خوانشی در Ø¯ÙØªØ± باران ـــ Ù…Ø¸ÙØ± النواب شاعر عراقی / ترجمه : ØÙ…زه کوتی
من از دوردست های اندوه آمده ام
تا در ٠خانه های شکست خوردگان را ببندم
و بشارت به انسان بدهم
خوانشی در Ø¯ÙØªØ± ٠باران
شعر : Ù…Ø¸ÙØ± النواب ـــ شاعر عراقی
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
ـــــــــــــــــــــــــــــ
شبانه گم می شود مرغک دریا
شبانه می شود گم زورق
Ùˆ دیدگان Ù Ú©ÙØ´ ٠من
رایØÙ‡ ÛŒ زنی را در شب Ù…ÛŒ بویند .
زنی که برای عبور از رود
زورقی بیش نیست .
ای زن ٠شب !
من مردی هستم که با لشکری شکست خورده جنگیدم
و شب را بی ستاره دوست نداشتم
Ùˆ رهبران ٠ما با دشمنان ØµÙ„Ø Ú©Ø±Ø¯Ù†Ø¯
در ØØ§Ù„یکه Ù…ÛŒ جنگیدیم
Ùˆ دیدیم آنان را Ú©Ù‡ در لشکر دیگری Ø®ÙØªÙ†Ø¯
و لشکر می جنگید
و اکنون من در پی روسپی گاهی می گردم .
زورقی کرایه می گیرم
که شب با لشکر شکست خورده طولانی است
در قهوه گاه ٠زیتونه خیزابی می گرید
و خویشان من آنجایند
و مردانی که انگشت های کودکانی غریب را صید می کنند .
ما هنوز هم انسان هایی ضعی٠هستیم
که دنبال ٠شوق می گردیم
و شوق خسته مان می کند
Ùˆ دوست Ù…ÛŒ داریم Ùˆ Ù…ØªÙ†ÙØ± Ù…ÛŒ شویم تا ØØ¯ شوق
Ùˆ دیدیم آنان را Ú©Ù‡ در لشکر دیگری Ø®ÙØªÙ†Ø¯
و لشکر می جنگید
و چون روسپی گاه در پی آنان گشتیم .
من Ú¯ÙÙ„ÛŒ را جست Ùˆ جو Ù…ÛŒ کنم
ای Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ خانه ام ØŒ ای وطن ٠من
آیا اینجا اندوه دور Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ ای بمانم ØŸ
آیا بر گنگ بودن ٠خود هم چون تابوت پوینده ی تکه برگ ها بمانم ؟
من ØØªÛŒ چوب های خود را نمی شناسم
نمی دانم جزر مرا کجا ترک می کند
و شب ٠آب بر زخم ٠من است .
نمی دانم که انسان چگونه از راه اشک می گذرد
نمی دانم چگونه نا امید شوم .
سبزینگی Ùˆ تبعیدگاه بر چوب های من خزیدن Ú¯Ø±ÙØª
Ùˆ شنیدم شمع هایی را Ú©Ù‡ در قلب ٠من Ú¯ÙØ± Ù…ÛŒ گیرند
Ùˆ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ بی خیال سالیانی را
که نه خشمگین می شود و نه می گرید
و با روزها هم راه شدم
از یاد بردم ... از یاد بردم ... از یاد بردم
Ùˆ غاÙÙ„ گیر شدم . تو Ùˆ این شب ØŸ
من چهره ی تو را نمی شناسم
نمی دانم که هستی
سال ها بعد از تو
خانه ام دری نداشت
سال هاست Ú©Ù‡ Ù†ÙØ³ Ù†ÙØ³ Ù…ÛŒ زنم
و تو را پشت خواب می یابم
و تو سراب هستی .
من تو را در Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ خانه ام دوست داشتم
در وطن ام
Ùˆ شنیدم شمع هایی را Ú©Ù‡ در قلب ٠من بر Ø§ÙØ±ÙˆØ®ØªÙ‡ Ù…ÛŒ شوند .
چرا زبان ٠خانه ام را ÙØ±ÙˆØ®ØªÛŒØ¯
که در آن گیاه درمنه بود و خویشان ام بودند
و برادرم که در باران بود .
Ùˆ برای Ú†Ù‡ زبان دیگری را کرایه Ú¯Ø±ÙØªÛŒØ¯
Ùˆ چهره ÛŒ شهرمان را به شب معرÙÛŒ کردید
Ùˆ ØØ±ÙˆÙ ٠مرا مهجور کردید
چون انگشت های یتیمانی Ú¯Ø±ÙØªØ§Ø± در تور
چون گوشه های دهان کودکی که می گرید .
من از دوردست های اندوه آمده ام
تا در ٠خانه های شکست خوردگان را ببندم
و بشارت به انسان بدهم
بشارت به انسان و به گیاهان درمنه بدهم
Ùˆ به آن کس Ú©Ù‡ سقÙÛŒ ندارد
تا او را سقÙÛŒ در این دنیا باشد
و به خواب برود .
اما چقدر من خجالت می کشم
که در میان ما بسی شکست خورده وجود دارد
Ùˆ خجالت بکشند آنانی Ú©Ù‡ زبان ٠مرا ÙØ±ÙˆØ®ØªÙ†Ø¯
که من بر صنوبرها نوشته شده ام
بر عسل ٠سبز و بر انجیر
Ùˆ من شکر به نخل های Ú©ÙˆÙÙ‡
و به کودکان بر چهارمین پل ( العشّار ) می دهم .
من خانه ای ندارم تا در آن خستگی درکنم
اما من چون آذرخش بشارت به زمین می دهم
و بشارت می دهم به باران هایی که خواهند آمد
Ùˆ از Ù„ÙˆØ Ù Ù…Ø§ چهره ÛŒ تمام شکست خوردگان را خواهند شست
و با باران ٠ولرم خواهند شست بال های مرغک دریا را
Ùˆ خانه های Ù…ØØ¨Ù‘ان را .
ای Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ خانه ام
ای وطن ٠من
مرا به سان اندوه سرزمین ام بباران
بر آب ببار .
چه چیز غیر از آبیا
بر آب Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ Ù…ÛŒ زند
و جز سبزگی انگشت های کودکان ٠غرق شده
که در همراهی ما چند روز می زیند و آنگاه می میرند .
آب ، راه غریبان است
آب روش ٠عروسی من است
Ùˆ Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ Ùˆ مسلسل Ùˆ نان ٠صمغ
شام ستاره و شام من است در شب .
آب ، راهی برای آب است
و خانه ی کوچکی که در آن درس نخواندیم
گونه هایش را خشک می کنیم
اگر که خیس شدند
Ùˆ با ÙØ§Ù†ÙˆØ³ خواب همراه Ù…ÛŒ شویم .
از روزهای Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ خانه ام
خوابالودگی ام را ترک کردم Ùˆ به راه Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù…
با رودخانه ها و همه ی پل های مردمان
تا نزد تو باشم .
و از یاد بردم ... از یاد بردم
نام تو در شب
چون صمغ از سیب جاری می شود
و رودخانه گرما را می گیرد
شب های تابستان را
و وعده به تمام باران ها می دهد
و هوشیاری با من وعده می گذارد
وعده داد و من قلب خود را تکذیب کردم
چون پخش خبر دروغ Ú¯ÙØª
او دروغ می گوید
دروغ می گوید
هوشیاری تو دروغ می گوید
همواره دروغ می گوید
تو گویی خود ٠غربت هستی
و تو گویی پیاده رویی در غربت بودی
و تو گویی با غربت هم نشین شده ای
و تو گویی نمی دانم
غربت
غربت
خیسی تو چون آب شب بر درختان است
نام تو برای من خانه ای در شب است
و از سرعت ٠قلب خود
تمام پنجره های گشوده در شب را از یاد بردم
از یاد بردم ... از یاد بردم
و باد پنجره های مرا بر وطن ٠خویش بیدار کرد
ای وطن ٠من . تو انگار در غربت به سر می بری
و تو گویی در قلب من
به جست و جوی وطنی هستی تا بدان پناه آوری
ما هر دو بی وطن هستیم ای وطن من
دوش ، من مشتاق شدم
و در قلب من راه های شهر ما گریه می کرد
اشک بر پیاده روهای من گریه می کرد
Ùˆ شهر روزهایم را ÙØ±ÙˆØ®ØªÙ†Ø¯
و او بر میدان می گرید .
ای زن شب
من مردی هستم Ú©Ù‡ شهر خواب هایش را ÙØ±ÙˆØ®ØªÙ‡ اند
مرا چون کتابی که دوباره چاپ می شوند
ÙØ±ÙˆØ®ØªÙ‡ اند
رؤیاهای مرا ÙØ±ÙˆØ®ØªÙ†Ø¯
بخواب ای زن شب
چه کسی به جست و جوی انسان است
چه کسی سربازی را در این غربت گاه می شناسد
چه کسی به اندوه تاخیر کرده گوش می دهد
چه کسی چهره ی مرا در بازار می شناسد .
بخواب که نزدیک است روغن ٠تو بیدارم کند
که روغن تو از جمله ی روغن ها نیست .
ای گندمی که با خورشید
پنجره های خانه را می پوشاند
اگر می دانستی که ما در پس تاریکی دنیا
خانه ای داریم
و کودکانی چون تو در خانه داریم
اگر Ù…ÛŒ دانستی Ú©Ù‡ چرا با Ø³Ù„Ø§Ø Ø¯Ø§Ø¯ وستد Ù…ÛŒ کنیم
اگر می دانستی که چرا با سکوت داد و ستد می کنیم
و با اندوه تاکید گذاشتن
اگر لشکرگاه و گورهای آب و صدای شب را می شناختی
و چهره ی نه دوست ام را قبل از آتش می دیدی
اگر می دانستی که برای چه گرسنگی در هورها هست
گرسنگی و سه رودخانه .
اگر شرم ٠تلخ را بر پیشانی انقلابی ویران را می شناختی
آن وقت انقلاب را می شناختی
و می دانستی که انقلاب برای چیست
Ù…ÛŒ دانستی Ú©Ù‡ انقلابی از هل دادن صÙÙØ± به سمت چهره ÛŒ شب ناامید نمی شود
می دانستی که من چرا به دنبال روسپی گاه می گردم
می دانستی که برای چه در چهره ی مردم
به دنبال انسان می گردم
و در راه های شهر شما برای چه به دنبال چهره ای می گردم
که مرا بشناسد .
من بر راه های شهر شما می گریم
به خاطر چهره ای که اندوه مرا بشناسد
و بداند که در وطن من
چرا چون جغد زخم دیده ناله می کنم بر دیوارهای شب
و دوش ، من مشتاق شدم
و بر قلب من گذشت که تمام خرابه هاش می گریند .
ای شهرهای آتش ، شهر من می گرید .
نجات گر چون شمع از زیر آب می آید
دوسال است Ú©Ù‡ اندوه را زیر آب یاد Ú¯Ø±ÙØªÙ‡
دو سال است که نام های کشته شدگان رشد کرد و نام هایی دیگر گزیدند
Ùˆ ÙØ±Ø§Ù…وشی رشد کرد
و راهی برای نجات گر
و صلیبی از خزه های سبز .
قلب من برای نجات گر Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است
چون نوشته های اندوه ها
چون نوشته های باد
چون مرثیه ی پیروزی
هنگامی Ú©Ù‡ بر قلب ÙØ±Ù…انده سایه اÙکند
همان گونه که در روسپی گاه قرآن بخواند
و قلب من اندوهگین است
چون ØØ¯ÛŒØ« عمر Ø±ÙØªÙ‡ برای نجات گر
و اندوهگین است در راه های شهر شما .
شما اندوه مرا خوار شمردید
روسپی گاه در شب شهر شما
از اندوه من تسلی بخش تر است
گور در شهر شما
از من شادی بخش ترست
و من از دوردست های اندوه آمده ام
تا بشارت به انسان بدهم
و به نجات گر
و از شما بر روزهای شهرتان نگران ام
از زبانی دیگر
از راه های شک بر انگیز انسان
Ùˆ Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ صبر .
جان من آلوده شده است ای نجات گر
جان من آلوده شده Ùˆ ØØªÛŒ آلودگی من نیز رنج کشیده است .
من رنج کشیده ام برای اینکه تو ، مرا در غربت می شناسی
رنج کشیده ام برای اینکه تو هم چون شک اطمینان داری
و من با غربت معامله کردم
و چه می دانی
چه می دانی
Ú©Ù‡ من دیروز Ø±ÙØªÙ…
Ùˆ از ماهیان سراغ از چهره ÛŒ ناامیدی کودکان Ú¯Ø±ÙØªÙ…
پرسیدم ... پرسیدم
از صیادان سراغ از تو Ú¯Ø±ÙØªÙ…
پرسیدم که چرا نمی دانی
و صلیب تو را بر دوش نهادم
تا مرا به ÙØ±Ø§Ù…وشی وانگذاری
تا مرا ترک نکنی
Ú©Ù‡ Ø´Ú© ØŒ انسان یودن را در من Ù…ÛŒ Ú©ÙØ´Ø¯
ترکم نکن
آیا مگر تو نجات گر
Ùˆ رÙیق ٠آلوده شدگان نیستی .
من به خاطر صلیب تو در ØÙره های شب
با چشم هایی باز با ماهیان می خوابم
و به خاطر صلیب تو در روسپی گاه خوابیدم
و دیدم که صلیب تو از سر پشیمانی
در پنجره می گرید
مرا ترک نکن
که من تنهایم
و مردم نیز اینجا تنهایند .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا در ٠خانه های شکست خوردگان را ببندم
و بشارت به انسان بدهم
خوانشی در Ø¯ÙØªØ± ٠باران
شعر : Ù…Ø¸ÙØ± النواب ـــ شاعر عراقی
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
ـــــــــــــــــــــــــــــ
شبانه گم می شود مرغک دریا
شبانه می شود گم زورق
Ùˆ دیدگان Ù Ú©ÙØ´ ٠من
رایØÙ‡ ÛŒ زنی را در شب Ù…ÛŒ بویند .
زنی که برای عبور از رود
زورقی بیش نیست .
ای زن ٠شب !
من مردی هستم که با لشکری شکست خورده جنگیدم
و شب را بی ستاره دوست نداشتم
Ùˆ رهبران ٠ما با دشمنان ØµÙ„Ø Ú©Ø±Ø¯Ù†Ø¯
در ØØ§Ù„یکه Ù…ÛŒ جنگیدیم
Ùˆ دیدیم آنان را Ú©Ù‡ در لشکر دیگری Ø®ÙØªÙ†Ø¯
و لشکر می جنگید
و اکنون من در پی روسپی گاهی می گردم .
زورقی کرایه می گیرم
که شب با لشکر شکست خورده طولانی است
در قهوه گاه ٠زیتونه خیزابی می گرید
و خویشان من آنجایند
و مردانی که انگشت های کودکانی غریب را صید می کنند .
ما هنوز هم انسان هایی ضعی٠هستیم
که دنبال ٠شوق می گردیم
و شوق خسته مان می کند
Ùˆ دوست Ù…ÛŒ داریم Ùˆ Ù…ØªÙ†ÙØ± Ù…ÛŒ شویم تا ØØ¯ شوق
Ùˆ دیدیم آنان را Ú©Ù‡ در لشکر دیگری Ø®ÙØªÙ†Ø¯
و لشکر می جنگید
و چون روسپی گاه در پی آنان گشتیم .
من Ú¯ÙÙ„ÛŒ را جست Ùˆ جو Ù…ÛŒ کنم
ای Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ خانه ام ØŒ ای وطن ٠من
آیا اینجا اندوه دور Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ ای بمانم ØŸ
آیا بر گنگ بودن ٠خود هم چون تابوت پوینده ی تکه برگ ها بمانم ؟
من ØØªÛŒ چوب های خود را نمی شناسم
نمی دانم جزر مرا کجا ترک می کند
و شب ٠آب بر زخم ٠من است .
نمی دانم که انسان چگونه از راه اشک می گذرد
نمی دانم چگونه نا امید شوم .
سبزینگی Ùˆ تبعیدگاه بر چوب های من خزیدن Ú¯Ø±ÙØª
Ùˆ شنیدم شمع هایی را Ú©Ù‡ در قلب ٠من Ú¯ÙØ± Ù…ÛŒ گیرند
Ùˆ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ بی خیال سالیانی را
که نه خشمگین می شود و نه می گرید
و با روزها هم راه شدم
از یاد بردم ... از یاد بردم ... از یاد بردم
Ùˆ غاÙÙ„ گیر شدم . تو Ùˆ این شب ØŸ
من چهره ی تو را نمی شناسم
نمی دانم که هستی
سال ها بعد از تو
خانه ام دری نداشت
سال هاست Ú©Ù‡ Ù†ÙØ³ Ù†ÙØ³ Ù…ÛŒ زنم
و تو را پشت خواب می یابم
و تو سراب هستی .
من تو را در Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ خانه ام دوست داشتم
در وطن ام
Ùˆ شنیدم شمع هایی را Ú©Ù‡ در قلب ٠من بر Ø§ÙØ±ÙˆØ®ØªÙ‡ Ù…ÛŒ شوند .
چرا زبان ٠خانه ام را ÙØ±ÙˆØ®ØªÛŒØ¯
که در آن گیاه درمنه بود و خویشان ام بودند
و برادرم که در باران بود .
Ùˆ برای Ú†Ù‡ زبان دیگری را کرایه Ú¯Ø±ÙØªÛŒØ¯
Ùˆ چهره ÛŒ شهرمان را به شب معرÙÛŒ کردید
Ùˆ ØØ±ÙˆÙ ٠مرا مهجور کردید
چون انگشت های یتیمانی Ú¯Ø±ÙØªØ§Ø± در تور
چون گوشه های دهان کودکی که می گرید .
من از دوردست های اندوه آمده ام
تا در ٠خانه های شکست خوردگان را ببندم
و بشارت به انسان بدهم
بشارت به انسان و به گیاهان درمنه بدهم
Ùˆ به آن کس Ú©Ù‡ سقÙÛŒ ندارد
تا او را سقÙÛŒ در این دنیا باشد
و به خواب برود .
اما چقدر من خجالت می کشم
که در میان ما بسی شکست خورده وجود دارد
Ùˆ خجالت بکشند آنانی Ú©Ù‡ زبان ٠مرا ÙØ±ÙˆØ®ØªÙ†Ø¯
که من بر صنوبرها نوشته شده ام
بر عسل ٠سبز و بر انجیر
Ùˆ من شکر به نخل های Ú©ÙˆÙÙ‡
و به کودکان بر چهارمین پل ( العشّار ) می دهم .
من خانه ای ندارم تا در آن خستگی درکنم
اما من چون آذرخش بشارت به زمین می دهم
و بشارت می دهم به باران هایی که خواهند آمد
Ùˆ از Ù„ÙˆØ Ù Ù…Ø§ چهره ÛŒ تمام شکست خوردگان را خواهند شست
و با باران ٠ولرم خواهند شست بال های مرغک دریا را
Ùˆ خانه های Ù…ØØ¨Ù‘ان را .
ای Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ خانه ام
ای وطن ٠من
مرا به سان اندوه سرزمین ام بباران
بر آب ببار .
چه چیز غیر از آبیا
بر آب Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ Ù…ÛŒ زند
و جز سبزگی انگشت های کودکان ٠غرق شده
که در همراهی ما چند روز می زیند و آنگاه می میرند .
آب ، راه غریبان است
آب روش ٠عروسی من است
Ùˆ Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ Ùˆ مسلسل Ùˆ نان ٠صمغ
شام ستاره و شام من است در شب .
آب ، راهی برای آب است
و خانه ی کوچکی که در آن درس نخواندیم
گونه هایش را خشک می کنیم
اگر که خیس شدند
Ùˆ با ÙØ§Ù†ÙˆØ³ خواب همراه Ù…ÛŒ شویم .
از روزهای Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ خانه ام
خوابالودگی ام را ترک کردم Ùˆ به راه Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù…
با رودخانه ها و همه ی پل های مردمان
تا نزد تو باشم .
و از یاد بردم ... از یاد بردم
نام تو در شب
چون صمغ از سیب جاری می شود
و رودخانه گرما را می گیرد
شب های تابستان را
و وعده به تمام باران ها می دهد
و هوشیاری با من وعده می گذارد
وعده داد و من قلب خود را تکذیب کردم
چون پخش خبر دروغ Ú¯ÙØª
او دروغ می گوید
دروغ می گوید
هوشیاری تو دروغ می گوید
همواره دروغ می گوید
تو گویی خود ٠غربت هستی
و تو گویی پیاده رویی در غربت بودی
و تو گویی با غربت هم نشین شده ای
و تو گویی نمی دانم
غربت
غربت
خیسی تو چون آب شب بر درختان است
نام تو برای من خانه ای در شب است
و از سرعت ٠قلب خود
تمام پنجره های گشوده در شب را از یاد بردم
از یاد بردم ... از یاد بردم
و باد پنجره های مرا بر وطن ٠خویش بیدار کرد
ای وطن ٠من . تو انگار در غربت به سر می بری
و تو گویی در قلب من
به جست و جوی وطنی هستی تا بدان پناه آوری
ما هر دو بی وطن هستیم ای وطن من
دوش ، من مشتاق شدم
و در قلب من راه های شهر ما گریه می کرد
اشک بر پیاده روهای من گریه می کرد
Ùˆ شهر روزهایم را ÙØ±ÙˆØ®ØªÙ†Ø¯
و او بر میدان می گرید .
ای زن شب
من مردی هستم Ú©Ù‡ شهر خواب هایش را ÙØ±ÙˆØ®ØªÙ‡ اند
مرا چون کتابی که دوباره چاپ می شوند
ÙØ±ÙˆØ®ØªÙ‡ اند
رؤیاهای مرا ÙØ±ÙˆØ®ØªÙ†Ø¯
بخواب ای زن شب
چه کسی به جست و جوی انسان است
چه کسی سربازی را در این غربت گاه می شناسد
چه کسی به اندوه تاخیر کرده گوش می دهد
چه کسی چهره ی مرا در بازار می شناسد .
بخواب که نزدیک است روغن ٠تو بیدارم کند
که روغن تو از جمله ی روغن ها نیست .
ای گندمی که با خورشید
پنجره های خانه را می پوشاند
اگر می دانستی که ما در پس تاریکی دنیا
خانه ای داریم
و کودکانی چون تو در خانه داریم
اگر Ù…ÛŒ دانستی Ú©Ù‡ چرا با Ø³Ù„Ø§Ø Ø¯Ø§Ø¯ وستد Ù…ÛŒ کنیم
اگر می دانستی که چرا با سکوت داد و ستد می کنیم
و با اندوه تاکید گذاشتن
اگر لشکرگاه و گورهای آب و صدای شب را می شناختی
و چهره ی نه دوست ام را قبل از آتش می دیدی
اگر می دانستی که برای چه گرسنگی در هورها هست
گرسنگی و سه رودخانه .
اگر شرم ٠تلخ را بر پیشانی انقلابی ویران را می شناختی
آن وقت انقلاب را می شناختی
و می دانستی که انقلاب برای چیست
Ù…ÛŒ دانستی Ú©Ù‡ انقلابی از هل دادن صÙÙØ± به سمت چهره ÛŒ شب ناامید نمی شود
می دانستی که من چرا به دنبال روسپی گاه می گردم
می دانستی که برای چه در چهره ی مردم
به دنبال انسان می گردم
و در راه های شهر شما برای چه به دنبال چهره ای می گردم
که مرا بشناسد .
من بر راه های شهر شما می گریم
به خاطر چهره ای که اندوه مرا بشناسد
و بداند که در وطن من
چرا چون جغد زخم دیده ناله می کنم بر دیوارهای شب
و دوش ، من مشتاق شدم
و بر قلب من گذشت که تمام خرابه هاش می گریند .
ای شهرهای آتش ، شهر من می گرید .
نجات گر چون شمع از زیر آب می آید
دوسال است Ú©Ù‡ اندوه را زیر آب یاد Ú¯Ø±ÙØªÙ‡
دو سال است که نام های کشته شدگان رشد کرد و نام هایی دیگر گزیدند
Ùˆ ÙØ±Ø§Ù…وشی رشد کرد
و راهی برای نجات گر
و صلیبی از خزه های سبز .
قلب من برای نجات گر Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است
چون نوشته های اندوه ها
چون نوشته های باد
چون مرثیه ی پیروزی
هنگامی Ú©Ù‡ بر قلب ÙØ±Ù…انده سایه اÙکند
همان گونه که در روسپی گاه قرآن بخواند
و قلب من اندوهگین است
چون ØØ¯ÛŒØ« عمر Ø±ÙØªÙ‡ برای نجات گر
و اندوهگین است در راه های شهر شما .
شما اندوه مرا خوار شمردید
روسپی گاه در شب شهر شما
از اندوه من تسلی بخش تر است
گور در شهر شما
از من شادی بخش ترست
و من از دوردست های اندوه آمده ام
تا بشارت به انسان بدهم
و به نجات گر
و از شما بر روزهای شهرتان نگران ام
از زبانی دیگر
از راه های شک بر انگیز انسان
Ùˆ Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ صبر .
جان من آلوده شده است ای نجات گر
جان من آلوده شده Ùˆ ØØªÛŒ آلودگی من نیز رنج کشیده است .
من رنج کشیده ام برای اینکه تو ، مرا در غربت می شناسی
رنج کشیده ام برای اینکه تو هم چون شک اطمینان داری
و من با غربت معامله کردم
و چه می دانی
چه می دانی
Ú©Ù‡ من دیروز Ø±ÙØªÙ…
Ùˆ از ماهیان سراغ از چهره ÛŒ ناامیدی کودکان Ú¯Ø±ÙØªÙ…
پرسیدم ... پرسیدم
از صیادان سراغ از تو Ú¯Ø±ÙØªÙ…
پرسیدم که چرا نمی دانی
و صلیب تو را بر دوش نهادم
تا مرا به ÙØ±Ø§Ù…وشی وانگذاری
تا مرا ترک نکنی
Ú©Ù‡ Ø´Ú© ØŒ انسان یودن را در من Ù…ÛŒ Ú©ÙØ´Ø¯
ترکم نکن
آیا مگر تو نجات گر
Ùˆ رÙیق ٠آلوده شدگان نیستی .
من به خاطر صلیب تو در ØÙره های شب
با چشم هایی باز با ماهیان می خوابم
و به خاطر صلیب تو در روسپی گاه خوابیدم
و دیدم که صلیب تو از سر پشیمانی
در پنجره می گرید
مرا ترک نکن
که من تنهایم
و مردم نیز اینجا تنهایند .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ