چند شعر از Ù…ØÙ…د علی الیوسÙÛŒ شاعر Ùˆ نویسنده ÛŒ تونسی / ترجمه : ØÙ…زه کوتی
من هیچ جنگی را باور ندارم
چند شعر از Ù…ØÙ…ّد علی الیوسÙÛŒ شاعر Ùˆ رمان نویس تونسی
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
ــــــــــــــــــــــــ
تابستان ٠تاراج
پدر بزرگ ٠من
تاریخ نگار ٠قرنی ناقص شد
Ùˆ آن را از دو شاخ اش Ú¯Ø±ÙØª .
ای کاش برای من
تابستانی را وص٠می کرد
که تاریخ از یادش برده است .
ـــــــــــــــــــ
سکوتی در سیاق عادی
به سکوت خو Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ام ØŒ تنها برای اینکه از شجاعت نومیدان Ù…ÛŒ ترسم . ( آنان به من یاد دادند Ú©Ù‡ با عزّت بایستم ) . در تاریکنای ٠درون ٠خویش وارد Ù…ÛŒ شوم ØŒ مثل بزدلی ØÙ‚یقی Ú©Ù‡ مادرش او را در خانه ÛŒ ترس زایید Ø› Ùˆ آنگاه دست های نومیدی او را بر Ú¯Ø±ÙØª . من هیچ جنگی را باور ندارم Ø› Ùˆ تاکنون هرگز ØŒ چون باروتی ÙØ´Ø±Ø¯Ù‡ بیدار نشدم .
ـــــــــــــــــــ
عین شمّاس : چشمه ای که کودک بود
چشمه ساری که مرا کودک دید : جریان آب و پرش ٠جانبی تا خرچنگ را از دست بداد .
دیشب ، وقتی که مرا دیدار کرد ، مرا با آب ٠کهن ایستاده دید .
ـــــــــــــــــــ
اوقاتی برای شکار
گاهی چنین می پندارم که مرا جهانی ست که بدون هیچ رغبتی در آن زندگی می کنم . تنها برای اینکه دروغ بپندارم آنچه را که دیگران باورش می کنند . اما باز هم چون آنان دروغ ساز می کنم : با بیداری تله هایم ، بیدار می شوم . برای سگ هایم سوت می زنم و به شکار می روم .
ـــــــــــــــــــ
پرنده ی صدا
هنوز هم بر کت٠٠من پرنده ای است Ú©Ù‡ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ Ù…ÛŒ زند :
این شهرها ، ما را گم می کنند و می مانند .
ـــــــــــــــــــ
چند شعر از Ù…ØÙ…ّد علی الیوسÙÛŒ شاعر Ùˆ رمان نویس تونسی
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
ــــــــــــــــــــــــ
تابستان ٠تاراج
پدر بزرگ ٠من
تاریخ نگار ٠قرنی ناقص شد
Ùˆ آن را از دو شاخ اش Ú¯Ø±ÙØª .
ای کاش برای من
تابستانی را وص٠می کرد
که تاریخ از یادش برده است .
ـــــــــــــــــــ
سکوتی در سیاق عادی
به سکوت خو Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ام ØŒ تنها برای اینکه از شجاعت نومیدان Ù…ÛŒ ترسم . ( آنان به من یاد دادند Ú©Ù‡ با عزّت بایستم ) . در تاریکنای ٠درون ٠خویش وارد Ù…ÛŒ شوم ØŒ مثل بزدلی ØÙ‚یقی Ú©Ù‡ مادرش او را در خانه ÛŒ ترس زایید Ø› Ùˆ آنگاه دست های نومیدی او را بر Ú¯Ø±ÙØª . من هیچ جنگی را باور ندارم Ø› Ùˆ تاکنون هرگز ØŒ چون باروتی ÙØ´Ø±Ø¯Ù‡ بیدار نشدم .
ـــــــــــــــــــ
عین شمّاس : چشمه ای که کودک بود
چشمه ساری که مرا کودک دید : جریان آب و پرش ٠جانبی تا خرچنگ را از دست بداد .
دیشب ، وقتی که مرا دیدار کرد ، مرا با آب ٠کهن ایستاده دید .
ـــــــــــــــــــ
اوقاتی برای شکار
گاهی چنین می پندارم که مرا جهانی ست که بدون هیچ رغبتی در آن زندگی می کنم . تنها برای اینکه دروغ بپندارم آنچه را که دیگران باورش می کنند . اما باز هم چون آنان دروغ ساز می کنم : با بیداری تله هایم ، بیدار می شوم . برای سگ هایم سوت می زنم و به شکار می روم .
ـــــــــــــــــــ
پرنده ی صدا
هنوز هم بر کت٠٠من پرنده ای است Ú©Ù‡ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ Ù…ÛŒ زند :
این شهرها ، ما را گم می کنند و می مانند .
ـــــــــــــــــــ
Ù…ØÙ…د علي اليوسÙÙŠ نوشت