شعری از یوس٠الخال شاعر لبنانی / ترجمه : موسی اسوار
سروری میان جمع نمی بینم . قو در دریاچه می خرامد
شعر بلند
شعر : یوس٠الخال شاعر لبنانی
ترجمه : موسی اسوار
ــــ
مقدمه : از پیشگامان بنام مدرنیسم در شعر . در سال 1917 در خانواده ای مسیØÛŒ در سوریه به دنیا آمد . در طرابلس لبنان پرورش یاÙت Ùˆ سپس در رشته ÛŒ ÙلسÙÙ‡ از دانشگاه آمریکایی بیروت Ùارغ التØصیل شد .
علاوه بر شاعری به ترجمه ÛŒ شعر امروز جهان نیز اهتمام Ù…ÛŒ ورزید Ùˆ ترجمه های او از الیوت Ùˆ ازراپاوند Ùˆ رابرت Ùراست Ùˆ کارل سندبرگ معرو٠است .
دÙترهای شعر او عبارت اند از : آزادی 1944 ،چاه متروک 1958 ØŒ شعرهای چهل سالگی 1960 ØŒ نمایشنامه ÛŒ منظومی نیز به نام هرودیاس 1955 دارد . سرزمین بی Øاصل الیوت 1958 ØŒ دÙتر شعر آمریکا 1958 ØŒ شعرهای برگزیده 1962 ØŒ پیامبر جبران خلیل جبران از جمله کارهای او در زمینه ÛŒ برگردان شعر است . یوس٠الخال در سال 1987 درگذشت .
I
سروری میان جمع نمی بینم . قو در دریاچه Ù…ÛŒ خرامد Ùˆ هیچ عقابی در اÙÙ‚ نیست . آب ها راکد است Ùˆ کناره ها نزدیک تر از نوک بینی . هوا سنگین است . نور سنگین است . چارپا به سخن در Ù…ÛŒ آید بی هیچ Ø´Ú¯Ùتی . نابینا بینا Ù…ÛŒ شود بی هیچ Ø´Ú¯Ùتی . مرده بر Ù…ÛŒ خیزد بی هیچ Ø´Ú¯Ùتی . Ø´Ú¯Ùتی رقمی است در اÙزاری ØŒ Ùˆ آسمان در ناشناخته ــ جای مانده است .
من خاموش بودم Ùˆ سخن Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم . زن در کنار من جامه ای است بی آب Ùˆ عل٠.
جرعه نوش ٠جام خواهم شد Ùˆ جام تهی است . لبخند خواهم زد Ùˆ دهانم بی لبان است . از کشتگاهی درو خواهم کرد Ú©Ù‡ در تاریکی اش بذر اÙشانده ام .
من شبم و دزدان به انتظارم نشسته اند .
II
بر پیاده رو شیشه ای خواهم کاشت Ùˆ زنش خواهم پنداشت . اندکی ØŒ اندکی گرما . تنم سرد است چون Ù†Ùرین .
هزار سال است که من قات می جَوَم . هزار سال است که سوار بر اسبی مرده می شوم . هزار سال است که من بی رخسارم . نقابم سنگی است بر گوری .
امروز من سیاØÛŒ بی هویتم . نقدینه ام ناسره است Ùˆ سرم بی موی . موکبم یکی Ù†ÛŒ است Ú©Ù‡ باد در آن صÙیر Ù…ÛŒ زند .
III
بر ساØÙ„ لبنان ایستادم Ùˆ صیØÙ‡ زدم : تا Ú©ÛŒ باید بمیرم Ùˆ نمی میرم ØŸ تا Ú©ÛŒ باید چشم به راه کسی مانم Ú©Ù‡ در وداع Ú¯Ùت : باز خواهم گشت ØŸ تا Ú©ÛŒ باید به پیشباز مد Ù‘ بروم Ùˆ در هنگام جزر بر لبه بنشینم Ùˆ بگریم ØŸ Ù…ÛŒ خواهم بمیرم : ای باد مرا بکار .
بازگشت Ù…Øبوب را Ù…ÛŒ خواهم : ای موج بر من رØÙ… آر .
عل٠های بیابان بی بخور نیایش می کنند . در معبد چلیپایی نیست . بر دیوار تصویری نه . درها باز است و کس نیست که به درون آید .
ای ناپیدا ، اجر من ارزانی دار .
گرگ در کام می گیرد و من گرسنه می مانم . دیوار بر می خیزد و من می نشینم . سنگ ، توده ای از خواهش و شعله است و من یخپاره هایی در آوندی از الکل .
ای نیک Øالی اشارت Ú©Ù† . کودکت بر روی چمن Ù…ÛŒ خندد . مرد تو با باد Ù…ÛŒ پوید . زمان چون زمین گیر در Ø¢Ùتاب پاییز Ù…ÛŒ نشیند .
من هلاک پذیرم . از چه بترسم ؟ من جاودانم . چگونه می خواهی پیروی کنم ؟
آه کیست که مرا بمیراند تا زنده مانم .
پیشانی اسبم Ù…Ùشتی باد است . سÙÙ… هایش رودهایی در رؤیاست .
تنه اش نوری در کرانه ی شهر .
IV
چشمبندی بر چشم خواهم بست Ùˆ Ùلج زده در زمین راه خواهم سپرد . همسایه ام را دیواری از دود است . زن همسایه را مشتی از سنگ . میان ما بیگانه را قامتی Ù†ÙŽÛŒ .
با دمیدن سپیده ØŒ Ùرمان های خود را انکار نخواهم کرد . سÙر خود را به ملکوت مرگ به پایان نخواهم برد .
در برکه ÛŒ گنداب چون ØÙطَیئه1 چهره ÛŒ خود را هجو Ù…ÛŒ کنم . در میان جمع چون Øَجّاج2 نقاب را بر Ù…ÛŒ دارم .
معمایم من . چون ستاره Ù…ÛŒ اÙتم Ùˆ چون دو بال پرنده اوج Ù…ÛŒ گیرم . در صورتم خدو بینداز ای آموزگار . بسترت دهانی است بی دندان .
V
این دَوان ٠پویان بر شن ØŒ Ú©Ùز کرده در Øواشی کتاب ها کیست ØŸ این راننده ÛŒ نابینا کیست ØŸ
سپید آتش Ù…ÛŒ گیرد . سیاه ØŒ پستان Ù…ÛŒ شود . درختی Ú©Ù‡ در سایه اش پرورش یاÙتم ØŒ خشک Ù…ÛŒ شود . صÙØÙ‡ Ù…ÛŒ چرخد Ùˆ هیچ گوشی به شنیدن نیست . عمر در سایبان خیمه زده است Ùˆ ران ٠زن به دو پشیز است .
کوه ها هر روز جابه جا می شوند و در خانه ها ایمانی نه . کهنه باری است بر دوش نو ، و نو پستانی است که هنوز نارگون نشده است .
VI
چشمانم بر Ø¢Ùاق است Ùˆ پیشانی ام در تاریکی سجده برده است Ø› Ùˆ آن Ú©Ù‡ دوست دارم سÙر کرد Ùˆ باز نگشت . از سر آغاز بهار چشم به راهم Ùˆ Ù…ÛŒ گریم .
هوا ابر آلود است Ùˆ بادبانی نیست . مد Ù‘ از شن نیز تهی است . جزر Ù…Ùشت خسیس است Ùˆ تورها ک٠دستی است میخ کوب به روی باد . در دهانم علقم است Ùˆ لانه ÛŒ زنبور .
به من گوش Ùرا ده : مادرم نازاست Ùˆ پدرم کاهنی در معبد . دیوانه ام من Ùˆ Ø´Ú¯Ùتی Ø¢Ùرین . خدای من از من خبر Ù…ÛŒ دهد . تن من از من خبر Ù…ÛŒ دهد . زخم هایش هنوز سبز Ùˆ تر است .
Ùˆ اینک دستÙروشان Ú©Ù‡ Ùضای معبد را پر کرده اند . Ùˆ زنم ØŒ Øتی زنم مرا تنها گذاشت .
VII
گردنم چوبین است و سرم گوی مانندی از کاهپاره بر قامتی از برگ روزنامه ها .
بزن ، من بابلی ام . باغ هایم بر هیاهوی خیابان معلق است .
میان من Ùˆ آسمان تار مویی است از زمان . سگ هایم در خانه نوÙÙ‡ سر Ù…ÛŒ دهند Ùˆ در گورهای مردگان استخوانی نیست .
و در شهر ایزد ، مگس از چشمان می خورد .
بزن ، تردید به خود راه نده . بر تپه دو بار بر من بوسه زدی و جیب هایت آکنده از سکه ی سیم بود .
گور این بار عمیق است . پس بر نخواهم خاست . خاندانم از اوج Ùضا Ùرا رÙتند . چگونه به دَرَکات زمین Ùرود آیند . بوی تن شان همه جا را آکنده است Ùˆ هیچ رهگذری در نور نیست .
بزن . بر هیچ سنگی نخواهم نشست . گردنم بی ریشه است و قامتم دستواره ای متروک .
VIII
بر گور من به رقص بر نخیزید . من هنوز نمرده ام . از هنگام سپیده دم روی می گردانم و سَروَری میان جمع نیست .
در کشور پادشاه ØŒ موش ها سپاهیان اند . Ø³Ù„Ø§Ø Ø´Ø§Ù† پاهایی است غرق در بستری از Ú¯ÙÙ„ .
Ú©Ù‡ را چشمان پسته Ùام است . Ú©Ù‡ را غنودن سرون است . Ú©Ù‡ را Ø´Ú©Ù… های پر تاب وتکان ØŒ مست رÙتار چون Ù†ÛŒ در باد است .
بیشه ی لطی٠منم ، جبان ترسو می گوید . نقطه ی چهار راه منم ، زمین گیر علیل می گوید .
کلماتم به خشکی زغال است ØŒ به سیاهی ارابه های مردگان Ø› Ùˆ شناختی Ú©Ù‡ برای مردم سرقت کرده ام با من به هاویه خواهد اÙتاد .
IX
خواری را این میوه ÛŒ اÙتاده است . هلاک را این خاک دروغین .
در پیشگاه کوران انگشتان مان را Ù…ÛŒ شمریم . در برابر سلطان چون Ùرش خاموش Ù…ÛŒ شویم .
عقاب ها لانه ÛŒ خود را در شن زار Ù…ÛŒ سازند Ùˆ در Ú¯ÙÙ„ Ùˆ لای ØŒ قدیسان نیایش Ù…ÛŒ کنند .
کلاه از سر بردارید ای بیکارگان .
بت در میانه ÛŒ راه خیمه زده است . جراØات خود را در Ø¢Ùتاب پهن Ù…ÛŒ کند . بت خرطوم خود را به میان ما Ù…ÛŒ Ùرستد . زبان قتل را تکان Ù…ÛŒ دهد . رایØÙ‡ ÛŒ جنگل ها را با خود دارد Ùˆ کمر بندی از بادهای شوم بر کمر . بت در خانه هاست Ùˆ در اجاق ها خاکستری نیست .
و آن ثالوثی که هراس در دل شما انداخت یکی شد . نانش سنگ است و شرابش قطران جَرَب زدا .
پشیز بیوه نقدی است ناسره Ùˆ مرگ Ù…Ùشتی تهی .
X
برای عبدنائیل داستان خود را باز می گویم . بردگان و کنیزانش را این سرود گذراست .
روزهای بازپسین در آستانه است . ساعاتشان بر سر انگشتان است . شکست بیرقی است اÙراشته Ùˆ دردهای زایش دریاهایی است Ú©Ù‡ آتش Ù…ÛŒ گیرد .
ما را اشارتی ده ای پروردگار .
ـــ
ماخذ : از سرود باران تا مزامیر گل سرخ ، پیشگامان شعر امروز عرب ، موسی اسوار ، انتشارات سخن ، چاپ اول 1381
1 ــ ØÙطیئه : مشهورترین شاعر هجاگوی عرب . نام او جروَل بن اوس Ùˆ با هر دو دوره ÛŒ جاهلیت Ùˆ اسلام معاصر ( اصطلاØا Ù…Ùخَضرم ) بود . هیچ کس Øتی او از زبان Ùˆ هجاش در امان نبود Ùˆ هر Ú©Ù‡ به او چیزی Ù…ÛŒ داد Ù…Ø¯Ø Ù…ÛŒ Ú¯Ùت Ùˆ کسانی را Ú©Ù‡ دست رد به سینه اش Ù…ÛŒ زدند هجا Ù…ÛŒ کرد .
2 ــ Øَجّاج : سردار سنگدل Ùˆ خون ریز عرب . نام او Øجاج بن یوس٠ثقÙÛŒ است . او در Ø·ÛŒ جکومت بیست ساله اش همه ÛŒ مخالÙین بنی امیه را قلع Ùˆ قمع کرد Ùˆ این بیست سال سرشار بود از خشونت Ùˆ قساوت بسیار .
شعر بلند
شعر : یوس٠الخال شاعر لبنانی
ترجمه : موسی اسوار
ــــ
مقدمه : از پیشگامان بنام مدرنیسم در شعر . در سال 1917 در خانواده ای مسیØÛŒ در سوریه به دنیا آمد . در طرابلس لبنان پرورش یاÙت Ùˆ سپس در رشته ÛŒ ÙلسÙÙ‡ از دانشگاه آمریکایی بیروت Ùارغ التØصیل شد .
علاوه بر شاعری به ترجمه ÛŒ شعر امروز جهان نیز اهتمام Ù…ÛŒ ورزید Ùˆ ترجمه های او از الیوت Ùˆ ازراپاوند Ùˆ رابرت Ùراست Ùˆ کارل سندبرگ معرو٠است .
دÙترهای شعر او عبارت اند از : آزادی 1944 ،چاه متروک 1958 ØŒ شعرهای چهل سالگی 1960 ØŒ نمایشنامه ÛŒ منظومی نیز به نام هرودیاس 1955 دارد . سرزمین بی Øاصل الیوت 1958 ØŒ دÙتر شعر آمریکا 1958 ØŒ شعرهای برگزیده 1962 ØŒ پیامبر جبران خلیل جبران از جمله کارهای او در زمینه ÛŒ برگردان شعر است . یوس٠الخال در سال 1987 درگذشت .
I
سروری میان جمع نمی بینم . قو در دریاچه Ù…ÛŒ خرامد Ùˆ هیچ عقابی در اÙÙ‚ نیست . آب ها راکد است Ùˆ کناره ها نزدیک تر از نوک بینی . هوا سنگین است . نور سنگین است . چارپا به سخن در Ù…ÛŒ آید بی هیچ Ø´Ú¯Ùتی . نابینا بینا Ù…ÛŒ شود بی هیچ Ø´Ú¯Ùتی . مرده بر Ù…ÛŒ خیزد بی هیچ Ø´Ú¯Ùتی . Ø´Ú¯Ùتی رقمی است در اÙزاری ØŒ Ùˆ آسمان در ناشناخته ــ جای مانده است .
من خاموش بودم Ùˆ سخن Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم . زن در کنار من جامه ای است بی آب Ùˆ عل٠.
جرعه نوش ٠جام خواهم شد Ùˆ جام تهی است . لبخند خواهم زد Ùˆ دهانم بی لبان است . از کشتگاهی درو خواهم کرد Ú©Ù‡ در تاریکی اش بذر اÙشانده ام .
من شبم و دزدان به انتظارم نشسته اند .
II
بر پیاده رو شیشه ای خواهم کاشت Ùˆ زنش خواهم پنداشت . اندکی ØŒ اندکی گرما . تنم سرد است چون Ù†Ùرین .
هزار سال است که من قات می جَوَم . هزار سال است که سوار بر اسبی مرده می شوم . هزار سال است که من بی رخسارم . نقابم سنگی است بر گوری .
امروز من سیاØÛŒ بی هویتم . نقدینه ام ناسره است Ùˆ سرم بی موی . موکبم یکی Ù†ÛŒ است Ú©Ù‡ باد در آن صÙیر Ù…ÛŒ زند .
III
بر ساØÙ„ لبنان ایستادم Ùˆ صیØÙ‡ زدم : تا Ú©ÛŒ باید بمیرم Ùˆ نمی میرم ØŸ تا Ú©ÛŒ باید چشم به راه کسی مانم Ú©Ù‡ در وداع Ú¯Ùت : باز خواهم گشت ØŸ تا Ú©ÛŒ باید به پیشباز مد Ù‘ بروم Ùˆ در هنگام جزر بر لبه بنشینم Ùˆ بگریم ØŸ Ù…ÛŒ خواهم بمیرم : ای باد مرا بکار .
بازگشت Ù…Øبوب را Ù…ÛŒ خواهم : ای موج بر من رØÙ… آر .
عل٠های بیابان بی بخور نیایش می کنند . در معبد چلیپایی نیست . بر دیوار تصویری نه . درها باز است و کس نیست که به درون آید .
ای ناپیدا ، اجر من ارزانی دار .
گرگ در کام می گیرد و من گرسنه می مانم . دیوار بر می خیزد و من می نشینم . سنگ ، توده ای از خواهش و شعله است و من یخپاره هایی در آوندی از الکل .
ای نیک Øالی اشارت Ú©Ù† . کودکت بر روی چمن Ù…ÛŒ خندد . مرد تو با باد Ù…ÛŒ پوید . زمان چون زمین گیر در Ø¢Ùتاب پاییز Ù…ÛŒ نشیند .
من هلاک پذیرم . از چه بترسم ؟ من جاودانم . چگونه می خواهی پیروی کنم ؟
آه کیست که مرا بمیراند تا زنده مانم .
پیشانی اسبم Ù…Ùشتی باد است . سÙÙ… هایش رودهایی در رؤیاست .
تنه اش نوری در کرانه ی شهر .
IV
چشمبندی بر چشم خواهم بست Ùˆ Ùلج زده در زمین راه خواهم سپرد . همسایه ام را دیواری از دود است . زن همسایه را مشتی از سنگ . میان ما بیگانه را قامتی Ù†ÙŽÛŒ .
با دمیدن سپیده ØŒ Ùرمان های خود را انکار نخواهم کرد . سÙر خود را به ملکوت مرگ به پایان نخواهم برد .
در برکه ÛŒ گنداب چون ØÙطَیئه1 چهره ÛŒ خود را هجو Ù…ÛŒ کنم . در میان جمع چون Øَجّاج2 نقاب را بر Ù…ÛŒ دارم .
معمایم من . چون ستاره Ù…ÛŒ اÙتم Ùˆ چون دو بال پرنده اوج Ù…ÛŒ گیرم . در صورتم خدو بینداز ای آموزگار . بسترت دهانی است بی دندان .
V
این دَوان ٠پویان بر شن ØŒ Ú©Ùز کرده در Øواشی کتاب ها کیست ØŸ این راننده ÛŒ نابینا کیست ØŸ
سپید آتش Ù…ÛŒ گیرد . سیاه ØŒ پستان Ù…ÛŒ شود . درختی Ú©Ù‡ در سایه اش پرورش یاÙتم ØŒ خشک Ù…ÛŒ شود . صÙØÙ‡ Ù…ÛŒ چرخد Ùˆ هیچ گوشی به شنیدن نیست . عمر در سایبان خیمه زده است Ùˆ ران ٠زن به دو پشیز است .
کوه ها هر روز جابه جا می شوند و در خانه ها ایمانی نه . کهنه باری است بر دوش نو ، و نو پستانی است که هنوز نارگون نشده است .
VI
چشمانم بر Ø¢Ùاق است Ùˆ پیشانی ام در تاریکی سجده برده است Ø› Ùˆ آن Ú©Ù‡ دوست دارم سÙر کرد Ùˆ باز نگشت . از سر آغاز بهار چشم به راهم Ùˆ Ù…ÛŒ گریم .
هوا ابر آلود است Ùˆ بادبانی نیست . مد Ù‘ از شن نیز تهی است . جزر Ù…Ùشت خسیس است Ùˆ تورها ک٠دستی است میخ کوب به روی باد . در دهانم علقم است Ùˆ لانه ÛŒ زنبور .
به من گوش Ùرا ده : مادرم نازاست Ùˆ پدرم کاهنی در معبد . دیوانه ام من Ùˆ Ø´Ú¯Ùتی Ø¢Ùرین . خدای من از من خبر Ù…ÛŒ دهد . تن من از من خبر Ù…ÛŒ دهد . زخم هایش هنوز سبز Ùˆ تر است .
Ùˆ اینک دستÙروشان Ú©Ù‡ Ùضای معبد را پر کرده اند . Ùˆ زنم ØŒ Øتی زنم مرا تنها گذاشت .
VII
گردنم چوبین است و سرم گوی مانندی از کاهپاره بر قامتی از برگ روزنامه ها .
بزن ، من بابلی ام . باغ هایم بر هیاهوی خیابان معلق است .
میان من Ùˆ آسمان تار مویی است از زمان . سگ هایم در خانه نوÙÙ‡ سر Ù…ÛŒ دهند Ùˆ در گورهای مردگان استخوانی نیست .
و در شهر ایزد ، مگس از چشمان می خورد .
بزن ، تردید به خود راه نده . بر تپه دو بار بر من بوسه زدی و جیب هایت آکنده از سکه ی سیم بود .
گور این بار عمیق است . پس بر نخواهم خاست . خاندانم از اوج Ùضا Ùرا رÙتند . چگونه به دَرَکات زمین Ùرود آیند . بوی تن شان همه جا را آکنده است Ùˆ هیچ رهگذری در نور نیست .
بزن . بر هیچ سنگی نخواهم نشست . گردنم بی ریشه است و قامتم دستواره ای متروک .
VIII
بر گور من به رقص بر نخیزید . من هنوز نمرده ام . از هنگام سپیده دم روی می گردانم و سَروَری میان جمع نیست .
در کشور پادشاه ØŒ موش ها سپاهیان اند . Ø³Ù„Ø§Ø Ø´Ø§Ù† پاهایی است غرق در بستری از Ú¯ÙÙ„ .
Ú©Ù‡ را چشمان پسته Ùام است . Ú©Ù‡ را غنودن سرون است . Ú©Ù‡ را Ø´Ú©Ù… های پر تاب وتکان ØŒ مست رÙتار چون Ù†ÛŒ در باد است .
بیشه ی لطی٠منم ، جبان ترسو می گوید . نقطه ی چهار راه منم ، زمین گیر علیل می گوید .
کلماتم به خشکی زغال است ØŒ به سیاهی ارابه های مردگان Ø› Ùˆ شناختی Ú©Ù‡ برای مردم سرقت کرده ام با من به هاویه خواهد اÙتاد .
IX
خواری را این میوه ÛŒ اÙتاده است . هلاک را این خاک دروغین .
در پیشگاه کوران انگشتان مان را Ù…ÛŒ شمریم . در برابر سلطان چون Ùرش خاموش Ù…ÛŒ شویم .
عقاب ها لانه ÛŒ خود را در شن زار Ù…ÛŒ سازند Ùˆ در Ú¯ÙÙ„ Ùˆ لای ØŒ قدیسان نیایش Ù…ÛŒ کنند .
کلاه از سر بردارید ای بیکارگان .
بت در میانه ÛŒ راه خیمه زده است . جراØات خود را در Ø¢Ùتاب پهن Ù…ÛŒ کند . بت خرطوم خود را به میان ما Ù…ÛŒ Ùرستد . زبان قتل را تکان Ù…ÛŒ دهد . رایØÙ‡ ÛŒ جنگل ها را با خود دارد Ùˆ کمر بندی از بادهای شوم بر کمر . بت در خانه هاست Ùˆ در اجاق ها خاکستری نیست .
و آن ثالوثی که هراس در دل شما انداخت یکی شد . نانش سنگ است و شرابش قطران جَرَب زدا .
پشیز بیوه نقدی است ناسره Ùˆ مرگ Ù…Ùشتی تهی .
X
برای عبدنائیل داستان خود را باز می گویم . بردگان و کنیزانش را این سرود گذراست .
روزهای بازپسین در آستانه است . ساعاتشان بر سر انگشتان است . شکست بیرقی است اÙراشته Ùˆ دردهای زایش دریاهایی است Ú©Ù‡ آتش Ù…ÛŒ گیرد .
ما را اشارتی ده ای پروردگار .
ـــ
ماخذ : از سرود باران تا مزامیر گل سرخ ، پیشگامان شعر امروز عرب ، موسی اسوار ، انتشارات سخن ، چاپ اول 1381
1 ــ ØÙطیئه : مشهورترین شاعر هجاگوی عرب . نام او جروَل بن اوس Ùˆ با هر دو دوره ÛŒ جاهلیت Ùˆ اسلام معاصر ( اصطلاØا Ù…Ùخَضرم ) بود . هیچ کس Øتی او از زبان Ùˆ هجاش در امان نبود Ùˆ هر Ú©Ù‡ به او چیزی Ù…ÛŒ داد Ù…Ø¯Ø Ù…ÛŒ Ú¯Ùت Ùˆ کسانی را Ú©Ù‡ دست رد به سینه اش Ù…ÛŒ زدند هجا Ù…ÛŒ کرد .
2 ــ Øَجّاج : سردار سنگدل Ùˆ خون ریز عرب . نام او Øجاج بن یوس٠ثقÙÛŒ است . او در Ø·ÛŒ جکومت بیست ساله اش همه ÛŒ مخالÙین بنی امیه را قلع Ùˆ قمع کرد Ùˆ این بیست سال سرشار بود از خشونت Ùˆ قساوت بسیار .