روان به سمت مرگ
برون می آیند عاشقان
از خاکستر یاقوت ها .


گردش مِهر
شعر : ماهر حسن ـــ شاعر مصری
ترجمه : حمزه کوتی
.............................
.............................

روان به سمت مرگ
برون می آیند عاشقان
از خاکستر یاقوت ها .
می پیمایند مسافت های خود را
و با تورهای روشنایی
روانه می شوند .
نَک گردش مِهر است
که قرارگاهی برای خود می جوید
و ترک گفت مرا
گرفتار بار ِ سنگین تواریخ .
من قبیله را به تنهایی به ارث می برم .
آری این گردش مِهر است
از آغاز تا به فرجام .
با قلب عروج می کند
و قلب دردهای خود را می رهاند
مرا به هر بندرگاهی
چون زنبقی و اشکی تقسیم می کند
تا که درخشش خون را دیدم
که به پیشباز ملکه می رود .
آن گاهی که مرا بر اطلس هاش
به سُخره گرفت
و بر اقلیمش پراکنده شدم
و مقام من بلندتر گشت .
با برزخ اندوه هاش می ستیزم
و اندکی آغازهاش مرا گم راه کرد
و گام هایم به سوی او
مرا آشفته کردند
اما کمند مِهر مرا به هدر داد
در آغازها بازگشتم
تا بشارت به گل سوسن دهم
و از عاج و آب
او را اورنگی دگر بسازم .
اما هنگامی که فضاهای او را در نوشتم
از یاد بردم برای چه روان ام
و در دهشتی مفرط راه پیمودم
و اشتباهی چاپی را در خون ام
ویرایش کردم
و به درّه ای فرولغزیدم
که لایق معنای حکایت نبود .
زینهار
به لبه ی جان نزدیک نشو
تا قلب تو را به درّه ام
نغلتاند
که تو از فروغ پرّان یارای نجات نداری
« به سویت آمدم »
این را افقی سفید ومستبد گفت
افقی سنگین از عَطَش .
زندگی ام را بازگشودم
و بگشای تو دریچه ی جان و خاطره ها را .
خون مرا به وضوح خواهی دید
در فضای حکایت
که هیجان های ما را
باز می گرداند به صبح .
نیک بنگر
اینک این ماه خونین است
که شب را ترک می گوید
اکنون من سقوط کردم بر لبه ی تیغ ِ اندوه هاش
وقتی برای پرسش ها نیست
این مِهر نیست
که حالت هزل گون است .
.........................................
.........................................