آن ها که سال های پر رونق شعر و ترجمه شعر را در آغاز دهه هفتاد به یاد دارند ، هنوز نقد موسی بیدج را بر ترجمه ی شفیعی کدکنی از « آوازهای سندباد » از یاد نبرده اند

چیزی شبیه زبان یأجوج و مأجوج
( نگاهی به ترجمه باغ ایرانی سروده نوری الجراح )
موسی بیدج

نام کتاب : باغ ایرانی
سروده : نوری الجراح
مترجم : حمزه کوتی
ناشر : افراز
شمارگان : 1100 نسخه
قیمت : 4400 تومان
سال انتشار : 1389
176 صفحه

آن ها که سال های پر رونق شعر و ترجمه شعر را در آغاز دهه هفتاد به یاد دارند ، هنوز نقد موسی بیدج را بر ترجمه ی شفیعی کدکنی از « آوازهای سندباد » از یاد نبرده اند . بیدج در آن سال ها جوانی پر شور بود و این روزها میانسالی به ظاهر محافظه کار . اما هنوز هم وقتی پای ترجمه شعر عربی در میان باشد . ردای محافظه کاری به یک سو می نهد و همچون سال های نه چندان دور ، جوانی از سر می گیرد . فضای رخوت زده نقد ادبی ما به شدت محتاج حضور قلم زنانی چون بیدج است . که نه می توان آنها را خام و بی دانش خواند و نه می توان به شهرت طلبی متهم شان کرد . این سال ها ــ به ویژه پس از حضور آدونیس در تهران ــ بار دیگر به شعر عرب توجه خاصی شده است . اما این بار نسل دیگری عهده دار ترجمه شاعران عرب زبان شده اند . نسلی که با همه استعداد و توانایی اش نیازمند مراقبت مجربانی همچون بیدج است . مترجم نام آشنایی که ترجمه هایش تاثیر انکار ناپذیری بر جریان شعر انقلاب داشته ، قرار است از این پس به صورت جدی و مستمر جریان ترجمه شعر عرب را در ایران رصد کند و ره آورد آن را در مجله الف به چاپ برساند . حضور او را در این مجله مغتنم می شماریم و البته فرصت نقد و بررسی آثار ایشان را از دیگران دریغ نخواهیم کرد . ( سردبیر مجله همشهری الف )



کتاب باغ ایرانی مجموعه شعری است از آقای نوری الجراح ، شاعر سوری مقیم لندن . او یکی از چهره های مطرح شعر معاصر عرب است که آوازه اش ، هم به دلیل شعر ، هم به دلیل روزنامه نگاری و فعالیت های فرهنگی ، سراسر جهان عرب را فرا گرفته است. این کتاب و دو کتاب دیگر از این شاعر ، به قلم آقای حمزه کوتی ترجمه و از سوی نشر افراز به بازار روانه شده است . تفرج در این باغ و روبه رو شدن با گل و گیاهان افسرده ، مرا بر آن داشت تا این مختصر را قلمی کنم . شاید در آن برای مترجمان جوان آموزه ای و تذکری باشد که بار امانت بیش از این ها مسؤولیت دارد .
پیش از ورود به این باغ باید بگویم که ترجمه هم علم است ، هم فن و هم هنر . و کسی می تواند وارد این حرفه شود که به هر سه مقوله مسلح باشد . امر مسلم دیگر این است که برای ترجمه شعر ، علاوه بر داشتن چنین صلاحیتی ، داشتن حساسیت شاعرانه بالفعل یا حداقل بالقوه لازم است . با توجه به سابقه سی ساله ام در ترجمه ، برای تذکر به جوانانی که قصد دارند به دنیای ترجمه وارد شوند . باید بگویم اشراف بر زبان مبدأ ، تسلط به زبان مقصد ، آشنایی با فرهنگ زبان اصلی و تخصص در موضوع مورد ترجمه پیش نیاز یک مترجم است .
وقتی این شرایط فراهم بود ، تازه نوبت می رسد به تمرین ، ذائقه ، تجربه ، حس و حال و ... اگر این ها نیز فراهم شد ، سه شرط برای سنجش کیفیت ترجمه وجود دارد که عبارتند از : درستی و درک صحیح مطلب به زبان اصلی ، رسایی و روان رساندن معنا در زبان دوم و در آخر زیبایی و سعی در زیبنده رساندن مطلب که در واقع پاداش مترجم به خواننده ای است که پول داده و کتاب را خریده .
آنچه تاکنون گفتیم از بدیهیات است و مساله ترجمه پیچیده تر از آن است که در دو سه سطر باز گفته شود . اما به صراحت بگویم که در کتاب باغ ایرانی هیچ یک از مسائل یاد شده رعایت نشده است . از این رو برای روشن شدن مطلب فهرست وار باید بگویم :

1 : اشراف نداشتن مترجم بر زبان مبدأ
2 : شلختگی در زبان مقصـد
3 : ترجمه های تحت اللفظی و اشتباه
4 : ترجمه نکردن واژگان عربی در فارسی
5 : نامفهوم و گنگ شدن سروده ها

همگی از عیوب ترجمه این کتابند . لذا از آغاز کتاب و از دروازه باغ ایرانی به آن وارد شویم و فهرست وار جلو برویم .
در پیشانی کتاب می خوانیم : به محمد در خاک تازگی اش . خواننده نمی تواند بفهمد خاک تازگی یعنی چه ؟ برای اینکه عبارت نارس است و کلمه « یفاعة » به معنای نوجوانی است . و مترجم باید می نوشت تقدیم به محمد که در خاک جوانی اش خفته . نارسایی های عبارات در این کتاب ، در بسیاری مواقع زبان را گنگ کرده و چیزی شبیه زبان یأجوج و مأجوج ساخته است . به چند نمونه از این نارسایی ها اشاره می کنیم :

جامه ها را که در سبکای خویش پرّانی صداهایند / به تک هاش می برد / پیچان کرده اند خادمه ها را / حس او در جوارم کردم / عاطفه ها را می شکّرم / کشتزار پرّانشان می کند / با شما می ناوم / زهی گاهانی که رپ رپ می زند / چشم می چمد / قامت فریفتار است / سایه فریفتار است / شاریدن آبی هیاهوگر / تهینا وارد می شود / سایه تطاول می کشد / و تخت ها که می گوارند خون واقعه را / نساهای متروک / زمین را ناگمان می کنی .

شاید خبرگان زبان فارسی معنی پیدا کنند . اما باز این سؤال وجود دارد که به چه مجوزی می توانیم سروده های شاعری مدرن را که در سال دو هزار و اندی در قلب لندن زندگی می کند و در شعرهایش هیچ واژه ای نیست که در زبان امروز عرب غریب باشد ، این گونه بر گردانیم .
ممکن است کسی بگوید مترجم سره نویسی کرده که در جاهای دیگری از کتاب نمایان است . مثلا به جای صخره همه جا خرسنگ گذاشته و به جای شمس ، هور و به جای قارچ ، سماروغ و به جای چشم زخم ، پنام و به جای جارو ، جاروفت و به جای پندار ، پنداشت و افعالی مانند در گریخت / به ترک گفت و عباراتی چون زهی فریاد دریاپوی و یا صیغه های قدیمی زبان ، ورا من تابان ترک گفتمش / همگی گساریده شد / صدایت ندایم بزد / نظر بر تاش کردم / گذری تند بکرد / کژ و مژ شد / و همه جا به جای خود کشی کرده ، مرده خود خواسته گفته و ... اگر همه این عبارات نامفهوم را نیز سره نویسی بپندارید می گویم بسیار خوب !! این بار مشکل شلختگی در بیان و نوسان در اخلاق ادبی زبان پدید می آید و کلماتی مانند چکش ، سالن طویل ، پاکت شیرینی ، کامپیوتر ، مسابقه شانس ، پارلمان و .. در این سامانه سره نویسی (!) غریب می افتند .
اما از تمام این مسائل که بگذریم و از آوردن کلمات نامأنوس عربی در فارسی و ساختن ترکیب هایی از قبیل مدخل گاه که مدخل خود قید مکان است و مثل این است که بگوییم محل ورود گاه یا مطرقه طلا به جای کوبه یا کلمه مشرکین با علامت جمع منصوب عربی به جای الف و نون فارسی آن هم در محلی که مشرکان فاعلند و نه مفعول . یا ای سیف بر زانو به جای شمشیر / املاک منتظرین / جسد لیل را خال خال کردند به جای شب / خلق گونه بود به جای کهنه و مندرس / در تیرگی غیبوبه نفس می زند یعنی اغما / موسیقار به جای نوازنده که در فارسی نام پرنده ای است / عزیمت رفتن کردم . که عزیمت خود رفتن است / جریان نیزک به جای شهاب سنگ / دزد عطشان به جای تشنه / سهر نگهبان به جای شب بیداری / شراب در زجاج به شیشه هم بگذریم . اجازه دهید از کجتابی های ذائقه نیز بگذریم مانند آوردن حجره به جای غرفه در جای جای کتاب . در حالی که در فارسی حجره یا در حوزه های علمیه است یا در بازار و میدان میوه و تره بار و هیچکس به اتاق خانه خودش نمی گوید حجره آن هم در کتابی که ادعای فخامت گفتار دارد .
از برگردان کلمه طائر به مرغ نیز چشم پوشی کنیم . هر چند که در بسیاری جاها معنا را مختل کرده است . مثلا در ترجمه « نجاتک طائر » می گوید « رهایی تو مرغ است » . در حالی که مرغ بی نوا هیچگاه معنای رهایی به همراه ندارد و مترجم حداقل اگر نمی گفت پرنده است باید می گفت مرغ هواست .
اما از تمام آنچه تا به حال گفته شد ، خواهشمند است حاتم طایی وار چشم پوشی کنید . ولی از دو مقوله نمی توان صرف نظر کرد .
اول : قرار نیست کلماتی که از زبان عربی به فارسی آمده اند همان معنا را با خود داشته باشند .
دوم : عدم درک مطلب و ترجمه اشتباه کلمات و عبارت هاست .
بسیاری از کلمات عربی که در فارسی رواج دارند به مرور زمان معنای دیگری به خود گرفته اند . ساده ترین مثالش همان واژه مزخرف است . که اگر به یک عرب گفته شود « مزخرف می گویی » چه بسا خوشحال هم بشود . اما اگر به یک ایرانی گفته شود ، کار بیخ پیدامی کند . در کتاب باغ ایرانی ، مترجم بدون درک این مطلب ، واژگان عربی متن اصلی را در متن ترجمه نشانده است . به چند نمونه اشاره می کنم :
ص 36 : لا أصدق به تصدیق نمی کنم ترجمه شده در حالی که باید باور نمی کنم باشد . چرا که تصدیق نمی کنم یعنی بر آن صحه نمی گذارم .

ص 36 : أتواری به متواری می شوم ترجمه شده در حالی که باید پنهان شود . زیرا در فارسی فقط کسی که مثلا دزدی یا جنایتی کرده باشد ، متواری می شود . این واژه در صفحات 42 ، 51 ، 71 ، 72 ، 86 ، 87 ، 145 ، 140 ، 170 نیز تکرار شده است . مثلا در صفحه 71 گفته است : ای گل متواری ، ای ناف هستی متواری در حالی که باید می گفت ای گل نهان .. ای ناف هستی پنهان . یا در ص 145 من پشت سکوتم متواری می شوم ! آمده است . در واقع باید گفت در این کتاب همه بدون ارتکاب جرم متواری می شوند .

ص 67 : و رأیت جسدًا ، برای خویش جسدی دیدم ، ترجمه شده . در حالی که جسد در عربی برای زنده هاست و در فارسی برای مرده به کار می رود . کلمه جسد چند بار دیگر هم در صفحات 95 و 104 به همان شکل ترجمه شده و أحیا و أموات را در هم آمیخته !

ص 146 : کلمه غفلت در فارسی به معنای بی توجهی است . اما در عربی به معنای پنهانی است . لذا : همین که تو را به غفلت ببرم و در وضوح منتشر کنم
غلط است و باید گفت : بگذار تو را پنهان ببرم و آشکارا منتشر کنم .

ص 150 : سایه افکن است و خاویه است .
که خاویه در فارسی هیچ معنایی ندارد و در عربی به معنای تهی و خالی بودن است .

ص 152 : شب را لا جرعه به من می دهد . لاجرعه ترکیبی من در آوردی است . چیزی شبیه بر علیه ، لا جرعه نوشیدن یعنی یک نفس نوشیدن . اما الموسیقی تُجرّعني اللیل َ ، یعنی موسیقی ، شب را پیاپی به من می نوشاند . آوردن لا جرعه نشانه کجتابی در ذائقه است .

ص 173 : دهشت نفس است / نمی تواند ترجمه دهشة النفس باشد . زیرا دهشة در عربی تحیر و حیرت زدگی معنا می دهد . اما در فارسی دهشتناکی به معنای وحشتناکی است .

اما اشتباهات بزرگتر :

در ص 37 . متن : و أتعثّر بفأس ٍ مکسورة
برگردان کتاب : و با تیشه های شکسته بر سر می آیم .
ترجمه درست : و با تیشه ای سکندری می خورم .

ص 40 . متن : تأتي بالأشیا و تذهب بالأشیاء
برگردان کتاب : با اشیاء می آیند و با اشیاء می روند .
ترجمه درست : اشیاء را می آورند و می برند .

ص 41 . متن : عمال الحاکم الأنیق في التلفزیون .
برگردان : کارگران حاکم وارسته در تلویزیون .
ترجمه درست : کارگران حاکم شیک پوش در تلویزیون .

ص 44 . متن : یملأ القوس َ بالسهام
برگردان : کمان را از سر نیزه پر کرد .
ترجمه درست : تیر را در کمان گذاشت .

کمان با سرنیزه نسبتی ندارد و تیر و کمان خویشاوندند . اگر بخواهیم سرنیزه در کمان بگذاریم . مثل این است که لاستیک تریلی را روی ژیان سوار کنیم . این مشکل چند جای دیگر نیز هست و حتی سیب را با نیزه نشانه می روند .

ص 45 . متن : یُقلق الغرفة
برگردان : حجره را می بندد .
ترجمه درست : اتاق را نگران می کند . گویا مترجم یقلق را با یغلق اشتباه گرفته است .

ص 46 . متن : یتفشّی الماء
برگردان : فاش می شود آب
ترجمه درست : آب منتشر می شود

ص 47 . متن : الماء العمتم و الماء المشرق
برگردان : آب تاریک و آب خاوری (!)
ترجمه درست : آب کدر و آب روشن

ص 51 . متن : رسالتي إلیک في جیب قمیصي
برگردان : نامه ای که به تو نوشتم در چاک پیراهن من است
ترجمه درست : در جیب پیراهن من .

ص 52 . متن : في ظلال السوق (!)
برگردان : در سایه ی ساق ها
ترجمه درست : در سایه بازار . سوق می تواند جمع ساق هم باشد . اما در اینجا شاعر از آن بازار را منظور داشته و نه جمع ساق را .

ص 52 . متن : تهیم ُ بسقطة المعدن علی البازلت
برگردان : سرگشته می شود به فرو افتادن کان بر بازلت .
ترجمه درست : خیره می شود به افتادن سکه روی بازلت ( سنگفرش ) .

ص 54 . متن : و معي ثلاثة مسامیر للذکری
برگردان : با سه میخ خاطره (!)
ترجمه درست : سه میخ برای یادگاری برده بودم .

ص 56 . متن : و أطرقوا
برگردان : به راه ادامه دادند .
ترجمه درست : سر پایین انداختند .

ص 56 . متن : و أترک الراویة یروي .
برگردان : زن راوی را بگذارم روایت کند .

اگر راوی زن بود که باید می گفت تروي ، پس زن نیست بلکه صیغه مبالغه است .

ص 62 . متن : و لما توقـف المصعد و انفتح الباب .
برگردان : و چون پله برقی بازایستاد و در گشوده شد .
در حالی که مصعد آسانسور است . ولی مترجم بر خلاف صفحات دیگر ، اینجا نخواسته کلمه خارجی بیاورد و پله برقی ترجمه کرده ! اما معلوم نیست کجای پله برقی در دارد !

ص 80 . متن : بمزقة من قمیـص
برگردان : با شکافی در پیراهن
ترجمه درست : با تکه ای از پیراهن .

ص 86 . متن : و یترک السکینة تتورّد
برگردان : و چاقو را گلگون می گذارد
ترجمه درست : و آرامش شکوفا می شود . مترجم سکینه را بدون داشتن هیچ نشانه لفظی و معنوی در شعر سکّینه خوانده و به چاقو بر گردانده است .

ص 87 . متن : الموسیقي یقلّب الرقعة و الآلة له تضحک .
برگردان : موسیقار ، رقعه حروف مو سیقی را پشت و رو می کند و بت ــ خدا می خندد (!!)
ترجمه درست : نوازنده ، صفحه نت ها را عوض می کرد و ساز به روی او می خندید . مترجم الآلة ( ساز ) را بت ــ خدا ترجمه کرده !

ص 142 . متن : و کل ما یقع تحت بصري
برگردان : و آنچه به زیر دیده ام فرو می افتد .
ترجمه درست : چشمم ، به هر چه می افتد .

این سطر تحت اللفظی ترجمه شده و معنای دیگری پیدا کرده است .

ص 146 . متن : یا لَدَعَة الکلمات
برگردان : زهی گزیده کلمات
ترجمه درست : ای کلمات آرام .

که در اینجا مترجم حتما لدعة را لذعة خوانده ، اما اگر کمی عربی می دانست باید می فهمید کلمه ای که مخاطب قرار می گیرد منصوب است نه مجرور و شاعر تمام حرکات کلمه را ظاهر کرده است .

ص 146 . متن : یا لَسَعَة الهروب
برگردان : گزش گریز (!)
ترجمه درست : ای گستره گریز .

عجیب است که مترجم در دو سه سطر پیاپی ، دو کلمه دعة و و سعة را گزیدن و گزش ترجمه می کند . و سرانجام باید اضافه کنم که در این کتاب اشکالات دیگری هم هست . مانند گذاشتن کلمه خیش به جای کلنگ ( مِعوَل ) یا چکش به جای تیشه ( فأس ) و پرده شفاف به جای لباس نازک ( الغلالة البیضاء ) یا اقلیم روز به جای اقلیم آتش ( اقلیم النار ) و ... نکته آخر این که از مسؤولان نشر افراز که زوجی جوان ، شاعر و ادیب اند و نیت خیر خدمت به ادبیات همسایگان را در دل می پرورانند . عجیب است که چنین غیر مسؤولانه و بدون امانت داری ، کتابی این چنین را در کارنامه شان جای می دهند . بخصوص که ناشر در صفحه آخر این کتاب ، نوید بیست و سه کتاب دیگر از این مترجم داده که بخوانید ! البته ناشران دیگری نیز کتاب هایی ـــ شعر و نثر ـــ از زبان عربی و به قلم مترجمانی دیگر منتشر کرده اند ، که طبق مجال و حوصله این قلم به آنها نیز نگاهی خواهم انداخت .
ـــــــــ
برگرفته از : مجله همشهری الف ، شماره 51 ، تیر 1389 صصـ 26 و 27