شعرهایی از اسماء عزایزه شاعر Ùلسطینی / ترجمه : Øمزه کوتی
رؤیا چیست اگر خرابی بالش تو نباشد ؟
متن هایی از اسماء عزایزه شاعر Ùلسطینی
گزینش Ùˆ ترجمه : Øمزه کوتی
ـــــــــ
گردش
رؤیا چیست اگر خرابی بالش تو نباشد ؟
آرام می گیرم آنجایی که سقوط کردند اخترهای تو ، که خاک ورزشان داد ، ـــ
و جیرجیرک های شب بر آنها دست یازیدند .
آرام Ù…ÛŒ گیرم آنجایی Ú©Ù‡ عشقی کهن کشیده ات زد Ùˆ Ú¯Ùت : « نام خود را از یاد خواهی برد قبل از آنکه مرا از یاد ببری » .
آرام می گیرم آنجایی که سقوط کرد شاخ های آهویت و شکست بر صخرهای بلند ٠من ٠تو .
خرابی چیست اگر رؤیا آغاز سقوط تو نباشد ؟
ـــــــــــــــــــــــــــــ
میان ٠دو سÙر
آنچه که امثال ما سراغ آن می روند
خود بدعتی است که
سÙرش Ù…ÛŒ Ùروشد
و اشارت گران بر در ٠خانه ها
آن را می خرند .
اگر ما روزی سÙری را به Ùروش نرساندیم
ترانه های Ù…Ùهر ما را خواهند ربود
Ùˆ خواهند Ú¯Ùت : « Ú©Ù‡ آنان به تمامی نرÙته اند
بل که اسکلت های خود را
بر آستانه ی درها
میان دو بدعت آویزان به جا گذاشته اند » .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
نامه های نرسیده
به دیوار :
در Ùراق آنان ØŒ زیر پاهای خویش
بخواب
ساعتی از این شب .
ساعت ، برای دیدن ٠هیهای انتظار بس است
Ùˆ Ú©Ùایت Ù…ÛŒ کند اگر درد ایستادن ٠تو را بسوزاند
که ایستادن طولانی
خورشید بعد از ظهر را خسته می کند
بر کلاه کارگری
و خسته می کند
راه مدرسه را .
به Ù…Ùرغ :
معذرت Ù…ÛŒ خواهم به نیابت از Ø·Ùولیتی Ú©Ù‡
تو را با سنگ دنبال می کرد .
اما من امروز
و به رغم اینکه در این شام گاه
هوس گوشت تو را کردم ـــ
دنبال می کنم آهنگ گریزت را
از خش خش کلاه سبزها در ØµØ¨Ø Ú¯Ø§Ù‡
Ùˆ بعد از آن بر پاهای تر Ùˆ تازه ات رØÙ… Ù…ÛŒ آرم .
به شکسته ی نان :
خود را ای گندم
با آب خیس نکن
که تو بر آستانه ی درهای ما خمیر شده ای .
اندکی بعد
نمک از اشک های خود Ùرو Ù…ÛŒ ریزیم
قبل از آنکه رد گام های تو
بر سنگی سبک سر ، در راه خشک شود
و قبل از آنکه چشم گلوله
در توپ خانه ها بیدار گردد .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
شهری سوخته کنار ساØÙ„
نور پایان یاÙت در خاک
موران ٠پیرو ما آن را خوردند و هیچ کس بر آن نمازی نکرد
ساØÙ„ بر ما Ùˆ بر تاب ٠خیزابی پایان نا پذیر گسترده بود
شتاب می کردیم تا هوا را به تمامی بو کنیم
پیش از آنکه دیوارهای ساختمان هاش بمکند
و اخباری بنویسیم پیرامون پایداری نور در برابر نورهای رنگین .
ای شهر سوخته
پیرمرد Ùˆ سربازان پرچم به دوش او کجا رÙتند ØŸ
کجا رÙتند نظریه پردازان ØµÙ„Ø Ù Ø¨Ø±Ù‘Ø§Ù‚
و میدان های غبار آلود نبرد
Ùˆ Ø´Ú©Ù„ Ùردای بس زیبا ØŸ
خیزاب کنار ساØÙ„ رسید Ùˆ هوا به کنار نخستین دیوار .
ای شهر سوخته
کهنه پارچه های ما هنوز هم چون روان های مان آراسته است
و بر خاک مالیده شدن و جنگیدن با نور
شایسته ی آنها نیست .
کهنه پارچه های ما هنوز خیس است
نور دÙÙ† شده در خاک ٠تو کجاست
تا برآید و خشک شان کند ؟
ـــــــــــــــــــــــــــــ
به این نور تعلق ندارم
بگذارید من ذرّات غبار را تا پایان آماده کنم
نه خورشید
که مثل مادر بزرگ
به آهستگی آماده شان می کند .
آنانی Ú©Ù‡ غبار بر Ú©ÙØ´ های خسته از سرگردانی ام ترک Ú¯Ùتند
اکنون برای Ø¢Ùتاب تَرَک های دیوار را باز Ù…ÛŒ گشایند
و شعاع هایش را می دوشند
مثل چوپان های Ù…ØÙ„
Ú©Ù‡ Ø®Ùته اند زیر تن های گله های شان .
اکنون خورشید پرده بر می دارد
از پیشانی هیزم شکن که ذهن ٠مرا با تیشه اش قطع می کند
اما من
به این نور تعلق ندارم
بل که به تاریکی
که مرا سوق می دهد
به Ù„Øظه ای Ú©Ù‡ در آن Ù…ÛŒ اندیشم
چگونه تیشه ی هیزم شکن را قطع کنم
و آمادگی غبار را دوباره از سر بگیرم .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
متن هایی از اسماء عزایزه شاعر Ùلسطینی
گزینش Ùˆ ترجمه : Øمزه کوتی
ـــــــــ
گردش
رؤیا چیست اگر خرابی بالش تو نباشد ؟
آرام می گیرم آنجایی که سقوط کردند اخترهای تو ، که خاک ورزشان داد ، ـــ
و جیرجیرک های شب بر آنها دست یازیدند .
آرام Ù…ÛŒ گیرم آنجایی Ú©Ù‡ عشقی کهن کشیده ات زد Ùˆ Ú¯Ùت : « نام خود را از یاد خواهی برد قبل از آنکه مرا از یاد ببری » .
آرام می گیرم آنجایی که سقوط کرد شاخ های آهویت و شکست بر صخرهای بلند ٠من ٠تو .
خرابی چیست اگر رؤیا آغاز سقوط تو نباشد ؟
ـــــــــــــــــــــــــــــ
میان ٠دو سÙر
آنچه که امثال ما سراغ آن می روند
خود بدعتی است که
سÙرش Ù…ÛŒ Ùروشد
و اشارت گران بر در ٠خانه ها
آن را می خرند .
اگر ما روزی سÙری را به Ùروش نرساندیم
ترانه های Ù…Ùهر ما را خواهند ربود
Ùˆ خواهند Ú¯Ùت : « Ú©Ù‡ آنان به تمامی نرÙته اند
بل که اسکلت های خود را
بر آستانه ی درها
میان دو بدعت آویزان به جا گذاشته اند » .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
نامه های نرسیده
به دیوار :
در Ùراق آنان ØŒ زیر پاهای خویش
بخواب
ساعتی از این شب .
ساعت ، برای دیدن ٠هیهای انتظار بس است
Ùˆ Ú©Ùایت Ù…ÛŒ کند اگر درد ایستادن ٠تو را بسوزاند
که ایستادن طولانی
خورشید بعد از ظهر را خسته می کند
بر کلاه کارگری
و خسته می کند
راه مدرسه را .
به Ù…Ùرغ :
معذرت Ù…ÛŒ خواهم به نیابت از Ø·Ùولیتی Ú©Ù‡
تو را با سنگ دنبال می کرد .
اما من امروز
و به رغم اینکه در این شام گاه
هوس گوشت تو را کردم ـــ
دنبال می کنم آهنگ گریزت را
از خش خش کلاه سبزها در ØµØ¨Ø Ú¯Ø§Ù‡
Ùˆ بعد از آن بر پاهای تر Ùˆ تازه ات رØÙ… Ù…ÛŒ آرم .
به شکسته ی نان :
خود را ای گندم
با آب خیس نکن
که تو بر آستانه ی درهای ما خمیر شده ای .
اندکی بعد
نمک از اشک های خود Ùرو Ù…ÛŒ ریزیم
قبل از آنکه رد گام های تو
بر سنگی سبک سر ، در راه خشک شود
و قبل از آنکه چشم گلوله
در توپ خانه ها بیدار گردد .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
شهری سوخته کنار ساØÙ„
نور پایان یاÙت در خاک
موران ٠پیرو ما آن را خوردند و هیچ کس بر آن نمازی نکرد
ساØÙ„ بر ما Ùˆ بر تاب ٠خیزابی پایان نا پذیر گسترده بود
شتاب می کردیم تا هوا را به تمامی بو کنیم
پیش از آنکه دیوارهای ساختمان هاش بمکند
و اخباری بنویسیم پیرامون پایداری نور در برابر نورهای رنگین .
ای شهر سوخته
پیرمرد Ùˆ سربازان پرچم به دوش او کجا رÙتند ØŸ
کجا رÙتند نظریه پردازان ØµÙ„Ø Ù Ø¨Ø±Ù‘Ø§Ù‚
و میدان های غبار آلود نبرد
Ùˆ Ø´Ú©Ù„ Ùردای بس زیبا ØŸ
خیزاب کنار ساØÙ„ رسید Ùˆ هوا به کنار نخستین دیوار .
ای شهر سوخته
کهنه پارچه های ما هنوز هم چون روان های مان آراسته است
و بر خاک مالیده شدن و جنگیدن با نور
شایسته ی آنها نیست .
کهنه پارچه های ما هنوز خیس است
نور دÙÙ† شده در خاک ٠تو کجاست
تا برآید و خشک شان کند ؟
ـــــــــــــــــــــــــــــ
به این نور تعلق ندارم
بگذارید من ذرّات غبار را تا پایان آماده کنم
نه خورشید
که مثل مادر بزرگ
به آهستگی آماده شان می کند .
آنانی Ú©Ù‡ غبار بر Ú©ÙØ´ های خسته از سرگردانی ام ترک Ú¯Ùتند
اکنون برای Ø¢Ùتاب تَرَک های دیوار را باز Ù…ÛŒ گشایند
و شعاع هایش را می دوشند
مثل چوپان های Ù…ØÙ„
Ú©Ù‡ Ø®Ùته اند زیر تن های گله های شان .
اکنون خورشید پرده بر می دارد
از پیشانی هیزم شکن که ذهن ٠مرا با تیشه اش قطع می کند
اما من
به این نور تعلق ندارم
بل که به تاریکی
که مرا سوق می دهد
به Ù„Øظه ای Ú©Ù‡ در آن Ù…ÛŒ اندیشم
چگونه تیشه ی هیزم شکن را قطع کنم
و آمادگی غبار را دوباره از سر بگیرم .
ـــــــــــــــــــــــــــــ