ÙƒÙØ´ هاي قرمز (داستاني از ربابه كريمي
چشم هایم را باز Ù…ÛŒ کند ØŒ هیچ جا را نمی بینم ØŒ بند دور دست هایم را هم باز Ù…ÛŒ کند ØŒ چقدر درد گرÙته Ùˆ گزگز Ù…ÛŒ کند پایم به لبه پله گیر Ù…ÛŒ کند ØŒ دیوار را Ù…ÛŒ گیرم Ùˆ سه پله Ù…ÛŒ شمارم Ùˆ پایین Ù…ÛŒ روم . Ú†Ù‡ تاریک است ! زیر زمین نموری Ú©Ù‡ Ú¯Ú† دیوارهایش ریخته ØŒ دو تا تابلو در تاریک Ùˆ روشنای دیوار سایه سیاهی رویشان اÙتاده ØŒ تصویرها پیدا نیستند.
ÙƒÙØ´ هاي قرمز
"کثاÙته مادر .... دستمو ول Ú©Ù† ØŒ جا ... Ù…ÛŒ Ú¯Ù… ولم Ú©Ù† !"
دستم را Ù‡ÛŒ Ù…ÛŒ کشد .نمي دانم یکهو از کجاسبز شد وچطوری لبش را روی صورتم لیز داد. خانه ام اینجاست ØŒ سال هاست اینجام ØŒ پشت توالت عمومی مردانه ØŒ بیخ گوش شهر. این Ù…Øله همه مرا Ù…ÛŒ شناسند Ùˆ کاری به کارم ندارند ولی این Øیوان به زور دست هایش را دور کمرم سÙت Øلقه کرده .
: "جیگر سیاه ! تا ندی ولت نمی کنم ."
چاقو توی دستش برق می زند وهی آن را بالا و پایین می برد وجلو صورتم می کشد ودستش را روی دهنم می گذارد و پخش زمینم می کند ، هم می ترسد و هم می ترساندم . انگار کسی صدایش می زند:
"جوات تیز بر بدو ! یکی داره می آد، ناکس د٠بدو !"
چاقو را در شانه ام Ùرو Ù…ÛŒ کند Ùˆ Ùلنگ را Ù…ÛŒ بنددو مي رود. نا ندارم جیغ بکشم. درد امانم را بریده Ùˆ تا ناÙÙ…
تیر Ù…ÛŒ کشد ودل پیچه کلاÙÙ‡ ام Ù…ÛŒ کند زیر پایم پر از خون شده.
یاد روزی Ù…ÛŒ اÙتم Ú©Ù‡ دم توالت ورزشگاه ایستاده بودم . با آن لباس پسرانه Ùˆ کلاه قرمز ØŒ Ù‡ÛŒ این پا Ùˆ آن پا Ù…ÛŒ کردم بلکه دل پیچه ولم کند ØŒ نمی دانم Ú†Ù‡ مرگم بود اینجا بروم دستشویی ØŒ مردی دم در توالت با چشم های از Øدقه بیرون زده به طرÙÙ… Ù…ÛŒ آید ØŒ ریش بزی دارد ØŒ انگار جز من Ùˆ او کسی توی توالت نیست ØŒ از کجا Ø´Ú© کرد ØŒ خودم را چطور لو دادم ØŒ وگرنه باید راهش را Ù…ÛŒ کشید Ùˆ خبر مرگش Ù…ÛŒ رÙت. دست گنده اش را از پشت کمرش بیرون Ù…ÛŒ آورد Ùˆ تا مي خواهم Ùرارکنم دست هایم را Ù…ÛŒ گیرد Ùˆ مرا Ù…ÛŒ چسباند به دیوار ØŒ Ù…ÛŒ خواهم جیغ بکشم آن یکی دستش را روی دهنم Ù…ØÚ©Ù… Ù…ÛŒ گیرد چانه ام را Ù…ÛŒ برد بالا Ùˆ زل Ù…ÛŒ زند به چشم هایم ØŒ بعد ریش بزی اش صورتم را خراش Ù…ÛŒ دهد تا Øر٠نزده بود Ùکر نمی کردم دهان هم دارد.
"اینجا چه می کنی ؟!"
جوابش را نمی دهم دوباره خونسردمی پرسد :
"ها Ù†Ú¯Ùتی اینجا Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ !"
Ú©Ù… Ú©Ù… خیسی لای پاهایم راØس Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ گرم پایین Ù…ÛŒ رود
"شاش ! "
" ولش هم کردی عزیز جان ! "
دستم را دیگر Ùشار نمی دهد Ú©Ù… Ú©Ù… با نوازش Ù‡ÛŒ به بالا Ùˆ پایین Ù…ÛŒ رسد . دلم Ù…ÛŒ خواست توی صورتش بالا بیاورم .دستش را دوباره روی دهنم Ù…ÛŒ گذارد Ùˆ دور Ùˆ برش را Ù…ÛŒ پاید Ùˆ بادست دیگر شلوارم را Ù…ÛŒ کشد پایین خودم را جمع Ù…ÛŒ کنم ØŒ اگر دیوار را نگرÙته بود پهن زمین Ù…ÛŒ شد Ùرصت خوبی بود جیم شوم ولی به سرعت مرا Ù…ÛŒ کشاند توی یکی از توالت ها Ùˆ در را Ú†Ùت Ù…ÛŒ کند ØŒ از صورتش عرق Ù…ÛŒ چکد.
"می بینم دختر هم که هستی عزیزجان! "
از ترس Ù…ÛŒ لرزم Ùˆ Ù‡ÛŒ پا سÙت Ù…ÛŒ کنم ØŒ نمی توانم جÙÙ… بخورم. انگار قلبم دارد از دهنم بیرون Ù…ÛŒ پرد . دستم را Ù…Øکمتر Ù…ÛŒ کشد. اول از توالت بعد هم از ورزشگاه بیرون Ù…ÛŒ برد. آنجا زیاد شلوغ نبود Ùˆ هر Ú†Ù‡ تقلا کردم از دستش در بروم نشد Ø› Ù¾Ùرزورتر از این Øر٠ها بود مگر چقدر وزن داشتم ØŒ برایش پَرکاه بودم همه توی ورزشگاه بودند چقدر دلم Ù…ÛŒ خواست داد بزنم Ùˆ مثل آنها بگویم سوراخ سوراخش Ú©Ù†! انگاری باز داور الکی خطا گرÙته بود Ú©Ù‡ Ù‡ÛŒ شیر سماور راØواله اش Ù…ÛŒ کردند ØŸ هر Ú†Ù‡ داد ÙˆÙریاد زدم Ùˆ کسی Ú©Ù…Ú©Ù… نکرد او هم شلوغ انداخت Ú©Ù‡ صدایم به جایی نرسد
«دختره ÛŒ آشغال ØŒ مادرت اگه بÙهمه اومدی قاطی پسر ها ! عوضی ! پدری ازت در بیارم Ú©Ù‡ Ù†Ú¯Ùˆ ! سلیطه هرزه !»
معلومه Ú©Ù‡ آن ها Ùکر Ù…ÛŒ کنند شاید پدری ØŒ برادری Ùامیلی باشد Ú©Ù‡ جلو نمی آیند. پرتم Ù…ÛŒ کند توی یک ماشین سیاه Ùˆ بزرگ Ú©Ù‡ هیچ کس از بیرون مرا نمی بیند درها را Ù‚ÙÙ„ Ù…ÛŒ کند Ùˆ Ù…ÛŒ رود ØŒ نمی دانم کجا Ù…ÛŒ رود شاید برای همان عده ای Ú©Ù‡ Ú©Ù…Ú©Ù… نکردند دارد چاخان Ù…ÛŒ کند. سکه ای از جیبم در Ù…ÛŒ آورم ،به شیشه Ù…ÛŒ زنم Ùقط صدای سکه است Ùˆ من ØŒ کسی مرا نمی بیند. بر Ù…ÛŒ گردد Ùˆ راه Ù…ÛŒ اÙتیم Ú©Ù…ÛŒ جلوتر جای خلوتی Ù†Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ دارد دست Ùˆ پا Ùˆ چشم هایم را Ù…ÛŒ بندد. از من نمی ترسد کسی هم ما را نمی بینند ØŒ چرا مرا Ù…ÛŒ بندد؟!
با صدای چرخ های ماشین روی آسÙالت ØŒ Ù‡Ùری دلم Ù…ÛŒ ریزد ØŒ دیگر تلاشی نمی کنم . مثل مادر مرده ها
گوشه ÛŒ صندلی کز Ù…ÛŒ کنم Øر٠نمی زند دلم Ù…ÛŒ خواهد بزنم زیرگریه Ùˆ Ù‡ÛŒ زار بزنم ØŒ ولی نه ،این طور موقع ها همیشه یاد بابا Ù…ÛŒ اÙتم :
"دخترجون تقصیرمن بود Ú©Ù‡ پرسپولیس شد پیروزی Ùˆ تو هم شدی قاطی پسرها Ùوتبالیست ØŒ ولی جون بابا هر موقع Ú¯Ù„ خوردی یا باختی ØŒ گریه Ù†Ú©Ù†ÛŒ ها ØŒ ضع٠هم نشون نده باشه .بابائی ØŸ"
صورتم خیس عرق شده ØŒ همه جا را خون برداشته ØŒ به زور خودم را Ù…ÛŒ کشانم کنار شیشه بلکه کسی مرا ببیند، در خیابان وانتی پر از آدم هایی Ú©Ù‡ سرخ پوشیده اند . برایشان Ù‡ÛŒ دست تکان Ù…ÛŒ دهم مرا نمی بینند مسابقه Ùوتبال است بین سرخ Ùˆ آبی.
مسابقه Ùوتبال بین سرخ Ùˆ آبی بود Ùˆ روبروی تلویزیون دراز کشیده بودم . با یک کاسه Ù¾Ùراز تخمه پهلویم Ùˆ Ù‡ÛŒ دست Ù…ÛŒ کردم توی ظر٠و پوستش را پرت Ù…ÛŒ کردم روی قالی ØŒ این طور موقع ها مادر ول Ù…ÛŒ کند Ùˆ
Ù…ÛŒ رود خانه ÛŒ خاله ØŒ Øوصله ÛŒ سر Ùˆ صدای ما راندارد وقتی سرخ ها به آبی Ú¯Ù„ Ù…ÛŒ زنند از ذوق پایم را Ù…ØÚ©Ù… Ù…ÛŒ کوبم به میز Ùˆ تلویزیون پرت Ù…ÛŒ شود روی زمین Ùˆ خاموش Ù…ÛŒ شود ترسیده بودم ØŒ برادرهام پکر شده اند Ùˆ Ù‡ÛŒ به من لگد Ù…ÛŒ زنند ØŒ منم Ù…ÛŒ زنم ولی آنها جا خالی Ù…ÛŒ دهند تا بابا Ù…ÛŒ آید Ùˆ هر کدام گوشه ای کز Ù…ÛŒ کنیم ولی من زیر لب Ù‡ÛŒ غر Ù…ÛŒ زنم :
"بابایی Øالا Ú©ÛŒ Ú¯Ù„ زده ØŒ ها ØŸ نکنه Ú¯Ù„ خورده باشیم ها ..."
بابا Ù…Øلم نمی گذارد Ùˆ Ù…ÛŒ رود بعد لباس پوشیده دم در اتاق به همه مان چشم غره Ù…ÛŒ رود Ùˆ موقع رÙتن با یک Øالتی رویش را به من Ù…ÛŒ کند :
"بابایی غصه نخور، خدا بزرگه ، یه کاریش می کنیم !"
Øتمن Ú¯Ù„ خوردیم Ú©Ù‡ توی وانت خوشØالی Ù…ÛŒ کردند درد جانم را گرÙته ØŒ پسری از توی وانت یک Ù„Øظه پایش را بالا میگیرد Ú©ÙØ´ هاي قرمزش دور Ùˆ دورترمی رود
"بابا اینو برای من خریدی ؟!"
"آره بابا ØŒ ØالاØرÙÙ‡ ای شدی Ú©Ù„ÛŒ توپ های دروازه رو Ù…ÛŒ گیری !"
ÙƒÙØ´ هاي قرمز با نوارهای سÙید خیلی خوشگل بود تمام شب بغلش کردم Ùˆ خوابیدم مادر بزرگ Ú©Ù‡ آمد بالای سرم ØŒ روی Ú©ÙØ´ ها دست کشید چشمهایم را باز کردم سرم را بوسید بعد سرش را بالا گرÙت Ùˆ با دست روی سینه اش کوبید :
«الهی درد بگیرین پسرامو و نوه ها مو سر به هوا کردین !»
واز اتاق بیرون رÙت ØŒ Ù‡ÛŒ با خودش غÙر Ù…ÛŒ زد :
"مگه بهشون طلا و نقره می دن که خودشونو پاره می کنن و هی خایه می ترکونن ؟!"
از روی تخت بلند می شوم ، چشم هایم را می مالم :
" سلام مامان بزرگ ØŒ چیه اول صبØÛŒ Ù‡ÛŒ غÙر Ù…ÛŒ زنی !"
"Ù‡ÛŒ دختر ! نمی خوای شوهر Ú©Ù†ÛŒ Ùˆ به جای این Ú©ÙØ´ بچه بغل Ú©Ù†ÛŒ ØŸ!"
با دهان بی دندانش لبخندی می زند ، چروک های صورتش همه جمع می شود کنار گوشش :
"بچه ای دیگه ، کاریش نمی شه کرد ، بچه ای !"
با مشتش می کوبد توی سرم و ماشین می ایستد:
"هی بچه تکون نخور! سلیطه رسیدیم ."
نمی دانم کجا هستیم صدای باز کردن Ùˆ بستن در ماشین Ù…ÛŒ آید Ø› دوباره صدای باز کردن در دست هایم را Ù…ÛŒ کشد ØŒ پرتم Ù…ÛŒ کند بیرون دوباره صدای بسته شدن در ماشین Ùˆ Ù‚ÙÙ„ کردن آن، Ù…ÛŒ آید Ùˆ بعد صدای چرخیدن کلیدتوی در آهنی باز شدن آن، مرا مي كشد Ùˆ پرت مي كند جايي كه شايد Øياط خانه اي باشد. چشم هایم را باز Ù…ÛŒ کند ØŒ هیچ جا را نمی بینم ØŒ بند دور دست هایم را هم باز Ù…ÛŒ کند ØŒ چقدر درد گرÙته Ùˆ گزگز Ù…ÛŒ کند پایم به لبه پله گیر Ù…ÛŒ کند ØŒ دیوار را Ù…ÛŒ گیرم Ùˆ سه پله Ù…ÛŒ شمارم Ùˆ پایین Ù…ÛŒ روم . Ú†Ù‡ تاریک است ! زیر زمین نموری Ú©Ù‡ Ú¯Ú† دیوارهایش ریخته ØŒ دو تا تابلو در تاریک Ùˆ روشنای دیوار سایه سیاهی رویشان اÙتاده ØŒ تصویرها پیدا نیستند.
Ù…ÛŒ رود روی صندلی چرمی Ú©Ù‡ جلویش میز مستطیل Ø´Ú©Ù„ دراز است Ù…ÛŒ نشیند Ùˆ Ù‡ÛŒ چرخ Ù…ÛŒ خورد Ùˆ چرخ Ù…ÛŒ خورد ØŒ تا اینکه صندلی از چرخیدن Ù…ÛŒ اÙتد . سایه ام روی دیوار Ù…ÛŒ لرزد ØŒ سوسک های بالدار Ù…ÛŒ پرند. صدای دندان هایم مرا به خودم Ù…ÛŒ آورد . نمی دانم بامن Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ کند . اگربابا بÙهمد سوگلی اش دست Ú©ÛŒ اÙتاده ØŒ درجا سکته Ù…ÛŒ کند Ùˆ مادرم Ú©Ù‡ Ù‡ÛŒ جهیزه جمع Ù…ÛŒ کرد تا نوه ÛŒ دختری اش را ببیند Øتمن دیوانه Ù…ÛŒ شود. صدای Ú†Ú© Ú†Ú© آب Ù…ÛŒ آید انگار توی سیاه چال هستیم ! تکه ای نان Ù…ÛŒ اندازد جلویم ØŒ در را Ù‚ÙÙ„ Ù…ÛŒ کند Ùˆ Ù…ÛŒ رود Ú¯Ùتم
" بابا خودت مرا ببر ورزشگاه"
"جون با با درسر داره ، نمی خوام اذیت بشی "
چقدر پا کوبیدم بلکه مرا با خودش ببرد.
"بابایی Ú¯Ùتم نمی شه ! بهت قول Ù…ÛŒ دهم هر Ú©ÛŒ Ú¯Ù„ زد عکس ها شو برات بیارم "
Ùˆ سرم را بوسید Ùˆ رÙت . نمی دانم بابایی عکس های Ùوتبالیست ها را گرÙت Ùˆ توی اتاقم چسباند یا نه مادر لج کرد Ùˆ بقیه ÛŒ عکس ها را پاره کرد یا نه . بابا بدون سوگلی Ú†Ù‡ Øالی دارد ØŒ مادربزرگ Ú†Ù‡ ØŒ Øتمن سرش را بالاگرÙته Ùˆ Ù‡ÛŒ ناله Ùˆ Ù†Ùرین Ù…ÛŒ کند .
اینجا پنجره ندارد ØŒ نمی دانم هوا ازکجا Ù…ÛŒ آید ØŸ چراخÙÙ‡ نمی شوم؟ Ù…ÛŒ روم تا جایی Ú©Ù‡ توان دارم با صندلی به در Ù…ÛŒ کوبم Ùˆ با هر Ú†Ù‡ Ú©Ù‡ دوروبرم باشد ولی صداها بر Ù…ÛŒ گردد توی صورتم . هیچکس صدای مرا
نمی شنود. Øتی دریچه ای نمی بینم Ùˆ همه جا تاریک است . مادرصبØانه Ùˆ عسل Ùˆ کره Ù…ØÙ„ÛŒ برایم گذاشته بود Ùˆ از ذوق ناهار نخورده راه اÙتاده بودم یعنی آخرین صبØانه ÛŒ من با آنها بود ØŸ!دلم Ù…ÛŒ خواهد با صدای بلند بابا را صدا کنم زیر نور ضعیÙØŒ تختخواب بزرگی با دو بالش Ùˆ ملاÙÙ‡ های سÙید هست ØŒ خوابم نمی آید ولی از خستگی روی زمین مچاله Ù…ÛŒ شوم ØŒ نمی دانم روز است یا شب
شب شده ØŒ چراکسی به توالت مردانه نمی آید ØŒ دیگر از درد مچاله شده ام ØŒ ولی نه ØŒ انگار صدای پایی Ù…ÛŒ آید طرÙÙ… ØŒ دستم را به سویش دراز Ù…ÛŒ کنم ØŒ Ù…ÛŒ آید زل Ù…ÛŒ زند به من Ùˆ هراسان بر Ù…ÛŒ گردد Ùˆ Ù‡ÛŒ دستم را درازتر Ù…ÛŒ کنم Ùˆ او دور Ùˆ دورتر Ù…ÛŒ شود هر جا بروم این بقچه را با خودم Ù…ÛŒ کشم . دلم ضع٠می رود تکه نانی از تویش در Ù…ÛŒ آوردم ØŒ چقدر گرسته ام ØŒ هیچکس به قیاÙÙ‡ ام نگاه نمی کند ØŒ آخر چند ماهی ست آب به تنم نخورده ØŒ البته مردهایی هستند Ú©Ù‡ پشکل به خایه هایشان آویزان است ولی دریغ از یکه هسته ÛŒ خرما Ùقط کتک کاری است تیز بری برای یک لقمه نان Ù…ÛŒ روم سراغش،ژولیده Ùˆ به هم ریخته مگس ها روی صورتش وول میخورند، دستم را تکان Ù…ÛŒ دهم بلکه مگس ها بپرند Ùˆ قیاÙÙ‡ اش را ببینم ØŒ صورتش خیلی کثی٠تر از من بود ساندویچی نص٠و نیمه را سق Ù…ÛŒ زد خواستم Øمله ببرم Ùˆ ساندویچ را از دستش بقاپم Ú©Ù‡ ساندویچ را Ù…ÛŒ دهد دستم چشم هایش آشنا بود ØŒ انگار ذوق Ù…ÛŒ کرد Ú¯Ù„ بزنم Ùˆ کتانی Ùوتبالی قرمز برایم بخرد ØŒ همان چشم ها، اماچرا اینقدرپیر Ùˆ داغان ØŸ صورتش قاچ قاچ ØŒ پاهایش مثل تخت سنگ سÙت ÙˆÚ©Ù„Ùت ! روی زمین نشستم تا Ù…ÛŒ خواهم بگویم بابا ØŒ Ù…ÛŒ گوید:
«تو سوگلی منو ندیدی ؟ برای چی بایدخودشو بسوزنه ؟! تقصیر من بود پرسپولیس شده پیروزی تو سوگلی منو ندیدی ؟!»
دست هایم را روی صورتم میگذارم که بزنم زیر گریه .
" به سوگلی بابا Ú¯Ùته بودم اگه Ú¯Ù„ خوردی Ùˆ باختی ضع٠نشون نده ."
خودم را Ù†Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ دارم Ùˆ بهش زل Ù…ÛŒ زنم . Ù…ÛŒ خواهم بگویم سوگلی بابا منم ØŒ نسوختم ØŒ ولی نمی گویم . مگر Ù…ÛŒ شود آن دختر قد بلند موخرمایی ØŒ چشم عسلی خود سوزی کرده باشد ØŸ نمی دانم جسد کدام بنده خدایی را عوضی به پدر Ùˆ مادرم تØویل داده اند شاید برای همین دیگر دنبالم نمی گردند ØŒ Ùقط بابا نمی Ùهمد چرا سوگلی اش خودسوزی کرده است . بابا Ù…ÛŒ رود وتوی زمین خیالی اش توپ نبوده را شوت Ù…ÛŒ کند Ùˆ دنبالش Ù…ÛŒ دود.
"سوگلی بابا ØŒ Ú©ÙØ´ قرمز تو بپوش Ùˆ برای بابا Ú¯Ù„ بزن !"
توی بقچه ام دست Ù…ÛŒ کنم Ùˆ Ú©ÙØ´ هاي قرمز را در Ù…ÛŒ آورم ØŒ اندازه ÛŒ پایم نیست ØŒ Ù…ÛŒ دوم دنبالش Ùˆ او یک باره Ù…ÛŒ ایستد Ùˆ به Ú©ÙØ´ ها زل Ù…ÛŒ زند ØŒ یک دÙعه نگاهش برق Ù…ÛŒ زند.
کنار جدول خیابان ایستاده ام Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ آید طرÙÙ… ØŒ دست هایم را مثل بال پروانه باز Ù…ÛŒ کنم تا در آغوش بگیرمش . Ù…ÛŒ دود طرÙÙ… Ùˆ هلم Ù…ÛŒ دهد Ùˆ پا به Ùرار Ù…ÛŒ گذارد. سرم Ù…ÛŒ خورد به جدول Ùˆ خون Ùواره Ù…ÛŒ زند بابا Ù‡ÛŒ دور Ùˆ دورتر Ù…ÛŒ رود Ùˆ یکهو Ù…ØÙˆ Ù…ÛŒ شود Ùقط صدایش را Ù…ÛŒ شنوم :
"تو سوگلی منو ندیدی؟ تقصیر من بود که پرسپولیس شد پیروزی ، تو...؟!"
بقچه باز Ù…ÛŒ شود Ùˆ از دستم Ù…ÛŒ اÙتد Ùˆ ÙƒÙØ´ هاي قرمز توی خون غلت Ù…ÛŒ زند انگار کسی امروز Øتی برای شاشیدن هم به توالت مردانه نمی آید .نوارهای سÙید روی Ú©ÙØ´ هاي قرمز Ù…ÛŒ شود ØŒ در را باز Ù…ÛŒ کند نور کمرنگی به زیر زمین Ù…ÛŒ تابد Ùˆ زود Ù…ØÙˆ Ù…ÛŒ شود کبریت Ù…ÛŒ زند چراغ زنبوری را روشن Ù…ÛŒ کند Ùˆ کبریت را درجیب شلوارش Ù…ÛŒ گذارد Ùˆ روی صندلی Ù…ÛŒ نشیند Ù‡ÛŒ چرخ Ù…ÛŒ زند Ùˆ چرخ ... وقتی صندلی ازچرخ زدن Ù…ÛŒ ماند، Ù…ÛŒ آید طرÙÙ… Ùˆ Ú¯Ù„ کاغذی را از جیب پیراهنش بیرون Ù…ÛŒ آورد Ùˆ توی موهایم Ùرو Ù…ÛŒ کند، آن را از موهایم Ù…ÛŒ کشم بیرون به طرÙØ´ پرت میکنم :
"چند سالته می دونی ؟"
«...»
"عزیرجون سینه هات بزرگ شده ها !"
«...
"باسن ات هم گنده شده ها !"
به زور بغلم میکند Ùˆ لبم را Ù…ÛŒ بوسد ØŒ تÙÙ Ù…ÛŒ کنم توی صورتش Ùˆ سرم راعقب Ù…ÛŒ کشم ØŒ بوی گند دهانش Øالم را بهم Ù…ÛŒ زند به سیگارش Ù¾Ú© Ù…ÛŒ زند Ùˆ دکمه های بلوز پسرانه ام را یکی یکی باز Ù…ÛŒ کند Ùˆ خاکسترش را روی بدنم Ù…ÛŒ تکاند زغال سیگار را به تنم نزدیک Ùˆ دور Ù…ÛŒ کند Ùˆ بعد نزدیک ØŒ بوی گوشت سوخته Øالم را بهم Ù…ÛŒ زند ØŒ جیغ میکشم Ùˆ رویش بالا Ù…ÛŒ آورم بیØال Ù…ÛŒ شوم ØŒ آب Ú©Ù‡ به صورتم Ù…ÛŒ پاشد ØŒ چشم هایم را باز Ù…ÛŒ کنم ØŒ سیگاری با ته سیگار قبلی اش روشن Ù…ÛŒ کند
«عزیزجان ! عجب هیکل Ù¾Ùرپيموني داری ها ! دیگه Ù…ÛŒ خوام بخورمت. Ù…ÛŒ خندد، دندانهای زردش یکی در میان معلوم Ù…ÛŒ شود نوک زبانش را تیز Ù…ÛŒ کند ØŒ چسبناک است Ù…ÛŒ کشد روی گردن Ùˆ سینه ام مورمورم Ù…ÛŒ شود ØŒ بعد زبانش رامثل مار توی دهانم Ùرو Ù…ÛŒ کند صدای ÙØ´ ÙØ´ اش را Ù…ÛŒ شنوم ! عق Ù…ÛŒ زنم
Ù…ÛŒ خندد Ùˆ لباسهایم رایکی یکی در Ù…ÛŒ آورد Ùˆ به اطرا٠پرت Ù…ÛŒ کند ØŒ دست هایم را روی بدنم Ù…ÛŒ گذارم Ùˆ خودم را راسÙت Ù†Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ دارم Ùˆ سرم را عقب Ù…ÛŒ کشم Ùˆ Øالا با دست های گنده اش جایی را Ú©Ù‡ سوزانده Ùشار Ù…ÛŒ دهد ØŒ جیغ Ù…ÛŒ کشم .
"بکش ! جیغ بکش ØŒ Øال Ù…ÛŒ ده عزیز Øان . زانو بزن سليطه ØŒ بيا جلو!
پاسÙت Ù…ÛŒ کنم ØŒ سÙت تر .
جنده کوچولو می گم زانو بزن !
تمام تنم را مثل سگ لیس Ù…ÛŒ زند Ùˆ Ù‡ÛŒ زور Ù…ÛŒ زند ØŒ چشم هایش از Øدقه بیرون Ù…ÛŒ زند ØŒ یک دÙعه از رویم بلند Ù…ÛŒ شود ØŒ Ù…ÛŒ خواهم Ùرار کنم Ú©Ù‡ با دست Ù…ØÚ©Ù… Ù†Ú¯Ù‡ ام Ù…ÛŒ دارد ØŒ دستم را کنار Ù…ÛŒ زند Ùˆ با انگشتش ... جیغ Ù…ÛŒ کشم زیر پایم پر از خون Ù…ÛŒ شود
"ماده سگ کثی٠، همه جارو نجس کرده ای ! "
می نشیند روی صندلی و هی چرخ می زند و های های گریه می کند ! نمی دانم برای چه گریه می کند من از زور درد به خودم می پیچم نمي دانم چرا او زار می زند ؟!
از روي صندلي بلند مي شود Ùˆ مي ايد طرÙÙ… .دستش را روی خونم Ù…ÛŒ کشد Ùˆ روی آلتش Ù…ÛŒ مالد Ùˆ Ù…ÛŒ خندد Ùˆ بعد دوباره های های گریه Ù…ÛŒ کند ! مرا Ù…ÛŒ اندازد توی Øمام همان جا Ù…ÛŒ اÙتم Ùˆ دوباره Ù…ÛŒ آید Ùˆ مرا به زور زیر دوش Ù…ÛŒ شویدم وملاÙÙ‡ ای دورم Ù…ÛŒ پیچد، تخت را تمیز کرده ØŒ در را Ù‚ÙÙ„ Ù…ÛŒ کند Ùˆ Ù…ÛŒ رود . غذا Ùˆ آب برایم توی یخچال Ù…ÛŒ گذارد، گرسنه نیستم خیلی طول میکشد ØŒ نمی آید ØŒ هیچ راهی به بیرون ندارم Øالا دیگر Ù‡Ùته ای یکبار Ù…ÛŒ آید ØŒ کمتر به من ور Ù…ÛŒ رود مویم راکوتاه Ù…ÛŒ کند . دیگر خودم Øمام Ù…ÛŒ کنم تا به تنم دست نزند . دیگر عادت کرده ام . نمی دانم چندهÙته یاچند ماه یا چند سال است اینجایم ØŒ پاهایم Øس ندارند .برای موش ها سم Ù…ÛŒ گذارد Ù…ÛŒ گوید :
"سمش قویه ØŒ Ùیلو از پا Ù…ÛŒ ندازه !"
به تله موش نزدیک Ù…ÛŒ شوم ØŒ بچه موشی مرده توی تله گیر کرده ØŒ درش Ù…ÛŒ آورم Ùˆ توی سلطل آشغال Ù…ÛŒ اندازم .همیشه Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ آید لقمه ای Ù…ÛŒ گیرد Ùˆ به زور توی دهم Ù…ÛŒ چپاند Ùˆ من ت٠می کنم Ùˆ بقیه لقمه را خودش Ù…ÛŒ خورد .لقمه ای آماده Ù…ÛŒ گذارم ودستم را Ù…ÛŒ شویم صدای باز کردن Ù‚ÙÙ„ در Ù…ÛŒ آید نمی دانم ساعت چند است ولی نور Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ اÙتد تو یعنی هوا روشن است وقتی Ù…ÛŒ آید تعجب Ù…ÛŒ کند، پیراهن سÙیدی راکه برایم آورده بود ØŒ پوشیده ام Ùˆ وسایل آرایشي را Ú©Ù‡ دوست داشت به صورتم مالیده ام آینه ندارم ØŒ نمی دانم Ú†Ù‡ Ø´Ú©Ù„ÛŒ شده ام ولی او ذوق Ù…ÛŒ کند Ùˆ به طرÙØ´ Ù…ÛŒ روم .زل Ù…ÛŒ زند به من Ùˆ Ù…ÛŒ خندم ØŒ لقمه را Ù…ÛŒ آورم Ùˆ توی دهنش Ù…ÛŒ کنم ØŒ Ù…ÛŒ جود، ولی باشک .مثل همان روز توی ورزشگاه نگاهم Ù…ÛŒ کند Ù…ÛŒ گذارم امروز هر کار Ú©Ù‡ دلش Ù…ÛŒ خواهد بکند خیلی زور Ù…ÛŒ زند ØŒ خسته Ùˆ بی Øال روی تخت خوابش Ù…ÛŒ برد.
Øدسم درست بود بیابان برهوت است با جاده ای خلوت ØŒ Ù…ÛŒ نشینم کنار جاده Ù…ÛŒ دانم Ùˆ Øالا Øالا بیدار نمی شود کامیون جلو پایم ترمز Ù…ÛŒ کند Ùˆ سوارم میکند. Ù…ÛŒ گذرام راننده هم هر کاری دلش Ù…ÛŒ خواهد بکند ØŒ بعد مرا پشت توالت مردانه ÛŒ جا Ù…ÛŒ گذارد Ù…ÛŒ رود . Øالا سالهاست Ú©Ù‡ پشت هیکل مردها پنهان Ù…ÛŒ شوم ØŒ چقدر دلم Ù…ÛŒ خواهد هیکل شان را بچرخانم ØŒ شاید قیاقه ای آشنا ببینم ØŒ ملاÙÙ‡ هایشان همیشه بوی نان Ùˆ کباب Ù…ÛŒ دهد مادرملاÙÙ‡ ها را با صابون گلنار Ù…ÛŒ شست.دیگر مردها مرا کرده اندتوپ Ùوتبال ØŒ برای آنها سرخ آبی Ùرقی نمی کند ØŒ هر رنگی باشم شوتم Ù…ÛŒ کنند برای هم .
دیگر خونی به تنم نمانده ØŒ توالت مردانه Ù¾Ùر شده از خون انگار این پدرم است Ú©Ù‡ دارد به طرÙÙ… Ù…ÛŒ آید Ú©ÙØ´ هاي قرمز را پوشیده ØŒ چطور اندازه ÛŒ پایش شده ØŸ! توپ را به طرÙÙ… شوت Ù…ÛŒ کند توپ را Ù…ÛŒ گیرم ذوق Ù…ÛŒ کند Ùˆ من پرواز Ù…ÛŒ کنم Ùˆ به بالا Ù…ÛŒ پرم Ù…ÛŒ گوید :
"بابا تقصیر من بود Ú©Ù‡ پرسپولیس شد پیروزی Ùˆ توی سوگلی هم شدی Ùوتبالیست !...".
ارشیا نوشت