از عبدالوهاب البیاتی شاعر عراقی / دکتر Ù…Øمد رضا Ø´Ùیعی کدکنی
چشم های تو اصÙهان است
Ú©Ù‡ در برج هاش کبوتر پناه گرÙته
گزیده شعرهایی از عبد الوهاب البیاتی شاعر عراقی
ترجمه : دکتر Ù…Øمد رضا Ø´Ùیعی کدکنی
ـــــــــ
مقدمه ( با تلخیص ) :
همه ÛŒ شخصیت های عبدالوهاب البیاتی ( 1926 ــ 1999 ) در رؤیای بازگشت اند . Øتی آنها Ú©Ù‡ در جهت رسیدن به آزادی Øرکت Ù…ÛŒ کنند ØŒ در قاموس او « بازگشتگان » نام دارند . زیرا Ú©Ù‡ ایشان از گذشته Ù…ÛŒ آیند Ùˆ با بهار باز Ù…ÛŒ گردند Ùˆ او این معنی را از « بازگشت به کودکی » Ù…ÛŒ گیرد Ùˆ در بسیاری از شعرهای او شوق به این عالم دیده Ù…ÛŒ شود Ùˆ در راه برگشت به همین عالم است Ú©Ù‡ شخصیت های شعر او در گردش Ùˆ سÙرند . نه به خاطر Ù†Ùس Ú©ÙˆÚ† کردن .
شخصیت کوچ کننده از هر نمونه ی دیگری به ذهن او نزدیک تر است و او از این نظر همانند اودن است که همواره دوستدار چنین شخصیتی بود .
شخصیت های او توجهی به آسمان ندارند Ùˆ در شخصیت های شعر البیاتی هیچ گونه اØساسی به گناه یا کوششی Ù†Ùسانی به خاطر آن دیده نمی شود . مگر اینکه گناه چیزی باشد از جانب Ùرد نسبت به جامعه . در اینجاست Ú©Ù‡ شخصیت های او اØساس پشیمانی Ù…ÛŒ کنند . ولی هیچ گونه توجهی به آسمان پیدا نمی کنند . بلکه توجه ایشان به جامعه ÛŒ انسانی است تا از آن بخشایش بخواهند . از این روی گناه از نظر البیاتی امری دینی نیست . بلکه نقصی است اجتماعی Ùˆ بزرگ ترین گناه Ùروختن « ضمیر » است .
آثار البیاتی عبارت اند از : Ùرشتگان Ùˆ شیاطین 1950 ØŒ ابریق های شکسته 1954 ØŒ شکوه کودکان Ùˆ زیتون را باد 1956 ØŒ شعرهایی در تبعید 1957 ØŒ واژه هایی Ú©Ù‡ نمی میرند ØŒ دÙتر Ùقر Ùˆ انقلاب 1965 ØŒ آنکه Ù…ÛŒ آید Ùˆ نمی آید 1966 ØŒ مرگ در زندگی 1968 Ùˆ غیره .
ــــ
سرود
یاÙا ! Ù…Ø³ÛŒØ ØªÙˆ در زنجیر
بر صلیب جاده ها ، برهنه ، با خنجر پاره پاره می شود
و بر سر خیمه های تو ابری زار می گرید
Ùˆ Ø®Ùاشی در پرواز است .
ای گل سرخ ! باران بهاری !
Ú¯Ùتند : در چشم های تو روز بیماری Ù…Øتضر است
و اشک ها ــ به رغم شوربختی دل ها ــ می خشکد .
Ú¯Ùتند : ای یار ! از شمیم Ú¯Ù„ های گاو چشم بهره مند شو
و من از ننگ خویش گریستم :
که از پس شام گاه ، دیگر گل گاو چشمی نیست .
یهودا دروازه را بسته
و جاده خالی است و مردگان خرد سال تو
بی گور مانده
جگر های خود را می خورند
Ùˆ بر سنگÙرش تو به خواب Ù…ÛŒ روند .
ـــــــــ
نامه
آه ای برادران خود سوخته ÛŒ راه Ùردا
در زیر ستارگان
سازندگان عشق بزرگ !
و نان و گل ها
کودکان سرگشته ÛŒ یاÙا
در مرزهای میهن بزرگ من !
من هم چنان در اینجا ØŒ سرود Ø¢Ùتاب سر کرده ام ØŒ سوزان
و پیوسته می سرایم
و باد و گنجشک ــ که در خانه ی من در نزاع اند ــ و سایه ای سیاه
که چهره ی به خون آغشته ی مرا از شما پنهان می کند
و شب اسرائیل که بر سر کینه و انتقام است
و تباهکاران و مخبران
من هم چنان در اینجا سرود Ø¢Ùتاب سر کرده ام ØŒ در سکوت Ùˆ اصراری اندوهگین .
برادران خود سوخته ی من
در راه پیروزی .
ـــــــــ
بازگشت
شب را قندیل چشم ها به دور دستان می راند
چشم های شما
یاران پراکنده و گرسنه ی من
در زیر ستارگان .
گویی به رؤیا دیده ام که در راه شما
اشک و گل سرخ گسترده ام
گویی Ù…Ø³ÛŒØ Ø¨Ø§ شما به « جلیل » باز Ù…ÛŒ گردد
بی صلیب .
ـــــــــ
به گابریل پری
و کارگران کوچک مارسلیا
کارگران خردسال مارسلیا
رنجبران !
آیا می شنوید ملت غارت شده ی مرا
و همهمه ی کودکان درمانده و جوینده را
آیا می شنوید
شاعران ساده ÛŒ ما را Ú©Ù‡ از ØµÙ„Ø Ø³Ø®Ù† Ù…ÛŒ گویند
و از پیروزی کارگران رنجدیده ی جهان گرسنه ی ما .
گابریل ! ای بوی بهار و سرود شورش !
پیوسته به چهره ÛŒ باصÙا Ùˆ عمیق تو Ù…ÛŒ اندیشم
که به خون آغشته شد
و پیوسته به سکوت تلخ مارسلیا می اندیشم
توپ های Ùاشیست ها در غرش است
و کلبه ی پیر زن مثل سگ در زیر گام جنگنده ها هراسان
در اضطراب .
پیوسته Ù…ÛŒ اندیشم به آن Ù„Øظه Ú©Ù‡ یاران
در دنبال جنازه ÛŒ تو راه Ù…ÛŒ رÙتند
شاید روزی ÙˆØشیان ٠پَست مرا بکشند
در ژرÙای ظلمت ØŒ آن سان Ú©Ù‡ تو را در روشنایی روز کشتند .
و پس از من و تو باز
کارگران خردسال مارسلیا
رو به سوی Ùردای نزدیک Ùˆ دور
در Øرکت خواهند بود .
ـــــــــ
نامه ا ی عاشقانه برای همسرم
چشم های تو از تبعیدگاهی به تبعیدگاهی آتش می پاشد
ای هم راز Ø±ÙˆØ Ù…Ù† ! در چشم هایم ØŒ در Ùضا
در صØرای عشقم ØŒ در ژرÙای جراØتم ØŒ Øریق
ای هم راز روØÙ… ØŒ عشقم ØŒ Ùریاد ملتم ØŒ رؤیام Ùˆ سرایم
ای بوی بیشه های کردستان در سپیده دم بارانی !
چشم های تو قندیل های طلا و آتش اند .
کبوترم : طلا و آتش !
و گلنار
که شبم را در تبعیدگاه روشنایی می دهند
در سبزی جاده ها
در چشمه ساران کوه ها
در دشت های میهن دور من .
آنجا که بهار لب سوخته می میرد
برهنه ؛ و کودکان با گل های سرخش پراکنده می شوند
Ùˆ نان را در اشک Ùرو Ù…ÛŒ برند .
آنجا که هزاران پیشانی
با غرور Ùˆ پیروزگاری به سوی خورشیدی بر اÙراشته شده
کبوترم ! مادرم Ø·Ùلم ! با پیروزی
روز و شب و بامداد بهار برای تو ترانه سر کردم
و آواز دادم : میهن من !
برای چشم های او گرسنه ماندم
و برای چشم های ملت کارگرم ، ملت کشاورزم
پیروزمندانه می میرم .
ـــــــــ
یاران خورشید
بر دروازه های مادرید به انتظار تو نشستیم
و برای چشم های تو ، ای یار خورشید ، کشت زاران را خضاب بستیم
Ùˆ در بازارهای کهنه ÛŒ تهران ØŒ زمین را Ùرش کردیم
Ùˆ در Ù…Øلات ویرانه ÛŒ شیکاگو خار Ùˆ خاشاک خوردیم
و به انتظار تو نشستیم
و در زیر رایت های یارانی دیگر بودیم همانند تو
تاریخ و کلمات را می ساختیم
و خسته بودیم .
سپیده بر ما می دمید
رنگ باخته ، به رنگ چشم های تو
در آن روز که برنج زار را در شب عراق
با خون دیگران خضاب بستیم
در برنج زار های عراق
زیر درÙØ´ های خضاب بسته به انتظار ماندیم
با نام هایی دوست داشتنی .
سپیده بر ما می دهد
و تیرگی روی گردان شده است
و چکاوک ها ترانه می خوانند
این است خورشیدی Ú©Ù‡ به خاطر او هزاران رÙیق
پیکار کرده است
در Ùضا Ù…ÛŒ درخشد ØŒ در شب عراق
و بر دروازه های مادرید و بازارهای کهنه ی تهران
Ùˆ بر مردگان Ùˆ در Ù…Øلات کهنه ÛŒ شیکاگو
در چشم های تو می درخشد ای روشنی بامداد
ای یار در نبرد اÙزار
زیر درÙØ´ های خضاب بسته
با نام هایی مهربان .
ـــــــــ
آرزو
من به Ùردای انسان ØŒ در رودبار زندگی ایمان دارم
زود باشد که این پستی ها و سدها از میان رود
Ùˆ به زودی Ùردا
انسان دنیای تازه ی ما پیروز خواهد شد :
بر کشتارگاه ها و بر ویرانه ها و بر وبا
من ایمان دارم به رغم مرگ خویش در شب
تشنه در سکوت بیمارستان ، بی هیچ یاری
و بی هیچ دستی که به مهربانی به من نزدیک شود
و بی هیچ نوشابه ای .
من ایمان دارم ای شب ستیزه جو
با اندیشه ، سرزمین زرین و سبز ما
آباد خواهد شد با اندیشه .
ـــــــــ
سرکش
( عذاب Øلاج )
در تهی و تاریکی سقوط کردی
روانت به رنگ ها آغشته شد
از چاه هاشان آب نوشیدی
سرگیجه گرÙتی
دستانت به مرکب و غبار آلوده شد
و من تو را بر خاکستر این آتش معتک٠می بینم .
آرامشت : آشیانه ی عنکبوت
و تاجت از خار
ای که شترت را برای همسایه قربانی کردی
در ٠سرای مرا آنگاه Ú©ÙˆÙتی
Ú©Ù‡ آوازه خوان به خواب رÙته بود
و گیتار شکسته .
با اینکه تو در پیشگاه ، آراسته ایستاده ای
کی به پایان خواهم رسید ؟
با آنکه تو در آغاز پایان هستی
میعاد ما در رستاخیز .
پس مهر واژه های باد را بر آب پراکنده مکن .
و پستان را لمس مکن
چرا که باطن اشیاء همان ظاهر آنهاست .
هر گمانی که می خواهی داشته باش
Ú†Ù‡ سان Ù…ÛŒ توانم با آنکه آتش ایشان در جاودانگی صØرا رقصید Ùˆ به خاموشی گرایید .
و اینک تو را می بینم که در ناتوانی اشک
غرقه در معبد نور ، خموش با شب سخن می گویی .
ـــــــــ
به هند
چشم های تو مادرید است که من خواهان بازگشت به آنم .
چشم های تو قندهار است
دو دریاچه روی بیشه های نخل Ùˆ Ùلات آتش
که در آنها غرقه ام ، سوخته .
روزگار
جزیره ی مرا ویران کرده
و موج ، روشنایی قندیل های پاییزی را خاموش کرده .
در قصر پری زادی
که در انتظار سرودی همه عمر زیسته
Ùˆ در انتظار شهسواری روی در نقاب نهÙته
که با باد شمال باز آید .
و بر گیتار درها بنوازد
پرسش خویش را عرضه دارد و به انتظار پاسخ نماند که :
ــ ای انسان بر روی آب چه نوشتی ؟
چیست که اگر تو آن را نخواسته باشی
زندگانی تواند کرد
و می میرد اگرش دوست نداری ؟
و جهان را مه سرشار می کند .
چشم های تو اصÙهان است
Ú©Ù‡ در برج هاش کبوتر پناه گرÙته
و خیام مبعوث شده
به گونه ی هزار دستانی تشنه لب
که ترانه هایش را در میخانه ها پخش می کند
و قبه ی شب را از باده لبریز می دارد .
چشم های تو بغداد است که منش در مستی و هوشیاری از دست داده ام .
اگر هارون الرشید بودم ØŒ در آنجا به گلگشت Ù…ÛŒ رÙتم
و عطر سخن را بر همه کس می پراکندم
اما نه آن خلیÙÙ‡ ÛŒ مشهورم Ùˆ نه آن سرایش گر عصر او
و نه خیام .
و من به رغم بی نوایی و تهی دستی
در این روزگار بخیل
و شب اندوهان ـــ که خشک سالی است طولانی ــ
گریستم ای Ù…Øبوب من بسیار
و کلماتم را به یاران تهی دست خویش بخشیدم
و شوق ها را در گرم گاه به هر سوی پراکندم .
ـــــــــ
مردگان به خواب نمی روند
در سال های مرگ و غربت و کوچ
خیام ! تو رشد کردی و بالیدی
و در پیرامون تو درختان و بیشه ها رشد کردند و بالیدند .
مویت سپید شد و چین وشکن های چهره ات و رؤیاها
بر باروی شب ها مردند Ùˆ اورÙÙ‡ Ù…Ùرد
Ùˆ رودخانه ای Ú©Ù‡ نیشابور را شیر Ù…ÛŒ داد در درون تو Ù…Ùرد
و خاشاک ها و زورق های کوچک را به دریا برد
Ùˆ بذرها را Øمل کرد
و گردونه های روشنایی را
روی به سوی Ùردای کودکی .
خیام ! تو بالیدی
و قبیله در پیرامون تو بالید
عایشه Ù…Ùرد Ùˆ اینک این سÙینه ÛŒ مردگان است بی شراع Ùˆ بی بادبان
Ú©Ù‡ بر صخره های ساØÙ„ نابودی در هم شکسته است
ــ در Øالی Ú©Ù‡ دست هاش را بر آورده بود Ú¯Ùت : بدرود .
پس از Ùردا تو را خواهم دید در قهوه خانه
و آنگاه ابری چهره اش را از اشک پوشانید . نامه اش را شست .
ــ عایشه Ù…Ùرد . اما من او را Ù…ÛŒ بینم Ú©Ù‡ باغ را ذرع Ù…ÛŒ کند
هم چون پروانه ای آزاد
که نه از دیوارها عبور می کند و نه به خواب می رود
اندوه Ùˆ بنÙشه ÛŒ پژمرده Ùˆ رؤیاها
در این باغ جادویی خوراک اوست
ای پری !
این کالا را پراکنده کن
با رؤیاها و برگ های مرده و سالیان
و این بارو را به خون آغشته کن
Ùˆ رودخانه ای را Ú©Ù‡ در درون تو مرده بیدار Ú©Ù† Ùˆ روشنایی بیÙشان
در شب نیشابور
و بذرها را بپراکن
در این سرزمین که به انتظار رستاخیز است .
ـــــــــ
بازگشت از بابل
معجزه ی انسان این است که ایستاده بمیرد و چشمانش به ستاره هاست
و بینی اش بر آورده است
اگر Ú†Ù‡ بمیرد ــ یا در آتش اÙروزی ستیزه گران پنهان شود
Ùˆ شب را روشنی Ù…ÛŒ بخشد . اگر Ú†Ù‡ ضربه های سرنوشت ستم کار را تØمل کند
و معجزه ی او در این است که سالار گردش باشد
آه خدایا ! ستاره ها Ùˆ آبگیر به من Ú¯Ùتند :
اسکندر کبیر از این جا گذشت
تب دار و شکست خورده بر اسب خویش
ای ستاره ها !
بابل در زیر خیمه ی شب است تا جاودان
گرگان بر اطلال آن زوزه می کشند
و خاک
چشمان تهی و اندوهگینش را پر می کند
بابل در زیر گام های روزگار
در انتظار رستاخیز است ناهید !
برخیز و قرابه را پر کن
و لبان این شیر زخمی را تر کن
و با گرگان و زوزه ی بادها منتظر بمان
تا باران ها Ùرود آیند
بر این ویرانه های شور بخت .
اما ناهید بر روی دیوار ماند
با دست های بریده و چهره ای خاک آلود
و با سکوت و خاشاک ها
و سنگی بی زبان در ویرانه های شور بخت .
آه ای Ù…Øبوبه !
به اسطوره باز گرد
هم چون خوشه ای ، هم چون خورشیدی بی نیم روز
هم چون بانویی از دود ، هم چون ساغری شکسته .
تموز به زندگی باز نخواهد گشت
آه ، آه .
بابل در زیر قبه ی شب بی توشه و بی بازگشت
بی Øنوط ØŒ شولای خاکستر را بر خویش Ù…ÛŒ پیچد .
بر اطلالش Ùریاد بر آوردم : ناهید !
سنگ ها آواز دادند :
ناهید ناهید ناهید !
دیوار شکاÙته شد
و ماه در ویرانه ها نهان گردید
و باران سرازیر شد .
ـــــــــ
وارث
روشنی در چشم های بودا می خشکد
ریشه ها کنده می شود
و آخرین سلاله
نواده ی هومر در مادرید
با گلوله ای سربی کشته می شود و « ارم عماد »
در خاطره ی نوادگان غرق می شود .
آواز خوان Ù…Ùرد Ùˆ بیشه ها مردند
و شهریار مرد
وارث این جهان مدÙون ØŒ در اعماق ما Ù…ÛŒ میرد :
کان بی ارزش و یاقوت
سÙینه ای Ú©Ù‡ در طوÙان غرق Ù…ÛŒ شود
تابوتی که دو استخوان و عنکبوتی در آن
بودا Ùˆ اورÙÙ‡
شهرهای پیروز شکست خورده
بابل ØŒ روم ØŒ نینوا Ùˆ تÙب
خدا و شیطان
وارث این جهان
برگرد با روی خویش
عریان می گردد میوه ای ممنوع
و شهرهایی بی بهار و تاریک
گشوده ، تسلیم
زنده بر کنیزکان .
آواز خوان مرد و بیشه ها مردند
و هزار دستان مرد
وارث این جهان مدÙون در اعماق
شکست خورده Ùˆ گریزان بر جاده ها Ù†Ùس Ù†Ùس Ù…ÛŒ زند
چهره ÛŒ غریقی هلاک شده را با خود Øمل Ù…ÛŒ کند
در قهوه خانه ها ، مثل سگی ولگرد و گرسنه می خوابد
در جستجوی کاری Ú©ÙˆÚ†Ú© در روزنامه های صبØ
بی قدم می دود
در خیابان های مهجور و شلوغ
تب او را می خورد
اعداد سرش را گیج می کند
بی هیچ رؤیایی : مهجور گردش می کند
در خیابان های خاموش پشت شهر
و زندگی پوچش را
در باغ های شبان گاه Ù…ÛŒ اÙکند
وارث این جهان ، خوار و زبون
در جستجوی مکانی است
Ú©Ù‡ خوار مایه Ùˆ Øقیر در آن بمیرد هم چون سگ در خرابه ها .
ـــــــــ
رشته ی روشنایی
دیدمش : در مادرید گاو بازی می کرد
دل از جوانان می ربود
از ژرÙای دل Ù…ÛŒ خندید ØŒ منتظر ØŒ تنها .
ــ دروازه ی ابد
بسته ست ، در اینجا هیچ کس نیست
Ú©Ù‡ از ژرÙای دل بخندد
جسد را مار و کژدم می گزد .
دیدمش : گاو بازی می کرد
آغشته به خون ØŒ دو شاخ او را به خاک Ù…ÛŒ اÙکند
در Ùرودگاه رم کبریت Ù…ÛŒ Ùروخت
Ùˆ روزنامه های ØµØ¨Ø Ùˆ Ú¯Ù„
بچه ها را درس می داد
در هند ØŒ روی چهره اش را زردی Ù…ÛŒ گرÙت .
در مناره ای Ùریاد Ù…ÛŒ زد Ùˆ در ناقوسی Ù…ÛŒ نواخت
عبادت می کرد
با گلوله ی سربی کشته شد ، برهنه می زاد و می مرد
بنÙشه های تازه ÛŒ عشقش را در یخبندان Ù…ÛŒ کاشت
در روزهای عیدش به دیدار مردگان Ù…ÛŒ رÙت
در میلاد سرود مرگ می خواند
بغداد را در کنار خود Øمل Ù…ÛŒ کرد
رنگین کمان آسمان را به سوی میهن دور دست خویش می کشانید
با صدای بلند گریه می کرد
با زنان هم بستر می شد
شعرهای غم گین خود را بر دیوار زندان و بر پیشانی شهر می نوشت
رزمنده ای که در مادرید می میرد
تنها ، آغشته به خون خود
زیر شاخ های گاو یا در میدان اعدام .
خون در همه جا گرماگرم سیلان دارد
و ستیغ این کوه سنگین را آبیاری می کند
دیدمش : از نسلی به نسلی کشیده می شد هم چون رشته ی روشنایی
در این جهان شلوغ و در انبوه تضاد قرن ها
خون در همه جا گرماگرم سیلان دارد
بازگشت را به زبان می آورد
می پاشید ، عبارت را غصب می کرد
و به گونه ی دخترکی شاداب و باکره آن را تکرار می کرد
دیدمش که در مادرید زاده می شد
در میدان اعدام یا در نخستین Ùریاد نوزاد
تاجی از برگ انگور بر سرش
و پروانه ای از آتش بر گرد او در پرواز .
ـــــــــ
از مرگ و انقلاب
( برای چه گوارا )
سرود خوانش روی گیتار خود قربانی شده بود
پروانه ای بر گرد سرش در پرواز بود
و به خونش آغشته .
بر روی بساط
پیراهن سبز و گوشوارش
Ùˆ رشته ای از گیسوانش : تعویذ بیشه ها Ùˆ صØرا
و دریاها و آسمان
سرود خوان قرطبه
به خون آغشته روی برانکارد
پریان دریای اژه بر او زار می گریستند
هان ای Ùرات از جریان باز ایست تا سرود خود را به پایان رسانم
هم چون سرنوشت یونان ØŒ هم چون مرگ ØŒ هم چون طاعون ØŒ هم چون Øریق
Øتمی است Ùˆ در آسمان ظهور Ù…ÛŒ کند
نشانه ی شورش بر روی زهرها و بدی ها
از خلال مرگ در گذر است
Ùˆ Ùریادی است بر روی دیواره ÛŒ صوت
گناهی است که باید بخشوده شود ، باید خون ها را تعمید دهد
مسیرش Øتمی است
مجهول و معلوم با یکدیگر برخورد کردند
و صخره ی این کوه شوم در هم شکست
عدالت Ù…Ø³ÛŒØ Ø¯Ø± تاریخ هیچ گاه به کار بسته نخواهد شد
هنگام آن رستاخیز است
ای نشانه !
ای سرنوشت تاریخ و گردش هستی !
مرگ در زمان
در داخل انسان
می آید تا بهشت گم شده را هم در این جهان بر انگیزد
ای Ùرات از رÙتن باز ایست تا سرود خود را به پایان رسانم
اینک این منم آن آواره ی یتیم
در دوزخ سرگرم جستجویم
از او Ùˆ از عدالت : شورش Ùˆ مسیØ
از سرنوشت یونان
شیپور تاتار و شیون برادران دشمن را می شنوم .
شراره ی نهانی در درون اشیاء را می بینم
و ابرهایی هراسان را که در خون شناورند
ای سرشکی Ú©Ù‡ شبان گاه بر نخستین عشق خویش اÙشاندم
ای سرنوشت Ù…Øتوم
انقلاب هم چون پرندگان در مهاجرت است .
مثل روشنایی باز می گردد
مثل ریشه ها می میرد
و مثل بذرها بر انگیخته می شود
در باطن زمین ، زمینی که پای کوب رنج ها و گرسنگی است .
دیوار Ù…Øال را گوزنان با شاخ Ù…ÛŒ زنند
شکاÙÛŒ بزرگ در آن اÙتاده
که نیم روز از خلال آن خواهد گذشت
اینک میلادی که در گور به طول می انجامد
درد ٠زه سپیده دمی زشت روی و ترساننده
که روی پیکر مردگان در لجن ها به گردش است
ØÚ©Ù…ÛŒ است درباره ÛŒ تاریخ
به اعدام و تبرئه
ای سرنوشت Ù…Øتوم
اگر دیگر بار زاده می شدم
قلبم را به ستاره ی دور دستان انقلاب می بخشیدم
ای Ùرات
از رÙتن باز ایست تا سرود خود را به پایان رسانم
اینک منم آواره در این غرقاب
بال هایم را در خاک کاشته ام
و قلبم در مهاجرت است
خوراک من اوراق است و مرکب
بالشم اندوه Ùˆ دÙترها
کیست Ú©Ù‡ پیراهن آتش را در این شب Ù…ÛŒ باÙد
Ùˆ صÙرها را اعدام Ù…ÛŒ کند
و بذرها را می پاشد
در این زمین پای کوب رنج ها و گرسنگی ؟
ای نبوت پنهانی Ùˆ Ù…Øتوم
زیر بال های این کبوتر
که در آسمان ظاهر می شود
نشانه ی شورش روی زهرها و بدی ها
و از خلال مرگ در عبور است
Ùˆ Ùریادی است روی دیواره ÛŒ صوت .
ـــــــــ
ماخذ : آوازهای سندباد ØŒ عبدالوهاب البیاتی ØŒ ترجمه ÛŒ دکتر Ù…Øمد رضا Ø´Ùیعی کدکنی ( Ù… . سرشک ) ØŒ انتشارات نیل 1348
یادداشت های مترجم :
1 : یاÙا ØŒ بندری است در Ùلسطین Ú©Ù‡ تل اویو را به سال 1909 در نزدیک آن بنا کرده اند .
2 : جلیل ØŒ منطقه ای است در Ùلسطین شمالی . ناصره ــ شهری Ú©Ù‡ Ù…Ø³ÛŒØ Ø²Ù†Ø¯Ú¯Ø§Ù†ÛŒ خود را در آنجا گذراند ـــ از شهرهای این منطقه است وبه مناسبت نام ناصره است Ú©Ù‡ او را ناصری Ù…ÛŒ خوانند Ùˆ پیوانش را نصاری .
3 : گابریل پری ØŒ مرد سیاسی Ùˆ روزنامه نگار کمونیست Ùرانسوی ( 1902 ــ 1941 ) Ú©Ù‡ به دست آلمانی ها تیر باران شد .
4 : مارسلیا ØŒ عنوان قدیمی مارسی در Ùرانسه . چون Ø´Ú©Ù„ قدیمی تری داشت به همان گونه در متن ØÙظ شد .
5 : اورÙÙ‡ ØŒ در اساطیر یونانی شاعر Ùˆ سراینده ای است Ú©Ù‡ نغمه های Ú†Ù†Ú¯ او Øتی درخت ها Ùˆ سنگ ها Ùˆ جانوران را نیز اÙسون Ù…ÛŒ کرد .
6 : عایشه ، دخترکی است که خیام عاشق او بوده . در اینجا زنی است اسطوره ای و نشانه ی عشقی ازلی و یگانه که بر انگیخته می شود و صورت های بی شمار هستی را سرشار از روشنی می کند و آن ذات یگانه ای است که در هر آن با تعینات نختل٠ظهور می کند و همواره بر همان صورت خویش باقی است .
7 : ناهید ، زن خدای عشق .
8 : تموز ، از خدایان بابل است . الهه ای جوان که مورد عشق عشتار ( ناهید ) بود و عشتار او را کشت و سپس او را به زندگی باز کرداند .
9 : ارم عماد ØŒ یا ارم ذات اعماد شهری است Ú©Ù‡ درباره ÛŒ خصوصیات تاریجی Ùˆ جغراÙیایی آن میان مورخان اختلا٠است .
Ú©Ù‡ در برج هاش کبوتر پناه گرÙته
گزیده شعرهایی از عبد الوهاب البیاتی شاعر عراقی
ترجمه : دکتر Ù…Øمد رضا Ø´Ùیعی کدکنی
ـــــــــ
مقدمه ( با تلخیص ) :
همه ÛŒ شخصیت های عبدالوهاب البیاتی ( 1926 ــ 1999 ) در رؤیای بازگشت اند . Øتی آنها Ú©Ù‡ در جهت رسیدن به آزادی Øرکت Ù…ÛŒ کنند ØŒ در قاموس او « بازگشتگان » نام دارند . زیرا Ú©Ù‡ ایشان از گذشته Ù…ÛŒ آیند Ùˆ با بهار باز Ù…ÛŒ گردند Ùˆ او این معنی را از « بازگشت به کودکی » Ù…ÛŒ گیرد Ùˆ در بسیاری از شعرهای او شوق به این عالم دیده Ù…ÛŒ شود Ùˆ در راه برگشت به همین عالم است Ú©Ù‡ شخصیت های شعر او در گردش Ùˆ سÙرند . نه به خاطر Ù†Ùس Ú©ÙˆÚ† کردن .
شخصیت کوچ کننده از هر نمونه ی دیگری به ذهن او نزدیک تر است و او از این نظر همانند اودن است که همواره دوستدار چنین شخصیتی بود .
شخصیت های او توجهی به آسمان ندارند Ùˆ در شخصیت های شعر البیاتی هیچ گونه اØساسی به گناه یا کوششی Ù†Ùسانی به خاطر آن دیده نمی شود . مگر اینکه گناه چیزی باشد از جانب Ùرد نسبت به جامعه . در اینجاست Ú©Ù‡ شخصیت های او اØساس پشیمانی Ù…ÛŒ کنند . ولی هیچ گونه توجهی به آسمان پیدا نمی کنند . بلکه توجه ایشان به جامعه ÛŒ انسانی است تا از آن بخشایش بخواهند . از این روی گناه از نظر البیاتی امری دینی نیست . بلکه نقصی است اجتماعی Ùˆ بزرگ ترین گناه Ùروختن « ضمیر » است .
آثار البیاتی عبارت اند از : Ùرشتگان Ùˆ شیاطین 1950 ØŒ ابریق های شکسته 1954 ØŒ شکوه کودکان Ùˆ زیتون را باد 1956 ØŒ شعرهایی در تبعید 1957 ØŒ واژه هایی Ú©Ù‡ نمی میرند ØŒ دÙتر Ùقر Ùˆ انقلاب 1965 ØŒ آنکه Ù…ÛŒ آید Ùˆ نمی آید 1966 ØŒ مرگ در زندگی 1968 Ùˆ غیره .
ــــ
سرود
یاÙا ! Ù…Ø³ÛŒØ ØªÙˆ در زنجیر
بر صلیب جاده ها ، برهنه ، با خنجر پاره پاره می شود
و بر سر خیمه های تو ابری زار می گرید
Ùˆ Ø®Ùاشی در پرواز است .
ای گل سرخ ! باران بهاری !
Ú¯Ùتند : در چشم های تو روز بیماری Ù…Øتضر است
و اشک ها ــ به رغم شوربختی دل ها ــ می خشکد .
Ú¯Ùتند : ای یار ! از شمیم Ú¯Ù„ های گاو چشم بهره مند شو
و من از ننگ خویش گریستم :
که از پس شام گاه ، دیگر گل گاو چشمی نیست .
یهودا دروازه را بسته
و جاده خالی است و مردگان خرد سال تو
بی گور مانده
جگر های خود را می خورند
Ùˆ بر سنگÙرش تو به خواب Ù…ÛŒ روند .
ـــــــــ
نامه
آه ای برادران خود سوخته ÛŒ راه Ùردا
در زیر ستارگان
سازندگان عشق بزرگ !
و نان و گل ها
کودکان سرگشته ÛŒ یاÙا
در مرزهای میهن بزرگ من !
من هم چنان در اینجا ØŒ سرود Ø¢Ùتاب سر کرده ام ØŒ سوزان
و پیوسته می سرایم
و باد و گنجشک ــ که در خانه ی من در نزاع اند ــ و سایه ای سیاه
که چهره ی به خون آغشته ی مرا از شما پنهان می کند
و شب اسرائیل که بر سر کینه و انتقام است
و تباهکاران و مخبران
من هم چنان در اینجا سرود Ø¢Ùتاب سر کرده ام ØŒ در سکوت Ùˆ اصراری اندوهگین .
برادران خود سوخته ی من
در راه پیروزی .
ـــــــــ
بازگشت
شب را قندیل چشم ها به دور دستان می راند
چشم های شما
یاران پراکنده و گرسنه ی من
در زیر ستارگان .
گویی به رؤیا دیده ام که در راه شما
اشک و گل سرخ گسترده ام
گویی Ù…Ø³ÛŒØ Ø¨Ø§ شما به « جلیل » باز Ù…ÛŒ گردد
بی صلیب .
ـــــــــ
به گابریل پری
و کارگران کوچک مارسلیا
کارگران خردسال مارسلیا
رنجبران !
آیا می شنوید ملت غارت شده ی مرا
و همهمه ی کودکان درمانده و جوینده را
آیا می شنوید
شاعران ساده ÛŒ ما را Ú©Ù‡ از ØµÙ„Ø Ø³Ø®Ù† Ù…ÛŒ گویند
و از پیروزی کارگران رنجدیده ی جهان گرسنه ی ما .
گابریل ! ای بوی بهار و سرود شورش !
پیوسته به چهره ÛŒ باصÙا Ùˆ عمیق تو Ù…ÛŒ اندیشم
که به خون آغشته شد
و پیوسته به سکوت تلخ مارسلیا می اندیشم
توپ های Ùاشیست ها در غرش است
و کلبه ی پیر زن مثل سگ در زیر گام جنگنده ها هراسان
در اضطراب .
پیوسته Ù…ÛŒ اندیشم به آن Ù„Øظه Ú©Ù‡ یاران
در دنبال جنازه ÛŒ تو راه Ù…ÛŒ رÙتند
شاید روزی ÙˆØشیان ٠پَست مرا بکشند
در ژرÙای ظلمت ØŒ آن سان Ú©Ù‡ تو را در روشنایی روز کشتند .
و پس از من و تو باز
کارگران خردسال مارسلیا
رو به سوی Ùردای نزدیک Ùˆ دور
در Øرکت خواهند بود .
ـــــــــ
نامه ا ی عاشقانه برای همسرم
چشم های تو از تبعیدگاهی به تبعیدگاهی آتش می پاشد
ای هم راز Ø±ÙˆØ Ù…Ù† ! در چشم هایم ØŒ در Ùضا
در صØرای عشقم ØŒ در ژرÙای جراØتم ØŒ Øریق
ای هم راز روØÙ… ØŒ عشقم ØŒ Ùریاد ملتم ØŒ رؤیام Ùˆ سرایم
ای بوی بیشه های کردستان در سپیده دم بارانی !
چشم های تو قندیل های طلا و آتش اند .
کبوترم : طلا و آتش !
و گلنار
که شبم را در تبعیدگاه روشنایی می دهند
در سبزی جاده ها
در چشمه ساران کوه ها
در دشت های میهن دور من .
آنجا که بهار لب سوخته می میرد
برهنه ؛ و کودکان با گل های سرخش پراکنده می شوند
Ùˆ نان را در اشک Ùرو Ù…ÛŒ برند .
آنجا که هزاران پیشانی
با غرور Ùˆ پیروزگاری به سوی خورشیدی بر اÙراشته شده
کبوترم ! مادرم Ø·Ùلم ! با پیروزی
روز و شب و بامداد بهار برای تو ترانه سر کردم
و آواز دادم : میهن من !
برای چشم های او گرسنه ماندم
و برای چشم های ملت کارگرم ، ملت کشاورزم
پیروزمندانه می میرم .
ـــــــــ
یاران خورشید
بر دروازه های مادرید به انتظار تو نشستیم
و برای چشم های تو ، ای یار خورشید ، کشت زاران را خضاب بستیم
Ùˆ در بازارهای کهنه ÛŒ تهران ØŒ زمین را Ùرش کردیم
Ùˆ در Ù…Øلات ویرانه ÛŒ شیکاگو خار Ùˆ خاشاک خوردیم
و به انتظار تو نشستیم
و در زیر رایت های یارانی دیگر بودیم همانند تو
تاریخ و کلمات را می ساختیم
و خسته بودیم .
سپیده بر ما می دمید
رنگ باخته ، به رنگ چشم های تو
در آن روز که برنج زار را در شب عراق
با خون دیگران خضاب بستیم
در برنج زار های عراق
زیر درÙØ´ های خضاب بسته به انتظار ماندیم
با نام هایی دوست داشتنی .
سپیده بر ما می دهد
و تیرگی روی گردان شده است
و چکاوک ها ترانه می خوانند
این است خورشیدی Ú©Ù‡ به خاطر او هزاران رÙیق
پیکار کرده است
در Ùضا Ù…ÛŒ درخشد ØŒ در شب عراق
و بر دروازه های مادرید و بازارهای کهنه ی تهران
Ùˆ بر مردگان Ùˆ در Ù…Øلات کهنه ÛŒ شیکاگو
در چشم های تو می درخشد ای روشنی بامداد
ای یار در نبرد اÙزار
زیر درÙØ´ های خضاب بسته
با نام هایی مهربان .
ـــــــــ
آرزو
من به Ùردای انسان ØŒ در رودبار زندگی ایمان دارم
زود باشد که این پستی ها و سدها از میان رود
Ùˆ به زودی Ùردا
انسان دنیای تازه ی ما پیروز خواهد شد :
بر کشتارگاه ها و بر ویرانه ها و بر وبا
من ایمان دارم به رغم مرگ خویش در شب
تشنه در سکوت بیمارستان ، بی هیچ یاری
و بی هیچ دستی که به مهربانی به من نزدیک شود
و بی هیچ نوشابه ای .
من ایمان دارم ای شب ستیزه جو
با اندیشه ، سرزمین زرین و سبز ما
آباد خواهد شد با اندیشه .
ـــــــــ
سرکش
( عذاب Øلاج )
در تهی و تاریکی سقوط کردی
روانت به رنگ ها آغشته شد
از چاه هاشان آب نوشیدی
سرگیجه گرÙتی
دستانت به مرکب و غبار آلوده شد
و من تو را بر خاکستر این آتش معتک٠می بینم .
آرامشت : آشیانه ی عنکبوت
و تاجت از خار
ای که شترت را برای همسایه قربانی کردی
در ٠سرای مرا آنگاه Ú©ÙˆÙتی
Ú©Ù‡ آوازه خوان به خواب رÙته بود
و گیتار شکسته .
با اینکه تو در پیشگاه ، آراسته ایستاده ای
کی به پایان خواهم رسید ؟
با آنکه تو در آغاز پایان هستی
میعاد ما در رستاخیز .
پس مهر واژه های باد را بر آب پراکنده مکن .
و پستان را لمس مکن
چرا که باطن اشیاء همان ظاهر آنهاست .
هر گمانی که می خواهی داشته باش
Ú†Ù‡ سان Ù…ÛŒ توانم با آنکه آتش ایشان در جاودانگی صØرا رقصید Ùˆ به خاموشی گرایید .
و اینک تو را می بینم که در ناتوانی اشک
غرقه در معبد نور ، خموش با شب سخن می گویی .
ـــــــــ
به هند
چشم های تو مادرید است که من خواهان بازگشت به آنم .
چشم های تو قندهار است
دو دریاچه روی بیشه های نخل Ùˆ Ùلات آتش
که در آنها غرقه ام ، سوخته .
روزگار
جزیره ی مرا ویران کرده
و موج ، روشنایی قندیل های پاییزی را خاموش کرده .
در قصر پری زادی
که در انتظار سرودی همه عمر زیسته
Ùˆ در انتظار شهسواری روی در نقاب نهÙته
که با باد شمال باز آید .
و بر گیتار درها بنوازد
پرسش خویش را عرضه دارد و به انتظار پاسخ نماند که :
ــ ای انسان بر روی آب چه نوشتی ؟
چیست که اگر تو آن را نخواسته باشی
زندگانی تواند کرد
و می میرد اگرش دوست نداری ؟
و جهان را مه سرشار می کند .
چشم های تو اصÙهان است
Ú©Ù‡ در برج هاش کبوتر پناه گرÙته
و خیام مبعوث شده
به گونه ی هزار دستانی تشنه لب
که ترانه هایش را در میخانه ها پخش می کند
و قبه ی شب را از باده لبریز می دارد .
چشم های تو بغداد است که منش در مستی و هوشیاری از دست داده ام .
اگر هارون الرشید بودم ØŒ در آنجا به گلگشت Ù…ÛŒ رÙتم
و عطر سخن را بر همه کس می پراکندم
اما نه آن خلیÙÙ‡ ÛŒ مشهورم Ùˆ نه آن سرایش گر عصر او
و نه خیام .
و من به رغم بی نوایی و تهی دستی
در این روزگار بخیل
و شب اندوهان ـــ که خشک سالی است طولانی ــ
گریستم ای Ù…Øبوب من بسیار
و کلماتم را به یاران تهی دست خویش بخشیدم
و شوق ها را در گرم گاه به هر سوی پراکندم .
ـــــــــ
مردگان به خواب نمی روند
در سال های مرگ و غربت و کوچ
خیام ! تو رشد کردی و بالیدی
و در پیرامون تو درختان و بیشه ها رشد کردند و بالیدند .
مویت سپید شد و چین وشکن های چهره ات و رؤیاها
بر باروی شب ها مردند Ùˆ اورÙÙ‡ Ù…Ùرد
Ùˆ رودخانه ای Ú©Ù‡ نیشابور را شیر Ù…ÛŒ داد در درون تو Ù…Ùرد
و خاشاک ها و زورق های کوچک را به دریا برد
Ùˆ بذرها را Øمل کرد
و گردونه های روشنایی را
روی به سوی Ùردای کودکی .
خیام ! تو بالیدی
و قبیله در پیرامون تو بالید
عایشه Ù…Ùرد Ùˆ اینک این سÙینه ÛŒ مردگان است بی شراع Ùˆ بی بادبان
Ú©Ù‡ بر صخره های ساØÙ„ نابودی در هم شکسته است
ــ در Øالی Ú©Ù‡ دست هاش را بر آورده بود Ú¯Ùت : بدرود .
پس از Ùردا تو را خواهم دید در قهوه خانه
و آنگاه ابری چهره اش را از اشک پوشانید . نامه اش را شست .
ــ عایشه Ù…Ùرد . اما من او را Ù…ÛŒ بینم Ú©Ù‡ باغ را ذرع Ù…ÛŒ کند
هم چون پروانه ای آزاد
که نه از دیوارها عبور می کند و نه به خواب می رود
اندوه Ùˆ بنÙشه ÛŒ پژمرده Ùˆ رؤیاها
در این باغ جادویی خوراک اوست
ای پری !
این کالا را پراکنده کن
با رؤیاها و برگ های مرده و سالیان
و این بارو را به خون آغشته کن
Ùˆ رودخانه ای را Ú©Ù‡ در درون تو مرده بیدار Ú©Ù† Ùˆ روشنایی بیÙشان
در شب نیشابور
و بذرها را بپراکن
در این سرزمین که به انتظار رستاخیز است .
ـــــــــ
بازگشت از بابل
معجزه ی انسان این است که ایستاده بمیرد و چشمانش به ستاره هاست
و بینی اش بر آورده است
اگر Ú†Ù‡ بمیرد ــ یا در آتش اÙروزی ستیزه گران پنهان شود
Ùˆ شب را روشنی Ù…ÛŒ بخشد . اگر Ú†Ù‡ ضربه های سرنوشت ستم کار را تØمل کند
و معجزه ی او در این است که سالار گردش باشد
آه خدایا ! ستاره ها Ùˆ آبگیر به من Ú¯Ùتند :
اسکندر کبیر از این جا گذشت
تب دار و شکست خورده بر اسب خویش
ای ستاره ها !
بابل در زیر خیمه ی شب است تا جاودان
گرگان بر اطلال آن زوزه می کشند
و خاک
چشمان تهی و اندوهگینش را پر می کند
بابل در زیر گام های روزگار
در انتظار رستاخیز است ناهید !
برخیز و قرابه را پر کن
و لبان این شیر زخمی را تر کن
و با گرگان و زوزه ی بادها منتظر بمان
تا باران ها Ùرود آیند
بر این ویرانه های شور بخت .
اما ناهید بر روی دیوار ماند
با دست های بریده و چهره ای خاک آلود
و با سکوت و خاشاک ها
و سنگی بی زبان در ویرانه های شور بخت .
آه ای Ù…Øبوبه !
به اسطوره باز گرد
هم چون خوشه ای ، هم چون خورشیدی بی نیم روز
هم چون بانویی از دود ، هم چون ساغری شکسته .
تموز به زندگی باز نخواهد گشت
آه ، آه .
بابل در زیر قبه ی شب بی توشه و بی بازگشت
بی Øنوط ØŒ شولای خاکستر را بر خویش Ù…ÛŒ پیچد .
بر اطلالش Ùریاد بر آوردم : ناهید !
سنگ ها آواز دادند :
ناهید ناهید ناهید !
دیوار شکاÙته شد
و ماه در ویرانه ها نهان گردید
و باران سرازیر شد .
ـــــــــ
وارث
روشنی در چشم های بودا می خشکد
ریشه ها کنده می شود
و آخرین سلاله
نواده ی هومر در مادرید
با گلوله ای سربی کشته می شود و « ارم عماد »
در خاطره ی نوادگان غرق می شود .
آواز خوان Ù…Ùرد Ùˆ بیشه ها مردند
و شهریار مرد
وارث این جهان مدÙون ØŒ در اعماق ما Ù…ÛŒ میرد :
کان بی ارزش و یاقوت
سÙینه ای Ú©Ù‡ در طوÙان غرق Ù…ÛŒ شود
تابوتی که دو استخوان و عنکبوتی در آن
بودا Ùˆ اورÙÙ‡
شهرهای پیروز شکست خورده
بابل ØŒ روم ØŒ نینوا Ùˆ تÙب
خدا و شیطان
وارث این جهان
برگرد با روی خویش
عریان می گردد میوه ای ممنوع
و شهرهایی بی بهار و تاریک
گشوده ، تسلیم
زنده بر کنیزکان .
آواز خوان مرد و بیشه ها مردند
و هزار دستان مرد
وارث این جهان مدÙون در اعماق
شکست خورده Ùˆ گریزان بر جاده ها Ù†Ùس Ù†Ùس Ù…ÛŒ زند
چهره ÛŒ غریقی هلاک شده را با خود Øمل Ù…ÛŒ کند
در قهوه خانه ها ، مثل سگی ولگرد و گرسنه می خوابد
در جستجوی کاری Ú©ÙˆÚ†Ú© در روزنامه های صبØ
بی قدم می دود
در خیابان های مهجور و شلوغ
تب او را می خورد
اعداد سرش را گیج می کند
بی هیچ رؤیایی : مهجور گردش می کند
در خیابان های خاموش پشت شهر
و زندگی پوچش را
در باغ های شبان گاه Ù…ÛŒ اÙکند
وارث این جهان ، خوار و زبون
در جستجوی مکانی است
Ú©Ù‡ خوار مایه Ùˆ Øقیر در آن بمیرد هم چون سگ در خرابه ها .
ـــــــــ
رشته ی روشنایی
دیدمش : در مادرید گاو بازی می کرد
دل از جوانان می ربود
از ژرÙای دل Ù…ÛŒ خندید ØŒ منتظر ØŒ تنها .
ــ دروازه ی ابد
بسته ست ، در اینجا هیچ کس نیست
Ú©Ù‡ از ژرÙای دل بخندد
جسد را مار و کژدم می گزد .
دیدمش : گاو بازی می کرد
آغشته به خون ØŒ دو شاخ او را به خاک Ù…ÛŒ اÙکند
در Ùرودگاه رم کبریت Ù…ÛŒ Ùروخت
Ùˆ روزنامه های ØµØ¨Ø Ùˆ Ú¯Ù„
بچه ها را درس می داد
در هند ØŒ روی چهره اش را زردی Ù…ÛŒ گرÙت .
در مناره ای Ùریاد Ù…ÛŒ زد Ùˆ در ناقوسی Ù…ÛŒ نواخت
عبادت می کرد
با گلوله ی سربی کشته شد ، برهنه می زاد و می مرد
بنÙشه های تازه ÛŒ عشقش را در یخبندان Ù…ÛŒ کاشت
در روزهای عیدش به دیدار مردگان Ù…ÛŒ رÙت
در میلاد سرود مرگ می خواند
بغداد را در کنار خود Øمل Ù…ÛŒ کرد
رنگین کمان آسمان را به سوی میهن دور دست خویش می کشانید
با صدای بلند گریه می کرد
با زنان هم بستر می شد
شعرهای غم گین خود را بر دیوار زندان و بر پیشانی شهر می نوشت
رزمنده ای که در مادرید می میرد
تنها ، آغشته به خون خود
زیر شاخ های گاو یا در میدان اعدام .
خون در همه جا گرماگرم سیلان دارد
و ستیغ این کوه سنگین را آبیاری می کند
دیدمش : از نسلی به نسلی کشیده می شد هم چون رشته ی روشنایی
در این جهان شلوغ و در انبوه تضاد قرن ها
خون در همه جا گرماگرم سیلان دارد
بازگشت را به زبان می آورد
می پاشید ، عبارت را غصب می کرد
و به گونه ی دخترکی شاداب و باکره آن را تکرار می کرد
دیدمش که در مادرید زاده می شد
در میدان اعدام یا در نخستین Ùریاد نوزاد
تاجی از برگ انگور بر سرش
و پروانه ای از آتش بر گرد او در پرواز .
ـــــــــ
از مرگ و انقلاب
( برای چه گوارا )
سرود خوانش روی گیتار خود قربانی شده بود
پروانه ای بر گرد سرش در پرواز بود
و به خونش آغشته .
بر روی بساط
پیراهن سبز و گوشوارش
Ùˆ رشته ای از گیسوانش : تعویذ بیشه ها Ùˆ صØرا
و دریاها و آسمان
سرود خوان قرطبه
به خون آغشته روی برانکارد
پریان دریای اژه بر او زار می گریستند
هان ای Ùرات از جریان باز ایست تا سرود خود را به پایان رسانم
هم چون سرنوشت یونان ØŒ هم چون مرگ ØŒ هم چون طاعون ØŒ هم چون Øریق
Øتمی است Ùˆ در آسمان ظهور Ù…ÛŒ کند
نشانه ی شورش بر روی زهرها و بدی ها
از خلال مرگ در گذر است
Ùˆ Ùریادی است بر روی دیواره ÛŒ صوت
گناهی است که باید بخشوده شود ، باید خون ها را تعمید دهد
مسیرش Øتمی است
مجهول و معلوم با یکدیگر برخورد کردند
و صخره ی این کوه شوم در هم شکست
عدالت Ù…Ø³ÛŒØ Ø¯Ø± تاریخ هیچ گاه به کار بسته نخواهد شد
هنگام آن رستاخیز است
ای نشانه !
ای سرنوشت تاریخ و گردش هستی !
مرگ در زمان
در داخل انسان
می آید تا بهشت گم شده را هم در این جهان بر انگیزد
ای Ùرات از رÙتن باز ایست تا سرود خود را به پایان رسانم
اینک این منم آن آواره ی یتیم
در دوزخ سرگرم جستجویم
از او Ùˆ از عدالت : شورش Ùˆ مسیØ
از سرنوشت یونان
شیپور تاتار و شیون برادران دشمن را می شنوم .
شراره ی نهانی در درون اشیاء را می بینم
و ابرهایی هراسان را که در خون شناورند
ای سرشکی Ú©Ù‡ شبان گاه بر نخستین عشق خویش اÙشاندم
ای سرنوشت Ù…Øتوم
انقلاب هم چون پرندگان در مهاجرت است .
مثل روشنایی باز می گردد
مثل ریشه ها می میرد
و مثل بذرها بر انگیخته می شود
در باطن زمین ، زمینی که پای کوب رنج ها و گرسنگی است .
دیوار Ù…Øال را گوزنان با شاخ Ù…ÛŒ زنند
شکاÙÛŒ بزرگ در آن اÙتاده
که نیم روز از خلال آن خواهد گذشت
اینک میلادی که در گور به طول می انجامد
درد ٠زه سپیده دمی زشت روی و ترساننده
که روی پیکر مردگان در لجن ها به گردش است
ØÚ©Ù…ÛŒ است درباره ÛŒ تاریخ
به اعدام و تبرئه
ای سرنوشت Ù…Øتوم
اگر دیگر بار زاده می شدم
قلبم را به ستاره ی دور دستان انقلاب می بخشیدم
ای Ùرات
از رÙتن باز ایست تا سرود خود را به پایان رسانم
اینک منم آواره در این غرقاب
بال هایم را در خاک کاشته ام
و قلبم در مهاجرت است
خوراک من اوراق است و مرکب
بالشم اندوه Ùˆ دÙترها
کیست Ú©Ù‡ پیراهن آتش را در این شب Ù…ÛŒ باÙد
Ùˆ صÙرها را اعدام Ù…ÛŒ کند
و بذرها را می پاشد
در این زمین پای کوب رنج ها و گرسنگی ؟
ای نبوت پنهانی Ùˆ Ù…Øتوم
زیر بال های این کبوتر
که در آسمان ظاهر می شود
نشانه ی شورش روی زهرها و بدی ها
و از خلال مرگ در عبور است
Ùˆ Ùریادی است روی دیواره ÛŒ صوت .
ـــــــــ
ماخذ : آوازهای سندباد ØŒ عبدالوهاب البیاتی ØŒ ترجمه ÛŒ دکتر Ù…Øمد رضا Ø´Ùیعی کدکنی ( Ù… . سرشک ) ØŒ انتشارات نیل 1348
یادداشت های مترجم :
1 : یاÙا ØŒ بندری است در Ùلسطین Ú©Ù‡ تل اویو را به سال 1909 در نزدیک آن بنا کرده اند .
2 : جلیل ØŒ منطقه ای است در Ùلسطین شمالی . ناصره ــ شهری Ú©Ù‡ Ù…Ø³ÛŒØ Ø²Ù†Ø¯Ú¯Ø§Ù†ÛŒ خود را در آنجا گذراند ـــ از شهرهای این منطقه است وبه مناسبت نام ناصره است Ú©Ù‡ او را ناصری Ù…ÛŒ خوانند Ùˆ پیوانش را نصاری .
3 : گابریل پری ØŒ مرد سیاسی Ùˆ روزنامه نگار کمونیست Ùرانسوی ( 1902 ــ 1941 ) Ú©Ù‡ به دست آلمانی ها تیر باران شد .
4 : مارسلیا ØŒ عنوان قدیمی مارسی در Ùرانسه . چون Ø´Ú©Ù„ قدیمی تری داشت به همان گونه در متن ØÙظ شد .
5 : اورÙÙ‡ ØŒ در اساطیر یونانی شاعر Ùˆ سراینده ای است Ú©Ù‡ نغمه های Ú†Ù†Ú¯ او Øتی درخت ها Ùˆ سنگ ها Ùˆ جانوران را نیز اÙسون Ù…ÛŒ کرد .
6 : عایشه ، دخترکی است که خیام عاشق او بوده . در اینجا زنی است اسطوره ای و نشانه ی عشقی ازلی و یگانه که بر انگیخته می شود و صورت های بی شمار هستی را سرشار از روشنی می کند و آن ذات یگانه ای است که در هر آن با تعینات نختل٠ظهور می کند و همواره بر همان صورت خویش باقی است .
7 : ناهید ، زن خدای عشق .
8 : تموز ، از خدایان بابل است . الهه ای جوان که مورد عشق عشتار ( ناهید ) بود و عشتار او را کشت و سپس او را به زندگی باز کرداند .
9 : ارم عماد ØŒ یا ارم ذات اعماد شهری است Ú©Ù‡ درباره ÛŒ خصوصیات تاریجی Ùˆ جغراÙیایی آن میان مورخان اختلا٠است .