خدای مرده ــ آدونیس / ترجمه : کاظم برگ نیسی
طوÙان تن زدن را اعلام Ù…ÛŒ کنم
سÙÙر پیدایش را اعلام Ù…ÛŒ کنم
خدای مرده
( Ùصلی کامل )
شعر : آدونیس ـــ علی اØمد سعید
ترجمه : کاظم برگ نیسی
ـــــــــ
مزمور
آغاز روز منم Ùˆ واپسین کسی Ú©Ù‡ Ùرا Ù…ÛŒ رسد ــ چهره ام را بر دهانه ÛŒ آذرخش Ù…ÛŒ گذارم Ùˆ به رؤیا Ù…ÛŒ گویم نانم باش . پروانه را به سان ٠درÙØ´ بر Ù…ÛŒ اÙرازم Ùˆ نام هایم را بر آن Ù…ÛŒ نویسم .
درختی نامش را دیگر Ù…ÛŒ کند Ùˆ به سویم Ù…ÛŒ آید ØŒ سنگی در صدایم تن Ù…ÛŒ شوید ØŒ دشتی برگ هایم را به تن Ù…ÛŒ کند ــ اینان سپاهیانم Ùˆ سبزه Ø³Ù„Ø§Ø Ù…Ù† است .
چهره ام را بر باد Ùˆ سنگ ØÚ© Ù…ÛŒ کنم ØŒ چهره ام را بر آب ØÚ© Ù…ÛŒ کنم ØŒ در اÙÙ‚ خانه دارم ØŒ Ùˆ بر پیشانیم نقابی از خیزاب است .
به سوی دور دست رهسپار می شوم ، و در دور دست می ماند ، بدین سان است که نمی رسم اما روشن می شوم . من دور دستم و دور دست وطن من است .
وطنی Ù…ÛŒ Ø¢Ùرینم دوست به سان اشک .
آنان Ú©Ù‡ در پوسته ÛŒ جهان مین Ù…ÛŒ کارند ØŒ آن اخگر وار پروپیمانان ØŒ آنان Ú©Ù‡ با اÙÙ‚ هم مرزند ØŒ آنان Ú©Ù‡ اÙÙ‚ را به زور تصاØب Ù…ÛŒ کنند Ùˆ چندان Ù…ÛŒ زنند تا خون آلوده شود ØŒ آنان سایه نشین پروانگان اند ــ ایشان اند Ú©Ù‡ نام هایم را بر ایشان Ù…ÛŒ نهم . دونده منم Ùˆ خدایان Øصاری گرد بر گردم Ù…ÛŒ ربایم شان Ùˆ بر ایشان Ù…ÛŒ تازم Ùˆ هنگامی Ú©Ù‡ لمس شان Ù…ÛŒ کنم از سوگ واری ها دستکشی به دست Ù…ÛŒ کنم ØŒ منی Ú©Ù‡ در صد٠های رؤیا خانه دارم ØŒ Ú©Ù‡ انسان ٠درون را اعلام Ù…ÛŒ کنم ــ ( به پس پشت بنگر اورÙئوس ØŒ بیاموز Ú©Ù‡ در جهان چگونه گام بر داری )
طوÙان تن زدن را اعلام Ù…ÛŒ کنم
سÙÙر پیدایش را اعلام Ù…ÛŒ کنم .
با غارها به Ú¯Ùت Ùˆ شنود در Ù…ÛŒ آیم ØŒ کوه ها را واژه Ù…ÛŒ کنم Ùˆ مغاک ها را موسیقی ØŒ با اثیر Ù…ÛŒ رقصم Ùˆ دلتنگی هایم را برای زمین به سنگ Ù…ÛŒ سپارم ØŒ برای روزهایم تعویذی Ù…ÛŒ نویسم Ùˆ زمان سنج را Ù…ÛŒ شکنم ØŒ تن پاره ها را در مساÙت هایم Ùرو Ù…ÛŒ کنم Ùˆ Ù…ÛŒ گذارم تا دورناها راهنمونم شوند .
ـــــــــــــــــــ
آینه ی سنگ
برهنه زیر نخل های خدایان
در تن پوشی از شن های سالیان
سرگرم اØتضار خویش بودم
دیگران را ملکوتی می ساختم
با غبار خویش .
ای پیامبر واژه های سرگردان
ای پیامبر سَÙر Ú©Ù‡ آهنگ ما کرده ای
در بادهای بارانی
من و یأس دانستیم که آهنگ ما کرده ای
تو را پیامبری یاÙتیم در اØتضار
هم از این رو خم شدیم
Ùˆ Ùریاد بر آوردیم :
« ای که آهنگ ما کرده ای
در هیئت سرگشته ای
Ú©Ù‡ تبعید Ùˆ Øریق از سراپایش Ù…ÛŒ چکد
تو را به خدایی و دوستی پذیراییم
در آینه های سنگ » .
ای پیامبر سَÙر
تو را به خدایی و دوستی پذیراییم
در آینه های سنگ .
امروز به نام تو برای ابرها می خوانم
Ùˆ میان قلب خویش Ùˆ Ùضا
در کرانه های اختران
دیواری بنا خواهم کرد ملبّس به چهره ی انسان و آسمان
و برای ابرها می خوانم ـــ
چهره ام سنگ است و جز سنگ هرگز نخواهم پرستید .
ـــــــــ
ترانه
Ú¯Ùنگانه یا با واژه هایی Ù†Ùس بسته
یا بی صدا
یا چنان که زبانی زیر ناله ی خاک
ترانه ام مرگ را می سراید
شادی بیمار در اشیاء را ، اشیاء را می سراید
ترانه ام تن زدن را می سراید
ای واژه های هراس و درمان
ای واژه های درد .
ـــــــــ
برای یک بار
برای یک بار برای واپسین بار
هبوط خویش را در مکان به خواب می بینم
زیستنم را در جزیره ی رنگ ها
انسان وار زیستنم را
آشتی کرده با خدایان کور و خدایان بینا
برای واپسین بار .
ـــــــــ
سرزمینی دیگر
منم اینک رهسپار به سوی سرزمین دیگر خویش
همراه با درÙØ´ Ùˆ بادهایم
و روز می میرد
ارابه های قربانیان را به دنبال می کشد
خانه ها را به دنبال می کشد .
ـــــــــ
اعتراÙ
چیزی نیست مگر لاشه ی شب و پاره های دستانم
به سیمای روز
چیزی نیست مگر سنگی در پس پلک ها .
آه چه نیایش ها که نکرده ام
خدای رام ناشدنی را
میوه ها را .
آه چه روزها که چشمانم را خوراک گرسنگی درختان نکرده ام
و چه راه ها که با مژگان شکسته ام نپیموده ام
به سودای دیداری
تا بت پرستانه دست در گردن یک دیگر اندازیم
من و خدا و آوار روز .
ـــــــــ
دعا
دعا کرده ام که از خاکستر بر نیایی
دعا کرده ام که با روز دیداری مبادت
که بیداری مبادت
شب را نیازموده ایم ، با تاریکی به دریا نرانده ایم
دعا کرده ام ای ققنوس
که جادو را جنبشی مباد
که میعادگاه ما در آتش و خاکستر باد
دعا کرده ام که ما را جنون رهنمون باد .
ـــــــــ
رهنورد
رهنوردی
چهره بر شیشه ÛŒ Ùانوس خویش نهاده ام
رهنامه ام
زمینی بی خالق
و تن زدن
انجیل ام .
ـــــــــ
آذرخش
ای آذرخش سبز
ای جÙت من در Ø¢Ùتاب Ùˆ جنون
آن صخره بر پلک ها Ùرو ریخت
پس نقشه ی اشیاء را دیگر کن .
از زمینی بی آسمان به سویت آمده ام
سراپای آکنده از خدا و هاویه
با بال هایی از عقاب و باد
به شن هجوم می برم تا به دانه ها برسم
و در برابر پاره ابری که می آید خم شوم
پس نقشه ی اشیاء را دیگر کن
ای تصویر من در Ø¢Ùتاب Ùˆ جنون
ای آذرخش سبز .
ـــــــــ
پس از سکوت
پس از سکوتی که کلام را در آن زهره ی مخاطره نیست
Ùریاد Ù…ÛŒ زنم :
از شمایان که می بیندم
ای پس ماندگان گورزاد ای پس ماندگان رو به مرگ
زیر این سکوت .
Ùریاد Ù…ÛŒ زنم تا بادها در صدایم زاد Ùˆ ولد کنند
تا بامداد زبانی شود
در خونم ، و ترانه هایی .
Ùریاد Ù…ÛŒ زنم :
از شمایان که می بیندم
زیر این سکوت که کلام را در آن زهره ی مخاطره نیست
Ùریاد Ù…ÛŒ زنم تا باورم شود Ú©Ù‡ تنهایم ـــ منم Ùˆ ظلمت .
ـــــــــ
گرگ الهی
روز آواره ای است
با چهره ÛŒ آتش گرÙته
و من مرگ ماه ام
ناقوس شب
زیر چهره ام شکست
گرگ الهی تازه من ام .
ـــــــــ
گام کودکانه
دیو و دود را به تو می بخشم
ای مادیان ابلق
که تو را با کاکتوس و تلخه می پرورانیم .
بادها و دردها را به تو می بخشم
بازی ها را به تو می بخشم
Ùˆ رؤیا را Ùˆ دÙترهای زردÙام را
Ùˆ الÙبا Ùˆ نوشتن را
درØجره های Øکمت Ùˆ امثال
ای Ø¢Ùتاب ای پَری آبشار Ùˆ ابر
ای گام کودکانه .
ـــــــــ
سنگ صاعقه
من سنگ صاعقه ام
و خدایی در تلاقی با چهار راه گمشده
پرچمی هستم
آویخته به پلک های ابر آواره Ùˆ باران Ùجیع Ø›
من آن سرگردانم که در هیئت سیلاب و آتش پیش می آید
غبار را با آسمان در آمیخته
Ù„ØÙ† آذرخش Ùˆ صاعقه ام من .
ـــــــــ
سرگشته سیما ...
سرگشته سیمایی نیایش خوان غبار خویش ام
ترانه خوان جان سÙر کرده ÛŒ خویش ام
و رو به سوی معجزه ای ناتمام
جهانی را در می نوردم
که در ترانه هایم می سوزد
و آستانه را می گسترانم .
ـــــــــ
زمینی Ù…ÛŒ Ø¢Ùرینم
زمینی Ù…ÛŒ Ø¢Ùرینم Ú©Ù‡ با من به عصیان در آید
که با من خیانت بورزد
زمینی که با رگ هایم آن را لمس کرده ام
آسمان هایش را با تندرم کشیده ام
و با آذرخش هایم چراغانش کرده ام
مرزهایش صاعقه و خیزاب است
و پرچم هایش پلک ها .
ـــــــــ
خیانت
آه ای نعمت خیانت
ای جهانی که در گام های من گسترده می شوی
در هیئت پرتگاه Ùˆ Øریق
ای جسد دیرینه سال
ای جهانی که به آن خیانت ورزیده ام
و هم چنان می ورزم .
من آن غریق ام که پلک هایش
خروش آب ها را نیایش می خواند
من آن خدایم
که ارض جنایت را متبرک خواهد کرد .
من آن خیانت کارم که زندگی خویش را
به راه ملعنت بار Ù…ÛŒ Ùروشد
خدای خیانتم من .
ـــــــــ
صدÙ
هراسانی ؟ چهره ی مغلوبت را دیگرسان کن
ای شیطان ای بر Ùراز ستارگان گردونه ÛŒ من
من از راه گنگ پروایی ندارم
باد سمومم
به صد٠می مانم :
گورم را به زیر چهره ام کنده اند
رؤیاها را در مژگان لرزانت رها کن
Ùˆ در Øنجره ام بمان
ای شیطان ای زیر ستارگان گردونه ی من .
ـــــــــ
خدای مرده
امروز سراب شنبه را سوزاندم
سراب آدینه را سوزاندم
امروز نقاب آن خانه را از چهره اÙکندم
و خدای سنگ کور
Ùˆ خدای روزهای Ù‡Ùتگانه را
به خدایی مرده جای سپردم .
ـــــــــ
مراسم قربانی
در غارهای رنج دیرین
آنجا که با خدا عشق می ورزیدم
با زنان کاخ ها عشق می ورزیدم
آنجا که من و جنون ٠دوست می زیستیم
میان ماه ها گم شدم
و بیابان را درنوشتم
و راه را پس پشت نهادم .
به نام خدایی که کتاب خویش را می نگارد
در غارهای دیرین
این Øریق را نثار Ù…ÛŒ کنم
و مگسی را قربان می کنم ؛
به نام خورشیدهایی که پیش می آیند
این مراسم تشییع را آغاز می کنم .
ـــــــــ
به سیزیÙ
سوگند که بر آب خواهم نوشت
سوگند که دوشادوش سیزی٠خواهم کشید
بار خارا سنگ را .
سوگند که با سیزی٠خواهم ماند
تن به تب و شراره ها خواهم داد
در چشم کاسه های تهی خواهم جست
کلک واپسینی
تا برای سبزه و پاییز
شعر غبار را بنویسد .
سوگند که با سیزی٠خواهم زیست .
ـــــــــ
خدایی دوستدار زجر خویش
به درگاه خدایی Ú©Ù‡ از هم Ù…ÛŒ شکاÙد
در گام های من
من این مهیار ملعون
مردگان را به قربانی نثار می کنم
و نیایش گرگان زخم خورده را سر می دهم .
اما گورهایی که در واژه های من
دهان دره می کنند
ترانه هایم را با یاد خدایی شیر داده اند
که سنگ ها را از روی ما پس می زند
خدایی که زجر خویش را دوست دارد
Ùˆ Øتی دوزخ را متبرک Ù…ÛŒ کند
نمازهایم را با من می خواند
و معصومیت را به چهره ی زندگی باز می گرداند .
ـــــــــ
صØنه [ رؤیا ]
انگار که آذرخش سنگ ها را به استنطاق کشیده است
انگار Ú©Ù‡ آسمان را Ù…Øاکمه Ù…ÛŒ کند
اشیاء را Ù…Øاکمه Ù…ÛŒ کند
انگار که تاریخ در چشم های من تن می شوید
Ùˆ روزها در دست های من Ù…ÛŒ اÙتند
مثل میوه هایی رها شده از شاخ ..
ـــــــــ
بادهای جنون
ارابه های روز زنگار بسته اند
سوار زنگار بسته است .
از آنجا می آیم
از دیار ریشه های نازاد
سوار بر مادیان جوانه ای خشک
از گذرگاه Ù…Øاصره .
برای چه پوزخند می زنید . برای چه ؟
بگریزید ، من از آنجا به سوی شما آمده ام
جنایت را به تن کرده ام
و برای شما بادهای جنون به ارمغان آورده ام .
ـــــــــ
تو را انتخابی نخواهد بود
چه که می خواهی چهره ی زمین را در هم کوبی
طرØÛŒ از چهره ای دیگر در اندازی
اکنون چه
تو را انتخابی نخواهد بود
جز راه آتش
جز جهنم تن زدن
وقتی زمین
خدایی است
یا گیوتینی گنگ .
ـــــــــــــــــــ
ماخذ : ترانه های مهیار دمشقی ، آدونیس ، ترجمه ی کاظم برگ نیسی ، انتشارات کارنامه ، چاپ اول 1377
سÙÙر پیدایش را اعلام Ù…ÛŒ کنم
خدای مرده
( Ùصلی کامل )
شعر : آدونیس ـــ علی اØمد سعید
ترجمه : کاظم برگ نیسی
ـــــــــ
مزمور
آغاز روز منم Ùˆ واپسین کسی Ú©Ù‡ Ùرا Ù…ÛŒ رسد ــ چهره ام را بر دهانه ÛŒ آذرخش Ù…ÛŒ گذارم Ùˆ به رؤیا Ù…ÛŒ گویم نانم باش . پروانه را به سان ٠درÙØ´ بر Ù…ÛŒ اÙرازم Ùˆ نام هایم را بر آن Ù…ÛŒ نویسم .
درختی نامش را دیگر Ù…ÛŒ کند Ùˆ به سویم Ù…ÛŒ آید ØŒ سنگی در صدایم تن Ù…ÛŒ شوید ØŒ دشتی برگ هایم را به تن Ù…ÛŒ کند ــ اینان سپاهیانم Ùˆ سبزه Ø³Ù„Ø§Ø Ù…Ù† است .
چهره ام را بر باد Ùˆ سنگ ØÚ© Ù…ÛŒ کنم ØŒ چهره ام را بر آب ØÚ© Ù…ÛŒ کنم ØŒ در اÙÙ‚ خانه دارم ØŒ Ùˆ بر پیشانیم نقابی از خیزاب است .
به سوی دور دست رهسپار می شوم ، و در دور دست می ماند ، بدین سان است که نمی رسم اما روشن می شوم . من دور دستم و دور دست وطن من است .
وطنی Ù…ÛŒ Ø¢Ùرینم دوست به سان اشک .
آنان Ú©Ù‡ در پوسته ÛŒ جهان مین Ù…ÛŒ کارند ØŒ آن اخگر وار پروپیمانان ØŒ آنان Ú©Ù‡ با اÙÙ‚ هم مرزند ØŒ آنان Ú©Ù‡ اÙÙ‚ را به زور تصاØب Ù…ÛŒ کنند Ùˆ چندان Ù…ÛŒ زنند تا خون آلوده شود ØŒ آنان سایه نشین پروانگان اند ــ ایشان اند Ú©Ù‡ نام هایم را بر ایشان Ù…ÛŒ نهم . دونده منم Ùˆ خدایان Øصاری گرد بر گردم Ù…ÛŒ ربایم شان Ùˆ بر ایشان Ù…ÛŒ تازم Ùˆ هنگامی Ú©Ù‡ لمس شان Ù…ÛŒ کنم از سوگ واری ها دستکشی به دست Ù…ÛŒ کنم ØŒ منی Ú©Ù‡ در صد٠های رؤیا خانه دارم ØŒ Ú©Ù‡ انسان ٠درون را اعلام Ù…ÛŒ کنم ــ ( به پس پشت بنگر اورÙئوس ØŒ بیاموز Ú©Ù‡ در جهان چگونه گام بر داری )
طوÙان تن زدن را اعلام Ù…ÛŒ کنم
سÙÙر پیدایش را اعلام Ù…ÛŒ کنم .
با غارها به Ú¯Ùت Ùˆ شنود در Ù…ÛŒ آیم ØŒ کوه ها را واژه Ù…ÛŒ کنم Ùˆ مغاک ها را موسیقی ØŒ با اثیر Ù…ÛŒ رقصم Ùˆ دلتنگی هایم را برای زمین به سنگ Ù…ÛŒ سپارم ØŒ برای روزهایم تعویذی Ù…ÛŒ نویسم Ùˆ زمان سنج را Ù…ÛŒ شکنم ØŒ تن پاره ها را در مساÙت هایم Ùرو Ù…ÛŒ کنم Ùˆ Ù…ÛŒ گذارم تا دورناها راهنمونم شوند .
ـــــــــــــــــــ
آینه ی سنگ
برهنه زیر نخل های خدایان
در تن پوشی از شن های سالیان
سرگرم اØتضار خویش بودم
دیگران را ملکوتی می ساختم
با غبار خویش .
ای پیامبر واژه های سرگردان
ای پیامبر سَÙر Ú©Ù‡ آهنگ ما کرده ای
در بادهای بارانی
من و یأس دانستیم که آهنگ ما کرده ای
تو را پیامبری یاÙتیم در اØتضار
هم از این رو خم شدیم
Ùˆ Ùریاد بر آوردیم :
« ای که آهنگ ما کرده ای
در هیئت سرگشته ای
Ú©Ù‡ تبعید Ùˆ Øریق از سراپایش Ù…ÛŒ چکد
تو را به خدایی و دوستی پذیراییم
در آینه های سنگ » .
ای پیامبر سَÙر
تو را به خدایی و دوستی پذیراییم
در آینه های سنگ .
امروز به نام تو برای ابرها می خوانم
Ùˆ میان قلب خویش Ùˆ Ùضا
در کرانه های اختران
دیواری بنا خواهم کرد ملبّس به چهره ی انسان و آسمان
و برای ابرها می خوانم ـــ
چهره ام سنگ است و جز سنگ هرگز نخواهم پرستید .
ـــــــــ
ترانه
Ú¯Ùنگانه یا با واژه هایی Ù†Ùس بسته
یا بی صدا
یا چنان که زبانی زیر ناله ی خاک
ترانه ام مرگ را می سراید
شادی بیمار در اشیاء را ، اشیاء را می سراید
ترانه ام تن زدن را می سراید
ای واژه های هراس و درمان
ای واژه های درد .
ـــــــــ
برای یک بار
برای یک بار برای واپسین بار
هبوط خویش را در مکان به خواب می بینم
زیستنم را در جزیره ی رنگ ها
انسان وار زیستنم را
آشتی کرده با خدایان کور و خدایان بینا
برای واپسین بار .
ـــــــــ
سرزمینی دیگر
منم اینک رهسپار به سوی سرزمین دیگر خویش
همراه با درÙØ´ Ùˆ بادهایم
و روز می میرد
ارابه های قربانیان را به دنبال می کشد
خانه ها را به دنبال می کشد .
ـــــــــ
اعتراÙ
چیزی نیست مگر لاشه ی شب و پاره های دستانم
به سیمای روز
چیزی نیست مگر سنگی در پس پلک ها .
آه چه نیایش ها که نکرده ام
خدای رام ناشدنی را
میوه ها را .
آه چه روزها که چشمانم را خوراک گرسنگی درختان نکرده ام
و چه راه ها که با مژگان شکسته ام نپیموده ام
به سودای دیداری
تا بت پرستانه دست در گردن یک دیگر اندازیم
من و خدا و آوار روز .
ـــــــــ
دعا
دعا کرده ام که از خاکستر بر نیایی
دعا کرده ام که با روز دیداری مبادت
که بیداری مبادت
شب را نیازموده ایم ، با تاریکی به دریا نرانده ایم
دعا کرده ام ای ققنوس
که جادو را جنبشی مباد
که میعادگاه ما در آتش و خاکستر باد
دعا کرده ام که ما را جنون رهنمون باد .
ـــــــــ
رهنورد
رهنوردی
چهره بر شیشه ÛŒ Ùانوس خویش نهاده ام
رهنامه ام
زمینی بی خالق
و تن زدن
انجیل ام .
ـــــــــ
آذرخش
ای آذرخش سبز
ای جÙت من در Ø¢Ùتاب Ùˆ جنون
آن صخره بر پلک ها Ùرو ریخت
پس نقشه ی اشیاء را دیگر کن .
از زمینی بی آسمان به سویت آمده ام
سراپای آکنده از خدا و هاویه
با بال هایی از عقاب و باد
به شن هجوم می برم تا به دانه ها برسم
و در برابر پاره ابری که می آید خم شوم
پس نقشه ی اشیاء را دیگر کن
ای تصویر من در Ø¢Ùتاب Ùˆ جنون
ای آذرخش سبز .
ـــــــــ
پس از سکوت
پس از سکوتی که کلام را در آن زهره ی مخاطره نیست
Ùریاد Ù…ÛŒ زنم :
از شمایان که می بیندم
ای پس ماندگان گورزاد ای پس ماندگان رو به مرگ
زیر این سکوت .
Ùریاد Ù…ÛŒ زنم تا بادها در صدایم زاد Ùˆ ولد کنند
تا بامداد زبانی شود
در خونم ، و ترانه هایی .
Ùریاد Ù…ÛŒ زنم :
از شمایان که می بیندم
زیر این سکوت که کلام را در آن زهره ی مخاطره نیست
Ùریاد Ù…ÛŒ زنم تا باورم شود Ú©Ù‡ تنهایم ـــ منم Ùˆ ظلمت .
ـــــــــ
گرگ الهی
روز آواره ای است
با چهره ÛŒ آتش گرÙته
و من مرگ ماه ام
ناقوس شب
زیر چهره ام شکست
گرگ الهی تازه من ام .
ـــــــــ
گام کودکانه
دیو و دود را به تو می بخشم
ای مادیان ابلق
که تو را با کاکتوس و تلخه می پرورانیم .
بادها و دردها را به تو می بخشم
بازی ها را به تو می بخشم
Ùˆ رؤیا را Ùˆ دÙترهای زردÙام را
Ùˆ الÙبا Ùˆ نوشتن را
درØجره های Øکمت Ùˆ امثال
ای Ø¢Ùتاب ای پَری آبشار Ùˆ ابر
ای گام کودکانه .
ـــــــــ
سنگ صاعقه
من سنگ صاعقه ام
و خدایی در تلاقی با چهار راه گمشده
پرچمی هستم
آویخته به پلک های ابر آواره Ùˆ باران Ùجیع Ø›
من آن سرگردانم که در هیئت سیلاب و آتش پیش می آید
غبار را با آسمان در آمیخته
Ù„ØÙ† آذرخش Ùˆ صاعقه ام من .
ـــــــــ
سرگشته سیما ...
سرگشته سیمایی نیایش خوان غبار خویش ام
ترانه خوان جان سÙر کرده ÛŒ خویش ام
و رو به سوی معجزه ای ناتمام
جهانی را در می نوردم
که در ترانه هایم می سوزد
و آستانه را می گسترانم .
ـــــــــ
زمینی Ù…ÛŒ Ø¢Ùرینم
زمینی Ù…ÛŒ Ø¢Ùرینم Ú©Ù‡ با من به عصیان در آید
که با من خیانت بورزد
زمینی که با رگ هایم آن را لمس کرده ام
آسمان هایش را با تندرم کشیده ام
و با آذرخش هایم چراغانش کرده ام
مرزهایش صاعقه و خیزاب است
و پرچم هایش پلک ها .
ـــــــــ
خیانت
آه ای نعمت خیانت
ای جهانی که در گام های من گسترده می شوی
در هیئت پرتگاه Ùˆ Øریق
ای جسد دیرینه سال
ای جهانی که به آن خیانت ورزیده ام
و هم چنان می ورزم .
من آن غریق ام که پلک هایش
خروش آب ها را نیایش می خواند
من آن خدایم
که ارض جنایت را متبرک خواهد کرد .
من آن خیانت کارم که زندگی خویش را
به راه ملعنت بار Ù…ÛŒ Ùروشد
خدای خیانتم من .
ـــــــــ
صدÙ
هراسانی ؟ چهره ی مغلوبت را دیگرسان کن
ای شیطان ای بر Ùراز ستارگان گردونه ÛŒ من
من از راه گنگ پروایی ندارم
باد سمومم
به صد٠می مانم :
گورم را به زیر چهره ام کنده اند
رؤیاها را در مژگان لرزانت رها کن
Ùˆ در Øنجره ام بمان
ای شیطان ای زیر ستارگان گردونه ی من .
ـــــــــ
خدای مرده
امروز سراب شنبه را سوزاندم
سراب آدینه را سوزاندم
امروز نقاب آن خانه را از چهره اÙکندم
و خدای سنگ کور
Ùˆ خدای روزهای Ù‡Ùتگانه را
به خدایی مرده جای سپردم .
ـــــــــ
مراسم قربانی
در غارهای رنج دیرین
آنجا که با خدا عشق می ورزیدم
با زنان کاخ ها عشق می ورزیدم
آنجا که من و جنون ٠دوست می زیستیم
میان ماه ها گم شدم
و بیابان را درنوشتم
و راه را پس پشت نهادم .
به نام خدایی که کتاب خویش را می نگارد
در غارهای دیرین
این Øریق را نثار Ù…ÛŒ کنم
و مگسی را قربان می کنم ؛
به نام خورشیدهایی که پیش می آیند
این مراسم تشییع را آغاز می کنم .
ـــــــــ
به سیزیÙ
سوگند که بر آب خواهم نوشت
سوگند که دوشادوش سیزی٠خواهم کشید
بار خارا سنگ را .
سوگند که با سیزی٠خواهم ماند
تن به تب و شراره ها خواهم داد
در چشم کاسه های تهی خواهم جست
کلک واپسینی
تا برای سبزه و پاییز
شعر غبار را بنویسد .
سوگند که با سیزی٠خواهم زیست .
ـــــــــ
خدایی دوستدار زجر خویش
به درگاه خدایی Ú©Ù‡ از هم Ù…ÛŒ شکاÙد
در گام های من
من این مهیار ملعون
مردگان را به قربانی نثار می کنم
و نیایش گرگان زخم خورده را سر می دهم .
اما گورهایی که در واژه های من
دهان دره می کنند
ترانه هایم را با یاد خدایی شیر داده اند
که سنگ ها را از روی ما پس می زند
خدایی که زجر خویش را دوست دارد
Ùˆ Øتی دوزخ را متبرک Ù…ÛŒ کند
نمازهایم را با من می خواند
و معصومیت را به چهره ی زندگی باز می گرداند .
ـــــــــ
صØنه [ رؤیا ]
انگار که آذرخش سنگ ها را به استنطاق کشیده است
انگار Ú©Ù‡ آسمان را Ù…Øاکمه Ù…ÛŒ کند
اشیاء را Ù…Øاکمه Ù…ÛŒ کند
انگار که تاریخ در چشم های من تن می شوید
Ùˆ روزها در دست های من Ù…ÛŒ اÙتند
مثل میوه هایی رها شده از شاخ ..
ـــــــــ
بادهای جنون
ارابه های روز زنگار بسته اند
سوار زنگار بسته است .
از آنجا می آیم
از دیار ریشه های نازاد
سوار بر مادیان جوانه ای خشک
از گذرگاه Ù…Øاصره .
برای چه پوزخند می زنید . برای چه ؟
بگریزید ، من از آنجا به سوی شما آمده ام
جنایت را به تن کرده ام
و برای شما بادهای جنون به ارمغان آورده ام .
ـــــــــ
تو را انتخابی نخواهد بود
چه که می خواهی چهره ی زمین را در هم کوبی
طرØÛŒ از چهره ای دیگر در اندازی
اکنون چه
تو را انتخابی نخواهد بود
جز راه آتش
جز جهنم تن زدن
وقتی زمین
خدایی است
یا گیوتینی گنگ .
ـــــــــــــــــــ
ماخذ : ترانه های مهیار دمشقی ، آدونیس ، ترجمه ی کاظم برگ نیسی ، انتشارات کارنامه ، چاپ اول 1377