دو شعر از ØØ³Ø§Ù† جودی شاعر سوری Ù€ ØÙ…زه کوتی
با مردگان برخاستم تا بنگرم
Ùˆ شعر برخاست از Ú¯ÙÙ„ زبان
دو شعر از ØØ³Ø§Ù† الجودی شاعر سوری
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
ـــــــــــــــــــ
قیامت
با مردگان برخاستم تا بنگرم
Ùˆ شعر برخاست از Ú¯ÙÙ„ زبان .
بر ÙØ±Ø§Ø² من دریا بود
و زیر قدم هایم آسمان
و تو نبض اشیاء هستی
در گلویم .
اگر سÙینه ای را ÙØ±Ø§Ø¨Ø®ÙˆØ§Ù†Ù…
ریه ها خواهند سوخت .
ÙØ§Ù†ÙˆØ³ جادویی Ùˆ قایق ران
و تندباد
پشت در هستند
مادرم هنگامی Ú©Ù‡ Ù…ÙØ±Ø¯Ù…
گریه کرد
و هنگامی که برگشتم
برقی دید که
دریاها و آسمان و
Ø§ÙØ³ÙˆÙ† جدید را Ù…ÛŒ غلتاند .
در بیابان های پژواک گر
به مرگ بازگشتم تا آرامش یابم
و شعر در چشم های سیاه
نو ماند ، تا بنگرد .
ـــــــــ
قهوه ی کلام
قهوه ی زن کمان های شام گاهان است
هقهقی عریان .
خنده ÛŒ زن ØØ¯Ù‚Ù‡ های تلاوت خدایی Ù…ÙØ²ÙŽÛŒÙ‘Ù† .
زبان زن سیم های ØØ±ÛŒØ±
و رؤیاهاش سوزن .
عادت ندارد به سوراخ کردن هوا
Ùˆ نه با ØÛŒØ±ØªØŒ آمیختن شام گاه تلخ .
هر گردویی برای گریستن شیرین است
وقتی Ø±ÙˆØ ØŒ سوراخ های وقت
در پوسته ÛŒ ØÛŒØ§ وارد کند .
زن با خنده آمد
با ناقوس های سرود ، دور شد ماه بلند
نعنای زن خوب نان Ø±ÙˆØ Ø§Ø³Øª .
موجود گرسنه شد
و زبانی دیگر
و گوشت
پشت در قهوه خانه ای مهربان خوابید .
زن با زن آمد
بناگزیر از عشق
و ناگزیر از مرگ
Ùˆ ناگزیر از گردش گری در Ù…ØÙ„Ù‡ ÛŒ ØÙˆØ§Ø³ .
زن با قایق آمد
با دریا ، با صد٠یاخته ها .
شاعر را کدام بیابان می نوشد
در پیاله ی گناهکاری ها
تا ناخن سرخش را بر پشت خشکی ببیند .
ای بید دریا چگونه رسیدی ؟
دشت ما از چشم های تو سیاه تر است
می گریم وقتی تسلیم شب ــ راه می شوم
موهایت که کوتاه تر از عمرم
وزش های آتش گیری و شراب
تو درختی شدی ای زن
که از قهوه ی ما عطر آذرخش ها می نوشد .
ــــ
Ùˆ شعر برخاست از Ú¯ÙÙ„ زبان
دو شعر از ØØ³Ø§Ù† الجودی شاعر سوری
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
ـــــــــــــــــــ
قیامت
با مردگان برخاستم تا بنگرم
Ùˆ شعر برخاست از Ú¯ÙÙ„ زبان .
بر ÙØ±Ø§Ø² من دریا بود
و زیر قدم هایم آسمان
و تو نبض اشیاء هستی
در گلویم .
اگر سÙینه ای را ÙØ±Ø§Ø¨Ø®ÙˆØ§Ù†Ù…
ریه ها خواهند سوخت .
ÙØ§Ù†ÙˆØ³ جادویی Ùˆ قایق ران
و تندباد
پشت در هستند
مادرم هنگامی Ú©Ù‡ Ù…ÙØ±Ø¯Ù…
گریه کرد
و هنگامی که برگشتم
برقی دید که
دریاها و آسمان و
Ø§ÙØ³ÙˆÙ† جدید را Ù…ÛŒ غلتاند .
در بیابان های پژواک گر
به مرگ بازگشتم تا آرامش یابم
و شعر در چشم های سیاه
نو ماند ، تا بنگرد .
ـــــــــ
قهوه ی کلام
قهوه ی زن کمان های شام گاهان است
هقهقی عریان .
خنده ÛŒ زن ØØ¯Ù‚Ù‡ های تلاوت خدایی Ù…ÙØ²ÙŽÛŒÙ‘Ù† .
زبان زن سیم های ØØ±ÛŒØ±
و رؤیاهاش سوزن .
عادت ندارد به سوراخ کردن هوا
Ùˆ نه با ØÛŒØ±ØªØŒ آمیختن شام گاه تلخ .
هر گردویی برای گریستن شیرین است
وقتی Ø±ÙˆØ ØŒ سوراخ های وقت
در پوسته ÛŒ ØÛŒØ§ وارد کند .
زن با خنده آمد
با ناقوس های سرود ، دور شد ماه بلند
نعنای زن خوب نان Ø±ÙˆØ Ø§Ø³Øª .
موجود گرسنه شد
و زبانی دیگر
و گوشت
پشت در قهوه خانه ای مهربان خوابید .
زن با زن آمد
بناگزیر از عشق
و ناگزیر از مرگ
Ùˆ ناگزیر از گردش گری در Ù…ØÙ„Ù‡ ÛŒ ØÙˆØ§Ø³ .
زن با قایق آمد
با دریا ، با صد٠یاخته ها .
شاعر را کدام بیابان می نوشد
در پیاله ی گناهکاری ها
تا ناخن سرخش را بر پشت خشکی ببیند .
ای بید دریا چگونه رسیدی ؟
دشت ما از چشم های تو سیاه تر است
می گریم وقتی تسلیم شب ــ راه می شوم
موهایت که کوتاه تر از عمرم
وزش های آتش گیری و شراب
تو درختی شدی ای زن
که از قهوه ی ما عطر آذرخش ها می نوشد .
ــــ