مردكانال هاي ماهواره را درست كردو رÙت. مادر كه تازه متوجه آمدنم شده بودگÙت: تا Øالا كدوم گوري بودي؟چرا لباسات خاكيه؟
بابا Ú¯Ùت: تخته هارو.....
Ù†Ùهميدم Ú†ÙŠ شد
تنها دراتاق بازجوئي نشسته بودم. به دروديوار اتاق نگاه مي كردم. كسي آرام به در كوبيد. هراسان به دردقيق شدم . زني داخل آمد. سلام كرد. روبه رويم نشست. Ú¯Ùت: اسمت چيه آقا پسر؟
- ميلاد انتظاري
Ú¯Ùتم : Øاضر .
معلم Ú¯Ùت: بيا پاي تخته. يادت هست Ú†ÙŠ Ú¯Ùته بودم؟ Ú¯Ùته بودم اگه جلسه بعد درس نخونده باشي Ú†Ù‡ كارت مي كنم؟
آرام آرام با ترس پاي تخته رÙتم.
- آي ميلاد اين تخته هارو بايد ببري ته كارگاه Øاليت شد؟
Ú¯Ùتم: آخه بابا درس .....
ØرÙÙ… راقطع كردو Ú¯Ùت: آخه باباو زهر مار. زود باش تا عصباني نشدم.
تخته ها راجا به جا مي كردم ودايم Øر٠معلم درسرم بود كه« واي به Øالت اگه جلسه بعد درس بپرسم Ùˆ نخونده باشي».
زن Ú¯Ùت: پرسيدم اسمت چيه آقاپسر. نمي خواي بگي.باشه مسئله اي نيست. Ùقط خوب به Øر٠هاي من گوش كن وبعد جواب بده.
- جواب بده لعنتي . باز هم درس نخوندي درسته؟ اين بارهم مثل دÙعه هاي قبل درسته؟
- Øالا ديگه درسته درسته. ببين خانم اين شبكه هاي ايراني بقيه هم شبكه هاي خارجي .
مردكانال هاي ماهواره را درست كردو رÙت. مادر كه تازه متوجه آمدنم شده بودگÙت: تا Øالا كدوم گوري بودي؟چرا لباسات خاكيه؟
بابا Ú¯Ùت: تخته هارو.....
مادروسط ØرÙÙ… پريدوگÙت: ازبابات پول گرÙتي؟ Ú¯Ùتي من مي خوام لباس بخرم؟
-آره Ú¯Ùتم ولي نداد.
مادرگÙت: Ø®ÙÙ‡ شو Ù…Ú¯Ù‡ بهت Ù†Ú¯Ùتم تاپول نگرÙتي نيا؟
بغض گلويم را گرÙت. Ú¯Ùتم: آخه مامان من Ú†Ù‡ كار كنم؟خودت ازش پول بگير.
مادر اسكناس مچاله شده اي رابه طرÙÙ… پرت كردو Ú¯Ùت:برو گمشو نون بگيرو زود بيا.
-زودباش .دستت رو بگير بالاØر٠زيادي هم نباشه.
معلم خط كش به دست جلويم ايستاده بود. تا به آن روزهيچ كس رانزده بود. آن هم با خط كش . اما بامن لج كرده بود. بچه ها به گوشش رسانده بودندكه من ادايش را در مي آورم. چاره اي نداشتم. يك دستم رابالا گرÙتم . اولين خط كش راك٠دستم زد. ازشدت درد به خودم پيچيدم. اما معلم ول كن نبود.
- زود باش . زودباش اون يكي دستت.
-زودباش ديگه زن . مردم از گشنگي.
زودتر شام خورده بودم تا درس بخوانم . اما مي دانستم مادرو پدرم سر پول لباس مي خواهند جروبØØ« كنند.مثل دÙعه هاي قبل .
- الهي زهرمار بخوري وبميري .خرجي درست ÙˆØسابي كه نميدي سر شب مي خواي شام Øاضرو آماده باشه؟
به خاطر سروصداي پدرومادرم كتابم رابستم وبه كناري پرت كردم.
پدرگÙت:لطÙا Ø®ÙÙ‡ شو به جاي قرتي بازي Ùكرزندگي باش.
مادر بشقابي به زمين كوبيدوگÙت: بي شعور Ù†Ùهم.
Ú¯Ùتم : خانم Ù†Ùهميدم Ú†ÙŠ شد.
زن Ú¯Ùت: Ù†Ùهميدم ونمي دونم يعني چي؟ چرامعلمت رو زدي؟ كسي Ú¯Ùته بود اين كارو بكني؟ معلمت زياد مي زدت؟ من بايد بÙهمم يه بچه كلاس پنجم دبستاني چرااين كارو كرده. ازمن نترس من يه مدد كارم ÙˆÙقط براي كمك به تو اينجا هستم.
دستی به موهایم کشیدوادامه داد: من Ù…ÛŒ خوام به تو Ú©Ù…Ú© کنم.اما تو هم باید به من Ú©Ù…Ú© Ú©Ù†ÛŒ. من نمی خوام ازتو بازجوئی بشه. شاید باهات بدرÙتاری کنن. اما نه. من نمی ذارم. پس بیا ببینیم باید Ú†Ù‡ کار کنیم.
سرم را پائين انداختم Ùˆ ØرÙÙŠ نزدم.
دستش را زير چانه ام گذاشت وسرم رابالا آوردو Ú¯Ùت:ميگم دستت روبگير بالا نمي Ùهمي ØŸ با توام.
- با توام ميلاد .پاشو ديگه مدرسه ات ديرميشه.
مادررÙت ودررابه هم كوبيد. ازبه هم خوردن در،خواب ازچشم هايم پريد.
چشم هايم پر ازاشك بودو مي Ú¯Ùتم: تو روخدا آقا تورو خدا نزنيد.
- اشك ØªÙ…Ø³Ø§Ø Ù†Ø±ÙŠØ² منم عصباني نكن. زودباش.
معلم براي بارسوم خط كش رابالا برد. ازهمه چيز متنÙر بودم.از خودم از پدرومادرم. ازمعلم Ùˆ بچه ها. وقتي خط كش ك٠دستم خوردپنجه ام رامشت كردم. نمي دانستم Ú†Ù‡ كارمي كنم. خط كش راازدست معلم بيرون كشيدم Ùˆ با نوكش به چشمش كوبيدم. خون جاري شدو ضجه اش Ùضاي كلاس راپركرد.بچه هاي كلاس ايستاده Ùˆ ÙˆØشت زده به من ومعلم نگاه مي كردند. چند Ù†Ùري هم ازشدت ترس دوان دوان از كلاس خارج شدند. دست Ùˆ پايم مي لرزيد.
زن در Øال خارج شدن از در اتاق بود كه Ú¯Ùت: من مي خوام كمكت كنم .اگه دوست نداري Øالا صØبت كني باشه يه وقت ديگه. ولي من به اين راØتي دست از سرت برنمي دارم.
زن لبخندي زدو از اتاق خارج شد.
مهدي رضائي