یوهان سباستیان باخ
چهار بار نام اش را
میان ِ دیوارهای ِ اتاق
تکرار می کند


گزیده شعرهایی از حَمّادی الهاشمی شاعر و نقاش عراقی ـــ مقیم بلژیک
ترجمه : حمزه کوتی
ـــــــــــــــــــــــــــــ
مقدمه : حمادی الهاشمی بیشتر در حوزه نقاشی فعالیت می کند . اما از نوشتن و سرایش شعر نیز غافل نمانده است . او چند مجموعه شعر تاکنون نوشته است . مُرغ بهشت ، هر صبح گاه ، رقم زن گِل ، شیء مفقود از آثار او در زمینه ی شعر است . حمادی اکنون در بلژیک زندگی می کند .



مُرغ ِ بهشت

صبح ِ زود
مُرغ ِ بهشت
بر چوب ِ پنجره ی باز نشست
از تپش ِ بال هاش
من هوای جهان را تنفّس کردم .

... در تکّه ی چوب
بقیه ی روز موعود را .
ـــــــــ

پژواک

یوهان سباستیان باخ
چهار بار نام اش را
میان ِ دیوارهای ِ اتاق
تکرار می کند
که در آن نیست مگر
یک صندلی
و پاره ای نور .
ـــــــــ

ماسه ها

باد می وزد
و کفش های مرا ماسه ها
پر می کنند .
سرم تهی ست
مگر از چشم انداز دریایی
که از آن می گذرند
مرغکان دریا
مثل ِ قنّینه هایی سفید و خالی .
ـــــــــ

از دریچه

مُرغان ِ مهاجر می گذرند
از فراز ِ سقف ها و دودکش های رازآلود
از برابر ِ خانه
و از ابعاد ِ این زمین
که هوای ِ خاطر ِ تو را
بر بسته است .
ـــــــــ

سیالیّت

... و نزدیک ِ اضطراب ِ هوا
من دگرسانی ِ شکل های تو را
تعقیب کردم
و هنگامی که خسته شدم
مرا جز این سیّالیّت ِ هراس ناک
در هستی ِ فضا نبود .
ـــــــــ

روشنایی

به کار گِل بگیر مرا
آنچنان ِ که دوست داری
که من دچار ِ اکتشاف ِ خویش ام
همانند ِ کاسنی وحشی
که نور می پاشد
به نزدیک ِ سبزینگی ِ دریا
و سبکی ِ هوا .
ـــــــــ

زن ِ تن سپرده

کفتران بر کلیساها
باران در خیابان
و زن ِ نیم خفته
که چهره اش نزدیک ِ زمین است
مِهر همواره ی جسم ها .
***

آنچه می بینی هیچ نیست
زنی بر زمین دراز کشیده
شدت ِ مِهر .

پالتوها را در بیاورید
تا بیشتر گرم شود .
ـــــــــ

ققنوس

من مثل مُرغی آتشین
می سوزم .

نام های نخستین ِ تو
نزدیک ِ غرق شدن من هستند .
ـــــــــ

Ú©Ù…

در پایان ِ این شب ِ خوش
در خیابان های شهر
فکر می کنم که مِهربانی کمی که
در کف دست هایت هست
مثل ِ آبی نگران
در دور دست فرو می افتد .

پاهای تو
در ماسه ها پنهان می شود .
ـــــــــ

پرسش

ای برادر آفریقایی من
بعد از این همه سال هایی که
جنگیدی
چه یافتی
که فریاد زدی ؟
ـــــــــ

مردی در قهوه خانه

من مثل ِ چشمه ای تاریک
مثل ِ یک آفریقایی
که دوست دار شب است
نزدیک دیوار ایستاده ام
و سیگار می کشم .
ـــــــــ

سیزیف

مثل یک جنگاور متواری شدم
که باد او را
از روزگارانی دور دنبال می کرد
با برق شمشیرهایی
که می درخشید
بر دامنه ی کوه ها .
ـــــــــ

منظره

انسان زیر درخت
نشسته است
و بی حرکت دنبال می کند

کافی است
گنجشکی پرواز کند
تا این صحنه ها را تغییر دهد .
ـــــــــ

دریا

رخ می گردانم
دریا را می بینم
و لب فرو می بندم .

بر تپه ها
چکاوک های شام گاه
زاری می کنند .
ـــــــــ

بالش ها

نزد تو می آیم
با قلبی تازه زاد
که اعضای خود را
مرطوب می کنند
علف های صبح
بعد از شبی تابستانی
و آرام
بر بالش ها .
ـــــــــ