اینک دیگر بار من
به نهایت تالابی کهن رسیده ام
چرخان در چکیدن ِ خون ِ خویش .


شعرهایی از شاکر لُعَیبی شاعر ، مترجم و پژوهش گر عراقی ( 1 )
ترجمه : حمزه کوتی
ـــــــــــــــــــــــــــــ

دوستان ِ گل

خود را در افق ِ گُل ِ سُرخ
تثبیت می کنم .
در آیین ِ جان پر خواهم کشید ، آنجا دوستان ِ من سرگرم اند ، [ دوستان ] ِ پریشیده ، گریان ِ چندین بار به سر فرو افتاده در سرمستی های بزرگ ِ ، متفاوت . دوستان ِ آزاده ی من ، بدویت گرایان ِ پویان تا اخگر
خود را از این مستی رها خواهم کردن
و خواهم بودن .
ـــــــــــــــــــ

شام ـــ گاه ِ شراب ها

در جام ، من پیری شادمان را تماشا کردم
و زنی عریان را .
در جام ، من سگ ِ عقل و حکمتش را شنیدم .
در جام ، برگ های دیروز می افتند .
در جام ،
صبح می خسبد
و روز بیدار می شود
و شیلنگ های خورشید فوران می کنند .
در جام ، شب زنده داران می خندند .
در جام ، قلب خود را فرو می برم
و رخ ِ خود را می نوشم
و اعضای خود را ول می کنم .
در جام ، خود را باد می بینم
یا شاید حیوان .
ـــــــــــــــــــ

بازگشت ِ مرغ دریا

اینک دیگر بار من
به نهایت تالابی کهن رسیده ام
چرخان در چکیدن ِ خون ِ خویش .
دهان ِ من دعوت است
و دست هایم درختی که نزدیک بود
بیفتد .

اینک من
دوباره تکرار می شوم
در یله شدن ام بر بازوی باد .
ـــــــــــــــــــ

اشیاء ابن ِ سیرین

بر در ِ مسجد ، سگ ِ ابن ِ سیرین خواب می بیند . دستمال ِ تپنده ی او بر چوب ِ پنجره خواب می بیند . پای پوش ِ یمانی اش دم ِ در خانه خواب می بیند . کتاب ِ طلاکوب شده اش بر رف ّ خواب می بیند . جُبّه ی سیاه ِ آویخته اش بر رخت آویز دیوار خواب می بیند . دیگ ِ مِس خواب می بیند . جا مرکّب در تاریکی ِ صندوق خواب می بیند . دخترکان اش بر روی حصیر همدیگر را به آغوش می کشند و خواب می بینند . شیشه ی دارو خواب می بیند . همه ی اشیاء موجود در خانه اش خواب می بینند . آنگاه از نهان گاه های خود برون می آیند :
مگر عصای خیزرانش که نشانه ی شب را بیدار گذاشت
مگر ادوات نفی در دفتر نحو که خواب نمی بیند
مگر شبحی که پشت ِ پرده به کمین نشسته است .
ـــــــــــــــــــ

کمی هوا

از زغالی که از « باب العَسَل *» خریدم ، کلاغ ها برخاستند . آنگاه قارقار کردند قبل از آنکه در هیاهوی بازار گم شوند . انگشت های زغال گر ، عروسی زنگی است فرو شده در لذتی والا . با خیش فرو آمدم و بوی کباب را دنبال کردم که در شب ِ عید بزرگ ، از کوچه ی بن بست می آمد .
زغال با تاریکی یکی شد . کوزه های من در زیر نور چراغ عریانی هستند که ایستاده است و کلاهی فقیرانه دارد .
آنجایی که ایستاده بودم :
کمی هوا می خوردم که از خانه جلوتر می زد
هوا ، هوا ، هوا
کمی هوا بس است .
ـــــــــــــــــــ

مسخره است

در میخانه ی هستی ابن سیرین به ابن خلدون گفت : « مسخره است » .
ابن خلدون گفت : « نه ، آنچه تو می گویی مسخره است » .
هیاهو در آمیخت با رف ـــ رف ِ فرشتگان نامرئی
که بر میزها می کوفتند :
مسخره است آنچه که دیروز گفتی
مسخره است آنچه که امروز گفتی
مسخره است آنچه که در همین لحظه می گویی .
ـــــــــــــــــــ
سال ِ نو

سال ِ نو از راه رسید بی آنکه چاقوهای مان را تیز کرده باشیم . انگار که این سال ِ ، سال ِ خوک است . از تندبادهایی سرطان زده گذشتیم . بادبان های ما را کوفتند و طناب های دکل با نخ های آذرخش به هم گره خورد . در گلوی ِ زمین گیر کرده است گلوهای سیاه ما که در مجاورت چشم اندازی که سپیدی شک بر انگیز بر آن چیره شده ؛ قرار گرفته اند :
سال ِ جاری ، سر ِ سال ِ گذشته را می خورد
سر ، در سر نهان می شود
و چشم ها، مانند نگین هایی بر زمین فرو می ریزند .
ـــــــــــــــــــ

فکر نکن

فکر نکن . پیش گویی باش که در زیر باران می رقصد . چهره ات را پاک کن با پاک ـــ کن ِ چرخیدن شتابان ِ تو در گرد خویش . کاشف ِ چلوار تابستانی باش که نمی اندیشد هیچ جز به صعود و به فرود . بال های کبک ِ روییده بر دوش های فرشتگان ِ اندرون ات را به کار نگیر . بر مرگ فرود نیا ، تا او نیز بر تو فرود نیاید . در جهل جاهل بمان :
آنجا که تاریکی را شاخ سارها و گل هاست
آنجا که همراه جادوگران
با طلسم و وِرد و مثل ها جادوگری می کنی .
ـــــــــــــــــــ

بهترین شناختن

زهی شناختن ، در هنگام ِ لمس کردن پوست سیبی که از شاخه آونگ است . در هنگام لمس کردن پیشانی زنی که هنوز به سی سالگی نرسیده است . در هنگام ِ احساس کردن چوب میزی که بر آن شیشه ی شراب نهاده شده است . در هنگام ِ لمس کردن دست گرم کودکی خفته زیر پتو . در هنگام لمس کردن لب زن قبل از غوطه گری بزرگ .
در هنگام احساس کردن آب جاری از چشمه سارهای درون مان :
در لمس ِ مرمر سبز ایمان
در دست زدن به ورم گچ بر دیوار
که با یک تلنگر به زمین می ریزد .
ـــــــــــــــــــ

چقدر

چقدر در ستایش ِ کاه ِ زندگی نوشتیم . چقدر منزلت ِ زخم ها را بالا بردیم . چقدر نخ های نازکی را ستایش کردیم که کوری را با بی زبانی ، و بزاق را با ناقوس گره می زنند . این چنگال در عضلات ما فرو رفته .
این زندگی ، این زندگی ، این زندگی عمارتی آب گون است .
این شعرها ، این شعرها ، این شعرها چیزی جز خاکستری گرم نیستند .
ـــــــــــــــــــ

* باب العَسَل : یکی از درهای ورودی شهر تونس ، پایتخت کشور تونس .
ابن سیرین : خواب گزار مشهور تاریخ . م
ابن خلدون : یکی از جامعه شناسان معروف . م