با سایه ات جن غزل ها را لمس کن ، تا سخن بر عسل شهوات بیدار شود

چهار شعر از محمود درویش شاعر فلسطینی
ترجمه : حمزه کوتی


برای اولین بار دریا را می بیند

برای اولین بار دریا را درون خود می بیند . کشتی بارش خشکی ست . در کاویدن اسکله هایی برای خشکی . از کشته های کلمات و پاشنه ی آشیل به دفاع برخاستیم . این سفر را تا رسیدن به آغاز ادامه دادیم . چه کسی دریا را متوقف می کند تا آغاز را بر کرانه هاش بیابیم ؟ و روایت گر ، کشتی را به پشت گره می زد . خواستار بازگشت به صدای بیروت : بیرون نروید . داشت فصلی تازه از معجزات و قاتل خود می نوشت و هنگامی که نوشتن را به پایان برد . قهرمان های داستان آغاز به بازی کردند و بر او شاش کردند و شاشیدند بر بابل اش . تا دریا را درون خود ببیند و بر دوش بار سنگین سخن را حمل کند .
ـــــــــ

شیهه ای بر تپه

شیهه ی اسب ها : در فرود ، در فراز
عکس ام را به همسرم می دهم . اگر بمیرم آن را بر دیوار بیاویز . می گوید : آیا برای آن دیواری هست ؟ گفتم : اتاق کوچکی می سازیم . ـــ کجا ... در کدام خانه ؟
شیهه ی اسب ها : در فرود ، در فراز
آیا زنی سی ساله به یک وجب زمین نیاز دارد تا عکس اسب سوارش را در قابی جا دهد ؟ و آیا می توانم به قله ی آب کوه صعب برسم . که تپه دره و حصار است ؛ و نیمه ی راه دو راهی می شود . آه از کوچی که شهید ، شهید را می کشد .
عکس ام را به همسرم می دهم . عکس ام را سوراخ کن تا در تو اسب تازه ای شیهه کشد .
شیهه ی اسب ها : در فرود ، در فراز .
ـــــــــ

خزان ِ تازه ی زن ِ آتش

خزان ِ تازه ی زن ِ آتش . باش همان گونه که اساطیر و شهواتت آفریدند . پیاده رویی باش که از گل سرخ ام نمی افتد . بادهایی باش برای دریانوردانی که نمی خواهند به دریا بزنند . بس تو را هنگام هبوط خزان می خواهم . بس آرزو دارم که گریزان باشم بر پایی از پرنیان مدایح . زنان قلب ام باش . نام های چشمم . دریچه ی باغ . مادری برای نومیدی ام از زمین . فرشتگان ام باش . گناه دو ساق پیرمون ام . تو را قبل از حک شدن خون ام با تندبادها و زنبور دوست دارم . همان گونه که بودی باش . باش به گونه ای که نیستی . با سایه ات جن غزل ها را لمس کن ، تا سخن بر عسل شهوات بیدار شود . دوستت دارم . دوستت ندارم . نمی توانم به سرزمین ام بازگردم . نمی خواهم به تن ام بازگردم . بعد از این خزان نمی وخواهم نزد کسی باز گردم .
ـــــــــ

من از آنجایم

من از آنجایم . مثل مردم متولد شدم . مادری دارم و خانه ای با پنجره های بسیار . برادرانی دارم . دوستانی و زندانی با دریچه ای سرد . موجی دارم که مرغ دریاش ربود . دورنمای خاص خود را دارم . گیاهی افزون . ماهی دارم در دورنای کلام . روزی ِ پرندگان و زیتون بنی جاودان . از زمین گذشتم قبل از آنکه شمشیرها بگذرند بر تنی که آن را به خوان تبدیل کردند . من از آنجایم . آسمان را به مام باز می گردانم وقتی آسمان بر مادرش گریه کند . می گریم تا مرا ابری بازگشته بشناسد .
هر گونه سخنی که مناسب دادگاه خون است آموختم تا قانون بشکنم . همه ی سخن را یاد گرفتم . آن را تفکیک کردم تا در آن واژه ای بگنجانم : وطن .
ـــــــــ
ماخذ : ورد أقل ، محمود درویش ( این کتاب تحت عنوان « گلی اندک » با ترجمه ی این مترجم به چاپ خواهد رسید ) . م