شعرهایی از Ù…Ù…Ø¯ÙˆØ Ø§Ù„Ø³Ú©Ø§Ù Ø´Ø§Ø¹Ø± سوری / ترجمه : Øمزه کوتی
چون ناله ÛŒ Øرو٠ام سرریز Ù…ÛŒ زنم ØŒ چونان Ú©Ù‡ آذرخشی بی باران .
Ù…Ù…Ø¯ÙˆØ Ø§Ù„Ø³Ú©Ù‘Ø§Ù
ترجمه : Øمزه کوتی
.............................
.............................
مقدمه :
در این متن ها ØŒ شاعر سعی Ù…ÛŒ کند بسیاری از تابوها را بشکند . تابوی Ù…Øرّماتی چون تن ØŒ زن ØŒ شهوت Ùˆ جنس . در این متن ها Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ شاعر تصوّ٠، لذّت تنانی Ùˆ شهوت عناصر را با هم آمیخته ØŒ یا خواسته Ú©Ù‡ بیامیزد ØŒ Ùˆ این تنها از عهده ÛŒ شعر برمی آید . شعر ØŒ Ú©Ù‡ ذات آن هماره شکست دادن زمان Ùˆ تغییر دادن چهره ÛŒ طبیعت است . طبیعتی Ú©Ù‡ بر ما دیکته شده است .
Ù…Ù…Ø¯ÙˆØ Ø§Ù„Ø³Ú©Ù‘Ø§Ù ØŒ شاعر سوری ØŒ در سال 1938 در شهر Øمص زاده شد . در سال 1964 در رشته ÛŒ ادبیات عربی از دانشگاه دمشق Ùارغ التØصیل شد ØŒ Ùˆ به معلمی پرداخت . او یکی از مؤسسان ٠اتØاد نویسندگان سوریه ØŒ رییس شعبه ÛŒ این اتØاد در شهر Øمص ØŒ عضو مجلس اتØاد نویسندگان عرب در قطر Ùˆ عضو جمعیت شعر است .
مجموعه شعرهای او عبارت اند از :
مساÙتی برای ممکن ــ مساÙتی برای ناممکن 1977 ØŒ سرود ØµØ¨Ø Ú¯Ø§Ù‡ÛŒ ( شعر کودکان ) 1980 ØŒ سواØÙ„ سرزمین من ( شعر کودکان ) 1981 ØŒ در Øضور آب 1983 ØŒ خرابی ها 1985 ØŒ Ùصل های تن 1992 ØŒ اندوه رÙیق من است 1994 ØŒ بر مذهب طی٠1996 ØŒ صومعه Ùˆ ققنوس 2003 .
شعرهای زیر از مجموعه ی « صومعه و ققنوس » برگزیده شده اند .
ÙˆÙرّ باتلاق ها
اینجا در چکادها ، آویزان ام از طناب های گره خورده ، که چون ستون های ٠آسمان نصب شده اند .
ابری از تاریکی Ù ÙˆØشت ٠ابدی ام Ù…ÛŒ Ùرستم . در شعرهایی از عواط٠و تندبادهایی وزان بر باد مساÙرت Ù…ÛŒ کنم .
/
چون ناله ÛŒ Øرو٠ام سرریز Ù…ÛŒ زنم ØŒ چونان Ú©Ù‡ آذرخشی بی باران .
به Ù…Ùهر لمس Ù…ÛŒ کنم Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ های مرگ ام را Ú©Ù‡ بر ویرانه های تن ام Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ زده اند .
در ٠عزلت خود را Ù…ÛŒ بندم با زرÙینی از زنگار ٠جان .
خاموشی خود را می ریزم
در اوج ٠ور ّ باتلاق ها .
/
نزد شما می آیم .
ـــــــــــــــــــ
در گستره ÛŒ Ú©ÙÙ†
زمستان نزدیک می شود .
/
تن خویش آماده کن
تا مرا با Ù…Ùهرش گرم کند .
/
من از تن خویش
در بر٠ام .
/
نعش مرا به من بده .
مرگ
در گستره ÛŒ Ú©ÙÙ† است .
/
انگشتان بی کار من
در تاریکی
چنگ به روشنایی می زنند .
/
بنیرو
چون ناامیدی می روم
زی ٠تندبادی سیاه
با خونی منجمد
Ùˆ هوایی Ú©Ù‡ Ùضا را Ù…ÛŒ مکد .
ـــــــــــــــــــ
عزلتی که در باد سرریز می زند
Ù‡Ùور ØŒ ترانه Ù…ÛŒ سازد
بهر ØµØ¨Ø Ú¯Ø§Ù‡Ø§Ù† .
تمرین هایی جسمانی
در انتظار توست .
/
تو به ماه وعده دادی
با هوا دیدار کنید
بر نیمه ی پرتقالی
که خلجان می کند
Ùˆ Ùتیله ÛŒ قندیلی Ú©Ù‡ سرک Ù…ÛŒ کشد .
/
با هم هلاک می شوید
در یک Ù„Øظه
با لرزه ÛŒ سÙید ٠کلام .
ـــــــــــــــــــ
هنگامی که تنهایی اش می پیچد
از Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ های تن او
غنچه ی خود را بیدار می کند .
/
در ظلمات Øواس
برای شراب آماده می شود .
/
با هم سرریز می زنند
با پرّانی [ شراب ] ی
از نور .
ـــــــــــــــــــ
بر باد ٠تاریکی
من هرچه پیرترم
اما کودک می شوم
در زمستان
وقتی به اتاق بالایی می روم .
/
قهوه ی شب
کتاب ٠شعر
Ú¯Ùت Ùˆ Ú¯ÙˆÛŒ شبانه ÛŒ شابلوط
گرمای تن تو .
/
و من بیرون از پلّه ی هبوط
با گام های شکننده
اØساس Ù…ÛŒ کنم
که چقدر پیر شده ام .
/
بی توشه
Ùرو Ù…ÛŒ اÙتم .
ـــــــــــــــــــ
زنی بالابلند در شب
تا آسمان پرواز کن
بر عرش ٠اختری
چار زانو بنشین .
/
تن تو از عطرهای نور است
می وزد
سرکشی می کند
Ù…ÛŒ Ùریبد .
/
بر اوج ـــ
تو در بلنداهایی .
/
بر عاشقان ٠مسکین رخ می نمایی
با چکّه هایی از وعده ها
آنان در انتظار نوبت خود هستند
که از دیدار آتش و باد
با درماندگی می رسد .
/
وقت ٠آزادی نداری
برای دوستاری عاشق
که بر آلودگی ٠عرش چشم می دوزد
که در رستاخیز مرگ
سقوط می کند .
/
چه زیباست زمین
بر آن راه می رویم
از روزی اش می خوریم
و زندگی می کنیم .
ـــــــــــــــــــ
با رؤیا تیمّم می کند
نور چون عطر
بر تن تو می تابد .
سیبی طلایی
در باغ Ø®Ùته
بر رؤیا می درخشد
عطر Ú¯ÙÙ„ ها
با عطر اÙشانی ها در Ù…ÛŒ آمیزد
Ø®Ùّه Ù…ÛŒ شود Ùˆ Ùرونمی ریزد .
/
جان با هوایی سبز
تنÙّس Ù…ÛŒ کند
چون ژاله ای بر دگمه ی گل ٠سرخ
تلألأ می یابد
Ùˆ بر تاجک آن Ùرونمی اÙتد .
/
با آب وضو می گیرم
و با چشم های بسته
تن برهنه ات را تخیّل می کنم
که به من نزدیک می شود .
تو را میان بازوهایم نمی بینم
و با رؤیا تیمّم می کنم .
ـــــــــــــــــــ
قربانی
ناقوس های میلاد Ù Øضرت ٠مسیØ
در قلب من می نوازند .
این ناقوس های میلاد من است
در این روز به جهان Ùرو اÙتادم
و او صعود کرد .
/
من در صومعه ام تنهای ام
با شمع Ùˆ Ù
برگ Ùˆ Ù
قلم Ùˆ Ù
و پاکت سیگار و شعر
جشنی به پا می کنم .
/
هبوط ٠تو به وادی ٠اÙسرده
نزدیک است
برای تنزّل یاÙتن بر تاریکی
آماده باش .
ـــــــــــــــــــ
آیینه ی بی ارزیز
سَÙَر ØŒ Øضیضی زی ٠کهکشان است . غÙبار ØŒ باد را سرکوب Ù…ÛŒ کند . زنجیرهایی در آسمان .
زلزله ای بر ابرها . Ùضا ØŒ اینجا چقدر تنگ است . سوختن Ù Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ تÙرنج .
جمجمه ها با Ù…ÙØ® ها جاری Ù…ÛŒ شوند تا تک های هوا . سراب آتش در پیچاپیچ زهدان ها عطر Ù…ÛŒ اÙشاند .
گل ها را با عطر برمی انگیزد .
خوابی بر کت٠دریاچه ، تو را می برد تا گستره ی ارغوان . در ٠جسد را
بر پژمردگی ٠پنجره ها باز می کنی .
با زبانی از Ú¯ÙÙ„ Ùˆ ابابیل سخن Ù…ÛŒ گویی .
از گردش ٠وادی ها باز می گردی ، با سبدی از ماران .
ـــــــــــــــــــ
Øاشیه هایی بر دÙتر شب
پرده بر پنجره ام نمی کشم .
در شام گاه
زنی نیست
تا در برابر من برهنه شود .
/
در عشق
بناگزیر یکی از طرÙین Ù…ÛŒ بازد
زن و مرد ، هر دو
معتقدند
که خودشان هستند .
/
به من توجّه کن
می خواهم بر تو
Ú¯Ùتمان ٠تنانی ٠خود را بخوانم :
تو اØساس سرکش مرا
با مادینگی ٠چموش ات
نابود کردی .
من اکنون نامتوازن شده ام .
/
آزادی من
آزادی توست
این Ú©Ù‡ ما نقطه ÛŒ سÙیدی باشیم
بر تاریکی ٠تن .
/
برازندگی جان ٠تو
زیباست
چون برازندگی ٠لباس هایت .
/
او
بلا و تسلّی ست .
/
دوست داشتنی ترین صداها
برای ٠زن
صدای ٠بستر است .
/
من منتظر توام
دیر نکنی .
[ این ] زیباترین Ú¯Ùته ای ست
که هر عاشقی
به انبازش می گوید .
ـــــــــــــــــــ
همیشه اتّÙاق Ù…ÛŒ اÙتد
دلّه بر آتشدان نهادم
از آبش Ù¾Ùر کردم
کبریت را آماده کردم
قاشق
قهوه
سینی
Ùˆ Ùنجان ها را .
/
وقت را با سیگار کشیدن
Ùˆ خواندن Ùˆ Ù
آشÙتگی
و انتظار آمدن اش
کشتم .
/
بعد از نعمت ناامیدی
با در ٠قلب خویش
به خیابان رÙتم
بر پیاده رو ایستادم
تا هر دختر گذرنده ای را غاÙÙ„ گیر کنم :
قهوه برایت آماده کردم
خیلی منتظرت ماندم
نگرانت شدم
چرا نیامدی .
ـــــــــــــــــــ
لذّت بخش است نان ٠آتش
تور ، کودکی ست
گندم نهانی
نان Ù Øیات است .
/
زن ، در شب
پرده بر می دارد
از گردبادی که
در تن اش خاموش بود .
/
شراره ÛŒ خویش Ù…ÛŒ اÙروزد
در لجّه ÛŒ ازØام ٠اÙسردگی ها
با چخماق ٠دست اش .
/
اندر قبّه ذوب می شود
شمع
و با نور می تابد .
/
[ زن ] بر او می خمد
Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ برای بار اوّل Ù…ÛŒ بیندش
با شادی گساری
Ù…ÛŒ نگرد ژرÙ
در تاج های کوچک ژاله
که اندر آینه است .
با Øواس Ù‘ خویش ØŒ
هوس مند می گیردش :
او قرص نان ٠من است . به تنهایی می خورم
چقدر لذیذ است .
ـــــــــــــــــــ
رؤیایی در یخبندان ٠شمع
به سوی او پرواز می کند هوا
ناخن هایش را می گیرد
برازندگی اش را می پوشد
موی سرش را شانه می زند
عطر می زند .
/
سراغ معشوقه اش می رود
که در باغ منتظر اوست
او را می بوسد
و در تن های آنان
شهوت جریان می یابد
و از مرغ زار بساطی می سازند .
/
همدیگر را بستراهنگ گون
در بر می گیرند
و تندباد ٠باران بر تاریکی می وزد .
/
دو اختر آنان درخشیدن می گیرند
و با نور سرریز می زنند .
/
شاعر در اتاق خود
خواب زنی را می بیند
در شب ٠سرما .
ـــــــــــــــــــ
قالب هایی از تندبادهای زاری
غبار
لایه لایه
بر میز می انبارد .
از باد می خواهم
بوزد
و آن را بروبد .
/
آزادی
مطلبی ست که می توان
بدان اندیشید
امّا نمی توان بیانش کرد .
/
روزگار شبØÛŒ ست Ú©Ù‡
چنگال های خود را بیرØمانه
در شکار Ùرومی کند .
/
ابری چون شراره می بارد
بر من
و [ من ] پرّان می گردد
چون زÙجاج در عطش خویش .
/
شیونی در جان ٠من
سَرَیان می یابد
تن ٠من با مرگ می نالد .
/
یکی هست که جهان را
با مال به دست می آورد
و در عواط٠شکست می بیند .
ـــــــــــــــــــ
شادی ٠بعد از مرگ
بر اسباب بازی هایی که
با آنها بیدار می مانی
در شب ٠تن ٠جدیدت
نوشتم :
دگردیسی های آن
به چشمه سار می روند .
/
Ú¯ÙÙ„ با عطر شیوع Ù…ÛŒ یابد
در زمهریر آتش
و تا بلنداهای صدای سوختن
صعود می کند .
/
در خوابی بی رؤیا
غرق شو اکنون
تو خاکستری
بعد از Ùروریختن زبانه ها هستی .
ـــــــــــــــــــ
منبع :
https://www.sahneha.com/shere_jahan/hamzakuti/mamdooh.htm
Ù…Ù…Ø¯ÙˆØ Ø§Ù„Ø³Ú©Ù‘Ø§Ù
ترجمه : Øمزه کوتی
.............................
.............................
مقدمه :
در این متن ها ØŒ شاعر سعی Ù…ÛŒ کند بسیاری از تابوها را بشکند . تابوی Ù…Øرّماتی چون تن ØŒ زن ØŒ شهوت Ùˆ جنس . در این متن ها Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ شاعر تصوّ٠، لذّت تنانی Ùˆ شهوت عناصر را با هم آمیخته ØŒ یا خواسته Ú©Ù‡ بیامیزد ØŒ Ùˆ این تنها از عهده ÛŒ شعر برمی آید . شعر ØŒ Ú©Ù‡ ذات آن هماره شکست دادن زمان Ùˆ تغییر دادن چهره ÛŒ طبیعت است . طبیعتی Ú©Ù‡ بر ما دیکته شده است .
Ù…Ù…Ø¯ÙˆØ Ø§Ù„Ø³Ú©Ù‘Ø§Ù ØŒ شاعر سوری ØŒ در سال 1938 در شهر Øمص زاده شد . در سال 1964 در رشته ÛŒ ادبیات عربی از دانشگاه دمشق Ùارغ التØصیل شد ØŒ Ùˆ به معلمی پرداخت . او یکی از مؤسسان ٠اتØاد نویسندگان سوریه ØŒ رییس شعبه ÛŒ این اتØاد در شهر Øمص ØŒ عضو مجلس اتØاد نویسندگان عرب در قطر Ùˆ عضو جمعیت شعر است .
مجموعه شعرهای او عبارت اند از :
مساÙتی برای ممکن ــ مساÙتی برای ناممکن 1977 ØŒ سرود ØµØ¨Ø Ú¯Ø§Ù‡ÛŒ ( شعر کودکان ) 1980 ØŒ سواØÙ„ سرزمین من ( شعر کودکان ) 1981 ØŒ در Øضور آب 1983 ØŒ خرابی ها 1985 ØŒ Ùصل های تن 1992 ØŒ اندوه رÙیق من است 1994 ØŒ بر مذهب طی٠1996 ØŒ صومعه Ùˆ ققنوس 2003 .
شعرهای زیر از مجموعه ی « صومعه و ققنوس » برگزیده شده اند .
ÙˆÙرّ باتلاق ها
اینجا در چکادها ، آویزان ام از طناب های گره خورده ، که چون ستون های ٠آسمان نصب شده اند .
ابری از تاریکی Ù ÙˆØشت ٠ابدی ام Ù…ÛŒ Ùرستم . در شعرهایی از عواط٠و تندبادهایی وزان بر باد مساÙرت Ù…ÛŒ کنم .
/
چون ناله ÛŒ Øرو٠ام سرریز Ù…ÛŒ زنم ØŒ چونان Ú©Ù‡ آذرخشی بی باران .
به Ù…Ùهر لمس Ù…ÛŒ کنم Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ های مرگ ام را Ú©Ù‡ بر ویرانه های تن ام Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ زده اند .
در ٠عزلت خود را Ù…ÛŒ بندم با زرÙینی از زنگار ٠جان .
خاموشی خود را می ریزم
در اوج ٠ور ّ باتلاق ها .
/
نزد شما می آیم .
ـــــــــــــــــــ
در گستره ÛŒ Ú©ÙÙ†
زمستان نزدیک می شود .
/
تن خویش آماده کن
تا مرا با Ù…Ùهرش گرم کند .
/
من از تن خویش
در بر٠ام .
/
نعش مرا به من بده .
مرگ
در گستره ÛŒ Ú©ÙÙ† است .
/
انگشتان بی کار من
در تاریکی
چنگ به روشنایی می زنند .
/
بنیرو
چون ناامیدی می روم
زی ٠تندبادی سیاه
با خونی منجمد
Ùˆ هوایی Ú©Ù‡ Ùضا را Ù…ÛŒ مکد .
ـــــــــــــــــــ
عزلتی که در باد سرریز می زند
Ù‡Ùور ØŒ ترانه Ù…ÛŒ سازد
بهر ØµØ¨Ø Ú¯Ø§Ù‡Ø§Ù† .
تمرین هایی جسمانی
در انتظار توست .
/
تو به ماه وعده دادی
با هوا دیدار کنید
بر نیمه ی پرتقالی
که خلجان می کند
Ùˆ Ùتیله ÛŒ قندیلی Ú©Ù‡ سرک Ù…ÛŒ کشد .
/
با هم هلاک می شوید
در یک Ù„Øظه
با لرزه ÛŒ سÙید ٠کلام .
ـــــــــــــــــــ
هنگامی که تنهایی اش می پیچد
از Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ های تن او
غنچه ی خود را بیدار می کند .
/
در ظلمات Øواس
برای شراب آماده می شود .
/
با هم سرریز می زنند
با پرّانی [ شراب ] ی
از نور .
ـــــــــــــــــــ
بر باد ٠تاریکی
من هرچه پیرترم
اما کودک می شوم
در زمستان
وقتی به اتاق بالایی می روم .
/
قهوه ی شب
کتاب ٠شعر
Ú¯Ùت Ùˆ Ú¯ÙˆÛŒ شبانه ÛŒ شابلوط
گرمای تن تو .
/
و من بیرون از پلّه ی هبوط
با گام های شکننده
اØساس Ù…ÛŒ کنم
که چقدر پیر شده ام .
/
بی توشه
Ùرو Ù…ÛŒ اÙتم .
ـــــــــــــــــــ
زنی بالابلند در شب
تا آسمان پرواز کن
بر عرش ٠اختری
چار زانو بنشین .
/
تن تو از عطرهای نور است
می وزد
سرکشی می کند
Ù…ÛŒ Ùریبد .
/
بر اوج ـــ
تو در بلنداهایی .
/
بر عاشقان ٠مسکین رخ می نمایی
با چکّه هایی از وعده ها
آنان در انتظار نوبت خود هستند
که از دیدار آتش و باد
با درماندگی می رسد .
/
وقت ٠آزادی نداری
برای دوستاری عاشق
که بر آلودگی ٠عرش چشم می دوزد
که در رستاخیز مرگ
سقوط می کند .
/
چه زیباست زمین
بر آن راه می رویم
از روزی اش می خوریم
و زندگی می کنیم .
ـــــــــــــــــــ
با رؤیا تیمّم می کند
نور چون عطر
بر تن تو می تابد .
سیبی طلایی
در باغ Ø®Ùته
بر رؤیا می درخشد
عطر Ú¯ÙÙ„ ها
با عطر اÙشانی ها در Ù…ÛŒ آمیزد
Ø®Ùّه Ù…ÛŒ شود Ùˆ Ùرونمی ریزد .
/
جان با هوایی سبز
تنÙّس Ù…ÛŒ کند
چون ژاله ای بر دگمه ی گل ٠سرخ
تلألأ می یابد
Ùˆ بر تاجک آن Ùرونمی اÙتد .
/
با آب وضو می گیرم
و با چشم های بسته
تن برهنه ات را تخیّل می کنم
که به من نزدیک می شود .
تو را میان بازوهایم نمی بینم
و با رؤیا تیمّم می کنم .
ـــــــــــــــــــ
قربانی
ناقوس های میلاد Ù Øضرت ٠مسیØ
در قلب من می نوازند .
این ناقوس های میلاد من است
در این روز به جهان Ùرو اÙتادم
و او صعود کرد .
/
من در صومعه ام تنهای ام
با شمع Ùˆ Ù
برگ Ùˆ Ù
قلم Ùˆ Ù
و پاکت سیگار و شعر
جشنی به پا می کنم .
/
هبوط ٠تو به وادی ٠اÙسرده
نزدیک است
برای تنزّل یاÙتن بر تاریکی
آماده باش .
ـــــــــــــــــــ
آیینه ی بی ارزیز
سَÙَر ØŒ Øضیضی زی ٠کهکشان است . غÙبار ØŒ باد را سرکوب Ù…ÛŒ کند . زنجیرهایی در آسمان .
زلزله ای بر ابرها . Ùضا ØŒ اینجا چقدر تنگ است . سوختن Ù Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ تÙرنج .
جمجمه ها با Ù…ÙØ® ها جاری Ù…ÛŒ شوند تا تک های هوا . سراب آتش در پیچاپیچ زهدان ها عطر Ù…ÛŒ اÙشاند .
گل ها را با عطر برمی انگیزد .
خوابی بر کت٠دریاچه ، تو را می برد تا گستره ی ارغوان . در ٠جسد را
بر پژمردگی ٠پنجره ها باز می کنی .
با زبانی از Ú¯ÙÙ„ Ùˆ ابابیل سخن Ù…ÛŒ گویی .
از گردش ٠وادی ها باز می گردی ، با سبدی از ماران .
ـــــــــــــــــــ
Øاشیه هایی بر دÙتر شب
پرده بر پنجره ام نمی کشم .
در شام گاه
زنی نیست
تا در برابر من برهنه شود .
/
در عشق
بناگزیر یکی از طرÙین Ù…ÛŒ بازد
زن و مرد ، هر دو
معتقدند
که خودشان هستند .
/
به من توجّه کن
می خواهم بر تو
Ú¯Ùتمان ٠تنانی ٠خود را بخوانم :
تو اØساس سرکش مرا
با مادینگی ٠چموش ات
نابود کردی .
من اکنون نامتوازن شده ام .
/
آزادی من
آزادی توست
این Ú©Ù‡ ما نقطه ÛŒ سÙیدی باشیم
بر تاریکی ٠تن .
/
برازندگی جان ٠تو
زیباست
چون برازندگی ٠لباس هایت .
/
او
بلا و تسلّی ست .
/
دوست داشتنی ترین صداها
برای ٠زن
صدای ٠بستر است .
/
من منتظر توام
دیر نکنی .
[ این ] زیباترین Ú¯Ùته ای ست
که هر عاشقی
به انبازش می گوید .
ـــــــــــــــــــ
همیشه اتّÙاق Ù…ÛŒ اÙتد
دلّه بر آتشدان نهادم
از آبش Ù¾Ùر کردم
کبریت را آماده کردم
قاشق
قهوه
سینی
Ùˆ Ùنجان ها را .
/
وقت را با سیگار کشیدن
Ùˆ خواندن Ùˆ Ù
آشÙتگی
و انتظار آمدن اش
کشتم .
/
بعد از نعمت ناامیدی
با در ٠قلب خویش
به خیابان رÙتم
بر پیاده رو ایستادم
تا هر دختر گذرنده ای را غاÙÙ„ گیر کنم :
قهوه برایت آماده کردم
خیلی منتظرت ماندم
نگرانت شدم
چرا نیامدی .
ـــــــــــــــــــ
لذّت بخش است نان ٠آتش
تور ، کودکی ست
گندم نهانی
نان Ù Øیات است .
/
زن ، در شب
پرده بر می دارد
از گردبادی که
در تن اش خاموش بود .
/
شراره ÛŒ خویش Ù…ÛŒ اÙروزد
در لجّه ÛŒ ازØام ٠اÙسردگی ها
با چخماق ٠دست اش .
/
اندر قبّه ذوب می شود
شمع
و با نور می تابد .
/
[ زن ] بر او می خمد
Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ برای بار اوّل Ù…ÛŒ بیندش
با شادی گساری
Ù…ÛŒ نگرد ژرÙ
در تاج های کوچک ژاله
که اندر آینه است .
با Øواس Ù‘ خویش ØŒ
هوس مند می گیردش :
او قرص نان ٠من است . به تنهایی می خورم
چقدر لذیذ است .
ـــــــــــــــــــ
رؤیایی در یخبندان ٠شمع
به سوی او پرواز می کند هوا
ناخن هایش را می گیرد
برازندگی اش را می پوشد
موی سرش را شانه می زند
عطر می زند .
/
سراغ معشوقه اش می رود
که در باغ منتظر اوست
او را می بوسد
و در تن های آنان
شهوت جریان می یابد
و از مرغ زار بساطی می سازند .
/
همدیگر را بستراهنگ گون
در بر می گیرند
و تندباد ٠باران بر تاریکی می وزد .
/
دو اختر آنان درخشیدن می گیرند
و با نور سرریز می زنند .
/
شاعر در اتاق خود
خواب زنی را می بیند
در شب ٠سرما .
ـــــــــــــــــــ
قالب هایی از تندبادهای زاری
غبار
لایه لایه
بر میز می انبارد .
از باد می خواهم
بوزد
و آن را بروبد .
/
آزادی
مطلبی ست که می توان
بدان اندیشید
امّا نمی توان بیانش کرد .
/
روزگار شبØÛŒ ست Ú©Ù‡
چنگال های خود را بیرØمانه
در شکار Ùرومی کند .
/
ابری چون شراره می بارد
بر من
و [ من ] پرّان می گردد
چون زÙجاج در عطش خویش .
/
شیونی در جان ٠من
سَرَیان می یابد
تن ٠من با مرگ می نالد .
/
یکی هست که جهان را
با مال به دست می آورد
و در عواط٠شکست می بیند .
ـــــــــــــــــــ
شادی ٠بعد از مرگ
بر اسباب بازی هایی که
با آنها بیدار می مانی
در شب ٠تن ٠جدیدت
نوشتم :
دگردیسی های آن
به چشمه سار می روند .
/
Ú¯ÙÙ„ با عطر شیوع Ù…ÛŒ یابد
در زمهریر آتش
و تا بلنداهای صدای سوختن
صعود می کند .
/
در خوابی بی رؤیا
غرق شو اکنون
تو خاکستری
بعد از Ùروریختن زبانه ها هستی .
ـــــــــــــــــــ
منبع :
https://www.sahneha.com/shere_jahan/hamzakuti/mamdooh.htm