چشم هایم مرا باز نمی شناسند
و من ترسان ام .
هزار سال است تا من خمیده ام
تا به تو گوش بسپارم


یک گام ... دو گام
شعری از محمد علی شمس الدین شاعر لبنانی
ترجمه : حمزه کوتی
ـــــــــــــــــــ

در آغاز این سال " هیچ "
ارمغان ات می کنم .
من چیزی ندارم
شد آنچه می خواست بیاید .
مرا به ثانیه ها امیدی نیست
و ثانیه ها چون پر گنجشک ها
در فضا پران است
از بهر دست های آسمان گون ات
و من سخت ترسان ام .
یک گام
دو گام
به کجا ؟
چشم هایم مرا باز نمی شناسند
و من ترسان ام .
هزار سال است تا من خمیده ام
تا به تو گوش بسپارم
و از دورنا ها بنگرم
پس اشک های ِ بر پلکان
و کف را مرغی ببینم
که در شامگاهان به سینه می گیری .
گریه همنشین دوستار است .
... ...

... ...
یک گام
دو گام
آیا وقت است که رقص پایان گیرد؟
روشنای اخترگان
در مسافرخانه ی دریابار
گیجیده است
چرخ بزن بر آرام دریا وبیدار شبان
چرخ بزن چرخیدنی بر مرگ
و بپای
وقتی که بامدادان خسته باز می آیی
به خانه ی خویشاوندگانی ات
بپای
که تا دست هایت را به سینه ی جذبه انگیزت بفشاری
بعد
تن زنده ات را
در پس شیشه ها نگذار .
... ...
... ...
هر گاه در بین آینه گان
فتایی زردگون نمایان شد
بغل کن مرا
که در بین آینه گان
مگر من هیچ کس نباشد .
ـــــــــ
فتا : همان پسرک و شاهد در عربی است . م