و آتش هنوز در فضا
شناور است
و آب در حوض غلیان می کند .


خَزان
شعر : محمد سلیمان ـــ شاعری از مصر
ترجمه : حمزه کوتی
.............................
.............................

تابستان گذشت
مگراندکی
از آن باقی نمانده است
و خزان عطری دارد .
ابرها چون میوه ها
فرو خواهند آمد
و آتش هنوز در فضا
شناور است
و آب در حوض غلیان می کند .
در را باز می کنم
و این راه ِ به سوی دریا را
می روم
هنگامی که کودکان
به ساعت های نقاشی
و یا داستان های سندباد باز می گردند .
به تنهایی خانه هایی بر ماسه ها می سازم
و در آن ها سکونت می کنم .
به موج
سر و پاهای خود را وا می گذارم
چهره ی خود را به یاد می آرم
و چهره ی همه ی کسانی که
بدانان خیانت کردم
چهره ی دختری را که
هم چون گردبادی آغاز شد
تا در دور دست ها پیر شود .
تابستان گذشت
و شعرها بار دیگر باز می گردند
تا پنجره را به اهتزاز درآورند
و من همراه خانواده
به صید ماهی می روم
با طعمه و پاکت سیگار و دوربین
و همراه با من
دوستان بر تپّه های بلند
استراحت می کنند .
ــــــــــــــــــ