ترجمیدن، کار آسانی نیست اما بی گمان، مترجمان استوار ترین ریسمان پیوند زبان ها می باشند.

ديوارِ کوتاهِ ترجمه

حسین عباسی

Hosein.abbaci@gmail.com

چکیده:

ترجمیدن، کار آسانی نیست اما بی گمان، مترجمان استوار ترین ریسمان پیوند زبان ها می باشند. به گمان نگارنده، برگردان متون ادبی از ترجمه ی هر متن دیگری سخت تر است، اما این دشواری دستاویزی شده تا بسیاری از بزرگان و مترجمان، از یک سو، از ترجمه ناپذیری شعر سخن برانند و تمام تلاش های مترجمان را _ که اندک شمار نیست _ نادیده بگیرند و بیرق " النادر کالمعدوم " و " ترجمه ی شعر کاری ست محال " برافرازند، و از دیگر سو، ساز و کار نفس گیر ترجمه را نه " هنری سترگ " که " یک صنعت و فن " قلمداد کنند. آن چه در این مقال آمده، اشاره به نگرگاه طیفی است از منادیان ترجمه ناپذیری تا قائلین به ترجمه پذیری شعر. نیز، نمونه های فراوانی از ترجمه ی شعر و مساله ی امانت در برگردان شعر. نگارنده از رهگذر پرسش هایی چند، دیدگاه خویش را در لابه لای نظرگاه پیش قراولان هنر ترجمه آورده است.


0. اظهار عجز نزد ستمگر ز ابلهي ست اشک کباب باعث طغيان آتش است
تکليف بنياد گرايان را از همين جا مشخص کنيم چون چيزي براي از دست دادن وجود ندارد؛ از منظر کامشاد (ص 94) : " قرائت شعر از راه ترجمه بسان بوسيدن زن از روي رو¬بنده است."
سخن را مي بايد با نواختن بر چنگ آه بياغازم؛ در ناي ني ناله هايم را بدمم و درباره ي شُكوهِ شِكوه ي خويش غم¬نامه ها بسرايم؛ از اين كه ما را «خائنان» برمي شمارند و طفيليان خوان شعر و هنر و ادب مي دانند و چونان گوسفندان بي شبان، به هر سويي مي رانند.
هر كه از در درآمد، برگي زد و زباني گشود، هايي داد و هويي كرد و بر عاقبت سياه و كار تباه و بر اين آب در هاون كوفتن هامان انگشت افسوس گزيد و نجوا كنان در گوش ما جار زد: هاى! در چاه عبث گرفتار آمده ايد، شعر ترجمه ناپذير است!

1. باري ، ديدگاه صالح حسيني چنين است در باب ترجمه ي شعر.
نگرگاه وي را مي توان به دو بخش تقسيم نمود و دست آخر، نتيجه گرفت كه نتيجه اي در كار نيست. بخش نخست نگاهش‌، آب دادن به گوسفند قرباني را مي ماند.
حسيني،‌ در تاييد كار ترجمه، شاهكارهاي ترجمه ي شعر به شعر و نثر به شعر و البته برتري ادبيات بر زبان شناسي مي نويسد:
(ص 138):" ترجمه ي فيتز جرالد از رباعيات خيام، شاهكار است. ولي آيا فيتز جرالد ترجمه ي خود را با توجه به نظريات زبان شناسي جديد انجام داده است؟ وي، ‌براي القاي معاني مستتر در رباعيات خيام، از متون ادبي فارسي بهره گرفته و مثلاً در ترجمه the bird,s on the wing به شعر عطار – مرغِ گردون در رهش پَر مي زند – توجه داشته است. آيا مي توانيم بگوييم كه ترجمه ي وي غير امين است؟ سعدي كه عمري قرآن خوان و قرآن دادن بوده و استاد مسلم سخن شمرده مي شده است ، آيه ي « انا اقرب اليه من حبل الوريد» را چنين ترجمه كرده است:
دوست، نزديك تر از من به من است و اين عجب تر كه من از وي دورم
چه كنم با كه توان گفت كه او در كنار من و من مهجورم
يا حافظ، كه قرآن را با چهارده روايت مي دانسته است، عبارت قرآني «ظلوماً جهولاً» را در بيت مشهور « آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعه ي فال به نام منِ ديوانه زدند»
به ديوانه ترجمه كرده است .آيا مي توانيم بگوييم كه سعدي و حافظ در ترجمه ي قرآن از اصول و موازين ترجمه تخلف كرده اند ... (ص 139) لازم است بدانيم كه زبان شناسي در خدمت ادبيات است و با معيارهاي زبان شناختي براي ادبيات نمي توانيم دستور صادر كنيم. زبان شناسي با زبان سر و كار دارد و اجماع زبان شناسان در اين باره اتفاق نظر دارند كه شعر و ادبيات از حوزه ي زبان معمول فراتر است... رسم است كه هنرهاي بياني را با اصطلاح « صنعت»، نام گذاري كنند و مثلاً از صنعت تشبيه و استعاره سخن بگويند، غافل از اين كه صنعت، ياد گرفتني است و در اين صورت با فراگيري «صنايع ادبي » همگان شاعر مي شدند ... (ص 142) تخيل بي¬كران شاعر با اصول و موازين زبان شناسي به اندازه در نمي آيد... به ازاي آيه ي «و اشتعل الرأس شيبا» چه كلماتي در ترجمه برگزينيم كه آتش گرفتن سر، و تبديل شدن موي سر به خاكستر را القا كند؟ قدر مسلم اين است كه چنين چيزي محال است ...( ص 143) پس نتيجه مي گيريم كه اولاً ترجمه ي شعر شاعراني چون حافظ و شكسپير محال است و به فرض محال ]حسيني به مترجمان / گوسفندان اميد مي دهد[ بسيار بسيار دشوار است. ثانياً ياد گرفتن اصول و موازين ترجمه ضروري است ولي در بسياري از اين اصول، در عمل كاري از پيش نمي برد..."
وصفي كه حسيني براي ترجمه مي آورد، نشان گر صنعت بودن ترجمه است. اما آيا اين صنعت پيش¬رونده نيست و صنعت گر را تا آستان استادي و مهارت و زبردستي رهنمون نمي شود. شاعران آري هنرمند اند اما آيا شمع الهام شاعران بسياري، پس از چندي، خاموش نمي شود . نويسندگان آيا به بازنويسي نوشته هاي پيشين خود نمي پردازند و چرخ آسياب شان از توليد باز نمي ماند و صنعت¬گر نمي شوند. مترجم اما مي تواند با هر کار تازه اي، تجربه اي سودمند تر به چنگ آورد. اگر چه متن مبدا او را به زنجير مي كشد ولي او از آغاز مي داند كه به سراغ چه متني مي رود و از اين رو آهنگ جنگ مي کند؛ ‌پس¬زمينه ي انديشه اش را سرشار از واژگان و اصطلاح هاي آن متن مي نمايد. او با بازسرايي، يك شعر خوب را به شعري خوب بدل مي كند. او ديگر مترجم نيست. هست؛ اما مترجم – شاعر است.
حسيني ، مترجمان شعر را به قتل گاه جلجتّا مي برد.(ص 149)
" رندان تشنه لب را آبي نمي دهد كس گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت"
«ولايت» علاوه بر معناي مصداقي(Denotative)‌آن – مكان: ديار، ‌مملكت – مرهم، معناي «دوستي» هم هست... ايهام از مواردي است كه اصطلاحاً آن را «ترجمه ناپذير» untranslatable مي نامند... (ص 151) پيداست كه ايهام ناشي از موسيقي كلام ، به زبان ترجمه در نمي آيد، يعني از محالات است."
و بدين سان، حسيني از ترجمه ناپذيري سازه هاي يك شعر سخن مي راند و از صفحه ي 145 تا 165 هنرهاي بياني، لحن نوشته يا گفتار و جز اين ها را ترجمه ناپذير مي خواند و تير خلاص را مي زند (ص 199): " با اين اوصاف، آيا مي توان شعر را به زبان ديگري برگرداند؟ شلي در رساله ي دفاع از شعر( ln defence of poetry) مي گويد كه ترجمه ي شعر از زباني به زبان ديگر مثل اين است كه آدمي بخواهد براي كشف راز رنگ و بوي گل بنفشه، آن را در كوره ي آزمايش بگذارد. پس ترجمه ي شعر كاري عبث است... (ص 204) صورت و محتواي جدايي ناپذير شعر در قالب ترجمه دگرگون شده است و جلوه هاي جادويي آن از بين رفته است... (ص 206) حقيقت ناگريز اين است كه شعر حافظ به ترجمه در نمي آيد، هم¬چنان كه شعر شلي يا به ميزان شعر هر شاعر بزرگ ديگر. با اين حال، گاهي دري باز مي شود و ترجمه ي شعر، ته رنگي از متن اصلي را حفظ مي كند. چنين پديده اي در حكم النادر كالمعدوم است."
در واقع اگر كسي بتواند از اين نوادر شبه معدوم، ‌نمونه هاي بيش تري ارائه دهد و سازه هاي ترجمه ناپذير شعر را به زانو در آورد و از اين همه محال و فتواي اجماع بر عدم، امكان بسازد كاري بس سترگ كرده، ديگر نبايد يك صنعت¬گر صرف قلمداد شود.

2. پيداست كه احوال شهيدانش چه باشد آن جا كه به شمشير ببرند كفن را
از گرگوري راباسا، چيزي بيش از لطف صالح حسيني عايدمان نمي شود (ص 30): " ترجمه هرگز نمي شود نسخه برداري باشد، ترجمه رو نوشت اصل نيست. چنان¬كه از ريشه ي لاتيني اين اصطلاح بر مي آيد، ترجمه گذار به سمت ديگر است... تنها مي توانيم اميدوار باشيم كه نكته ي ظريفي در ترجمه از دست نرفته باشد. اين ناممكن بودن، چيزي است كه در نهايت شعر را ترجمه ناشدني مي كند، يا اگر دقيق تر بگوييم، باز آفريني آن را به زبان ديگر ناممكن مي كند." راباسا، در تاييد و آب¬ياري درخت تنومند يأس، شاهدان و هم قطاراني دارد:(ص 30) : " رابرت فراست، ترجمه را سنگ محكي براي تعريف شعر مي دانست: آن¬چه به ترجمه در نمي آيد."

3. شيشه ي دل را شكستن احتياجش سنگ نيست اين دلِ ما با نگاهي سرد پَرپَر مي شود
صلح جو، صلح جوتر مي نمايد. حرف تازه ي نوشته ي او «ضرورت استفاده مترجمان از عمليات فرا جمله اي است» زيرا صلح جو، گفتمان و نه جمله را واحد ترجمه مي پندارد.
(ص 7-8): " گفتمان (discours) ‌با واحدي بزرگ تر از جمله سر و كار دارد... گفتمان را نبايد با متن اشتباه گرفت. گفتمان مجموعه ي عناصر، لوازم و شرايطي است كه چنان چه گرد هم جمع آيند، متن را به وجود مي آورند. بنابراين متن، حاصل و نتيجه ي گفتمان است. به سخن ديگر، گفتمان فرايند و متن فراورده ي آن است. گفتمان پويا و متن ايستاست."
آيا سخن صلح جو بدين معنا نيست كه شعر را نبايد تحت اللفظي، جمله به جمله يا پاراگرافي ترجمه نمود؟ آيا در ترجمه ي شعر، شمّ زباني بيش از هر چيز ديگر موثر نيست؟ با فيلتر شمّ زباني مي توان - بلكه بايد - بسياري از چيزهاي زايد و نامتعارف در زبان مقصد را حذف نمود و يا بر زبان مقصد افزود. يعني به قول صلح جو (ص 34)" ... از عمليات فرا جمله اي استفاده نمود." صلح جو، نمونه هايي ياد مي كند:
(ص 35-36): " كساني كه تجربه ي آموزش ادبيات انگليسي در خارج از اروپا و به خصوص در عربستان داشته اند، اغلب به مساله اي در يكي از غزل هاي شكسپير اشاره كرده اند.. Shall l compare thee to a summer,s day
فهم اين بيت براي كساني كه در سرزمين هاي گرم و آفتابي زيسته اند، به خصوص براي اعراب[ مراد او هم عرب هاست و هم اعراب] بسيار مشكل است. در اين بيت شكسپير معشوق خود را به روزي تابستاني تشبيه مي كند كه براي انگليسي هايي كه در سرزميني سرد و هميشه ابر به سربرده اند، پديده اي نادر و دلپذير است، اما براي عربي كه براي ذره اي رطوبت و سايه له¬له مي زند، درك ناشدني است... اصل كيفيت براي عرب نقض شده است... اين كه بين آن عرب و اين غزل ارتباط برقرار نمي شود مربوط است به تفاوت گفتمان ها در فرهنگ هاي متفاوت – مساله ي هميشگي ترجمه در سطوح گوناگون است."
پس چه بسا مي توان گفت: ترجمه ي شعر هماره بايد نو شود و به روز در آيد زيرا گفتمان ها، دگرگون مي شوند. استعاره ها جان مايه ي واژگان را مي دوشند و پس از چندي به سويي پرتاب مي كنند و از اين رو شعر بايد به روز شود تا قابليت خود را از كف ندهد.
اما صلح جو، بيرق جنگ با مترجمان شعر برمي افزازد:
(ص 72): " فرث معتقد است كه به دليل وجود ظرافت هاي آوايي و واجي نمي توان شعرهاي سوپنبرن، ‌شاعر انگليسي را به زبان هاي ديگر ترجمه كرد. كساني كه براي ترجمه ي متن هايي نظير چرند و پرند دهخدا به زبان هاي ديگر تلاش كرده باشند با اين تجربه آشنايي دارند. بخش هايي در اين متن ها هست كه نمونه ي اعلاي ترجمه ناپذيري است."
البته صلح جو فتيله ي جزم را پايين تر مي كشد:
(ص 74-75 ):" اديب سلطاني در ترجمه ي كانت به اين نتيجه مي رسد كه مي توان كانت را به شيوه ي مبدأ مدار [كه بيش تر هواي نويسنده دارد] ترجمه كرد... در مقابل اين گرايش كاري است كه مثلاً فيتز جرالد با خيام و كريم مشروطه چي با « حيدر بابايه سلام» شهريار كرده است. به نظر مي رسد در ترجمه ي شعر، چنان چه بخواهيم به تاثير برابر دست يابيم، راهي جز باز آفريني transcreation))‌ نداشته باشيم."
البته صلح جو غافل نمي شود كه اين كار نبايد بي در و پنجره و پيكر انجام پذيرد (ص 85): " صورت افراطي ترجمه ي فرهنگي را يا اين مثال مي توان نشان داد كه مثلاً رومئو و ژوليت شكسپير را طوري ترجمه كنيم كه شبيه ليلي و مجنون از كار در آيد."
و در پايان راهي فرا پيش پاي آبله ي مترجمان مي نهد:
(ص 140): " بهترين ترجمه ي هملت به زبان فارسي ترجمه اي است كه خود شكسپير، چنان چه به زبان فارسي مي نوشت، آن را آن گونه مي نوشت."
ديدگاه صلح جو را نمي توان ناديده انگاشت. به راستي معشوق / معشوقه ي پنهان در پس پشت ضماير و افعال و نام هاي فارسي، چگونه به عربي برگردان شود؟
ضمير و فعل و اسم عربي، شاعر عرب را رسوا مي كند، شاعر پارسي اما خواهان نماياندن دلداه اش به بيگانگان نيست.


4. ابر چشمم به هواي رخ تو باراني ست پشت مژگان دو چشمت دل من زنداني ست
محمد رضا باطني از خلاقيت يك نظام ارتباطي سخن مي گويد (ص 14): " كه براي توليد و درك زنجيره هاي تازه، و در نتيجه براي مبادله ي پيام هاي تازه، توانايي نامحدود داشته باشد" و عرصه ي ستيز و هماوردي را كارزار شعر مي داند (ص 105): " آن جا كه قدرت استنباط مخاطب بيش از همه جا به چالش كشيده مي شود، زمينه ي ادبيات و به خصوص شعر است. شعر، و نه نظم، قلمرو خيال است؛ جايي است كه ديوارهاي واقعيت فرومي ريزد و انديشه در آسمان بي¬كران آزادانه به پرواز در مي آيد." که اشاره اي ارزش مند است به تفاوت شعر و نظم. شعر خوب، يك متن گشاده و بي پهلو است. كشتي تصور سازي نبايد در ساحل واژگان لنگر بيندازد. مترجم خوب، همزاد يك شاعر خوب است. هر دو توامان رنج ها را با وجود اقيانوس ها فاصله و قرن ها دوري بر دوش مي كشند؛ يكي رنج سرودن و ديگري نيز سرودن را... گيريم كه نامش را بازسرايي و بازآفريني نهاده اند. اما در هر روي، در كار ترجمه – و نه صنعت – مي يابد به سان هنرِ شعر خلاقيت داشت. پاره اي از قواعد ترجمه آن دم كه با خيزاب هاي سهمگين شعر رو در رو مي شوند، از رمق مي افتند زيرا سرودن شعر را قاعده اي اسير نمي كند كه ترجمه / باز سرايي اش را. دختر ِ شعر و خيال مادر را نمي توان به بند كشيد. نيز ترجمه ي شعر را. آيا ترجمه ي خوب شعر به شعر هنري بس بديع نيست!
باطني ، با حرف دل و خواسته ي ما همراه است (ص108 -109): " در يك اثر شاعرانه، همه چيز گفته نمي شود؛ فقط آن اندازه گفته مي شود كه خواننده يا شنونده بتواند خط ارتباطي با خالق اثر برقرار كند ولي در عين حال، آن قدر هم آزادي داشته باشد كه بتواند تا حدي آفريننده باشد و در تعبير نهايي سهمي داشته باشد... بنابراين در يك اثر هنري، ‌همه چيز بيان نمي شود... در اين جا مي توان اين سوال را مطرح كرد: چرا ما بايد اين رنج را برخود هموار كنيم و گره هايي را كه هنرمند آگاهانه در كارش انداخته است، دانه دانه باز كنيم؟"
آيا روي سخن باطني، با ما مترجمان نيست؟ مترجم آيا بايد تمام رازهاي شعر را ترجمه كند؟ اگر به اين كار دست نيازد منتقدان، كژفهمش مي خوانند. شايد اگر مترجم را « باز سرا» و« شاعر دوم شعر» بناميم زخم ها و زخم زبان ها را التيامي باشد.
باطني، جمله را واحد ترجمه مي نامد اما دست كم در اين كتاب نمي گويد كه واحد شعر چيست: واژه ، مصراع ، جمله و يا ... يا شايد حالا كه شعر جنگل رمز و راز است و آهويي گريز پا، نبايد آن را در دام و دانه ي قانون و قاعده به بند كشيد!

5. مرا به كوه نفس گير عاشقي بردند و از بلندترين قله اش رها كردند
كتاب عباس امام، تركيبي است از ترجمه و تأليف . (ص 69):" شعر فرمان هاي خاص خود را دارد... (ص 78 – 79)" ترجمه... نوعي تفسير متن زبان مبدا و باز آفريني هم¬سنگ آن در زبان مقصد است كه فرايند هاي موجود در آن به قرار زير است:
1. گزينش عناصري از الگوي معنايي كه واژه يا ساختار متن زبان مبدا، انتخاب نهايي و قطعي يكي از تفاسير ممكن زبان مبدا از نظر معناي متن؛
2. گزينش عناصري از الگوي معنايي كه واژه يا ساختار متن زبان مقصد كه كما بيش با «معنا» و «نحوه ي بيان معنا » در زبان مبدا مشابه باشند.
به همين دليل و بر همين اساس،يكي از مترجمان انگليسي زبان براي [يك] شعر آلماني، پنج معادل انگليسي ... را ارائه داده است... (ص 85) كتاب ترجمه شده اي كه فقط و فقط از لحاظ دستوري درست باشد، حداكثر به مانكن مي ماند كه پرچم كشوري خارجي بر آن انداخته باشند."
پس مي توان در كار ترجمه ي شعر، دخل و تصرف كرد . دست كم، ‌نمونه اي كه امام مي آورد و آفرين هايي كه نثار ميرزا حبيب اصفهاني مي كند، گوياي اين سخن است.
نمايشنامه ي Le miss thorope (ص 200) " نوشته ي موليير در سال 1869 ‍[ توسط] ميرزا حبيب اصفهاني با نام گزارش مردم گريز كه ... (ص 227) در آن نامAlceste السست به مونس و نام philinte فيلينت به ناصح بدل شده است. ميرزا حبيب (ص 229) زبان حافظ را در كام موليير مي برد: (ص 232)
ناصح: بسا مقام كه نايد صفاي قلب به كار صفاي قلب گهي ريشخند آرد بار
تو خود بگوي کز آن ها توان بماند خموش؟ بُود كدام كه صفراي من نيايد جوش؟
شوم دژم به غم و رنج ژرف تيره نژند چو بنگرم به ميان شان چنين كسان باشند
به هيچ سو نَبَرَد جز مداهن و بيعار ستم كننده و خود خواه و خائن ومكار
گذشت آب زسر، زين سپس مراست مراد كه از بشر برم از ريشه هر چه باداباد"
نويسنده ي مقاله ]مريم سنجايي[ بر آن است (ص 232) " در اين قسمت بسيار مهم نمايشنامه، تسلط بر واژگان و مهارت فني احتمالاً مبين اعتقادات شخصي مترجم هستند. « مونس» نيز همانند همتاي فرانسوي خود در شهر و دربار ايران، جز « چاپلوسي سخيف، بي عدالتي، منفعت طلبي، دغل بازي و رذالت »‌ چيزي نمي بيند و همانند السست خشمگينانه در پي اين است كه « از هر چه آدم و آدمي است بِبُرد. استفاده از تعبير ايراني، صفرا جوش آمدن [كنايه از خشمگين شدن] دربرابر
Labile mechaufferفرانسوي و «آب از سر گذشتن» [كنايه از نوميدشدن] دربرابر Juny puis plus terir نشان دهنده ي مهارت و كاركشتگي مترجم مي باشد. هم چنين استفاده ي مترجم از سه واژه ي فارسي سره ي «دژم» [غمگين و غضبناك] «ژرف» و « نژند» [رنجيده خاطر] مي تواند نشانه هايي از دل بستگي وي [حبيب الله اصفهاني] به شعر فردوسي در شاهنامه باشد... (ص 239) به رغم پاره اي نارسايي ها، ميرزا حبيب مترجم در توسل به تعابير فارسي، ذكر ابيات و اشعار حافظ و استفاده از تعابير كليدي به درك مقصود موليير در تعديل و اصلاح قواعد سنتي فرانسه ( با استفاده از تعبيرات طنز آميز زبان روزمره ي فرانسوي ) نائل آمد."
اين نمونه ها نشان از آن دارد كه مترجم در مانداب قواعد گرفتار نيست. به پيش مي تازد و هماره از انديشه ي ديگران وام ها مي ستاند و در بانك ترجمه مي پردازد. آيا نمونه اي كه ذكر آن گذشت، ترجمه را از خشت خام صنعت به حريم حرير هنر نزديك نمي كند؟

6. يا اين شعر كه بديع الزمان از اديب صابر نقل مي كند و بر آن ترجمه نام مي نهند:
(حاشيه ي ص 241) :
" ديگران در حال و نعمت كسب كردن مايلند او به نام نيك و نعمت بذل كردن مايل است
كه گويا از اين بيت ترجمه شده :
عشق المكارم فهو مشغول بها و المكرمات قليلة العشاقِ"

7. خارم ولي كلاب زمن مي توان گرفت از بس كه پاي صحبت گل ها نشسته ام
شيوايي شعر زاده ي خيال و ايماژ هاي برآمده از نهانگاه شاعر است. شاعر، بي تاثير كسان و چيزها شعر نمي سرايد. به چشم و دل مي بنيد؛ پديده اي او را مي فريبد يا سخني درشت خرمن درونش را به آتش مي کشد. نطفه ي كلامي را فرو مي بلعد و از نو مي پردازد. الهام شعر از عرش به فرش نازل نمي شود، فرش به فرش است. شاعر، بايد از ديگران اثر بپذيرد تا سنگلاخ راه سرايش را بپيمايد و به چاه يوسف شعر برسد.
(ص 23 -27):" شيخ اجل سعدي از متنبي اثر پذيرفته است... بسياري از مضامين متني را اقتباس كرده يا از او ملهم شده و كليات او شاهد صدقي بر اين پردازش شيوا و دل نشين است:
و إذا كانت النفوسُ كباراً تعبت في مُرادها الأجسامُ
جان شيرين كه رنج كش باشد تن مسكين چگونه خوش باشد
كفي بجسمي نحولاً أنني رجل لولا محادثتي اياك لم ترني
گويي بدن ضعيف سعدي نقشي است گرفته از ميانت
گر واسطه ي سخن نبودي در وهم نيامدي دهانت
و اسمع من ألفاظه اللغة التي يلذُّ بها سمعي و إن ضُمِنت شتمي
كه دشنام از لبِ لعلت به شيرين تر دعا ماند
إن النفيس نفيس حيثما كانا
جوهر اگر در خَلاب افتد همچنان نفيس است"
سعدي نه تنها يك شاعر بزرگ كه مترجمي بس بزرگ تر است. در همين فراز واپسين، شي ء نفيس به گوهر و حيثما به خلاب ترجمه شده كه با ذائقه ي شعري و سليقه ي ايراني هم گون است. خلاب در اشعار بارکش معنايي است كه نمي توان حيثما را به جاي آن گذارد. هنر ترجمه ي سعدي آن جا آشكارتر مي شود كه ابيات ياد شده را مرور كنيم؛ يك بيت متنبي به يك بيت، يك بيت متنبي به دو بيت، يك بيت متنبي به يك مصرع ،‌يك مصرع متنبي به يك سطر نثر بدل شده است يا اين بيت:
يا اعدل الناس الا في معاملتي فيك الخصام و انت الخصم و الحكم

8. كه خود متنبي از دعبل خزاعي اقتباس نموده: (حاشيه ي ص 259)
" و لستُ ارجو انتصافاً منك ما ذَرَفَتْ عينٌ دموعاً و انتَ الخصم و الحكم
[نيز از اين بيت ابن الرومي]
غدا الدهر لي خصماً و في محكماً فكيف بخصمٍ ضالعٍ و هو يحكم "
سعدي نيز به نوبه ي خود از هنر اقتباس و ترجمه بهره ها داشته و اين بيت را كه چند دست و دهان و سينه گشته به زبان فارسي و به شيوايي و رسايي برگردانده است:
هر چه كني تو بر حقي حاكم و دست مطلقي پيشِ كه داوري برند از تو كه خصم و داوري

9. هنر بزرگ ترجمه را در حافظ نيز مي توان يافت و در منوچهري:
منوچهري مي سرايد: (ص 76-77)
" جرعه بر خاك همي ريزيم از جام شراب جرعه بر خاك همي ريزند مردان اديب
با جوانمردي بسيار بُود چون نبُود خاك را از قدح مردِ جوانمرد نصيب
[و حافظ]: اگر شراب خوري جرعه اي فشان بر خاك از آن گناه كه نفعي رسد به غير چه باك
[هردو] متاثر از: شربنا و أهرقنا علي الارض فضله و للأرض من كأس الكرام نصيبُ "
فرشيدوَرد اين ها را مي ستايد اما نيك آگاه است كه:
(ص 11-12)" ترجمه هم بر دستگاه واژگان زبان فارسي تاثير كرده است و هم بر دستگاه دستوري آن... دختر رز، ترجمه ي بنت العنب و ابنت الكرم و ابنت العنقود:
ابن المعتز: علالي به صوتُ نايٍ وعودِ و القياني دمُ ابنةِ العنقود
خاقاني: مرا سجدگه ، بيت بنت العنب به كه از بيت ام القري مي گريزم
حافظ:دوستان دختر رز توبه زمستوري كرد شد سوي محتسب و كار به دستوري كرد"
نيز،‌ فرشيد ورد سخني دارد كه شايد به مذاق بسياري نسازد:
(ص 70- 71‍): " تغييرات ترجمه اي غير علمي و غير فني كه وارد زبان ما شده است از ده هزار متجاوز است و نگارنده تنها ده هزار از اين اصطلاحات را [ تا سال 1356] به دو زبان فرانسه و انگليسي گرد آورده است. بعضي از متعصبان با اين اصطلاحات مخالفند و وجود آن ها را در زبان فارسي دليل ناتواني و ضعف آن مي دانند و اين امر طبيعي را مغاير غرور ملي و مخالف شوؤن فرهنگي ايران مي دانند. ولي اين انديشه، ‌پنداري باطل بيش نيست زيرا در جهان نه زبان پاك وجود دارد نه نژاد و فرهنگ خالص و زبان ها و فرهنگ هاي جهان از آميزش و پيوند با يك ديگر به وجود مي آيند و زبان و فرهنگ پاك، چيزي جز زبان و فرهنگ ناتوان نيست. نهايت آن كه اخذ فرهنگ و تمدن و تعبيرات بيگانه نبايد استقلال زبان و فرهنگ ما را از ميان ببرد و إلا اگر اين كار موجب غني شدن و بارور گرديدن آن شود، بسيار هم مفيد است."
به راستي اين مهم بر عهده و گرده ي كيست؟ هنر انتقال پيام و فربه كردن زبان و فرهنگ. مترجمان را بايد بازرگانان بازار فرهنگ و زبان برشمرد كه هر چه مي شنوند، آبستن آن مي شوند و نو واژه و ايماژي مي آفرينند. حال، شعر باشد يا نثر، حكمت باشد يا نكوهش و ستايش، واژه باشد يا عبارت. وقتي مي شنوند: النصحُ عند الملأ تقريع چون سير و سركه مي جوشند تا اين حكمت را به زبان مادري خويش منتقل سازند. تا اين كالاي پر بها را در اختيار هم ميهنان خويش بگذارند تا به جاي مقدمه چيني ها و سرك كشيدن به بانك واژه ها با يك بيت شعر، حكمت النصح عند الملأ تقريع را به زيبايي و شيوايي و رسايي بگويد:
هر نصحيت كه بر ملا باشد آن نصيحت به جز فضيحت نيست
آيا هنري بالاتر از اين سراغ داريد!

10. (ص 173-174): " در ويس و رامين، فخر الدين اسعد گرگاني سروده است:
هر آن كو زاغ باشد رهنمايش به گورستان بُود پيوسته جايش
و جلال الدين محمد در مثنوي گفته است:
جانِ او دنباله ي زاغان پَرَد زاغ او را سوي گورستان بَرَد
كه ماخوذ است از بيت:
إذا كان الغرابُ دليلَ قومٍ سيُهديهم سبيلَ الهالكينا "
ترجمه ي شعر به شعر بايد، هر از چندگاهي براي ديگر بار انجام گيرد زيرا نسل نو، معاني كهن را در جامه هاي نو مي پسندد. نيز، استعاره ها، جان ِ واژه ها را مي ستانند و به گورستان فرهنگ واژه ها مي سپارند و با نامي، واژه اي، اصطلاحي چند صباحي خوش مي گذرانند و آن را علم مي كنند؛ يك روز كلاغ مظهر همه ي شوم بختي ها مي شود و ديگر روز بوفِ كور.
ميردامادي از ترجمه ي عالي شعر به شعر مثالي مي آورد: (ص 228) " قصيده ي «لامية العجم طغرايي اصفهاني» از غُرر قصايد به زبان عربي و سروده ي ايراني نژادي عربي سراي است كه آقاي دكتر محمد آبادي باويل آن را چنين به رشته ي نظم پارسي كشيده اند و به راستي « حد همين است سخن راني و زيبايي را.»
أصالةُ الرأي صنانتني عن الخطل ِ و حِليةُُ الفضل زانتني لدي العطلِ
راي ستوارم نگه دارد ز حرف سرسري زيور فضلم بيارايد گهِ بي زيوري
فيما الإقامةُ بالزوراء لا سكني بها و « لا نافتي فيها و لا جملي»
كي توان بي خانمان آسود؟در بغداد از آنك نيست ما را اشتري آن جا نه ماده نه نري
اعلل النفس بالامال أرقبها ما اضيقَ العيش َ لولا فُسحةُ الأملِ
نفس خود را مي فريبم با فراوان آرزو تنگ بودي زندگي بي آرزويي سرسري
قد رشحّوك لأمرٍ لو فطنتَ له فاربأ بنفسكِ أن ترعي مع الهملِ
گر بداني بهر كاري بس بزرگت ساختند نفس خود برتر شمار از اين كه با دونان چري "
و نمونه اي مي آورد از ترجمه ي فارسي به عربي كه البته گمان مي رود نَفَس فردوسي در اين ترجمه چنان كه بايد، دميده نشده است: (ص 344)
" فريدون فرخ فرشته نبود ز مُشك و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش يافت آن نيكوئي تو داد و دهش كن فريدون و توئي
إن فريدون لم يكن ملكا و لا من المسك كان معجونا
بالعدلِ و الجودِ نال مكرمَةً فاعدِلْ و جُد كي تكن فريدونا "
پس دامادي به ترجمه ي شعر به شعر ايمان دارد و نمونه هاي عالي آورده است همچنان كه

11. حكيمي، بنا بر ديدگاه (ص 68) مولف كتاب « طريقه ي ترجمه » .. ترجمه را به سه نوع بخش كرده است: عالي ، مرذول و مقبول [ و شعر را] زير اين سه نوع آورده است:
ترجمه ي عالي شعر به شعر؛ ترجمه ي مرذول شعر به شعر، ترجمه ي مقبول شعر به شعر. "


12. حبيب اللهي، با مثال هايي كه مي آورد، به ترجمه ي دقيق و هم هنگام، عالي لفظ به لفظ باور دارد اگر چه آن را كاري نزديك به محال مي داند:(ص 74-75)
"سألت في النوم أبي آدماً فقلتُ القلبُ به وامقُ
ابنك و اللهِ ابو حازمٍ صلي عليك الملكُ الخالقُ
فقال لي إن كان مني و مِن نسلي فحوا امكم طالق
مضمون فوق را يكي از شاعران فارسي زبان،‌ تقريباً لفظ به لفظ ترجمه كرده و در هجو سوزني شاعر مي گويد:
دوش ديدم به خواب آدم را دستِ حوا گرفته اندر دست
گفتمش: سوزني نبيره ي توست گفت: حوا به سه طلاق اَر هست! "
آيا ترجمه ي منظوم زيبايي نيست؟ آيا ضرورت دارد كه شمار ابيات زبان مبدا و مقصد يكي باشد؟ شعر، هنر است و ترجمه نيز هنر فروكاستن و يا افزودن حجم فراوان يا اندک واژگان و تصاوير به مقداري متفاوت با همان رسايي و شيوايي به زباني ديگر است. شاعر عرب مي توانست حاشيه ها و حشوهاي فراواني بر ابيات سه گانه اش بيفزايد. اين ها پياز داغ است نه انديشه. چاشني است نه خود غذا. بي شك، هنر مترجم اين است كه اين غذا با مذاق من ايراني فارسي دان جور در آيد، كه در ترجمه ي بالا، كاملاً جفت و جور در آمده است. مراد شعر ( كه هجو است) در شعر فارسي يافت مي شود. وزن و قافيه دارد. پس تبديل شدن ابوحازم به سوزني يا سه بيت به دو بيت يا طلاق دادن به سه طلاق كردن، به ذوق برمي گردد كه هجو كننده ي سوزني با هنري كه آفريده، به اين مهم دست يازيده است.
شگفت است كه حبيب اللهي نمونه هاي بسياري مي آورد اما همچنان اصرار مي ورزد كه اين كار (ص 82) " نزديك به محال است" از اين نمونه ها ست: (ص 82- 90)
[بحتري]: له حد صمصامٍ و مشية حيّة و قالب عشاقٍ و قلبُ حزينِ
رودكي: تيزي شمشير دارد و روش مار كالبد عاشقان و گونه ي غمگين "

13. ميان ماندن و رفتن درنگ مي كشدم بگو سلام بگويم و يا خداحافظ درخشان در كار شعر به ترجمه ي آزاد ايمان دارد:
(ص 120)" ... تا ممكن است شيوه و سبك را حفظ نمايد و اين گونه ترجمه را ترجمه ي آزاد مي نامند كه مترجم با اصل معنا و مقصود مولف گاهي مطالبي را بيان مي كند كه در اصل نيست ولي در اساس با آن مطابقت دارد و حول محور كلام مولف دور مي زند ... ترجمه ي كتاب كليله و دمنه... به پارسي ... نظم رودكي... در غايت فصاحت و بلاغت است يا ترجمه ي منظوم قانعي در رديف ترجمه هاي آزاد خوب [ خلاف ترجمه ي مقيد و محدود] به شمار مي رود."

14. جان سخن ديدگاه حكيم اين است: (ص 175) " چه بسا در ساز و كار ترجمه، مفاهيم سترگي از دست رود كه بازگشت پذير نباشد. دو زبان، تا هر اندازه هم به يك ديگر نزديك باشند، باز بار واژگاني و مفاهيم چندي به هنگام ترجمه از معنا و گستره ي خود در زبان مبدا بازمي مانند و منتقل نمي شوند." وي، اين پديده را «زيان هاي جبران ناپذير مفهومي» نام مي نهد كه بايد براي باز گرداندن و جلوگيري از زيان، كمر همت بست." از اين رو چه بسا بايد گفت: واژگاني كه در نگاه نخست حشو و زاند مي آيند ، در كار ترجمه چنان كارساز و سودمند باشند كه معنا بدون آن ها مبهم مي ماند.

15. سپيد گشتن مو ترجمان اين سخن است كه سر بر آر ز خواب گران ، سپيده دميد
كورش صفوي اما، دوشا دوش مترجمان مي ايستد. هر چند سخن وي به مذاق ناقدان خوش نيايد ولي، جان بخش و روح افزاست. وي مي نويسد:
(ص 46) " اختيارات مترجم بيش تر از محدوديت ها ي اوست .. در چهارچوب اختيارات مترجم، ديگر درستي يا نادرستي متن مقصد مطرح نيست، بلكه مي بايست با اصطلاحاتي چون« رسايي» ، «رواني»، « سليسي» و جز آن به نقد پرداخت."
صفوي، اصولي براي گذر از تنگنا و گلوگاه ترجمه ناپذيري فرا روي ما مي نهد تا (ص 67-68 ) " با به كار گيري اختيارات مطرح شده، به عنوان راه حلي براي مساله ي ترجمه ي ناپذيري، از ترجمه ي معنايي گذر كرده و به قلمرو ترجمه ي ارتباطي، يعني بر گردان متن با توجه به مخاطب نزديك شويم."



منابع:

1. ادبيات و تعهد در اسلام، محمد رضا حکيمي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1358.
2. درباره ي زبان فارسي، دکتر مهدي درخشان، موسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، آبان 1367.
3. مضامين مشترک در ادب فارسي و عربي، دکتر سيد محمد مير دامادي، انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، آبان 1371.
4. ارمغان نويد، ابوالقاسم حبيب اللهي( نويد )،انتشارات ميثم تمار، چاپ اول: 1363.
5. اگر اين خيانت نباشد؛ ترجمه و امکانات آن،گرگوري راباسا، ترجمه ي عبدالله کوثري، مترجم، سال چهارم، شماره ي16.
6. هفت گفتار درباره ي ترجمه، کورش صفوي، نشر مرکز، چاپ پنجم: 1382.
7. چکامه هاي متنبي، ترجمه به انگليسي: اِي. جِي.آربري، مقدمه – يادداشت ها و ترجمه: موسي اسوار، انتشارات هرمس، چاپ اول: 1384.
8. پيرامون ترجمه( مجموعه مقالات )، دکتر خسرو فرشيدورد، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول: پاييز 1381.
9. سخن و سخن وران، بديع الزمان فروزان فر، شرکت سهامي انتشارات خوارزمي، چاپ دوم: شهريور 1350 ه.ش.
10. المتنبي في عيون قصائده، إختارها و علق عليها الدکتور ياسين الأيوبي، المکتبة العصرية، صيدا _ بيروت: 2004.
11. گفتمان و ترجمه، علي صلح جو، نشر مرکز، چاپ اول: 1377.
12. از ترجمه، عباس امام، انتشارات خالدين، چاپ اول: تابستان 1378.
13. پيرامون زبان و زبان شناسي( مجموعه مقالات )، محمد رضا باطني، موسسه ي انتشارات آگاه، چاپ سوم: زمستان 1385.
14. نظري به ترجمه، صالح حسيني، انتشارات نيلوفر، چاپ اول: پاييز 1375.
15. علم الترجة التطبيقي، الدکتور أسعد مظفر الدين الحکيم، دار طلاس للدراسات و الترجمة، الطبعة الأولي: 1994.
16. مترجمان،خائنان؛ مته به خشخاش چند کتاب، حسن کامشاد، نشر ني، چاپ اول: 1386.