وهنی انگشت ها را نوازش می کند
و گوشه گیری را می چیند .



سه شعر از احسان السماوی ـــ شاعر عراقی
ترجمه : حمزه کوتی
ـــــــــــــــــــــــــــــ

درخت ِ سرخوردگی را بگیر

روزها را یاری گر ست
آنچه از نام ها مانده
شماره هایی ست
که ما را نقش هایی می بیند
آنجا که وعده ها لبخنده است .
این همان چیزی ست
که ما از کاویدن ِ اعماق ِ خویش
به دست آورده ایم .

زمین ، ترانه ی انسان ِ تبعیدی ست
و شُکوه ، شمشیری زنگار گرفته
برای همین است که
شهرهای افسانه ای
می خمند چون باغ های کهن گشته .
ـــــــــــــــــــــــــــــ

دوست ِ شاعرم

دوست ِ شاعرم
که سوار بر پاره ابری شد
با قلم موی امید
بارانی نقش زد و رفت .
ناگهان پژواک ِ نخل آمد
ریشه های ماه مرد
و راه ها همگی خشک گردید .
وهنی انگشت ها را نوازش می کند
و گوشه گیری را می چیند .

دوست ِ شاعرم
که بر اندوه خویش سوار شد
پریشیده ی آرزوها شد
و بر آهنگش پوییدن گرفت .
ـــــــــــــــــــــــــــــ

عروسی فصل ها

فضایی بهر ِ شکستن ِ رؤیا
و دنبال کردن راه ها .
آنچه می خواهم
کلماتی از حکایات ست
عصری آبی رنگ
تا همراه ِ تو لرزشی بدهم
به گامی که می آید .
من کودک ام
که مادرش او را
در خزان ترک گفت
و قلب ِ من می زند
از گفت و گوی ِ رؤیا
تا تو را تا ملیون ها سال
به سینه برم
و تا حس کنیم تهی ِ جهت ها
و عروسی فصل ها را .
ـــــــــــــــــــــــــــــ