طوفان تن زدن را اعلام می کنم
سِفر پیدایش را اعلام می کنم


خدای مرده
( فصلی کامل )
شعر : آدونیس ـــ علی احمد سعید
ترجمه : کاظم برگ نیسی
ـــــــــ

مزمور

آغاز روز منم و واپسین کسی که فرا می رسد ــ چهره ام را بر دهانه ی آذرخش می گذارم و به رؤیا می گویم نانم باش . پروانه را به سان ِ درفش بر می افرازم و نام هایم را بر آن می نویسم .
درختی نامش را دیگر می کند و به سویم می آید ، سنگی در صدایم تن می شوید ، دشتی برگ هایم را به تن می کند ــ اینان سپاهیانم و سبزه سلاح من است .
چهره ام را بر باد و سنگ حک می کنم ، چهره ام را بر آب حک می کنم ، در افق خانه دارم ، و بر پیشانیم نقابی از خیزاب است .
به سوی دور دست رهسپار می شوم ، و در دور دست می ماند ، بدین سان است که نمی رسم اما روشن می شوم . من دور دستم و دور دست وطن من است .
وطنی می آفرینم دوست به سان اشک .
آنان که در پوسته ی جهان مین می کارند ، آن اخگر وار پروپیمانان ، آنان که با افق هم مرزند ، آنان که افق را به زور تصاحب می کنند و چندان می زنند تا خون آلوده شود ، آنان سایه نشین پروانگان اند ــ ایشان اند که نام هایم را بر ایشان می نهم . دونده منم و خدایان حصاری گرد بر گردم می ربایم شان و بر ایشان می تازم و هنگامی که لمس شان می کنم از سوگ واری ها دستکشی به دست می کنم ، منی که در صدف های رؤیا خانه دارم ، که انسان ِ درون را اعلام می کنم ــ ( به پس پشت بنگر اورفئوس ، بیاموز که در جهان چگونه گام بر داری )
طوفان تن زدن را اعلام می کنم
سِفر پیدایش را اعلام می کنم .
با غارها به گفت و شنود در می آیم ، کوه ها را واژه می کنم و مغاک ها را موسیقی ، با اثیر می رقصم و دلتنگی هایم را برای زمین به سنگ می سپارم ، برای روزهایم تعویذی می نویسم و زمان سنج را می شکنم ، تن پاره ها را در مسافت هایم فرو می کنم و می گذارم تا دورناها راهنمونم شوند .
ـــــــــــــــــــ

آینه ی سنگ

برهنه زیر نخل های خدایان
در تن پوشی از شن های سالیان
سرگرم احتضار خویش بودم
دیگران را ملکوتی می ساختم
با غبار خویش .
ای پیامبر واژه های سرگردان
ای پیامبر سَفر که آهنگ ما کرده ای
در بادهای بارانی
من و یأس دانستیم که آهنگ ما کرده ای
تو را پیامبری یافتیم در احتضار
هم از این رو خم شدیم
و فریاد بر آوردیم :
« ای که آهنگ ما کرده ای
در هیئت سرگشته ای
که تبعید و حریق از سراپایش می چکد
تو را به خدایی و دوستی پذیراییم
در آینه های سنگ » .
ای پیامبر سَفر
تو را به خدایی و دوستی پذیراییم
در آینه های سنگ .
امروز به نام تو برای ابرها می خوانم
و میان قلب خویش و فضا
در کرانه های اختران
دیواری بنا خواهم کرد ملبّس به چهره ی انسان و آسمان
و برای ابرها می خوانم ـــ
چهره ام سنگ است و جز سنگ هرگز نخواهم پرستید .
ـــــــــ

ترانه

گُنگانه یا با واژه هایی نفس بسته
یا بی صدا
یا چنان که زبانی زیر ناله ی خاک
ترانه ام مرگ را می سراید
شادی بیمار در اشیاء را ، اشیاء را می سراید
ترانه ام تن زدن را می سراید
ای واژه های هراس و درمان
ای واژه های درد .
ـــــــــ

برای یک بار

برای یک بار برای واپسین بار
هبوط خویش را در مکان به خواب می بینم
زیستنم را در جزیره ی رنگ ها
انسان وار زیستنم را
آشتی کرده با خدایان کور و خدایان بینا
برای واپسین بار .
ـــــــــ

سرزمینی دیگر
منم اینک رهسپار به سوی سرزمین دیگر خویش
همراه با درفش و بادهایم
و روز می میرد
ارابه های قربانیان را به دنبال می کشد
خانه ها را به دنبال می کشد .
ـــــــــ

اعتراف

چیزی نیست مگر لاشه ی شب و پاره های دستانم
به سیمای روز
چیزی نیست مگر سنگی در پس پلک ها .
آه چه نیایش ها که نکرده ام
خدای رام ناشدنی را
میوه ها را .
آه چه روزها که چشمانم را خوراک گرسنگی درختان نکرده ام
و چه راه ها که با مژگان شکسته ام نپیموده ام
به سودای دیداری
تا بت پرستانه دست در گردن یک دیگر اندازیم
من و خدا و آوار روز .
ـــــــــ

دعا

دعا کرده ام که از خاکستر بر نیایی
دعا کرده ام که با روز دیداری مبادت
که بیداری مبادت
شب را نیازموده ایم ، با تاریکی به دریا نرانده ایم
دعا کرده ام ای ققنوس
که جادو را جنبشی مباد
که میعادگاه ما در آتش و خاکستر باد
دعا کرده ام که ما را جنون رهنمون باد .
ـــــــــ

رهنورد

رهنوردی
چهره بر شیشه ی فانوس خویش نهاده ام
رهنامه ام
زمینی بی خالق
و تن زدن
انجیل ام .
ـــــــــ

آذرخش

ای آذرخش سبز
ای جفت من در آفتاب و جنون
آن صخره بر پلک ها فرو ریخت
پس نقشه ی اشیاء را دیگر کن .
از زمینی بی آسمان به سویت آمده ام
سراپای آکنده از خدا و هاویه
با بال هایی از عقاب و باد
به شن هجوم می برم تا به دانه ها برسم
و در برابر پاره ابری که می آید خم شوم
پس نقشه ی اشیاء را دیگر کن
ای تصویر من در آفتاب و جنون
ای آذرخش سبز .
ـــــــــ

پس از سکوت

پس از سکوتی که کلام را در آن زهره ی مخاطره نیست
فریاد می زنم :
از شمایان که می بیندم
ای پس ماندگان گورزاد ای پس ماندگان رو به مرگ
زیر این سکوت .
فریاد می زنم تا بادها در صدایم زاد و ولد کنند
تا بامداد زبانی شود
در خونم ، و ترانه هایی .
فریاد می زنم :
از شمایان که می بیندم
زیر این سکوت که کلام را در آن زهره ی مخاطره نیست
فریاد می زنم تا باورم شود که تنهایم ـــ منم و ظلمت .
ـــــــــ

گرگ الهی

روز آواره ای است
با چهره ی آتش گرفته
و من مرگ ماه ام
ناقوس شب
زیر چهره ام شکست
گرگ الهی تازه من ام .
ـــــــــ

گام کودکانه

دیو و دود را به تو می بخشم
ای مادیان ابلق
که تو را با کاکتوس و تلخه می پرورانیم .
بادها و دردها را به تو می بخشم
بازی ها را به تو می بخشم
و رؤیا را و دفترهای زردفام را
و الفبا و نوشتن را
درحجره های حکمت و امثال
ای آفتاب ای پَری آبشار و ابر
ای گام کودکانه .
ـــــــــ

سنگ صاعقه

من سنگ صاعقه ام
و خدایی در تلاقی با چهار راه گمشده
پرچمی هستم
آویخته به پلک های ابر آواره و باران فجیع ؛
من آن سرگردانم که در هیئت سیلاب و آتش پیش می آید
غبار را با آسمان در آمیخته
لحن آذرخش و صاعقه ام من .
ـــــــــ

سرگشته سیما ...

سرگشته سیمایی نیایش خوان غبار خویش ام
ترانه خوان جان سفر کرده ی خویش ام
و رو به سوی معجزه ای ناتمام
جهانی را در می نوردم
که در ترانه هایم می سوزد
و آستانه را می گسترانم .
ـــــــــ

زمینی می آفرینم

زمینی می آفرینم که با من به عصیان در آید
که با من خیانت بورزد
زمینی که با رگ هایم آن را لمس کرده ام
آسمان هایش را با تندرم کشیده ام
و با آذرخش هایم چراغانش کرده ام
مرزهایش صاعقه و خیزاب است
و پرچم هایش پلک ها .
ـــــــــ

خیانت

آه ای نعمت خیانت
ای جهانی که در گام های من گسترده می شوی
در هیئت پرتگاه و حریق
ای جسد دیرینه سال
ای جهانی که به آن خیانت ورزیده ام
و هم چنان می ورزم .
من آن غریق ام که پلک هایش
خروش آب ها را نیایش می خواند
من آن خدایم
که ارض جنایت را متبرک خواهد کرد .
من آن خیانت کارم که زندگی خویش را
به راه ملعنت بار می فروشد
خدای خیانتم من .
ـــــــــ

صدف

هراسانی ؟ چهره ی مغلوبت را دیگرسان کن
ای شیطان ای بر فراز ستارگان گردونه ی من
من از راه گنگ پروایی ندارم
باد سمومم
به صدف می مانم :
گورم را به زیر چهره ام کنده اند
رؤیاها را در مژگان لرزانت رها کن
و در حنجره ام بمان
ای شیطان ای زیر ستارگان گردونه ی من .
ـــــــــ

خدای مرده

امروز سراب شنبه را سوزاندم
سراب آدینه را سوزاندم
امروز نقاب آن خانه را از چهره افکندم
و خدای سنگ کور
و خدای روزهای هفتگانه را
به خدایی مرده جای سپردم .
ـــــــــ

مراسم قربانی

در غارهای رنج دیرین
آنجا که با خدا عشق می ورزیدم
با زنان کاخ ها عشق می ورزیدم
آنجا که من و جنون ِ دوست می زیستیم
میان ماه ها گم شدم
و بیابان را درنوشتم
و راه را پس پشت نهادم .
به نام خدایی که کتاب خویش را می نگارد
در غارهای دیرین
این حریق را نثار می کنم
و مگسی را قربان می کنم ؛
به نام خورشیدهایی که پیش می آیند
این مراسم تشییع را آغاز می کنم .
ـــــــــ

به سیزیف

سوگند که بر آب خواهم نوشت
سوگند که دوشادوش سیزیف خواهم کشید
بار خارا سنگ را .
سوگند که با سیزیف خواهم ماند
تن به تب و شراره ها خواهم داد
در چشم کاسه های تهی خواهم جست
کلک واپسینی
تا برای سبزه و پاییز
شعر غبار را بنویسد .
سوگند که با سیزیف خواهم زیست .
ـــــــــ

خدایی دوستدار زجر خویش

به درگاه خدایی که از هم می شکافد
در گام های من
من این مهیار ملعون
مردگان را به قربانی نثار می کنم
و نیایش گرگان زخم خورده را سر می دهم .
اما گورهایی که در واژه های من
دهان دره می کنند
ترانه هایم را با یاد خدایی شیر داده اند
که سنگ ها را از روی ما پس می زند
خدایی که زجر خویش را دوست دارد
و حتی دوزخ را متبرک می کند
نمازهایم را با من می خواند
و معصومیت را به چهره ی زندگی باز می گرداند .
ـــــــــ

صحنه [ رؤیا ]

انگار که آذرخش سنگ ها را به استنطاق کشیده است
انگار که آسمان را محاکمه می کند
اشیاء را محاکمه می کند
انگار که تاریخ در چشم های من تن می شوید
و روزها در دست های من می افتند
مثل میوه هایی رها شده از شاخ ..
ـــــــــ

بادهای جنون

ارابه های روز زنگار بسته اند
سوار زنگار بسته است .

از آنجا می آیم
از دیار ریشه های نازاد
سوار بر مادیان جوانه ای خشک
از گذرگاه محاصره .

برای چه پوزخند می زنید . برای چه ؟
بگریزید ، من از آنجا به سوی شما آمده ام
جنایت را به تن کرده ام
و برای شما بادهای جنون به ارمغان آورده ام .
ـــــــــ

تو را انتخابی نخواهد بود

چه که می خواهی چهره ی زمین را در هم کوبی
طرحی از چهره ای دیگر در اندازی
اکنون چه
تو را انتخابی نخواهد بود
جز راه آتش
جز جهنم تن زدن
وقتی زمین
خدایی است
یا گیوتینی گنگ .
ـــــــــــــــــــ
ماخذ : ترانه های مهیار دمشقی ، آدونیس ، ترجمه ی کاظم برگ نیسی ، انتشارات کارنامه ، چاپ اول 1377