اخرين ماموريت براي يك عضو ساده Øزب - سامان بهاروندي
آقای صانعی با علامت دست به زن Ùهماند Ú©Ù‡ چند دقیقه ای منتظرش بماند بعد از کشوی میز تØریرش انگشتری اش را Ú©Ù‡ اسم خودش روی آن ØÚ© شده بود Ùˆ مهر اعضای ساده ÛŒ Øزب را در آورد زیر نامه ای را Ú©Ù‡ تویش آدرس Ù…Øضر طلاق Ùˆ ساعت مقرر نوشته بود را با هر دو مهر کرد Ùˆ به دست زن داد.
آخرین مأموریت برای یک عضو ساده ÛŒ Øزب
آقای صانعی هنوز چهل Ùˆ نهمین Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± را به دیوار اتاق نشیمن Ùˆ درست روبروی مبل دو Ù†Ùره Ùˆ پشت تلویزیون سی Ùˆ دو اینج شان نصب نکره بود Ú©Ù‡ یک Ù„Øظه انگار Ú©Ù‡ به او الهام شده باشد یادش آمد Ú©Ù‡ تا تبدیل شدن به یک عضو اصلی Øزب Ùقط یک مأموریت Ùاصله دارد.
آقای صانعی چهل Ùˆ نهمین Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± را Ú©Ù‡ به دیوار زد چند قدم آمد عقب Ùˆ در Øالی Ú©Ù‡ داشت نوک سبیل هایش را Ù…ÛŒ گزید نگاه پیروزمندانه ای به چهل Ùˆ نه Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ±ÛŒ انداخت Ú©Ù‡ مرتب Ùˆ منظم Ùˆ بر طبق اصل نظم Ùˆ ترتیب کنار هم قرار داده شده بودند. هرگز Øتی توی خواب هم خیال نمی کرد Ú©Ù‡ روزی به عنوان یک عضو ساده ÛŒ Øزب Ùقط Ùˆ Ùقط یک مأموریت تا تبدیل شدن به یک عضو اصلی Øزب Ùاصله داشته باشد.
آقای صانعی به عکس رئیس Øزب Ú©Ù‡ بالاتر از همه ÛŒ Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± ها قرار داشت ØŒ Ú©Ù‡ نگاه Ù…ÛŒ کرد لبخند روی چهره اش پررنگ تر شد.
روی مبل ننشسته بود Ú©Ù‡ زنش Ú¯Ùت :
- راستی ØµØ¨Ø ÛŒÚ©ÛŒ بهت زنگ زد ...
بعد آب دهانش را قورت داد و ادامه داد :
- Ùکر کنم از اعضای Øزب بود.
آقای صانعی گلویش را صا٠کرد Ùˆ Ú¯Ùت :
- چطور ؟
زن در Øالیکه پیشبندش را بازی Ù…ÛŒ کرد جواب داد :
- نمی دونم ØŒ یکی از پشت خط با صدای گرÙته ای Ú¯Ùت ((آخرین مأموریت یبرای
یک عضو ساده ÛŒ Øزب)) .. همین بعد هم قطع کرد.
آقای صانعی چشمهایش را به سمت زن دوخت Ùˆ Ú¯Ùت :
- جالبه !
زنگ تلÙÙ† ØŒ آقای صانعی را Ú©Ù‡ داشت در اندیشه ÛŒ آخرین مأموریتش به عنوان یک عضو ساده ÛŒ Øزب Ùˆ تبدیل شدن به یکی از اعضای اصلی Øزب Ùˆ نزدیکان رئیس Øزب بود را به سرعت به سمت تلÙÙ† به Øرکت در آورد.
تا آقای صانعی داشت تلÙÙ† را جواب Ù…ÛŒ داد زن رÙت جلوی چهل Ùˆ نه Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ±Ù‡Ø§ÛŒÛŒ Ú©Ù‡ به ترتیب از شماده ÛŒ یک تا چهل Ùˆ نه Ùˆ در پنج ردی٠با پیچ رول پلاک Ùˆ قاب نقره ای در روبروی اÙپن آشپزخانه در اتاق نشیمن نصب شده بودند زن بهتر از خود آقای صانعی همه ÛŒ Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ±Ù‡Ø§ را از براست Ùˆ مثلاً Ù…ÛŒ داند Ú©Ù‡ Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± اول برای عضویت آقای صانعی در Øزب به ÙˆÛŒ اهداء شده Ùˆ یا چهارمین Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± به خاطر شامی است Ú©Ù‡ آقای صانعی ØŒ رئیس Øزب را در مجلل ترین رستوران پایتخت مهمان کرده Ùˆ یا چهل Ùˆ هشتمین Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± به خاطر جانÙشانی آقای صانعی Ùˆ به عهده گیری کارها Ùˆ مسئولیت بعضی از سوابق چند تن از سران اصلی Øزب است.
زن خسته شده است از دست آقای صانعی ØŒ آقای صانعی هم خوب Ù…ÛŒ داند Ú©Ù‡ زنش بخصوص بعد از دستگیری Ùˆ Øبس بودن ÙˆÛŒ اصلاً دل خوشی از Øزب ندارد Ùˆ ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دهد سر به تن هیچ کدام از اعضاء Øزب نباشد اما خوب برای آقای صانعی قابل پیش بینی بود Ú©Ù‡ زن با خواندن متن چهل Ùˆ نهمین Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± مسلماً عصبانی تر خواهد شد.
زن Ù„ÙˆØ Ú†Ù‡Ù„ Ùˆ نهم را Ú©Ù‡ خواند اØساس ضع٠کرد Ùˆ دستش را سریع به میز زیر تلویزیون بند کرد تا روی زمین Ù†ÛŒÙتد. زن باز هم متن Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± چهل Ùˆ نهم را خواند. به پاس زØمات آقای صانعی Øرب باز هم از او تشکر کرده بود. زن چند خط پائین تر را خواند ØŒ با توجه به به کمبود نقدینگی در Øزب جانÙشانی Ùˆ Ú©Ù…Ú© آقای صانعی Ùˆ اعطای خانه ØŒ ماشین Ùˆ کلیه دارایی های منقول Ùˆ نا منقول خود را به Øزب باعث سراÙزاری Øزب شده Ùˆ Øزب ارتقای درجه ÛŒ ÙˆÛŒ را یک عضو اصلی پیکره ÛŒ Øزب را در دستور کار دارد.
زن هم قوانین مربوط به اعضای اصلی Øزب را خواند Ùˆ تازه آن وقت بود Ú©Ù‡ Ùهمید مأموریت پنجاهم Ùˆ اگر آقای صانعی برای چیست. زن Ùهمید Ú©Ù‡ باید در اسرع وقت از آقای صانعی جدا شود تا آقای صانعی بدون تعلق اØساس به شخص خاصی بتواند به عنوان یک عضو اصلی Øزب وارد Øزب شود.
آقای صانعی تلÙÙ† را قطع کرده Ùˆ زن روی مبل نشست Ùˆ بعد چند ثانیه بینشان سکوت ØÚ©Ù…Ùرما شد.
- آخرش که چی ؟ ارزشش را داره ؟
زن خودش را به آقای صانعی نزدیک تر کرد و ادامه داد :
- از Øزب زنگ زدند ØŸ هان ØŸ لابد آخرین مأموریت برای یک عضو ساده ÛŒ ...
آقای صانعی یک دÙعه Øر٠زن را برید Ùˆ Ú¯Ùت :
- ولی آخر تو باید درک کنی !
بعد دست زن را گرÙت Ùˆ ادامه داد :
- من همه ÛŒ شرایط را دارم ... اصلاً شاید تو بدون من خوشبخت تر بشی ... Øالا Ú†ÛŒ میگی ØŸ
زن سرش را پائین انداخته بود. آقای صانعی دست زن را ول کرد. از روی مبل پا شد Ùˆ در Øالیکه داشت به سمت اتاق خواب Ù…ÛŒ رÙت Ú¯Ùت :
- بعدش Ú†ÛŒ ØŸ - بعد Ú†Ù‡ جانÙشانی Ù…ÛŒ خوای براشون انجام بدی ØŸ شاید دÙعه بعد بخوای بری زیر تابک ØŸ یه Øرکت انتØاری Ú†ÛŒ ØŸ Ùکر نکنم بدت بیاد ØŸ هان ØŸ
- بعد روی پاشنه ی پا برگشت و ادامه داد :
- آقای صانعی به هر Øال Øزب از همه چیز مهمتره ØŸ نه ØŸ
نارØتی آقای صانعی به خاطر زنش زیاد دوام نیاورد Ùˆ سریعاً Ùکر روزی Ú©Ù‡ بتواند رئیس Øزب را از نزدیک ببیند ØŒ آن هم به عنوان یکی از اعضاء اصلی Øزب Ú©Ù‡ در راه Øزب Øتی خانه اش را هم به Øزب اهداء کرده بود آمد سراغش ØŒ اگر همان روز بعد از ظهر مأموریت آخر را به عنوان یک عضو ساده ÛŒ Øزب انجام Ù…ÛŒ داد شاید Øتی Ù…ÛŒ توانست Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± آخرین مأموریتش را از دست خود رئیس بگیرد Ùˆ آن وقت است Ú©Ù‡ تا دلش بخواهد Ù…ÛŒ تواند به بقیه اعضاء Ùخر بÙروشد.
وقتی آقای صانعی مأموریت آخر را هم به عنوان یک عضو ساده ÛŒ Øزب به سرانجام برساند Ùˆ دÙتر مرکزی Øزب هم به خانه اش نقل مکان کند Øتماً دستش بازتر خواهد شد Ùˆ Ú†Ù‡ بسا Øتا روزی معاونت Øزب را هم عهده دار شود. تا در جهت اعتلای اهدا٠و خط مشی Ùˆ Ù…Øوریت Øزب تلاش کند. Øتی از Ùکر این اتÙاق هم چنان خرسند شد Ú©Ù‡ یادش رÙت Ú©Ù‡ زنش Ù…ÛŒ خواهد ساکش را جمع کند Ùˆ برود ØŒ البته در آن Ù„Øظه مطمئناً تمام لذت های دنیا در برابر تبدیل شدن به یک عضو اصلی Øزب Ùˆ Øتی دیدار رئیس Øزب از نزدیک برای آقای صانعی هیچ ارزشی نداشت. آنقدر از Ùکرهای خودش خرسنذ شده بود Ú©Ù‡ شاد Ùˆ خوشØال از روی مبل دو Ù†Ùره روبروی Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ±Ù‡Ø§ بلند شد Ùˆ روبروی عکس رئیس رÙت Ú©Ù‡ بالاتر از همه ÛŒ Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ±Ù‡Ø§ توی قاب عکس با قاب زرد رنگ نشسته بود. رئیس توی عکس آنقدر جذاب بود Ú©Ù‡ آقای صانعی بدش نمی آمد Ú©Ù‡ Øتی آن قدر از عکس Ú©Ù¾ÛŒ داشته باشد Ú©Ù‡ تمام در Ùˆ دیوار خانه اش را با عکس های رئیس بپوشاند.
رئیس نوک سبیل های مرتب Ùˆ پرپشتش را همیشه چرب Ù…ÛŒ کند Ùˆ خط ریش هایش را سوزنی Ù…ÛŒ گذارد. توی هیچ کدام از عکس هایش ندیده بود آقای صانعی Ú©Ù‡ کلاه سر رئیس نباشد. یکی از آن کلاه های روسی مشکی Ú©Ù‡ سر تمام معاونان رئیس هم بود زیر کت همیشه اتوکرده اش ØŒ لباس ÙسÙری Ù…ÛŒ پوشید Ùˆ یقه پیراهنش همیشه تا بالای گردنش در عکس ها کشیده شده بود. آقای صانعی با زبان دورهانش را تر کرد Ùˆ آن قدر مجذوب ابهت رئیس Øذب شده بود Ú©Ù‡ نتوانست جلوی خودش را بگیرد Ùˆ قطره اشکی از گوشه ÛŒ چشمش آرام آرام لیز خورد Ùˆ قبل از این Ú©Ù‡ آقای صانعی زنش را ببیند Ú©Ù‡ ساکش را بسته Ùˆ در آستانه در قرار دارد روی صورت آقای صانعی Ù…ØÙˆ شد. زن قبل از اینکه پای چپش را بیرون بگذارد از در رو به آقای صانعی Ú¯Ùت :
- بدبخت خوب Ú©Ù‡ ازت کولی بکشن عین یه تÙاله پرتت Ù…ÛŒ کنن ... عین یه تÙاله ...
آقای صانعی بی توجه به عکس رئیس نگاه می کرد ، زن ادامه داد :
- می دونی مهره سوخته یعنی چی ؟
آقای صانعی با علامت دست به زن Ùهماند Ú©Ù‡ چند دقیقه ای منتظرش بماند بعد از کشوی میز تØریرش انگشتری اش را Ú©Ù‡ اسم خودش روی آن ØÚ© شده بود Ùˆ مهر اعضای ساده ÛŒ Øزب را در آورد زیر نامه ای را Ú©Ù‡ تویش آدرس Ù…Øضر طلاق Ùˆ ساعت مقرر نوشته بود را با هر دو مهر کرد Ùˆ به دست زن داد.
همه چیزخیلی زود رخ داد ØŒ آن قدر زود Ú©Ù‡ آقای صانعی Ú©Ù‡ روی مبل دو Ù†Ùره روبروی قاب عکس ها Ùˆ پشت به بخاری نشسته بود Øتی Ù†Ùهمید Ú©Ù‡ Ú©ÛŒ ساعت از سه گذشته Ùˆ آن وقت بود Ú©Ù‡ با قیروقار دلش به صراÙت اÙتاد Ú©Ù‡ زنش سه ساعت است خانه را ترک کرده Ùˆ او همچنان غرق در اÙکار خود Ùˆ Øزب بود. برای تسکین دادن به خودش هم Ú©Ù‡ شده زیر لب Ú¯Ùت :
- هر مأموریت برای Øزب مهم تر از زندگی شخصی...... اصل نهم نبصره......
بعد باشد Ùˆ به سمت Øمام رÙت. Øمام رÙتن را خودش از کارهایی قرار داده بود Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ شد در خلال مأموریت های Øزب Øتاً مأموریت های Øساسی مثل آخرین مأموریت برای یک عضو ساده Øزب برایشان وقت گذاشت.
آقای صانعی هنوز وارد Øمام نشده بود Ú©Ù‡ روی پاشنه ÛŒ پایش ایستاد. دستی به ته ریش های زبرش کشید Ùˆ برگشت Ùˆ عکس رئیس Øزب را با خودش برد Øمام. کار آقای صانعی توی Øمام هم چندان طولی نکشید Ùˆ بعد از یک دوش مختصر Ùˆ استÙاده از صابون Ùˆ شامپوهای مختل٠بود Ú©Ù‡ ماشین ریش تراش را به دست گرÙت Ùˆ خط ریش هاو سبیل هایش را مثل رئیس Øزب کرده بود البته با توجه به Ú©Ù… پشت بودن سبیل هایش هیچ شباهتی با عکس رئیس پیدا نکرد. اما آقای صانعی خود را Ú©Ù‡ در آینه دید لبخندی از روی شع٠زد Ùˆ پیروزمندانه از Øمام خارج شد.
همه چیز مطابق میل آقای صانعی پیش Ù…ÛŒ رÙت. بین لباس هایش یک دست لباس ÙسÙری Ú©Ù‡ رنگ ÙسÙری Ú©Ù… رنگی با خط های سÙید داشت را پیدا کرد Ùˆ زیر کت Ùˆ شلوار اتو کشیده Ùˆ عطرزده اش پوشید ØŒ Ú©ÙØ´ هایش را هم واکس زده روی پاگرد گذاشت ØŒ همه چیز آماده بود.
چهل Ùˆ نه Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± روی دیوار تنگاتنگ هم نشسته بودند Ùˆ Øالا اگر مأموریت امروز را هم به انجام Ù…ÛŒ رساند Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± پنجاهم را هم Ù…ÛŒ توانست در کنار آن ها Ùˆ طبق اصول Ùˆ منظم Ùˆ مرتب نصب کند.
Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± پنجاهم لابد به پاس زØمات ÙˆÛŒ برای انجام تمام مأمریت هایش به عنوان یک عضو ساده Øزب Ùˆ تلاش برای اØراز تمامی شرایط یک عضو اصلی خوب به ÙˆÛŒ اهدا Ù…ÛŒ شد. البته آقای صانعی بدش نمی آمد Ú©Ù‡ در Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± اسمش را به جای آقای صانعی، رÙیق صانعی ذکر کنند.
از Ùکر تبدیل شدن به یک عضو اول Øزب آرام Ùˆ قرار نداشت. روی مبل Ù…ÛŒ نشست بعد پا Ù…ÛŒ شد Ùˆ کنار پنجره Ù…ÛŒ رÙت Ùˆ باران Ùˆ مردمی را Ú©Ù‡ داشتند دنبال سر پناهی Ù…ÛŒ گشتند را تماشا Ù…ÛŒ کرد. چند دقیقه بعد توی آشپزخانه بود Ùˆ بعد هم توی اتاق خواب.
قرار Ù…Øضر ساعت پنج تنظیم شده بود. هنوز ساعت از چهار Ùˆ ربع نگذشته بود Ú©Ù‡ وارد اتاق خواب شان شد اتاق بوی زنش را Ù…ÛŒ داد Øتی چیدن کتاب های روی هم Ùˆ یا دکوراسیون Ùˆ Øتی پوسترهای روی دیوار رنگ Ùˆ بوی زنش را داشت. آقای صانعی هرگز Ùکرش را نمی کرد در آستانه ÛŒ انجام مأموریت آخزش به عنوان یک عضو ساده ÛŒ Øزب اینچنین درگیر اØساسات شود. البته اوج Ùاجعه برای آقای صانعی آن بود Ú©Ù‡ عکس ماه عسل شان را دید Ú©Ù‡ بالای تخت خواب آویزان شده بود.
آقای صانعی Ùˆ زنش کنار یکی از ستون های تخت جمشید بودند Ú©Ù‡ هر کدام یک طر٠ستون به هم نگاه Ù…ÛŒ کردند. یک Ù„Øظه آقای صانعی به صراÙتش اÙتاد Ú©Ù‡ آن ستون دقیقاً همان ستونی است Ú©Ù‡ رسانه ها مدتی پیش خبر سرقتش را داده بودند. برایش جالب بود اما جالب تر اØساساتش بود Ú©Ù‡ بدجوری رویش داشت تاثیر Ù…ÛŒ گذاشت Ùˆ تÙاوت های ÙاØØ´ ظاهری اش با سی سال پیش Ùˆ روز ماه عسلشان. زیر لب چیزی Ú¯Ùت Ùˆ بعد Ùقط توانست سرش را پائین بیاندازد.
هیچ چیز برای یک عضو Øزب Ú†Ù‡ ساده Ùˆ Ú†Ù‡ اصلی Ùˆ Øتی کله گنده Øزب برتر از این نیست Ú©Ù‡ در هنگام انجام مأموریتی مهم برای Øزب درگیر اØساسات شوند.
آقای صانعی اØساس گناه Ù…ÛŒ کرد ØŒ هم به خودش Ùˆ هم به Øزب Ùˆ هم به زنش ØŒ بخاری اتاق نشیمن Ú©Ù‡ تا آخر شعله هایش در Øال سوختن بود هم Øتی نتوانست جلوی لرزش بدن آقای صانعی را بگیرد بیرون خانه باران شدیدی Ù…ÛŒ آمد Ú©ÙˆÚ†Ù‡ ها را آب گرÙته بود. آب هر چیزی را Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ دید با خود Ù…ÛŒ شست Ùˆ Ù…ÛŒ برد آقای صانعی دیگر توان ماندن نداشت. ساعت چهار وچهل دقیقه شده بود Ú©Ù‡ از خانه بیرون زد در Øالی Ú©Ù‡ یادش رÙته بود کلاه روسی اش را مثل عکس رئیس به سر بگذارد.
آقای صانعی چترش را همان طور بسته به دست گرÙت Ùˆ در طول خیابان شروع به Øرکت کرد.
پایان
سامان بهاروندی
آذرماه 1388
آخرین مأموریت برای یک عضو ساده ÛŒ Øزب
آقای صانعی هنوز چهل Ùˆ نهمین Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± را به دیوار اتاق نشیمن Ùˆ درست روبروی مبل دو Ù†Ùره Ùˆ پشت تلویزیون سی Ùˆ دو اینج شان نصب نکره بود Ú©Ù‡ یک Ù„Øظه انگار Ú©Ù‡ به او الهام شده باشد یادش آمد Ú©Ù‡ تا تبدیل شدن به یک عضو اصلی Øزب Ùقط یک مأموریت Ùاصله دارد.
آقای صانعی چهل Ùˆ نهمین Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± را Ú©Ù‡ به دیوار زد چند قدم آمد عقب Ùˆ در Øالی Ú©Ù‡ داشت نوک سبیل هایش را Ù…ÛŒ گزید نگاه پیروزمندانه ای به چهل Ùˆ نه Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ±ÛŒ انداخت Ú©Ù‡ مرتب Ùˆ منظم Ùˆ بر طبق اصل نظم Ùˆ ترتیب کنار هم قرار داده شده بودند. هرگز Øتی توی خواب هم خیال نمی کرد Ú©Ù‡ روزی به عنوان یک عضو ساده ÛŒ Øزب Ùقط Ùˆ Ùقط یک مأموریت تا تبدیل شدن به یک عضو اصلی Øزب Ùاصله داشته باشد.
آقای صانعی به عکس رئیس Øزب Ú©Ù‡ بالاتر از همه ÛŒ Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± ها قرار داشت ØŒ Ú©Ù‡ نگاه Ù…ÛŒ کرد لبخند روی چهره اش پررنگ تر شد.
روی مبل ننشسته بود Ú©Ù‡ زنش Ú¯Ùت :
- راستی ØµØ¨Ø ÛŒÚ©ÛŒ بهت زنگ زد ...
بعد آب دهانش را قورت داد و ادامه داد :
- Ùکر کنم از اعضای Øزب بود.
آقای صانعی گلویش را صا٠کرد Ùˆ Ú¯Ùت :
- چطور ؟
زن در Øالیکه پیشبندش را بازی Ù…ÛŒ کرد جواب داد :
- نمی دونم ØŒ یکی از پشت خط با صدای گرÙته ای Ú¯Ùت ((آخرین مأموریت یبرای
یک عضو ساده ÛŒ Øزب)) .. همین بعد هم قطع کرد.
آقای صانعی چشمهایش را به سمت زن دوخت Ùˆ Ú¯Ùت :
- جالبه !
زنگ تلÙÙ† ØŒ آقای صانعی را Ú©Ù‡ داشت در اندیشه ÛŒ آخرین مأموریتش به عنوان یک عضو ساده ÛŒ Øزب Ùˆ تبدیل شدن به یکی از اعضای اصلی Øزب Ùˆ نزدیکان رئیس Øزب بود را به سرعت به سمت تلÙÙ† به Øرکت در آورد.
تا آقای صانعی داشت تلÙÙ† را جواب Ù…ÛŒ داد زن رÙت جلوی چهل Ùˆ نه Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ±Ù‡Ø§ÛŒÛŒ Ú©Ù‡ به ترتیب از شماده ÛŒ یک تا چهل Ùˆ نه Ùˆ در پنج ردی٠با پیچ رول پلاک Ùˆ قاب نقره ای در روبروی اÙپن آشپزخانه در اتاق نشیمن نصب شده بودند زن بهتر از خود آقای صانعی همه ÛŒ Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ±Ù‡Ø§ را از براست Ùˆ مثلاً Ù…ÛŒ داند Ú©Ù‡ Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± اول برای عضویت آقای صانعی در Øزب به ÙˆÛŒ اهداء شده Ùˆ یا چهارمین Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± به خاطر شامی است Ú©Ù‡ آقای صانعی ØŒ رئیس Øزب را در مجلل ترین رستوران پایتخت مهمان کرده Ùˆ یا چهل Ùˆ هشتمین Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± به خاطر جانÙشانی آقای صانعی Ùˆ به عهده گیری کارها Ùˆ مسئولیت بعضی از سوابق چند تن از سران اصلی Øزب است.
زن خسته شده است از دست آقای صانعی ØŒ آقای صانعی هم خوب Ù…ÛŒ داند Ú©Ù‡ زنش بخصوص بعد از دستگیری Ùˆ Øبس بودن ÙˆÛŒ اصلاً دل خوشی از Øزب ندارد Ùˆ ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دهد سر به تن هیچ کدام از اعضاء Øزب نباشد اما خوب برای آقای صانعی قابل پیش بینی بود Ú©Ù‡ زن با خواندن متن چهل Ùˆ نهمین Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± مسلماً عصبانی تر خواهد شد.
زن Ù„ÙˆØ Ú†Ù‡Ù„ Ùˆ نهم را Ú©Ù‡ خواند اØساس ضع٠کرد Ùˆ دستش را سریع به میز زیر تلویزیون بند کرد تا روی زمین Ù†ÛŒÙتد. زن باز هم متن Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± چهل Ùˆ نهم را خواند. به پاس زØمات آقای صانعی Øرب باز هم از او تشکر کرده بود. زن چند خط پائین تر را خواند ØŒ با توجه به به کمبود نقدینگی در Øزب جانÙشانی Ùˆ Ú©Ù…Ú© آقای صانعی Ùˆ اعطای خانه ØŒ ماشین Ùˆ کلیه دارایی های منقول Ùˆ نا منقول خود را به Øزب باعث سراÙزاری Øزب شده Ùˆ Øزب ارتقای درجه ÛŒ ÙˆÛŒ را یک عضو اصلی پیکره ÛŒ Øزب را در دستور کار دارد.
زن هم قوانین مربوط به اعضای اصلی Øزب را خواند Ùˆ تازه آن وقت بود Ú©Ù‡ Ùهمید مأموریت پنجاهم Ùˆ اگر آقای صانعی برای چیست. زن Ùهمید Ú©Ù‡ باید در اسرع وقت از آقای صانعی جدا شود تا آقای صانعی بدون تعلق اØساس به شخص خاصی بتواند به عنوان یک عضو اصلی Øزب وارد Øزب شود.
آقای صانعی تلÙÙ† را قطع کرده Ùˆ زن روی مبل نشست Ùˆ بعد چند ثانیه بینشان سکوت ØÚ©Ù…Ùرما شد.
- آخرش که چی ؟ ارزشش را داره ؟
زن خودش را به آقای صانعی نزدیک تر کرد و ادامه داد :
- از Øزب زنگ زدند ØŸ هان ØŸ لابد آخرین مأموریت برای یک عضو ساده ÛŒ ...
آقای صانعی یک دÙعه Øر٠زن را برید Ùˆ Ú¯Ùت :
- ولی آخر تو باید درک کنی !
بعد دست زن را گرÙت Ùˆ ادامه داد :
- من همه ÛŒ شرایط را دارم ... اصلاً شاید تو بدون من خوشبخت تر بشی ... Øالا Ú†ÛŒ میگی ØŸ
زن سرش را پائین انداخته بود. آقای صانعی دست زن را ول کرد. از روی مبل پا شد Ùˆ در Øالیکه داشت به سمت اتاق خواب Ù…ÛŒ رÙت Ú¯Ùت :
- بعدش Ú†ÛŒ ØŸ - بعد Ú†Ù‡ جانÙشانی Ù…ÛŒ خوای براشون انجام بدی ØŸ شاید دÙعه بعد بخوای بری زیر تابک ØŸ یه Øرکت انتØاری Ú†ÛŒ ØŸ Ùکر نکنم بدت بیاد ØŸ هان ØŸ
- بعد روی پاشنه ی پا برگشت و ادامه داد :
- آقای صانعی به هر Øال Øزب از همه چیز مهمتره ØŸ نه ØŸ
نارØتی آقای صانعی به خاطر زنش زیاد دوام نیاورد Ùˆ سریعاً Ùکر روزی Ú©Ù‡ بتواند رئیس Øزب را از نزدیک ببیند ØŒ آن هم به عنوان یکی از اعضاء اصلی Øزب Ú©Ù‡ در راه Øزب Øتی خانه اش را هم به Øزب اهداء کرده بود آمد سراغش ØŒ اگر همان روز بعد از ظهر مأموریت آخر را به عنوان یک عضو ساده ÛŒ Øزب انجام Ù…ÛŒ داد شاید Øتی Ù…ÛŒ توانست Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± آخرین مأموریتش را از دست خود رئیس بگیرد Ùˆ آن وقت است Ú©Ù‡ تا دلش بخواهد Ù…ÛŒ تواند به بقیه اعضاء Ùخر بÙروشد.
وقتی آقای صانعی مأموریت آخر را هم به عنوان یک عضو ساده ÛŒ Øزب به سرانجام برساند Ùˆ دÙتر مرکزی Øزب هم به خانه اش نقل مکان کند Øتماً دستش بازتر خواهد شد Ùˆ Ú†Ù‡ بسا Øتا روزی معاونت Øزب را هم عهده دار شود. تا در جهت اعتلای اهدا٠و خط مشی Ùˆ Ù…Øوریت Øزب تلاش کند. Øتی از Ùکر این اتÙاق هم چنان خرسند شد Ú©Ù‡ یادش رÙت Ú©Ù‡ زنش Ù…ÛŒ خواهد ساکش را جمع کند Ùˆ برود ØŒ البته در آن Ù„Øظه مطمئناً تمام لذت های دنیا در برابر تبدیل شدن به یک عضو اصلی Øزب Ùˆ Øتی دیدار رئیس Øزب از نزدیک برای آقای صانعی هیچ ارزشی نداشت. آنقدر از Ùکرهای خودش خرسنذ شده بود Ú©Ù‡ شاد Ùˆ خوشØال از روی مبل دو Ù†Ùره روبروی Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ±Ù‡Ø§ بلند شد Ùˆ روبروی عکس رئیس رÙت Ú©Ù‡ بالاتر از همه ÛŒ Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ±Ù‡Ø§ توی قاب عکس با قاب زرد رنگ نشسته بود. رئیس توی عکس آنقدر جذاب بود Ú©Ù‡ آقای صانعی بدش نمی آمد Ú©Ù‡ Øتی آن قدر از عکس Ú©Ù¾ÛŒ داشته باشد Ú©Ù‡ تمام در Ùˆ دیوار خانه اش را با عکس های رئیس بپوشاند.
رئیس نوک سبیل های مرتب Ùˆ پرپشتش را همیشه چرب Ù…ÛŒ کند Ùˆ خط ریش هایش را سوزنی Ù…ÛŒ گذارد. توی هیچ کدام از عکس هایش ندیده بود آقای صانعی Ú©Ù‡ کلاه سر رئیس نباشد. یکی از آن کلاه های روسی مشکی Ú©Ù‡ سر تمام معاونان رئیس هم بود زیر کت همیشه اتوکرده اش ØŒ لباس ÙسÙری Ù…ÛŒ پوشید Ùˆ یقه پیراهنش همیشه تا بالای گردنش در عکس ها کشیده شده بود. آقای صانعی با زبان دورهانش را تر کرد Ùˆ آن قدر مجذوب ابهت رئیس Øذب شده بود Ú©Ù‡ نتوانست جلوی خودش را بگیرد Ùˆ قطره اشکی از گوشه ÛŒ چشمش آرام آرام لیز خورد Ùˆ قبل از این Ú©Ù‡ آقای صانعی زنش را ببیند Ú©Ù‡ ساکش را بسته Ùˆ در آستانه در قرار دارد روی صورت آقای صانعی Ù…ØÙˆ شد. زن قبل از اینکه پای چپش را بیرون بگذارد از در رو به آقای صانعی Ú¯Ùت :
- بدبخت خوب Ú©Ù‡ ازت کولی بکشن عین یه تÙاله پرتت Ù…ÛŒ کنن ... عین یه تÙاله ...
آقای صانعی بی توجه به عکس رئیس نگاه می کرد ، زن ادامه داد :
- می دونی مهره سوخته یعنی چی ؟
آقای صانعی با علامت دست به زن Ùهماند Ú©Ù‡ چند دقیقه ای منتظرش بماند بعد از کشوی میز تØریرش انگشتری اش را Ú©Ù‡ اسم خودش روی آن ØÚ© شده بود Ùˆ مهر اعضای ساده ÛŒ Øزب را در آورد زیر نامه ای را Ú©Ù‡ تویش آدرس Ù…Øضر طلاق Ùˆ ساعت مقرر نوشته بود را با هر دو مهر کرد Ùˆ به دست زن داد.
همه چیزخیلی زود رخ داد ØŒ آن قدر زود Ú©Ù‡ آقای صانعی Ú©Ù‡ روی مبل دو Ù†Ùره روبروی قاب عکس ها Ùˆ پشت به بخاری نشسته بود Øتی Ù†Ùهمید Ú©Ù‡ Ú©ÛŒ ساعت از سه گذشته Ùˆ آن وقت بود Ú©Ù‡ با قیروقار دلش به صراÙت اÙتاد Ú©Ù‡ زنش سه ساعت است خانه را ترک کرده Ùˆ او همچنان غرق در اÙکار خود Ùˆ Øزب بود. برای تسکین دادن به خودش هم Ú©Ù‡ شده زیر لب Ú¯Ùت :
- هر مأموریت برای Øزب مهم تر از زندگی شخصی...... اصل نهم نبصره......
بعد باشد Ùˆ به سمت Øمام رÙت. Øمام رÙتن را خودش از کارهایی قرار داده بود Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ شد در خلال مأموریت های Øزب Øتاً مأموریت های Øساسی مثل آخرین مأموریت برای یک عضو ساده Øزب برایشان وقت گذاشت.
آقای صانعی هنوز وارد Øمام نشده بود Ú©Ù‡ روی پاشنه ÛŒ پایش ایستاد. دستی به ته ریش های زبرش کشید Ùˆ برگشت Ùˆ عکس رئیس Øزب را با خودش برد Øمام. کار آقای صانعی توی Øمام هم چندان طولی نکشید Ùˆ بعد از یک دوش مختصر Ùˆ استÙاده از صابون Ùˆ شامپوهای مختل٠بود Ú©Ù‡ ماشین ریش تراش را به دست گرÙت Ùˆ خط ریش هاو سبیل هایش را مثل رئیس Øزب کرده بود البته با توجه به Ú©Ù… پشت بودن سبیل هایش هیچ شباهتی با عکس رئیس پیدا نکرد. اما آقای صانعی خود را Ú©Ù‡ در آینه دید لبخندی از روی شع٠زد Ùˆ پیروزمندانه از Øمام خارج شد.
همه چیز مطابق میل آقای صانعی پیش Ù…ÛŒ رÙت. بین لباس هایش یک دست لباس ÙسÙری Ú©Ù‡ رنگ ÙسÙری Ú©Ù… رنگی با خط های سÙید داشت را پیدا کرد Ùˆ زیر کت Ùˆ شلوار اتو کشیده Ùˆ عطرزده اش پوشید ØŒ Ú©ÙØ´ هایش را هم واکس زده روی پاگرد گذاشت ØŒ همه چیز آماده بود.
چهل Ùˆ نه Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± روی دیوار تنگاتنگ هم نشسته بودند Ùˆ Øالا اگر مأموریت امروز را هم به انجام Ù…ÛŒ رساند Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± پنجاهم را هم Ù…ÛŒ توانست در کنار آن ها Ùˆ طبق اصول Ùˆ منظم Ùˆ مرتب نصب کند.
Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± پنجاهم لابد به پاس زØمات ÙˆÛŒ برای انجام تمام مأمریت هایش به عنوان یک عضو ساده Øزب Ùˆ تلاش برای اØراز تمامی شرایط یک عضو اصلی خوب به ÙˆÛŒ اهدا Ù…ÛŒ شد. البته آقای صانعی بدش نمی آمد Ú©Ù‡ در Ù„ÙˆØ ØªÙ‚Ø¯ÛŒØ± اسمش را به جای آقای صانعی، رÙیق صانعی ذکر کنند.
از Ùکر تبدیل شدن به یک عضو اول Øزب آرام Ùˆ قرار نداشت. روی مبل Ù…ÛŒ نشست بعد پا Ù…ÛŒ شد Ùˆ کنار پنجره Ù…ÛŒ رÙت Ùˆ باران Ùˆ مردمی را Ú©Ù‡ داشتند دنبال سر پناهی Ù…ÛŒ گشتند را تماشا Ù…ÛŒ کرد. چند دقیقه بعد توی آشپزخانه بود Ùˆ بعد هم توی اتاق خواب.
قرار Ù…Øضر ساعت پنج تنظیم شده بود. هنوز ساعت از چهار Ùˆ ربع نگذشته بود Ú©Ù‡ وارد اتاق خواب شان شد اتاق بوی زنش را Ù…ÛŒ داد Øتی چیدن کتاب های روی هم Ùˆ یا دکوراسیون Ùˆ Øتی پوسترهای روی دیوار رنگ Ùˆ بوی زنش را داشت. آقای صانعی هرگز Ùکرش را نمی کرد در آستانه ÛŒ انجام مأموریت آخزش به عنوان یک عضو ساده ÛŒ Øزب اینچنین درگیر اØساسات شود. البته اوج Ùاجعه برای آقای صانعی آن بود Ú©Ù‡ عکس ماه عسل شان را دید Ú©Ù‡ بالای تخت خواب آویزان شده بود.
آقای صانعی Ùˆ زنش کنار یکی از ستون های تخت جمشید بودند Ú©Ù‡ هر کدام یک طر٠ستون به هم نگاه Ù…ÛŒ کردند. یک Ù„Øظه آقای صانعی به صراÙتش اÙتاد Ú©Ù‡ آن ستون دقیقاً همان ستونی است Ú©Ù‡ رسانه ها مدتی پیش خبر سرقتش را داده بودند. برایش جالب بود اما جالب تر اØساساتش بود Ú©Ù‡ بدجوری رویش داشت تاثیر Ù…ÛŒ گذاشت Ùˆ تÙاوت های ÙاØØ´ ظاهری اش با سی سال پیش Ùˆ روز ماه عسلشان. زیر لب چیزی Ú¯Ùت Ùˆ بعد Ùقط توانست سرش را پائین بیاندازد.
هیچ چیز برای یک عضو Øزب Ú†Ù‡ ساده Ùˆ Ú†Ù‡ اصلی Ùˆ Øتی کله گنده Øزب برتر از این نیست Ú©Ù‡ در هنگام انجام مأموریتی مهم برای Øزب درگیر اØساسات شوند.
آقای صانعی اØساس گناه Ù…ÛŒ کرد ØŒ هم به خودش Ùˆ هم به Øزب Ùˆ هم به زنش ØŒ بخاری اتاق نشیمن Ú©Ù‡ تا آخر شعله هایش در Øال سوختن بود هم Øتی نتوانست جلوی لرزش بدن آقای صانعی را بگیرد بیرون خانه باران شدیدی Ù…ÛŒ آمد Ú©ÙˆÚ†Ù‡ ها را آب گرÙته بود. آب هر چیزی را Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ دید با خود Ù…ÛŒ شست Ùˆ Ù…ÛŒ برد آقای صانعی دیگر توان ماندن نداشت. ساعت چهار وچهل دقیقه شده بود Ú©Ù‡ از خانه بیرون زد در Øالی Ú©Ù‡ یادش رÙته بود کلاه روسی اش را مثل عکس رئیس به سر بگذارد.
آقای صانعی چترش را همان طور بسته به دست گرÙت Ùˆ در طول خیابان شروع به Øرکت کرد.
پایان
سامان بهاروندی
آذرماه 1388