وطنم را گفتم از آن اولین راهزن باشد

شعری از محمد الماغوط* شاعر سوری
ترجمه : حمـزه کوتی
ــــ

پرستوی رنج

اشتباه هایم زنگارگون شده اند
و آنها را با هیچ حرف و حرکتی نمی بخشم
همه چیز برای من کهنه و مصرف شده است :
خانه
دیوارها
پرده ها
لباس ها
کلاه ها
شراب
مگر اشک
و پریشانی گل ها ، وقتی پاییز بر آنها بگذرد
و گناه سخن ها ، وقتی به کردار در آیند .
و هنگامی که در یکی از خواب ها
مرگ به سراغم آمد
وطنم را گفتم از آن اولین راهزن باشد .
**

اما کارهای رنگین من این است :
زرد را گفتم از آن پاییز باشد
سبز را گفتم از آن بهار باشد
آبی را گفتم از آن دریا باشد
خاکستری را گفتم از آن ابرها باشد
و سیاه را که از آن ترانه های مهاجرت و فراق .
ـــــــــ
* محمد الماغوط از شعر/ نثر نویسان بزرگ معاصر عرب است ، که تاثیر شعرش بر جریان های ادبی معاصر انکار ناپذیر است . او در سال 1930 در دمشق زاده شد و در سال 2006 در بیروت بدرود حیات گفت . از مشهورترین کارهایش کتاب « شادی حرفه ی من نیست » به قلم موسی بیدج به فارسی ترجمه شده است. م