صبح به خیر ای کارگران ِ زباله ها
صبح به خیر به خانم خبر نگار
به جوانان ِ خسته از بحث


گزیده متن هایی از سعدی یوسف شاعر و مترجم عراقی ـــ مقیم لندن ( 1 )
گزینش و ترجمه : حمزه کوتی
ـــــــــــــــــــــــــــــ
مقدمه ی مترجم :
سعدی یوسف از مهم ترین صداهای شعر امروز عرب وعراق است . او در سال 1934 در ابوالخصیب به جهان آمد . تحصیلات ابتدایی را در همین منطقه ودوره ی متوسطه را در بصره به پایان رساند . پس از اتمام دوره ی دانش سرای عالی به تدریس پرداخت .از جوانی وارد سیاست شد . چند سالی در الجزایر به سر برد و همانجا به تدریس مشغول شد چندی در لبنان بود و هم اکنون در لندن زندگی می کند . در دهه ی هشتاد از شاعران تاثیر گذار بر نسل جوان بود . نوشتن قصیدة النثر را در دهه ی هشتاد آغاز کرد اگر چه تاهمین اکنون بر موسیقی شعر تفعیله در شعرش تاکید می کند .
او اشعاری از یانیس ریتسوس شاعر یونانی ، والت ویتمن شاعر آمریکایی و آغازگر شعر سپید ، ناظم حکمت شاعر ترکی و لورکا شاعر اسپانیایی ترجمه کرد . ( 1 )

ترجمه ی او از شعرهای یانیس ریتسوس بر شعر جوان عرب بسیار تاثیر گذاشت . تجربه گری و نوشتن در امتداد عناصر از ویژگی های شعر اوست .او می کوشد که برای اشیاء در شعر خود مکانی ومیهنی برپاکند . انفجار یک نارنجک همان سان تارهای شعرش را به لرزه در می آورد که تپیدن قلب زن .
در یکی از گفت و گوهاش گفته است که پدر ومادرش خواستند او محمد سعدی یوسف نام گذاری کنند . اما از آنجا سه نام در یک شناسنامه جایز نبود به سعدی اکتفا کردند . سعدی یوسف می گوید بعدها که با شعر سعدی شیرازی آشنا شدم بیشتر دوست دار نام خود شدم و شعرهای فارسی که به عربی ترجمه شده از شعرهایی که او به عربی نوشته زیباترند . در ادامه می گوید که نام دختر کوچک اش را شیراز نهاده است و او اکنون « شیراز سعدی » نام دارد .
محمود درویش درباره ی سعدی یوسف می گوید : تا وقتی که سعدی می نویسد من هیچ گونه نگرانی ندارم .
ستاره و خاکستر ، به دور از آسمان نخستین ، تمامی شب ها ، ساعت واپسین ، بهشت از یاد رفتگان ، شعرهای پایتخت کهن سال ، زندگی صریح ، نواده ی امرؤ القیس ، شعرهای نیویورک ، ایروتیک و آخرین کمونیست وغیره از کتاب های شعر اوست .
ــــــــــــــــــــــــ

پرواز

تکه ابری در [ فضای ] چاشت گاهان
در می غلتد .
کودک اگر بودم
با دست می گرفتمش
و به باغ اش می افکندم
چون توده ای .
به توده وارد می شدم
و به سگ ها می فرمودم :
پارس کنید ... تا پرواز کنم .
ـــــــــــــــــــ

صبح به خیر ای میوه فروش

صبح به خیر !
صبح به خیر ای خیابان ها و تفنگ ها
صبح به خیر
ای « بیریّه » ی سرخ
ای خورشید ِ بر موهای پسرک
صبح به خیر ای نگهبانان ِ مقر ّ
صبح به خیر ای دهانه های شب ، ای راز شب
صبح به خیر به خستگی لذت بخش بر چشم های زیبایتان
صبح به خیر به کودکان در لباس مدرسه
صبح به خیر به دخترکان دوست داشتنی
و دوست دار
صبح به خیر به قهوه خانه ی کنار پیاده رو
به ام ّ نبیل
بخند !
صبح به خیر ام ّ نبیل ... بخند !
صبح به خیر به چای ابو علی
ای سوختگان صدای هواپیماها
بر توپ خانه هایتان
صبح به خیر
صبح به خیر ای کارگران ِ زباله ها
صبح به خیر به خانم خبر نگار
به جوانان ِ خسته از بحث
به سکوت ِ « تولیو »
به آنکه « شغیله » را دوبار بر من عرضه کرد
صبح به خیر
صبح به خیر به انقلاب های منفجر شده
چون کف صابون ها در سیاهه ی « بیانیه » ی کودک
به انقلابی در قهوه خانه : صبح به خیر
به انقلابی در قلب ام : صبح به خیر
به زن ام ، صبح به خیر
صبح به خیر
صبح به خیر
صبح به خیر .
ـــــــــــــــــــ

نسخه ی اول

گاهی نیازمند فلسطین ام
برای چه صبح گاهان
پنجره باز می شود ؟
در قهوه گاه می نشینم و
می اندیشم .
**

روزنامه های امروز چه می گویند ؟
در قهوه ، خود را می نوشم
و در چای
چهره ی زن ام را می بینم .
**

سگی تنها
زیر باران اردیبهشت .
من تو را دوست دارم
ای متفاوت چشم
لباس های اندک را دوست دارم
تدبیر تو را
این خشونت بار سیاه را
موهای سیاه ات را
چشم های سیاه ات را .
دوستت دارم
هنگامی که می میری
دوستت دارم
هنگامی که باز می گردی
بر لب هایم چیست
جز قهوه و چای ؟
و در چشم هایم
جز روزنامه های امروز .
و تو از ساحل باز می گردی
سنگین از گل خطمی
سنگین از مقتولان
سنگین از نام فلسطین .
ـــــــــــــــــــ

لک لک اردیبهشت

این گونه آمد
بی طبل و گروه موسیقی
آرام و خسته نزدش آمد
در لحظه ی اوّل : انتخاب آشیانه
در لحظه ی دوّم : چوبی که آشیانه می شود
در لحظه ی سوّم : آشیانه
و اما شهر
هم چنان در فرود بود
نمی داند برای چه آمد
هرگز نمی داند چه کار می کند
و هیچ نمی داند
وقتی کوچ او را صدا بزند .
ـــــــــــــــــــ

باتنه

کوه هایی چون مکه ، خشک
یکی وادی چون مکه ، لم یزرع

و تو ای هلالی
از ذره ی ماسه فقیرتر هستی
و سر گشتگی را با سرگشتگی عوض کردی .
ـــــــــــــــــــ
( 1 ) باتنه : شهری است در شرق الجزایر که یکی از قرارگاه های هلالیون بود در غرب جهان عرب .

گنجشک ها

برای اینکه شما تنها مُرغانی هستید
در این سرزمین ِ بی حاصل .
برای اینکه بی درخت سکونت می کنید
و برای اینکه درخت
او را پناه نمی دهد چیزی در این سرزمین ِ بی حاصل
مگر چشم های ِ من و گورستان
و شما به گورستان در آمدید .
ـــــــــــــــــــ

مراجعه

« قهوه خانه ای بر لب دریا »
اما تو جز با صحرا
نمی روی .
..........
..........
..........

چرا این گونه اشیاء
سبقت می گیرند .
ـــــــــــــــــــ

دخترم مریم

هزاران آیینه ذخیره می کند
بی که او را به ستوه آورد
آنچه در آنهاست .
اما من امروز مریم را
در میدان ها متفاوت می بینم
بر آینه اش چهره ی پیامبری مرده را
خنج می زند .
ـــــــــــــــــــ

منظره ( 2 )

تورها خشک می شود
و ماهی گیر
میان هزاران مشغله ی کوچک اش .
قایق بر ماسه زار خشک قرار گرفته
مُرغکان ِ دریا نخی سفید بر آب اند
و زاغان نخی سیاه بر ساحل .

بر قایق ، زاغ نقر می زند
و مُرغک دریا فرو می نشیند
و تن هایی شراب گون
برهنه می چمند میان ِ ماسه زار و دریا .
ـــــــــــــــــــ

تابستان

تابستانی آفریقایی بر کرانه
تابستانی وهرانی
اگر تنها حافظه ی سبزینگی ابر آگین گردد
کوه های خلیج ِ عدن را
چون لنگری بزرگ خواهی دید .

کودکان و زنان ِ شراب گون شنا می کنند
و تو با شنل ِ پشمی ات
آیا می خواهی در زمستانی که خود ساختی
گرم شوی ؟
ـــــــــــــــــــ

قات

پس ناگزیر از آزمودن ایم
و چه بسا اندک تجربه کردی
تا بیشتر بدانی
و چه بسا بیشتر تجربه کردی تا کم تر بدانی
و تو در یَمَن
یَمانی نیستی اگر گیاه ِ سبز را نچشیده باشی
باید که تعمیدت کرد .
اما گیاه ِ سبز در آن شب
راه تو بود به سمت ِ ودکا
راه ِ تو به سمت ِ شعر و حضرموت .
ـــــــــــــــــــ
قات : از گون های گیاهان مخدر . م

گنجشکان

در این صُبح
برای نخستین بار گنجشکی را دیدم
بر ساقه ی نازک گیاهکی زرد
گیاهکی که مسافرخانه ی دریایی
با آن آذین می شد .

ساقه می لرزد
گنجشکی دیگر می آید
ساقه کج می شود
سومین گنجشک می آید
ساقه به سجود می افتد .
ناگهان و با یک جهش
سه گنجشک پر می کشند
دورتر از مسافرخانه ی دریایی
و زیر پیراهن ام
هزاران گنجشک می لرزند .
ـــــــــــــــــــ

زنان اتیوپی

زنان اتیوپی می رقصند
و در تالار مدرسه ی عالی مارکسیسم علمی
( خور شکسته )
مارکس ترانه می خواند
همراه با آهنگ ِ طبلی آفریقایی .
ـــــــــــــــــــ


تریم

دمون اینجا
از گورستان ِ خانه نزدیک تر است
دمون دور است
دورتر ، به گونه ای که انگار
امرؤالقیس به آن هرگز نرسیده است .
.........
.........

زمین همگی مسجد است
آیا نعلین ات را در نیاوردی ؟
ـــــــــــــــــــ

یَمَن

ای سرزمین ِ صدف ها
ای سرزمین ِ زمین گرفته شده از دندان های دریا
ای سرزمین ِ انقلابیون شهرها
ای سرزمین ِ شهرهای از یاد رفته
ای سرزیمن ی بزهای چون غزالان
ای سرزمین ِ مُرغان ِ دریا
ای سرزمین ِ سنگ استوار چون گِل
ای سرزمین ِ گِل استوار چون سنگ
ای سرزمین ِ صیادان .
.........
.........
.........

آیا آفرینش آغاز می شود ؟
چه کسی آفرینش را آغاز می کند ؟
ـــــــــــــــــــ


ریلکه

پریشانحال
جست و جو می کند مریم را
در باغ
یا در بچّه هایی در خانه ای دیگر
یا در مسافت های بی ستاره
و ریلکه
زرد روی
چشم به راه
و از سرما به خود لرزان
کنار ایوان
آن گام نخست را انتظار می کشد
آیا مریم از راه رسید ؟

دریا بر لب ِ ایوان بود
و گل خیس می شد
و چشم هاش بر پنجره ی خانه ای دیگر بود .
ـــــــــــــــــــ

منظره هایی گوناگون

ابرهایی سفید
در باد می دوند
و شاخه های نهال برآمده
بازوهایشان را بالا می برند
میان دیوار و سیم ها
و به ابرهای سفید می گویند
ما را ببرید .
*

من این برون آمده از درختان را می شناسم
می شناسمش
هر بهار با من سخن می گوید
و دم ِ دروازه از من استقبال می کند
و ما به کشور درختان راه می برد
این برون آمده را می شناسم
اما امسال مرا
کنار دروازه متوقف کند
و به کشور درختان راهم نداد
اما نپرسیدم : برای چه ؟
*

هفت دودکش
بر سطح خانه هایی غبار آلود
نفس می کشند
هفت دودکش
بر سطح خانه هایی غبار آلود
خاموش می شوند
هفت دودکش
پرنده کدام یک را برخواهد گزید ؟
ـــــــــــــــــــ

زن

چگونه به سمت ِ او گام بسپارم اکنون ؟
در چه سرزمینی او ببینم
از کدام خیابان ها
و شهرها بپرسم ؟
و اگر راه به خانه اش بردم
( این را جدال طلبانه بگویم )
آیا دکمه ی در را فشار بدهم ؟
چگونه جواب بدهم
چگونه در چهره اش نگاه کنم
چگونه آن شراب ِ لرزان میان انگشت ها را
لمس کنم
چگونه سلام کنم
و عذاب سالیان را درود بفرستم ؟
***

یک بار ، بیست سال پیش
در قطار خنک
شبی کامل ، او را بوسیدم .
ـــــــــــــــــــ

میخانه ی فرودگاه آتن

ناگهان میخانه تهی شد
آخرین هواپیماها
در نیمه های شب پرواز کردند
و رهگذران ِ اندک
با لباس ها و صندلی هاشان
زیر ِ نوری کم سوی خفتند
دیگر هیچ کس میخانه را به ستوه می آرد
و اکنون همگی می آیند :
حساب دار میخانه
قهوه چی زیبا
سپور سالن
نگهبانی که همیشه تاخیر می کند
عطر فروشان
مسئول شراب فروشی
دفتر دار
شب بیداران بسیار
و نیز هومر و گربه ی مدیر فرودگاه
.........
.........
ازین گونه در دریا
میخانه ای به وجود می آید
و در کرانه ی دریا
یونانیان ِ شب
میخانه ی خود را ، چون فرودگاه
بنا می کنند .
ـــــــــــــــــــ

مُرغان ِ دریایی

سنگ ریزه ها در آب
نمایان اند .
تو لخت بودی
تن سپرده با دریا .
.........
.........
.........
در دورنا پرنده ای می گذرد
و در دست های ِ من
پستان ِ تو می لرزد
به انتظار آنکه پرواز کند .
ـــــــــــــــــــ
1 : در نوشتن پاگراف اول و دوم از مقدمه ی آقای موسی اسوار بر شعرهای سعدی یوسف که در کتاب ارجمند « از سرود باران تا مزامیر گل سرخ » آمده ، استفاده کردم . م