شعرهایی از شاکر Ù„Ùعَیبی شاعر Ùˆ مترجم عراقی ( 1 ) / ترجمه : Øمزه کوتی
اینک دیگر بار من
به نهایت تالابی کهن رسیده ام
چرخان در چکیدن ٠خون ٠خویش .
شعرهایی از شاکر Ù„Ùعَیبی شاعر ØŒ مترجم Ùˆ پژوهش گر عراقی ( 1 )
ترجمه : Øمزه کوتی
ـــــــــــــــــــــــــــــ
دوستان ٠گل
خود را در اÙÙ‚ Ù Ú¯ÙÙ„ ٠سÙرخ
تثبیت می کنم .
در آیین ٠جان پر خواهم کشید ØŒ آنجا دوستان ٠من سرگرم اند ØŒ [ دوستان ] ٠پریشیده ØŒ گریان ٠چندین بار به سر Ùرو اÙتاده در سرمستی های بزرگ Ù ØŒ متÙاوت . دوستان ٠آزاده ÛŒ من ØŒ بدویت گرایان ٠پویان تا اخگر
خود را از این مستی رها خواهم کردن
و خواهم بودن .
ـــــــــــــــــــ
شام ـــ گاه ٠شراب ها
در جام ، من پیری شادمان را تماشا کردم
و زنی عریان را .
در جام ØŒ من سگ ٠عقل Ùˆ Øکمتش را شنیدم .
در جام ØŒ برگ های دیروز Ù…ÛŒ اÙتند .
در جام ،
ØµØ¨Ø Ù…ÛŒ خسبد
و روز بیدار می شود
Ùˆ شیلنگ های خورشید Ùوران Ù…ÛŒ کنند .
در جام ، شب زنده داران می خندند .
در جام ØŒ قلب خود را Ùرو Ù…ÛŒ برم
و رخ ٠خود را می نوشم
و اعضای خود را ول می کنم .
در جام ، خود را باد می بینم
یا شاید Øیوان .
ـــــــــــــــــــ
بازگشت ٠مرغ دریا
اینک دیگر بار من
به نهایت تالابی کهن رسیده ام
چرخان در چکیدن ٠خون ٠خویش .
دهان ٠من دعوت است
و دست هایم درختی که نزدیک بود
بیÙتد .
اینک من
دوباره تکرار می شوم
در یله شدن ام بر بازوی باد .
ـــــــــــــــــــ
اشیاء ابن ٠سیرین
بر در ٠مسجد ØŒ سگ ٠ابن ٠سیرین خواب Ù…ÛŒ بیند . دستمال ٠تپنده ÛŒ او بر چوب ٠پنجره خواب Ù…ÛŒ بیند . پای پوش ٠یمانی اش دم ٠در خانه خواب Ù…ÛŒ بیند . کتاب ٠طلاکوب شده اش بر ر٠ّ خواب Ù…ÛŒ بیند . جÙبّه ÛŒ سیاه ٠آویخته اش بر رخت آویز دیوار خواب Ù…ÛŒ بیند . دیگ Ù Ù…Ùس خواب Ù…ÛŒ بیند . جا مرکّب در تاریکی ٠صندوق خواب Ù…ÛŒ بیند . دخترکان اش بر روی Øصیر همدیگر را به آغوش Ù…ÛŒ کشند Ùˆ خواب Ù…ÛŒ بینند . شیشه ÛŒ دارو خواب Ù…ÛŒ بیند . همه ÛŒ اشیاء موجود در خانه اش خواب Ù…ÛŒ بینند . آنگاه از نهان گاه های خود برون Ù…ÛŒ آیند :
مگر عصای خیزرانش که نشانه ی شب را بیدار گذاشت
مگر ادوات Ù†ÙÛŒ در دÙتر Ù†ØÙˆ Ú©Ù‡ خواب نمی بیند
مگر شبØÛŒ Ú©Ù‡ پشت ٠پرده به کمین نشسته است .
ـــــــــــــــــــ
کمی هوا
از زغالی Ú©Ù‡ از « باب العَسَل *» خریدم ØŒ کلاغ ها برخاستند . آنگاه قارقار کردند قبل از آنکه در هیاهوی بازار Ú¯Ù… شوند . انگشت های زغال گر ØŒ عروسی زنگی است Ùرو شده در لذتی والا . با خیش Ùرو آمدم Ùˆ بوی کباب را دنبال کردم Ú©Ù‡ در شب ٠عید بزرگ ØŒ از Ú©ÙˆÚ†Ù‡ ÛŒ بن بست Ù…ÛŒ آمد .
زغال با تاریکی یکی شد . کوزه های من در زیر نور چراغ عریانی هستند Ú©Ù‡ ایستاده است Ùˆ کلاهی Ùقیرانه دارد .
آنجایی که ایستاده بودم :
کمی هوا می خوردم که از خانه جلوتر می زد
هوا ، هوا ، هوا
کمی هوا بس است .
ـــــــــــــــــــ
مسخره است
در میخانه ÛŒ هستی ابن سیرین به ابن خلدون Ú¯Ùت : « مسخره است » .
ابن خلدون Ú¯Ùت : « نه ØŒ آنچه تو Ù…ÛŒ گویی مسخره است » .
هیاهو در آمیخت با ر٠ـــ ر٠٠Ùرشتگان نامرئی
Ú©Ù‡ بر میزها Ù…ÛŒ Ú©ÙˆÙتند :
مسخره است آنچه Ú©Ù‡ دیروز Ú¯Ùتی
مسخره است آنچه Ú©Ù‡ امروز Ú¯Ùتی
مسخره است آنچه Ú©Ù‡ در همین Ù„Øظه Ù…ÛŒ گویی .
ـــــــــــــــــــ
سال ٠نو
سال ٠نو از راه رسید بی آنکه چاقوهای مان را تیز کرده باشیم . انگار Ú©Ù‡ این سال Ù ØŒ سال ٠خوک است . از تندبادهایی سرطان زده گذشتیم . بادبان های ما را Ú©ÙˆÙتند Ùˆ طناب های دکل با نخ های آذرخش به هم گره خورد . در گلوی ٠زمین گیر کرده است گلوهای سیاه ما Ú©Ù‡ در مجاورت چشم اندازی Ú©Ù‡ سپیدی Ø´Ú© بر انگیز بر آن چیره شده Ø› قرار گرÙته اند :
سال ٠جاری ، سر ٠سال ٠گذشته را می خورد
سر ، در سر نهان می شود
Ùˆ چشم ها، مانند نگین هایی بر زمین Ùرو Ù…ÛŒ ریزند .
ـــــــــــــــــــ
Ùکر Ù†Ú©Ù†
Ùکر Ù†Ú©Ù† . پیش گویی باش Ú©Ù‡ در زیر باران Ù…ÛŒ رقصد . چهره ات را پاک Ú©Ù† با پاک ـــ Ú©Ù† ٠چرخیدن شتابان ٠تو در گرد خویش . کاش٠٠چلوار تابستانی باش Ú©Ù‡ نمی اندیشد هیچ جز به صعود Ùˆ به Ùرود . بال های کبک ٠روییده بر دوش های Ùرشتگان ٠اندرون ات را به کار نگیر . بر مرگ Ùرود نیا ØŒ تا او نیز بر تو Ùرود نیاید . در جهل جاهل بمان :
آنجا که تاریکی را شاخ سارها و گل هاست
آنجا که همراه جادوگران
با طلسم Ùˆ ÙˆÙرد Ùˆ مثل ها جادوگری Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ .
ـــــــــــــــــــ
بهترین شناختن
زهی شناختن ØŒ در هنگام ٠لمس کردن پوست سیبی Ú©Ù‡ از شاخه آونگ است . در هنگام لمس کردن پیشانی زنی Ú©Ù‡ هنوز به سی سالگی نرسیده است . در هنگام ٠اØساس کردن چوب میزی Ú©Ù‡ بر آن شیشه ÛŒ شراب نهاده شده است . در هنگام ٠لمس کردن دست گرم کودکی Ø®Ùته زیر پتو . در هنگام لمس کردن لب زن قبل از غوطه گری بزرگ .
در هنگام اØساس کردن آب جاری از چشمه سارهای درون مان :
در لمس ٠مرمر سبز ایمان
در دست زدن به ورم گچ بر دیوار
که با یک تلنگر به زمین می ریزد .
ـــــــــــــــــــ
چقدر
چقدر در ستایش ٠کاه ٠زندگی نوشتیم . چقدر منزلت ٠زخم ها را بالا بردیم . چقدر نخ های نازکی را ستایش کردیم Ú©Ù‡ کوری را با بی زبانی ØŒ Ùˆ بزاق را با ناقوس گره Ù…ÛŒ زنند . این چنگال در عضلات ما Ùرو رÙته .
این زندگی ، این زندگی ، این زندگی عمارتی آب گون است .
این شعرها ، این شعرها ، این شعرها چیزی جز خاکستری گرم نیستند .
ـــــــــــــــــــ
* باب العَسَل : یکی از درهای ورودی شهر تونس ، پایتخت کشور تونس .
ابن سیرین : خواب گزار مشهور تاریخ . م
ابن خلدون : یکی از جامعه شناسان معرو٠. م