گردش Ù…Ùهر شعری از ماهر ØØ³Ù† شاعر مصری / ترجمه : ØÙ…زه کوتی
روان به سمت مرگ
برون می آیند عاشقان
از خاکستر یاقوت ها .
گردش Ù…Ùهر
شعر : ماهر ØØ³Ù† ـــ شاعر مصری
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
.............................
.............................
روان به سمت مرگ
برون می آیند عاشقان
از خاکستر یاقوت ها .
Ù…ÛŒ پیمایند Ù…Ø³Ø§ÙØª های خود را
و با تورهای روشنایی
روانه می شوند .
Ù†ÙŽÚ© گردش Ù…Ùهر است
که قرارگاهی برای خود می جوید
Ùˆ ترک Ú¯ÙØª مرا
Ú¯Ø±ÙØªØ§Ø± بار ٠سنگین تواریخ .
من قبیله را به تنهایی به ارث می برم .
آری این گردش Ù…Ùهر است
از آغاز تا به ÙØ±Ø¬Ø§Ù… .
با قلب عروج می کند
و قلب دردهای خود را می رهاند
مرا به هر بندرگاهی
چون زنبقی و اشکی تقسیم می کند
تا که درخشش خون را دیدم
که به پیشباز ملکه می رود .
آن گاهی که مرا بر اطلس هاش
به Ø³ÙØ®Ø±Ù‡ Ú¯Ø±ÙØª
و بر اقلیمش پراکنده شدم
و مقام من بلندتر گشت .
با برزخ اندوه هاش می ستیزم
و اندکی آغازهاش مرا گم راه کرد
و گام هایم به سوی او
مرا Ø¢Ø´ÙØªÙ‡ کردند
اما کمند Ù…Ùهر مرا به هدر داد
در آغازها بازگشتم
تا بشارت به گل سوسن دهم
و از عاج و آب
او را اورنگی دگر بسازم .
اما هنگامی Ú©Ù‡ ÙØ¶Ø§Ù‡Ø§ÛŒ او را در نوشتم
از یاد بردم برای چه روان ام
Ùˆ در دهشتی Ù…ÙØ±Ø· راه پیمودم
و اشتباهی چاپی را در خون ام
ویرایش کردم
Ùˆ به درّه ای ÙØ±ÙˆÙ„غزیدم
Ú©Ù‡ لایق معنای ØÚ©Ø§ÛŒØª نبود .
زینهار
به لبه ی جان نزدیک نشو
تا قلب تو را به درّه ام
نغلتاند
Ú©Ù‡ تو از ÙØ±ÙˆØº پرّان یارای نجات نداری
« به سویت آمدم »
این را اÙÙ‚ÛŒ سÙید ومستبد Ú¯ÙØª
اÙÙ‚ÛŒ سنگین از عَطَش .
زندگی ام را بازگشودم
و بگشای تو دریچه ی جان و خاطره ها را .
خون مرا به ÙˆØ¶ÙˆØ Ø®ÙˆØ§Ù‡ÛŒ دید
در ÙØ¶Ø§ÛŒ ØÚ©Ø§ÛŒØª
که هیجان های ما را
باز Ù…ÛŒ گرداند به ØµØ¨Ø .
نیک بنگر
اینک این ماه خونین است
که شب را ترک می گوید
اکنون من سقوط کردم بر لبه ی تیغ ٠اندوه هاش
وقتی برای پرسش ها نیست
این Ù…Ùهر نیست
Ú©Ù‡ ØØ§Ù„ت هزل گون است .
.........................................
.........................................
برون می آیند عاشقان
از خاکستر یاقوت ها .
گردش Ù…Ùهر
شعر : ماهر ØØ³Ù† ـــ شاعر مصری
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
.............................
.............................
روان به سمت مرگ
برون می آیند عاشقان
از خاکستر یاقوت ها .
Ù…ÛŒ پیمایند Ù…Ø³Ø§ÙØª های خود را
و با تورهای روشنایی
روانه می شوند .
Ù†ÙŽÚ© گردش Ù…Ùهر است
که قرارگاهی برای خود می جوید
Ùˆ ترک Ú¯ÙØª مرا
Ú¯Ø±ÙØªØ§Ø± بار ٠سنگین تواریخ .
من قبیله را به تنهایی به ارث می برم .
آری این گردش Ù…Ùهر است
از آغاز تا به ÙØ±Ø¬Ø§Ù… .
با قلب عروج می کند
و قلب دردهای خود را می رهاند
مرا به هر بندرگاهی
چون زنبقی و اشکی تقسیم می کند
تا که درخشش خون را دیدم
که به پیشباز ملکه می رود .
آن گاهی که مرا بر اطلس هاش
به Ø³ÙØ®Ø±Ù‡ Ú¯Ø±ÙØª
و بر اقلیمش پراکنده شدم
و مقام من بلندتر گشت .
با برزخ اندوه هاش می ستیزم
و اندکی آغازهاش مرا گم راه کرد
و گام هایم به سوی او
مرا Ø¢Ø´ÙØªÙ‡ کردند
اما کمند Ù…Ùهر مرا به هدر داد
در آغازها بازگشتم
تا بشارت به گل سوسن دهم
و از عاج و آب
او را اورنگی دگر بسازم .
اما هنگامی Ú©Ù‡ ÙØ¶Ø§Ù‡Ø§ÛŒ او را در نوشتم
از یاد بردم برای چه روان ام
Ùˆ در دهشتی Ù…ÙØ±Ø· راه پیمودم
و اشتباهی چاپی را در خون ام
ویرایش کردم
Ùˆ به درّه ای ÙØ±ÙˆÙ„غزیدم
Ú©Ù‡ لایق معنای ØÚ©Ø§ÛŒØª نبود .
زینهار
به لبه ی جان نزدیک نشو
تا قلب تو را به درّه ام
نغلتاند
Ú©Ù‡ تو از ÙØ±ÙˆØº پرّان یارای نجات نداری
« به سویت آمدم »
این را اÙÙ‚ÛŒ سÙید ومستبد Ú¯ÙØª
اÙÙ‚ÛŒ سنگین از عَطَش .
زندگی ام را بازگشودم
و بگشای تو دریچه ی جان و خاطره ها را .
خون مرا به ÙˆØ¶ÙˆØ Ø®ÙˆØ§Ù‡ÛŒ دید
در ÙØ¶Ø§ÛŒ ØÚ©Ø§ÛŒØª
که هیجان های ما را
باز Ù…ÛŒ گرداند به ØµØ¨Ø .
نیک بنگر
اینک این ماه خونین است
که شب را ترک می گوید
اکنون من سقوط کردم بر لبه ی تیغ ٠اندوه هاش
وقتی برای پرسش ها نیست
این Ù…Ùهر نیست
Ú©Ù‡ ØØ§Ù„ت هزل گون است .
.........................................
.........................................