در این شب
شلوار مایکوفسکی را به یاد آوردم
آن فروشده در ابر


شعرهایی از هاشم شفیق ـــ شاعر عراقی
ترجمه : حمزه کوتی
ـــــــــ

شلوار مایکوفسکی

در این شب
شلوار مایکوفسکی را به یاد آوردم
آن فروشده در ابر .
تارهای مویی پریشان
بر پیشانی بلند را به یاد آوردم .
مایکوفسکی
مایکوفسکی
مایکوفسکی که رؤیای گل ها
و دیگرگون ساختن در سر داشت
آنکه تمام ِ ستایش ها را در رؤیا نهاد
آنکه شعر در انجمن کارگران می خواند
و توجّه رهگذران در مسکو را
به خود جلب می کرد
آن کودکی که با امواج بازی می کرد
و بر آب ، کهکشان ها می کشید
دیوانه ی بانوی سُرمه و شیر
مایکوفسکی ــــ
آنکه با عطر انقلابی گری خودکشی کرد
شلواری برای من به جا گذاشت
که در آن تکه ابری وجود دارد .
ـــــــــ

پریشان گو

شبان گاهان بر روانداز
در کناره ی بالش
دریا می غریود .
در گوش من
جریان ها جاری ست .
دریای غُرّان در من
آشوب می کند
زبان اش از باد است
پریشان گوست .
گریان است و ُ
از او موج می چکد .
بسیارگوی ِ سرگردانی ست
که در چهره ی روی بالش
خفته و ُ
خواب دیده با شن وماسه سخن می گوید .
ـــــــــ

گدازه

گدازه زیر مژه هاست
پلک هایم محو
نه از گدازه امّا
که از خیره نگری
در آفاقی
که با سراب شسته شده اند .
ـــــــــ

ابونواس

نزد تو آمدم ؛ به جست و جوی نام تو
و دستاری که درخشندگی پیچاندش .
به جست و جوی کاغذی خیس از واژه ها
و قلمی که عشق می نگارد .

نزد تو آمدم ؛ به جست و جوی ریشی
پاشیده بر آن خاکه های طلا
به جست و جوی ردایی آغشته به عبیر
که دنباله ی نقره آگین اش را
غلامی به دست گرفته
که آتش عشق بیمارگون اش کرده است .

نزد تو آمدم ؛ به جست و جوی شراب مُدام
و جامی که مِی از آن سر ریز می زند
به جست و جوی مِی نابی
که هیچ دستی لمس نکرده آن را
اما ناکام ماندم من ـــ ای ابونواس !
هنگامی که به خیابان تهی تو آمدم (1)
و تاکستان را نیافتم .
ـــــــــــــــــــ
1 : ابونواس از شاعران دگر اندیش عصر عباسی است . او در سن پنجاه و دو سالگی به شیوه ای مرموز درگذشت . شاعر در این سطر اشاره ای ظریف دارد به خیابانی به نام « شارع أبي نؤاس » در بغداد . م