داستان کوتاه " شاعر " از شیرکو بیکه س برگردان به Ùارسی: بابک صØرانورد
- اگر اين دختر زيبای مان را به تو بدهيم بخاطرش چکار مي كني ؟
شاعر نگاهي با تامل به دختر ٠غم انداخت Ùˆ Ú¯Ùت :
- پيراهنش مي كنم و مي پوشمش .
...
داستان کوتاه " شاعر " از شیرکو بیکه س
برگردان به Ùارسی: بابک صØرانورد
شيركو بيكه س درسال 1940ميلادي در شهرسليمانيه كردستان عراق به دنيا آمد. پدرايشان Ùايق بيكه س از شاعران كلاسيك Ùˆ ازهم نسلان عبدالله گوران پدر شعر نو كردي بود .
شيركو درسال 1968 اولين مجموعه شعر خود رابه نام "مهتاب شعر" منتشر كرد وتا كنون بيش از پانزده كتاب شعر ازاو منتشر شده Ùˆ چند رمان معرو٠ازجمله پيرمرد Ùˆ دريا ارنست همينگوي را به زبان كردي ترجمه كرده است. در سال 1987 جايزه نويسندگان سوئد( توخولسکی) به پاس يك عمر Ùعاليت ادبي به ایشان تعلق گرÙت.
شعر شيركو بيكه س آينه مصيبت ها Ùˆ Ùقر Ùˆ Ùجايعي است كه بر مردمش Øاكم شده . زبان او زيبا Ùˆ پر از استعاره Ùˆ تشبيه اما سنگين Ùˆ دشوار است. خود او اقرار كرده است كه شعر او تاريخ كرد است، با همه دود Ùˆ آتش Ùˆ Ú¯ÙÙ„ Ùˆ خاكسترش.
داستان کوتاه زیر Ú©Ù‡ به زبان استعاره نوشته Ùˆ برای اولین بار به زبان Ùارسی برگردانده شده، نشان دهنده Ùاجعه ای انسانی ست Ú©Ù‡ در یک دوره تاریخی مشخص بر یک ملت مظلوم تØمیل شده است.
شاعر
تمام غم هاي گرمسير دور هم جمع شدند Ùˆ تصميم گرÙتند تا به ديدن غم هاي كوهستان بروند، تا ببينند رنگ Ùˆ روي آنها نيزمثل خودشان زلال است، يا اندوهگين Ùˆ سراÙكنده اند. در راه، كناررودي شاعري ديدند. گوش به صداي باد Ùˆ شرشر آب Ùˆ صداي پرندگان داده بود، چشمش را به آسمان دوخته بود Ùˆ با ستاره اي دور Ùˆ طلايي رنگي درد دل مي كرد. غم ها به كنارش آمدند Ùˆ به تماشايش نشستند ØŒ Ùˆ اندكي بعد به او Ú¯Ùتند:
- اگر اين دختر زيبای مان را به تو بدهيم بخاطرش چکار مي كني ؟
شاعر نگاهي با تامل به دختر ٠غم انداخت Ùˆ Ú¯Ùت :
- پيراهنش مي كنم و مي پوشمش .
- همين ؟
- آوازش می خوانم و ترانه هايم را با او می گویم .
- همين؟
- Ùرشته اش Ù…ÛŒ خوانم Ùˆ به ØµØ¨Ø Ùˆ غروب تعظيمش مي كنم .
- همين؟
- تلاش مي كنم كاخي زيبا برايش مهيا سازم.
- همين؟
- جانم را Ùدايش مي كنم.
- همين؟
شاعر اندكي به Ùكر Ùرو رÙت، به دختر Ùغم نگاه كرد. اØساس كرد دختر Ùغم نمي خواهد با او ازدواج كند، چرا كه قلباً شاعر را متكبر ياÙته بود. غم ها بلند شدند كه بروند، شاعر Ú¯Ùت:
- من دخترتان را بسيار دوست مي دارم، او لياقت همسرشاعر را دارد .
- اما تو نتوانستي دلش را به دست آوري.
شاعر Ú¯Ùت:
- بسيار خب، اگر او را به من بدهيد، شعرش مي خوانم Ùˆ به مادراني مي دهم كه چشم انتظار Ùرزندان Ù…Ùقود شده شان هستند، تا آواز Ùˆ لالايي كودكي Ùˆ ياد Ùˆ بازگشت شان را با او بخوانند.
دختر Ùغم خودرا به عقد شاعر درآورد Ùˆ غم ها به سوي كوهستان به راه اÙتادند.
از آن پس شاعراني كه غم همسرشان شده، آواز براي اشك مي خوانند و ترانه براي كوچ ناخواسته و شعر براي همه ی آلام ها و دردهاي دنيا مي سرايند.
goran نوشت