خزانی شعری از Ù…Øمد ابراهیم ابوسنه شاعر مصری / ترجمه : Øمزه کوتی
بقایای ٠طاووسانی در اÙÙ‚
این آسمانی ست که پایگان ٠خود را آذین می بندد
با اشک هایی که می ریزند
Ùروتر در Ù„Øظه های شامگاهان
خزانی
شعر: Ù…Øمد ابراهیم ابو سنه ـــ شاعر مصری
ترجمه : Øمزه کوتی
ـــــــــــــــــــــــــــــ
مقدمه ی مترجم :
نمی دانم چرا وقتی شعری از Ù…Øمد ابراهیم ابوسنه Ù…ÛŒ خوانم مرا به Ùضای شعرایران رهنمون Ù…ÛŒ شود . شاید دلیلش توجه او به طبیعت پیرامون باشد . هرچند این دلیل قاطعی نیست. اما Ù…ÛŒ توان آن را دلیلی دانست برهمسانی Ø¢Ùاق نگاه این شاعربه زندگی ÙˆØیات. تجربه ای Ú©Ù‡ ازمتن ماده وطبیعت برمی خیزد تجربه ÛŒ سالم وتاثیرگذاری است . اگرچه هیچ کس نمی تواند بگوید راز Ùˆ غمز موÙقیت یک متن چیست.
بیژن جلالی می گوید : « جهان با شاعران به یک زبان سخن می گوید » . به خاطرهمین است که گاه می بینیم متونی گونه گون که به زبان هایی دیگرگون نوشته شده اند چه قدربه هم نزدیک اند اگر نگوییم به هم متشابه اند .
Ù…Øمد ابراهیم ابوسنه درشهرستان الجیزه مصردرسال1937متولدشد. Ùارغ التØصیل پژوهش های عربی ونائب رییس رادیوی مصراست. ازجمله کتاب های شعر او Ù…ÛŒ توان به : قلب من Ùˆ باÙنده ÛŒ جامه ÛŒ آبی1965ØŒ زنگ های شامگاه1975 ØŒ مجموعه آثار1985 ØŒ خاکستر پرسش های سبز1990 Ùˆ درخت سخن... اشاره کرد .
ـــــــــــــــــــ
بقایای ٠طاووسانی در اÙÙ‚
این آسمانی ست که پایگان ٠خود را آذین می بندد
با اشک هایی که می ریزند
Ùروتر در Ù„Øظه های شامگاهان .
و این ابری ست که تکه تکه شد برپیشانی جبال
Ùˆ به سان مرغی خزیدن گرÙت
در Ùراز کائناتی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ ستیزند .
شیرانی همتایان خود را زمین می زنند
و آهویی که از مرگ ٠خویش گریزان شد
در بین تله های هرز ٠ترانه می رقصد .
از برای چه اندوه در خزان غروب ـــ گاه
این چشم های نهان را پراکنده می سازد
در Ùراسوی سالیانی Ú©Ù‡ ابرهاشان خورده اند
در Ùراسوی شب هایی Ú©Ù‡ با شتاب روان Ù…ÛŒ شوند
در زخم هایی که به هم نمی آیند
و چهر ٠عزیزان را به آب تر می کند
در مهتابی های شام ـــ گاهان دوردست .
Ùˆ ازین روزگار Ù Ùرومایه
اندکی وهم خواهش گر است
تا قلب ها بدان پناه آورند
Ùˆ در آن بکوچد سراب Ù Øیلت گر
مگر که ژاله ی سرسخت دست بردارد
و این هراسیده آرامش یابد؟
زوایایی از سایه ها
Ùˆ این خاکستری ست Ú©Ù‡ بر لبه ÛŒ اÙÙ‚ Ù…ÛŒ اÙتد
و این دریچه هایی است
که بر بیابان گشوده می شوند
Ùˆ Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ای Ú©Ù‡ نمایان Ù…ÛŒ کند
اندوه های خود را به زنانی
که اندام های ٠خود را به تأمل نشسته اند
و آینه ها را به خاک سپردند
و عطرهای ٠خویش پراکنده ساختند
پریشیده بر آنچه باقی مانده از تن ٠مضمØÙ„ گشته .
و شراب ٠شبان ـــ گاهان ٠کهن را
پیاله ای زدند
و لهیب آتش بین کوه های ٠یخین له ـــ له می زند.
از برای چه اندوه در خزان ٠غروب ـــ گاه
خیس می کند ترانه های کهن را
با چهره های غبارآگین ؟
آهو می گریزد
Ùˆ گرÙتار Ù…ÛŒ شود بین چنگال شیرانی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ ستیزند
درÙراز ابری Ú©Ù‡ بادهای مساÙرش
در بین جنوب ٠گریستن
و شرق ٠ناله ، تکه تکه کرده اند.
از برای چه اندوه در خزان ٠غروب ـــ گاه
این ژاله ی واپسین را نا گمان می کند ؟
از قلب تا به عشق
این پرسش آخرین است .
از گل تا به آب
این درخششی ست
که نمایان می شود
به سان رؤیایی ناتمام .
از برای چه اندوه در خزان ٠غروب ـــ گاه
درهمه چیز پرسشی تازه Ù…ÛŒ اÙشاند
بی که پاسخ بدهد .
ـــــــــــــــــــ
این آسمانی ست که پایگان ٠خود را آذین می بندد
با اشک هایی که می ریزند
Ùروتر در Ù„Øظه های شامگاهان
خزانی
شعر: Ù…Øمد ابراهیم ابو سنه ـــ شاعر مصری
ترجمه : Øمزه کوتی
ـــــــــــــــــــــــــــــ
مقدمه ی مترجم :
نمی دانم چرا وقتی شعری از Ù…Øمد ابراهیم ابوسنه Ù…ÛŒ خوانم مرا به Ùضای شعرایران رهنمون Ù…ÛŒ شود . شاید دلیلش توجه او به طبیعت پیرامون باشد . هرچند این دلیل قاطعی نیست. اما Ù…ÛŒ توان آن را دلیلی دانست برهمسانی Ø¢Ùاق نگاه این شاعربه زندگی ÙˆØیات. تجربه ای Ú©Ù‡ ازمتن ماده وطبیعت برمی خیزد تجربه ÛŒ سالم وتاثیرگذاری است . اگرچه هیچ کس نمی تواند بگوید راز Ùˆ غمز موÙقیت یک متن چیست.
بیژن جلالی می گوید : « جهان با شاعران به یک زبان سخن می گوید » . به خاطرهمین است که گاه می بینیم متونی گونه گون که به زبان هایی دیگرگون نوشته شده اند چه قدربه هم نزدیک اند اگر نگوییم به هم متشابه اند .
Ù…Øمد ابراهیم ابوسنه درشهرستان الجیزه مصردرسال1937متولدشد. Ùارغ التØصیل پژوهش های عربی ونائب رییس رادیوی مصراست. ازجمله کتاب های شعر او Ù…ÛŒ توان به : قلب من Ùˆ باÙنده ÛŒ جامه ÛŒ آبی1965ØŒ زنگ های شامگاه1975 ØŒ مجموعه آثار1985 ØŒ خاکستر پرسش های سبز1990 Ùˆ درخت سخن... اشاره کرد .
ـــــــــــــــــــ
بقایای ٠طاووسانی در اÙÙ‚
این آسمانی ست که پایگان ٠خود را آذین می بندد
با اشک هایی که می ریزند
Ùروتر در Ù„Øظه های شامگاهان .
و این ابری ست که تکه تکه شد برپیشانی جبال
Ùˆ به سان مرغی خزیدن گرÙت
در Ùراز کائناتی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ ستیزند .
شیرانی همتایان خود را زمین می زنند
و آهویی که از مرگ ٠خویش گریزان شد
در بین تله های هرز ٠ترانه می رقصد .
از برای چه اندوه در خزان غروب ـــ گاه
این چشم های نهان را پراکنده می سازد
در Ùراسوی سالیانی Ú©Ù‡ ابرهاشان خورده اند
در Ùراسوی شب هایی Ú©Ù‡ با شتاب روان Ù…ÛŒ شوند
در زخم هایی که به هم نمی آیند
و چهر ٠عزیزان را به آب تر می کند
در مهتابی های شام ـــ گاهان دوردست .
Ùˆ ازین روزگار Ù Ùرومایه
اندکی وهم خواهش گر است
تا قلب ها بدان پناه آورند
Ùˆ در آن بکوچد سراب Ù Øیلت گر
مگر که ژاله ی سرسخت دست بردارد
و این هراسیده آرامش یابد؟
زوایایی از سایه ها
Ùˆ این خاکستری ست Ú©Ù‡ بر لبه ÛŒ اÙÙ‚ Ù…ÛŒ اÙتد
و این دریچه هایی است
که بر بیابان گشوده می شوند
Ùˆ Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ای Ú©Ù‡ نمایان Ù…ÛŒ کند
اندوه های خود را به زنانی
که اندام های ٠خود را به تأمل نشسته اند
و آینه ها را به خاک سپردند
و عطرهای ٠خویش پراکنده ساختند
پریشیده بر آنچه باقی مانده از تن ٠مضمØÙ„ گشته .
و شراب ٠شبان ـــ گاهان ٠کهن را
پیاله ای زدند
و لهیب آتش بین کوه های ٠یخین له ـــ له می زند.
از برای چه اندوه در خزان ٠غروب ـــ گاه
خیس می کند ترانه های کهن را
با چهره های غبارآگین ؟
آهو می گریزد
Ùˆ گرÙتار Ù…ÛŒ شود بین چنگال شیرانی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ ستیزند
درÙراز ابری Ú©Ù‡ بادهای مساÙرش
در بین جنوب ٠گریستن
و شرق ٠ناله ، تکه تکه کرده اند.
از برای چه اندوه در خزان ٠غروب ـــ گاه
این ژاله ی واپسین را نا گمان می کند ؟
از قلب تا به عشق
این پرسش آخرین است .
از گل تا به آب
این درخششی ست
که نمایان می شود
به سان رؤیایی ناتمام .
از برای چه اندوه در خزان ٠غروب ـــ گاه
درهمه چیز پرسشی تازه Ù…ÛŒ اÙشاند
بی که پاسخ بدهد .
ـــــــــــــــــــ