بیگانه ای میان دو رود / زاهر الغاÙری شاعر عمانی / ترجمه : Øمزه کوتی
آرام تر Ùرشته
زمین اینجا مرطوب است
و هوا در ریه ها رنجور
بیگانه ای میان دو رود
( به کمال سبتی ) *
شعر : زاهر الغاÙری شاعر عمانی
ترجمه : Øمزه کوتی
ــــ
(1)
آرام تر Ùرشته
زمین اینجا مرطوب است
و هوا در ریه ها رنجور .
(2)
زندانی شهرها
به هر گامی Ùریاد Ù…ÛŒ زند
میان پیاده روها
گاه زندگی کاملی ست
که به یک اشاره
مقایسه Ù…ÛŒ شود با Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ کشت زار
و گاه سایه
که به پله های بزرگ رسیده می شکند
مثل صدای آن کشته شدگان .
در Øقیقت ما خون گنجشک را
با لعاب دریا در آمیختیم
و غبار را با رنگ ترس
ترکیب کردیم
در چهره های تاریک چون شب .
(3)
زن جوان
چیزی نیست جز خوابی گذران
در نسیم تابستان
و تخته سنگ
از یاد نمی رود
در وادی خوشبخت
تنها درد است که بر کناره ی رودها
در روشنایی قندیل می روید .
هیچ کس نمی گوید
ماه از زیر پنجره خواهد پرید
وقتی بگذری از سرزمینی میان دو رود .
مردگان Ùˆ زندگان از Ø´Ú©Ù… های Ùرشتگان
خواهند پرید .
شاید کسی نگوید
سمندر بر آستانه ی در
چون پرنده ای هلندی ظاهر خواهد شد
یا گلی خواهد رویید در آینه ی دریا
تا این بار زخم
گذرگاه پنهانی باشد برای خلق و خوی ها .
(4)
مرگ گلی در باغ است
مرگ از راه رسیدن دیدارگری بیگانه
مرگ بیش از آنکه بدانی
درباره اش تپه ها برایت خواهند Ú¯Ùت .
به همین خاطر
گم شده یا تبعیدی باز نخواهی گشت .
انگار تو کودکی زیر آن درخت نبودی
انگار ندانسته بزرگ شدی
Ùˆ بر دوش ات Øمل کردی
بقایای موزه ی خانوادگی را .
(5)
تو الآن میان پیاده روها راه می روی
میان Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ های باغ ها
Ùˆ Ùریاد Ù…ÛŒ زنی تا بشنوی
چگونه سنگ ها سخن می گویند .
خالکوبی ØŒ Ù…Ùهره ÛŒ آبی رنگ Ùˆ علامت مرگ
نشانه های راه اند .
چشم بازت امشب راز آلود است
مثل دهان انگشتری پر از هوا .
ـــــــــ
* : کمال سبتی از شاعران عراقی است . او در سن 56 سالگی در تاریخ 22/4/2006 در هلند بر اثر سکته ی قلبی درگذشت . م
زمین اینجا مرطوب است
و هوا در ریه ها رنجور
بیگانه ای میان دو رود
( به کمال سبتی ) *
شعر : زاهر الغاÙری شاعر عمانی
ترجمه : Øمزه کوتی
ــــ
(1)
آرام تر Ùرشته
زمین اینجا مرطوب است
و هوا در ریه ها رنجور .
(2)
زندانی شهرها
به هر گامی Ùریاد Ù…ÛŒ زند
میان پیاده روها
گاه زندگی کاملی ست
که به یک اشاره
مقایسه Ù…ÛŒ شود با Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ کشت زار
و گاه سایه
که به پله های بزرگ رسیده می شکند
مثل صدای آن کشته شدگان .
در Øقیقت ما خون گنجشک را
با لعاب دریا در آمیختیم
و غبار را با رنگ ترس
ترکیب کردیم
در چهره های تاریک چون شب .
(3)
زن جوان
چیزی نیست جز خوابی گذران
در نسیم تابستان
و تخته سنگ
از یاد نمی رود
در وادی خوشبخت
تنها درد است که بر کناره ی رودها
در روشنایی قندیل می روید .
هیچ کس نمی گوید
ماه از زیر پنجره خواهد پرید
وقتی بگذری از سرزمینی میان دو رود .
مردگان Ùˆ زندگان از Ø´Ú©Ù… های Ùرشتگان
خواهند پرید .
شاید کسی نگوید
سمندر بر آستانه ی در
چون پرنده ای هلندی ظاهر خواهد شد
یا گلی خواهد رویید در آینه ی دریا
تا این بار زخم
گذرگاه پنهانی باشد برای خلق و خوی ها .
(4)
مرگ گلی در باغ است
مرگ از راه رسیدن دیدارگری بیگانه
مرگ بیش از آنکه بدانی
درباره اش تپه ها برایت خواهند Ú¯Ùت .
به همین خاطر
گم شده یا تبعیدی باز نخواهی گشت .
انگار تو کودکی زیر آن درخت نبودی
انگار ندانسته بزرگ شدی
Ùˆ بر دوش ات Øمل کردی
بقایای موزه ی خانوادگی را .
(5)
تو الآن میان پیاده روها راه می روی
میان Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ های باغ ها
Ùˆ Ùریاد Ù…ÛŒ زنی تا بشنوی
چگونه سنگ ها سخن می گویند .
خالکوبی ØŒ Ù…Ùهره ÛŒ آبی رنگ Ùˆ علامت مرگ
نشانه های راه اند .
چشم بازت امشب راز آلود است
مثل دهان انگشتری پر از هوا .
ـــــــــ
* : کمال سبتی از شاعران عراقی است . او در سن 56 سالگی در تاریخ 22/4/2006 در هلند بر اثر سکته ی قلبی درگذشت . م