متنی از آدونیس / ترجمه : ØÙ…زه کوتی
. بادی پنهانی از جانب یونان همراهی‌ام می‌کند
کنسرتوی 19Wallotstrasse ، برلین
شعر : آدونیس ( علی اØÙ…د سعید )
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
(1)
صبØâ€Œ گاهان
از 19 والستراس بیرون می‌آیم . بادی پنهانی از جانب یونان همراهی‌ام می‌کند. دست بر شانه‌ام می‌گذارد . بادی Ú©Ù‡ ØØ§Ùظه دوست‌اش می‌دارد .
در گردش صبØâ€ŒÚ¯Ø§Ù‡ÛŒ به یقین برخوردم . تنها بود به مَثَل٠دریوزه ای Ú©Ù‡ آسمان را در کتابی به ØØ¬Ù… تورات ØÙ…Ù„ می‌کرد .
زیر قدم‌هاش ، ناقوس جهان طنین می‌اندازد ، و یا این‌گونه تصور کردم .
من این راه را نمی‌شناسم
اما بی‌گمان این راه من است .
(2)
قهوه‌خانه
دوست ندارم از در سمت راست وارد قهوه‌خانه شوم . Ú©Ù‡ در برابر آن درختی قد کشیده Ùˆ ریشه در آبگیر خاکی دوانده Ú©Ù‡ از زباله‌هایی آکنده است Ú©Ù‡ Ù…ØÛŒØ· زیست انکارشان کرده Ø› Ùˆ اگر آن خانم ØŒ ØµØ§ØØ¨ این سگ سÙید قشنگ ØŒ Ú©Ù‡ الان دارد رد می‌شود ØŒ بشنود این‌گونه دارم سخن می‌گویم ØŒ ØØªÙ…اً عصبانی می‌شود.
گرد درخت را نوری زرد Ø§ØØ§Ø·Ù‡ کرده . بر روی آن ابری بی‌باران . همان‌گونه Ú©Ù‡ ابزار ÙÙ„Ú© پیش‌بینی کرد .
روز می‌خرامد با درشکه‌ای از تصاویر که دست خیابان می‌کشدش .
از در سمت Ú†Ù¾ وارد قهوه‌خانه می‌شوم . دست‌کم هیجان تنم آرام می‌گیرد . Ù…Ùهربانی صندلی. Ø´ÙØ§Ùیّت جام . عطر Ù€ بویی خوش .
در قهوه‌خانه ، جهان از بخار شدن باز نمی‌ایستد .
Ùˆ می‌دانم : Ú©Ù‡ این دقایق Ùˆ ساعت‌هایی Ú©Ù‡ در این قهوه‌خانه سپری می‌کنم ØŒ در هیچ Ø¯ÙØªØ±ÛŒ Ú©Ù‡ گذر زمان را ثبت می‌کند؛ ذکر نمی‌شوند .
تاریخ ØŒ بر٠انبوهی‌ست Ú©Ù‡ عل٠و Ú¯Ù„ را ÙØ±ÙˆÙ…ی‌پوشاند . Ú†Ù‡ Ø´ÙØ§Ù باشد ØŒ Ú†Ù‡ نرم .
معمولاً جز آن دوردست٠خشک Ø¨ÛŒâ€ŒØØ§ØµÙ„ رخ نمی‌نماید .
(3)
زنی Ù€ در Ø´ÙØ±Ù٠تبدیل شدن به قهوه‌خانه .
اجسام مادینه ØŒ خود به تنهایی ØØ±Ú©Øª Ùˆ کار را می‌گردانند . مردان در سایه‌ی آن‌ها قرار می‌گیرند .
دختری (می‌گوید که کوبایی‌تبار است) کار می‌کند به مَثَل٠گیتاری در دست وقت .
(4)
رنگ Ø¨Ù†ÙØ´ از کجا می‌آید ØŒ Ùˆ چگونه Ù…ÛŒ پوشد پنجره‌ی خاکستری را Ú©Ù‡ من در برابرش نشسته‌ام Ùˆ از لای آن اÙÙ‚ را می‌نگرم Ú©Ù‡ بر Ù…ÙØ±Ø´ ØØ§Ùظه ØÙ…Ù„ شده است؟
Ù€ ببخشید ØŒ گمان کردم شما کسی دیگرید . زخم‌های ØØ§Ùظه‌ی این شنگ را ببخشایید .
(5)
پَرهونی از روشنایی بر گرد قهوه‌خانه گشت می‌زند . انگار همین ØØ§Ù„ا از اشعّه‌ای ابهام‌آگین بیرون آمده . در برابر تک‌تک تابلوهای آویخته بر دیوار می‌ایستد Ùˆ سر تکان می‌دهد . تابلوهایی Ú©Ù‡ به مَثَل ٠سوزن در چهره ÙØ±Ùˆ می‌روند . ØÙ‚ با ØÙˆØ§Ø³ است Ú©Ù‡ به شیوه‌ای Ú©Ù‡ می‌خواهد ØŒ انگیزش‌گر Ø·ÙˆÙØ§Ù† غضبی می‌شود برای پرتاب کردن خود به بیرون .
در آن وقت ØŒ Ø¨ÛŒâ€ŒØØ¬Ø§Ø¨ÛŒÙ دیوارها Ú†Ù‡ زیبا می‌شود .
و خلأ چه بهی‌گونه !
(6)
در قهوه‌خانه Ù€ Ùلنشتاین ØŒ خیابان Ú©Ø±ÙØ±Ø³ØªÙ†Ø¯Ø§Ù… ØŒ برلین ØŒ چنین به نظرم می‌رسد Ú©Ù‡ کودک Ùˆ سیاست‌مدار صر٠و Ù†ØÙˆ آلمان‌اند Ø› Ùˆ نان Ùˆ ورزش در رأس ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ نوین قرار می‌گیرند .
Ùˆ وقتی این را Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØªÙ… ØŒ این‌گونه در نظرم آمد Ú©Ù‡ سایه‌هایی گرد من جمع می‌شوند Ùˆ جام را با زور از من می‌گیرند . شراب من لب Ù¾ÙØ± از ØØ¨Ø§Ø¨â€ŒÙ‡Ø§ÛŒÛŒâ€ŒØ³Øª Ú©Ù‡ می‌کوشند در٠غیب را Ù†ÛŒÙ…â€ŒØ´Ú©Ø§ÙØªÙ‡ بگذارند Ùˆ مجهول یکی از نگهبانان آن باشد .
اما این‌ها واژه‌هایی‌ست که من با دهان غیب می‌گویم .
(7)
موسیقی ماشین‌ها ، این آلات ـ تندیس‌ها همچنین به قهوه‌خانه وارد می‌شوند . از پنجره ، آسمان را بر روی آن‌ها می‌بینم که پستان ‌بند خود را می‌گشاید . ابر را می‌بینم که ترش‌روی‌تر می‌شود .
برای خورشید چه پیش می‌آید؟
(8)
در قهوه‌خانه یا در 19 والستراس ، تصور کن که رو به‌روی یک کلیسا یا پشت یک کنیسه ، توپ‌بازی می‌کنی .
و در وقت خواهی دید که جهان شکاری است به شکل یک شکارگر ، و یا شکارگری به شکل شکار
Ùˆ تراژدی Ú©Ù‡ با گیلگامش آغاز شد ØŒ با برتولد برشت پایان Ù†Ú¯Ø±ÙØª .
(9)
آهنگی از لای قدم‌های ابزار بیرون می‌آید .
Ùˆ در این ابتذالی Ú©Ù‡ هیچ ملول نمی‌شود ØŒ Ú†Ù‡ رازی هست؟ تکرار می‌شود ØŒ قهوه‌خانه را پر می‌کند ØŒ زینتش می‌بخشد ØŒ Ùˆ با همان تکرار کردن ØŒ گرما به نیمکت‌ها Ø§ÙØ²ÙˆÙ† می‌کند .
این مبتذل ابهام‌آگین!
(10)
باید بیاموزم
چگونه سخته می‌شود
آن آزادی که بر آستانه‌ی قهوه‌خانه می‌نشیند .
(11)
این جهان چه می‌بود اگر نمی‌توانست به هیئت یک قرص نان یا توپی درآید؟
(12)
از راه رسیده‌ای در قهوه‌خانه ـ
بعید می‌دانم سلیمان پیامبر باشد
اگر چه چهره‌اش یادآورد هدهد است .
نمی‌نشیند
به چپ و راست نگاهی کرد
قهوه‌خانه را در چشم‌هاش نهاد و بیرون شد .
در قهوه‌خانه جایی برای پیش‌گویی‌ها نیست .
(13)
وقتی که شعر دوست‌ام ، توماس ترانسترومر را می‌خواندم به یاد آوردم :
چند قصیده از المتنبّی ـ دوست دیگرم ، برای کاویدن آزادی
در سرزمینی Ú©Ù‡ تعلق به آن دارم Ø› ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯Ù… .
(14)
نبوّتی آمرزش‌گر و عاشقی‌پیشه .
(15)
تخیّل دوست دارد پیکره‌ای برای لب‌های این زن بتراشد ، که قهوه را به سازی می‌نوشد که انگاری آب عشق است .
(16)
بر نیمکت‌های قهوه‌خانه جایی برای مرالان نیست .
مکان همگی بهر خرسی‌ست Ú©Ù‡ در Ø´Ú©Ù„ Ùˆ رنگ‌های بسیار تناسل می‌کند ØŒ Ùˆ به میل خود آن‌ها را برمی‌گزیند : ÙÛŒ البداهه روشن .
(17)
پروانه‌ای کنار میزم . سؤال نمی کنم چگونه آمد . در آن نگاه می‌کنم . بال‌هایش را می‌کشد . به‌کندی می‌جنبد . تو گویی مرگ ، او را به سینه می‌بردش، و او با جان کندن تلاش می‌کند به سمت سینه‌ی دیگری برود .
اوه، پروانه [جان]
در توان بال‌های من نیست که تو را برای پرواز برکشانند .
(18)
وقت می‌گذرد در قهوه‌خانه
شاریده به مَثَل٠رودی روان .
(19)
قهوه‌خانه از مشتریانی سخن می‌گوید که عصر می‌آیند وسرشارش می‌کنند .
از عروسی خود و خیابان می‌گوید .
با این ØØ§Ù„ دخترکان پیشخدمت ØŒ هر یک با لباس مخصوصی ØŒ نا٠خود را نمایان می‌کنند Ùˆ به گشودن سینه های خود در جهت کواکب ٠نزدیک‌تر به مدار چشم ØŒ ادامه می‌دهند .
(20)
شامگاه زاده می‌شود . برمی‌خیزم و قهوه‌خانه را ترک می‌کنم .
ØØ§Ù„یا بهشت کجاست؟
ـــــــــ
ماخذ : پیش گویی Ú©Ù† ای نابینا ØŒ آدونیس ØŒ ترجمه ØÙ…زه کوتی ØŒ انتشارات Ø§ÙØ±Ø§Ø² ØŒ چاپ اول ØŒ تابستان 1389 تهران .
کنسرتوی 19Wallotstrasse ، برلین
شعر : آدونیس ( علی اØÙ…د سعید )
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
(1)
صبØâ€Œ گاهان
از 19 والستراس بیرون می‌آیم . بادی پنهانی از جانب یونان همراهی‌ام می‌کند. دست بر شانه‌ام می‌گذارد . بادی Ú©Ù‡ ØØ§Ùظه دوست‌اش می‌دارد .
در گردش صبØâ€ŒÚ¯Ø§Ù‡ÛŒ به یقین برخوردم . تنها بود به مَثَل٠دریوزه ای Ú©Ù‡ آسمان را در کتابی به ØØ¬Ù… تورات ØÙ…Ù„ می‌کرد .
زیر قدم‌هاش ، ناقوس جهان طنین می‌اندازد ، و یا این‌گونه تصور کردم .
من این راه را نمی‌شناسم
اما بی‌گمان این راه من است .
(2)
قهوه‌خانه
دوست ندارم از در سمت راست وارد قهوه‌خانه شوم . Ú©Ù‡ در برابر آن درختی قد کشیده Ùˆ ریشه در آبگیر خاکی دوانده Ú©Ù‡ از زباله‌هایی آکنده است Ú©Ù‡ Ù…ØÛŒØ· زیست انکارشان کرده Ø› Ùˆ اگر آن خانم ØŒ ØµØ§ØØ¨ این سگ سÙید قشنگ ØŒ Ú©Ù‡ الان دارد رد می‌شود ØŒ بشنود این‌گونه دارم سخن می‌گویم ØŒ ØØªÙ…اً عصبانی می‌شود.
گرد درخت را نوری زرد Ø§ØØ§Ø·Ù‡ کرده . بر روی آن ابری بی‌باران . همان‌گونه Ú©Ù‡ ابزار ÙÙ„Ú© پیش‌بینی کرد .
روز می‌خرامد با درشکه‌ای از تصاویر که دست خیابان می‌کشدش .
از در سمت Ú†Ù¾ وارد قهوه‌خانه می‌شوم . دست‌کم هیجان تنم آرام می‌گیرد . Ù…Ùهربانی صندلی. Ø´ÙØ§Ùیّت جام . عطر Ù€ بویی خوش .
در قهوه‌خانه ، جهان از بخار شدن باز نمی‌ایستد .
Ùˆ می‌دانم : Ú©Ù‡ این دقایق Ùˆ ساعت‌هایی Ú©Ù‡ در این قهوه‌خانه سپری می‌کنم ØŒ در هیچ Ø¯ÙØªØ±ÛŒ Ú©Ù‡ گذر زمان را ثبت می‌کند؛ ذکر نمی‌شوند .
تاریخ ØŒ بر٠انبوهی‌ست Ú©Ù‡ عل٠و Ú¯Ù„ را ÙØ±ÙˆÙ…ی‌پوشاند . Ú†Ù‡ Ø´ÙØ§Ù باشد ØŒ Ú†Ù‡ نرم .
معمولاً جز آن دوردست٠خشک Ø¨ÛŒâ€ŒØØ§ØµÙ„ رخ نمی‌نماید .
(3)
زنی Ù€ در Ø´ÙØ±Ù٠تبدیل شدن به قهوه‌خانه .
اجسام مادینه ØŒ خود به تنهایی ØØ±Ú©Øª Ùˆ کار را می‌گردانند . مردان در سایه‌ی آن‌ها قرار می‌گیرند .
دختری (می‌گوید که کوبایی‌تبار است) کار می‌کند به مَثَل٠گیتاری در دست وقت .
(4)
رنگ Ø¨Ù†ÙØ´ از کجا می‌آید ØŒ Ùˆ چگونه Ù…ÛŒ پوشد پنجره‌ی خاکستری را Ú©Ù‡ من در برابرش نشسته‌ام Ùˆ از لای آن اÙÙ‚ را می‌نگرم Ú©Ù‡ بر Ù…ÙØ±Ø´ ØØ§Ùظه ØÙ…Ù„ شده است؟
Ù€ ببخشید ØŒ گمان کردم شما کسی دیگرید . زخم‌های ØØ§Ùظه‌ی این شنگ را ببخشایید .
(5)
پَرهونی از روشنایی بر گرد قهوه‌خانه گشت می‌زند . انگار همین ØØ§Ù„ا از اشعّه‌ای ابهام‌آگین بیرون آمده . در برابر تک‌تک تابلوهای آویخته بر دیوار می‌ایستد Ùˆ سر تکان می‌دهد . تابلوهایی Ú©Ù‡ به مَثَل ٠سوزن در چهره ÙØ±Ùˆ می‌روند . ØÙ‚ با ØÙˆØ§Ø³ است Ú©Ù‡ به شیوه‌ای Ú©Ù‡ می‌خواهد ØŒ انگیزش‌گر Ø·ÙˆÙØ§Ù† غضبی می‌شود برای پرتاب کردن خود به بیرون .
در آن وقت ØŒ Ø¨ÛŒâ€ŒØØ¬Ø§Ø¨ÛŒÙ دیوارها Ú†Ù‡ زیبا می‌شود .
و خلأ چه بهی‌گونه !
(6)
در قهوه‌خانه Ù€ Ùلنشتاین ØŒ خیابان Ú©Ø±ÙØ±Ø³ØªÙ†Ø¯Ø§Ù… ØŒ برلین ØŒ چنین به نظرم می‌رسد Ú©Ù‡ کودک Ùˆ سیاست‌مدار صر٠و Ù†ØÙˆ آلمان‌اند Ø› Ùˆ نان Ùˆ ورزش در رأس ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ نوین قرار می‌گیرند .
Ùˆ وقتی این را Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØªÙ… ØŒ این‌گونه در نظرم آمد Ú©Ù‡ سایه‌هایی گرد من جمع می‌شوند Ùˆ جام را با زور از من می‌گیرند . شراب من لب Ù¾ÙØ± از ØØ¨Ø§Ø¨â€ŒÙ‡Ø§ÛŒÛŒâ€ŒØ³Øª Ú©Ù‡ می‌کوشند در٠غیب را Ù†ÛŒÙ…â€ŒØ´Ú©Ø§ÙØªÙ‡ بگذارند Ùˆ مجهول یکی از نگهبانان آن باشد .
اما این‌ها واژه‌هایی‌ست که من با دهان غیب می‌گویم .
(7)
موسیقی ماشین‌ها ، این آلات ـ تندیس‌ها همچنین به قهوه‌خانه وارد می‌شوند . از پنجره ، آسمان را بر روی آن‌ها می‌بینم که پستان ‌بند خود را می‌گشاید . ابر را می‌بینم که ترش‌روی‌تر می‌شود .
برای خورشید چه پیش می‌آید؟
(8)
در قهوه‌خانه یا در 19 والستراس ، تصور کن که رو به‌روی یک کلیسا یا پشت یک کنیسه ، توپ‌بازی می‌کنی .
و در وقت خواهی دید که جهان شکاری است به شکل یک شکارگر ، و یا شکارگری به شکل شکار
Ùˆ تراژدی Ú©Ù‡ با گیلگامش آغاز شد ØŒ با برتولد برشت پایان Ù†Ú¯Ø±ÙØª .
(9)
آهنگی از لای قدم‌های ابزار بیرون می‌آید .
Ùˆ در این ابتذالی Ú©Ù‡ هیچ ملول نمی‌شود ØŒ Ú†Ù‡ رازی هست؟ تکرار می‌شود ØŒ قهوه‌خانه را پر می‌کند ØŒ زینتش می‌بخشد ØŒ Ùˆ با همان تکرار کردن ØŒ گرما به نیمکت‌ها Ø§ÙØ²ÙˆÙ† می‌کند .
این مبتذل ابهام‌آگین!
(10)
باید بیاموزم
چگونه سخته می‌شود
آن آزادی که بر آستانه‌ی قهوه‌خانه می‌نشیند .
(11)
این جهان چه می‌بود اگر نمی‌توانست به هیئت یک قرص نان یا توپی درآید؟
(12)
از راه رسیده‌ای در قهوه‌خانه ـ
بعید می‌دانم سلیمان پیامبر باشد
اگر چه چهره‌اش یادآورد هدهد است .
نمی‌نشیند
به چپ و راست نگاهی کرد
قهوه‌خانه را در چشم‌هاش نهاد و بیرون شد .
در قهوه‌خانه جایی برای پیش‌گویی‌ها نیست .
(13)
وقتی که شعر دوست‌ام ، توماس ترانسترومر را می‌خواندم به یاد آوردم :
چند قصیده از المتنبّی ـ دوست دیگرم ، برای کاویدن آزادی
در سرزمینی Ú©Ù‡ تعلق به آن دارم Ø› ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯Ù… .
(14)
نبوّتی آمرزش‌گر و عاشقی‌پیشه .
(15)
تخیّل دوست دارد پیکره‌ای برای لب‌های این زن بتراشد ، که قهوه را به سازی می‌نوشد که انگاری آب عشق است .
(16)
بر نیمکت‌های قهوه‌خانه جایی برای مرالان نیست .
مکان همگی بهر خرسی‌ست Ú©Ù‡ در Ø´Ú©Ù„ Ùˆ رنگ‌های بسیار تناسل می‌کند ØŒ Ùˆ به میل خود آن‌ها را برمی‌گزیند : ÙÛŒ البداهه روشن .
(17)
پروانه‌ای کنار میزم . سؤال نمی کنم چگونه آمد . در آن نگاه می‌کنم . بال‌هایش را می‌کشد . به‌کندی می‌جنبد . تو گویی مرگ ، او را به سینه می‌بردش، و او با جان کندن تلاش می‌کند به سمت سینه‌ی دیگری برود .
اوه، پروانه [جان]
در توان بال‌های من نیست که تو را برای پرواز برکشانند .
(18)
وقت می‌گذرد در قهوه‌خانه
شاریده به مَثَل٠رودی روان .
(19)
قهوه‌خانه از مشتریانی سخن می‌گوید که عصر می‌آیند وسرشارش می‌کنند .
از عروسی خود و خیابان می‌گوید .
با این ØØ§Ù„ دخترکان پیشخدمت ØŒ هر یک با لباس مخصوصی ØŒ نا٠خود را نمایان می‌کنند Ùˆ به گشودن سینه های خود در جهت کواکب ٠نزدیک‌تر به مدار چشم ØŒ ادامه می‌دهند .
(20)
شامگاه زاده می‌شود . برمی‌خیزم و قهوه‌خانه را ترک می‌کنم .
ØØ§Ù„یا بهشت کجاست؟
ـــــــــ
ماخذ : پیش گویی Ú©Ù† ای نابینا ØŒ آدونیس ØŒ ترجمه ØÙ…زه کوتی ØŒ انتشارات Ø§ÙØ±Ø§Ø² ØŒ چاپ اول ØŒ تابستان 1389 تهران .