خزان ــ شعری از Ù…ØÙ…د سلیمان شاعر مصری / ترجمه : ØÙ…زه کوتی
Ùˆ آتش هنوز در ÙØ¶Ø§
شناور است
Ùˆ آب در ØÙˆØ¶ غلیان Ù…ÛŒ کند .
خَزان
شعر : Ù…ØÙ…د سلیمان ـــ شاعری از مصر
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
.............................
.............................
تابستان گذشت
مگراندکی
از آن باقی نمانده است
و خزان عطری دارد .
ابرها چون میوه ها
ÙØ±Ùˆ خواهند آمد
Ùˆ آتش هنوز در ÙØ¶Ø§
شناور است
Ùˆ آب در ØÙˆØ¶ غلیان Ù…ÛŒ کند .
در را باز می کنم
و این راه ٠به سوی دریا را
می روم
هنگامی که کودکان
به ساعت های نقاشی
و یا داستان های سندباد باز می گردند .
به تنهایی خانه هایی بر ماسه ها می سازم
و در آن ها سکونت می کنم .
به موج
سر و پاهای خود را وا می گذارم
چهره ی خود را به یاد می آرم
و چهره ی همه ی کسانی که
بدانان خیانت کردم
چهره ی دختری را که
هم چون گردبادی آغاز شد
تا در دور دست ها پیر شود .
تابستان گذشت
و شعرها بار دیگر باز می گردند
تا پنجره را به اهتزاز درآورند
و من همراه خانواده
به صید ماهی می روم
با طعمه و پاکت سیگار و دوربین
و همراه با من
دوستان بر تپّه های بلند
Ø§Ø³ØªØ±Ø§ØØª Ù…ÛŒ کنند .
ــــــــــــــــــ
شناور است
Ùˆ آب در ØÙˆØ¶ غلیان Ù…ÛŒ کند .
خَزان
شعر : Ù…ØÙ…د سلیمان ـــ شاعری از مصر
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
.............................
.............................
تابستان گذشت
مگراندکی
از آن باقی نمانده است
و خزان عطری دارد .
ابرها چون میوه ها
ÙØ±Ùˆ خواهند آمد
Ùˆ آتش هنوز در ÙØ¶Ø§
شناور است
Ùˆ آب در ØÙˆØ¶ غلیان Ù…ÛŒ کند .
در را باز می کنم
و این راه ٠به سوی دریا را
می روم
هنگامی که کودکان
به ساعت های نقاشی
و یا داستان های سندباد باز می گردند .
به تنهایی خانه هایی بر ماسه ها می سازم
و در آن ها سکونت می کنم .
به موج
سر و پاهای خود را وا می گذارم
چهره ی خود را به یاد می آرم
و چهره ی همه ی کسانی که
بدانان خیانت کردم
چهره ی دختری را که
هم چون گردبادی آغاز شد
تا در دور دست ها پیر شود .
تابستان گذشت
و شعرها بار دیگر باز می گردند
تا پنجره را به اهتزاز درآورند
و من همراه خانواده
به صید ماهی می روم
با طعمه و پاکت سیگار و دوربین
و همراه با من
دوستان بر تپّه های بلند
Ø§Ø³ØªØ±Ø§ØØª Ù…ÛŒ کنند .
ــــــــــــــــــ