اینجاست .] ماده انسان با چراغ دستی وارد صØÙ†Ù‡ Ù…ÛŒ شود[ بزار چراغ رو روشن کنم. ] نور صØÙ†Ù‡ را پر Ù…ÛŒ کند چراغ دستی را خاموش Ù…ÛŒ کند Ùˆ روی صندلی Ù…ÛŒ نشیند [ زود باش بیا اینجا واست یک عالمه عشق یک شاخه Ú¯Ù„ Ùˆ یک هدیه دارم Ú©Ù‡ وقتی اومدی روی صندلی رو به روی من نشستی روش Ù…ÛŒ کنم .
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : ( بغض کرده ) انگار گیر کردم انگار نمی تونم تکون بخورم Ù…ÛŒ دونستم نمیشه . اگر نتونم Ú†ÛŒ ØŸ
ماده انسان : Ùکرای بد Ù†Ú©Ù† تلاش Ú©Ù† ما Ù…ÛŒ تونیم دنیای خوبی در انتظارمونه .
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : نمیشه گیر کردم انگار اینجا چسب شدم .
ماده انسان : خواهش می کنم ، زود باش میشه میشه .
(راوی پشت به صØÙ†Ù‡ بسختی خودش را از جایش Ù…ÛŒ کند )
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : تمام شد ØØ§Ù„ا آزادم .
ماده انسان : دیدی Ú¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ میشه .
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : تنم خشک شده یک عمر اونجا بودم Ùˆ بجای خیلی ها تصمیم Ú¯Ø±ÙØªÙ… . تصمیم Ú¯Ø±ÙØªÙ† کاره سختیه . Ùکرش رو بکن بخوای بجای تمام دنیا Ùکر Ú©Ù†ÛŒ . زنبورهای بیچاره ÛŒ من نکنه تنها بمونن ØŸ
ماده انسان : این گل رو بگیر و آروم باش .
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : کشتیش ØŸ
ماده انسان : نمیخوام در این رابطه دیگه ØØ±ÙÛŒ بزنیم . از من نخواه Ú©Ù‡ از مرگ بگم ØŒ از من از زندگی بپرس .
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : زود باش هدیه ات رو رو Ú©Ù† ØŒ دیگه نمی تونی زیرش بزنی من منتظرم .
ماده انسان : نه قرار نیست منصر٠بشم یک عمر منتظر این Ù„ØØ¸Ù‡ بودم Ú©Ù‡ این هدیه رو به تو بدم Ùقط قبلش میرم چای واست بیارم چون Ù…ÛŒ خوام ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ سورپرایزت کنم راوی پشت به صØÙ†Ù‡ ÛŒ من .
راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : همیشه همه چیز رو Ù…ÛŒ دونستم Ùˆ هیچ وقت سورپرایز نشدم سورپرایز شدن یکی از آرزوهام بود . وای دارم آرزو هام رو Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کنم . ØØ³ Ù…ÛŒ کنم نزدیک من هستن . در ضمن باید بگم Ú©Ù‡ من دیگه نه راوی هستم نه پشت به صØÙ†Ù‡ .
ماده انسان : چرا هستی اسم ها همیشه باقی Ù…ÛŒ مونن همیشه راوی پشت به صØÙ†Ù‡ ÛŒ من . ØØ§Ù„ا آماده ای برای سوپراز شدن ØŸ زود باش چشمات رو ببند .
تاریکی
صدای راوی پشت به صØÙ†Ù‡ : بستم
صدای شلیک گلوله
صدای ماده انسان : راوی عزیز من ØØ§Ù„ا اگر Ù…ÛŒ تونی چشمات رو باز Ú©Ù† . ببین Ú†Ù‡ سوپرایز بزرگی . یادم میاد یکی Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª جنایت کار ترین آدم دنیا بی Ø´Ú© عاشق ترین آدم دنیاست . این Ú©Ø«Ø§ÙØª خونه رو تو ساختی Ù…Ú¯Ù‡ نه ØŸ راوی عزیز من! تو عشق من رو Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بودی ØŒ مجبور بودم اون رو تØÙ…Ù„ کنم چون تو Ù…ÛŒ خواستی من جایگاهت رو از تو Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ تق . بیچاره من ØŒ بیچاره اون ØŒ بیچاره تو .
نور
ورق هایی روی صØÙ†Ù‡ پخش شده است Ùˆ خبری از راوی پشت به صØÙ†Ù‡ نیست . ماده انسان با دقت ورق ها را جمع Ù…ÛŒ کند Ùˆ به روی صØÙ†Ù‡ Ù…ÛŒ آید Ùˆ شروع به پاره کردن ورق ها Ù…ÛŒ کند . همزمان با پاره شدن ورق ها نور Ú©Ù… Ù…ÛŒ شود تا ورق ها به ریز ترین اندازه Ù…ÛŒ رسند Ùˆ تاریکی مطلق Ù…ÛŒ شود . ناگهان Ú¯ÙˆÛŒ نورانی غلتان غلتان صØÙ†Ù‡ را میغلتد Ùˆ ک٠سالن Ù…ÛŒ خورد Ùˆ Ù…ÛŒ شکند Ùˆ همزمان نور Ù…ÛŒ آید Ùˆ بلا ÙØ§ØµÙ„Ù‡ تاریکی جای آن را Ù…ÛŒ گیرد .