هر دو بر گرد دیگری اوج گرفتند ، باد و پروانه . تا بنگرند کدام یک از ایشان سبک وار تر است

شعرهایی از شاکر لُعَیبی شاعر و مترجم عراقی ( 2 )
ترجمه : حمزه کوتی
ـــــــــــــــــــــــــــــ
مقدمه : شاعر و مترجم عراقی شاکر لعیبی از شاعران مطرح عراق و جهان عرب است . او در رشته ی جامعه شناسی دکترای خود را از دانشگاه لوزان سویس گرفت . به زبان فرانسه تسلط دارد و اشعاری از ریلکه و رنه شار و هنری میللر به عربی ترجمه کرده است . او دارای شناسنامه ی ژنوی است و اکنون در جنوب تونس به تدریس می پردازد . علاوه بر ترجمه و شعر ، کتاب های در زمینه ی تاریخ هنرهای عربی مثل خوشنویسی و نقاشی تالیف کرده است . کتاب هایی نیز درباره ی شعر معاصر و خصوصا ً قصیده النثر عربی نوشته است .
مجموعه شعرهای او عبارت اند از : انگشت های سنگ ، متافیزیک ، عقیق مصری ، چگونه ، سنگ صیقل یافته ، ریشه ها و بال ها ، گوشه گیری قوچ در برج خویش ، دور و نزدیک .


در میکده ی هستی

در میکده ی هستی قلب های سیاه ِ هندوانه کاشتیم . پنیر را با برگ های پراکنیده ی نعناع خیس کردیم . زبان های مان را در سرکه ی صاف گذاشتیم تا خیس بخورد . در چشم های قوچ نگریستیم بی آنکه به برج او برسیم . در چرخش تندباد اوج گرفتیم ، که جام های میکده را به لرزش انداخت . در درخشش بشقاب های پشت مهمان دار ، تا دور دست ها اوج گرفتیم . آنگاه هبوط کردیم :
بر پشت میله ی قطارهای کرانه ها
بر پستان بندهای ِ بعد از ساعت یک
بر علف بسترها در باغ خیالی .
ـــــــــــــــــــــــــــــ

لذّت اوج گرفتن

وقتی که در نهایت ، کافکا به یک چرخ شکاری تبدیل شد ، تا قله ی کوه پر کشید . دریافت که گذشته دیگر راهنمون او تا غار نیست . تنها ، به بال هاش تکانی داد . تیزی نگاه از بلنداها ، باعث می شود که جهان یک نقش و نگار جلوه کند . یا اینکه با یک بال زدن اوهام را پاک کند :
سرشاری همین جاست
تکامل همین جاست
و میان این دو این اوج گرفتن سعادت مند .
ـــــــــــــــــــــــــــــ

اندکی از شراب « البوخه »

کمی شراب البوخه به سلامتی قوچ چرخان در برج ِ خویش .
کمی تا فرشته مرا بگرداند در میانه های بخار . تا از موهای زیر بغل رها شوم که مرا انبوهان آدمیت می بخشد .
سبک شده ام . نازک شده ام . تنها خاطره ای شدم که بر آستانه ی میخانه فرو می افتد .
دیگر جز به گذشته ، حال و آینده ایمانی ندارم :
هرگز جز بر آن سه راه ، راه نمی روم
از هیچ راهی باز نخواهم گشت مگر که به سمت یکی از آن راه ها بروم
و هرگز در راهه های دود گم نخواهم شد .
ـــــــــــــــــــــــــــــ

کلاه زن ِ روسپی

بر کرانه ی دریای مدیترانه زن روسپی با کلاهی دایره ای زیر چتر خورشید نشست . نفس تازه کرد در برابر خیزاب خمیده بر خویش ،بدان گونه که خمیدگی از این گونه نمی شناختی و نه دلیلی واضح را . خیزاب ماسه را می خورد و او ناخن های را در رو در رویی خاموش :

میان نرمی بیرون و نرمی اندک
میان مقدس اندرون و هر چه مقدس تر در اندرونش
میان پاک و شهوانی ، اینجا و آنجا .
ـــــــــــــــــــــــــــــ

غلات

شعر از گلوگاه شاعر گریخت . بال هاش با قفسه ی سینه اش برخورد کرد و کفتران صحرایی خفته در دیر را بیدار کرد . چشم شاعر باد کرده ، دست اش می لرزد و لب هاش مثل کفاب دریاست ، مثل نمک پالونه ی خَمر ، مثل شبنم یاقوت ، مثل ذرات مرگ . شعر در گلوگاه قرمز گون او بیدار شد که او را تکان نمی دهد مگر بال کوچک فرشته ی دیر قبل از آنکه :
صعود کند در روحی که نفس می کشد در درخت
قبل از آنکه کف زد و پراکنده کرد اوهام را چون خرمای خشک
و قبل از آنکه بر آستانه بخوابد
که پای کودک را مصدوم کرد .
ـــــــــــــــــــــــــــــ

رمانتی سیسم

هر دو بر گرد دیگری اوج گرفتند ، باد و پروانه . تا بنگرند کدام یک از ایشان سبک وار تر است . بادها همگی تنوره کشیدند بر گرد او تا فریب اش بدهند و با او ازدواج کنند . اما او سعادت مندتر بود در زندگی کوتاه اش با لباس برزیگری اش و با چشم های خدایان کشت زاران :
جان باکره در اوست
جان باد در اوست
و نفس های رستنی های بلند .
ـــــــــــــــــــــــــــــ

جاده ی کارل ووگت

گلوی من از ضجه ی گنجشک ها می ترکد . گلوی من خواهد ترکید از گریه ی تازه چون دانه های انگور . گلوی انبوه من از بوی نمک که در شرف ترکیدن است . در گلوی من نخی از نور است شبیه به تیزه ی چاقو :
گلوی مکشوف من بر میز
به تنهایی می تپد بر چوب درخت راش
در حالیکه پروانگان بر گرد آن بال می زنند .